eitaa logo
مباحث
1.8هزار دنبال‌کننده
43.1هزار عکس
39.8هزار ویدیو
1.9هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ــــــــــــ ❒ قرآن کریم ؛ @Nafaahat | @ye_ayeh ❒ نهج البلاغه ؛ @nahj_olbalaghe ❒ صحیفه سجادیه ؛ @ghararemotalee ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
مباحث
#داستانهای_شگفت ۲۷ - شفای مفلوج ♿️ ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ از عالم بزرگوار
28 - رؤیای صادقانه عبد صالح پرهیزگار مرحوم حاج محمد هاشم سلاحی - رحمه اللّه علیه - چندی قرحه ای در داخل دهانش پیدا شد و چرک و خون از آن خارج می گردید و سخت ناراحت بود و برای معالجه آن به آقای دکتر یاوری مراجعه می کرد تا آنکه دکتر به ایشان گفت این قرحه را باید به وسیله برق شفای هفت مریض در یک لحظه معالجه کرد و فعلا دستگاه برق در شیراز نیست و باید به تهران بروی و به بیمارستان شوروی مراجعه کنی . آن مرحوم به بنده می گفت می ترسم به تهران بروم و از روزه و فیوضات آن محروم شوم و اگر نروم می ترسم که چرک و خون فرو برم و مبتلا به أکل حرام گردم و بالأخره تصمیم گرفت به تهران نرود . یک روز صبح آقای دکتر یاوری با کتاب طبی که در دست داشت به منزل آمد و گفت شب گذشته در خواب شخصی به من گفت چرا محمدهاشم را معالجه نمی کنی، گفتم باید به تهران برود فرمود لازم نیست درد او و دوایش در فلان صفحه از فلان کتابی که داری موجود است. از خواب بیدار شدم کتاب را برداشتم باز کردم همان صفحه که فرموده بود آمد و بالجمله به وسیله استعمال همان دوایی که حواله فرموده بودند خداوند به ایشان شفا داد و از اول ماه مبارک موفق به شد - رحمت بی پایان خداوند به روانش باد . مرحوم حاج محمدهاشم سلاحی که سالیان متمادی از اصحاب مسجد جامع بود واقعاً مردی وارسته و مورد اطمینان عموم بود و عجائبی از آن مرحوم ظاهر شده از آنجمله عجائبی که در مرض موتش واقع گردیده که شنیدنیست نامبرده تا دم در برابر درد بیماری بردبار و شکرگزار بود و با قیافه باز با عیادت کنندگان مواجه میشد با اینکه از شدت درد بخود می پیچید از خوردن داروهای مایع که از ترکیبات الکلی ساخته شده بود خودداری مینمود و تکیه کلامش این بود که . بالجمله در همان مرض بود که شب جمعه ای در خواب می بیند آیه شریفه (لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبّون) یعنی هرگز به نیکی نمیرسید مگر وقتی که بدهید از آنچه دوست میدارید، در برابر چشمش نقش می بندد و در همان حال درک میکند که مقصود اینست که جانت را باید بدهی (که هر کَس جانش را از همه چیز بیشتر دوست میدارد) و صدائی میشنود که دوستانت شفاء تو را از خداوند متعال خواسته اند ولی مرگ حتمی تو رسیده است. سلاحی گفته بود میخواهم جبران مافات را بنمایم جواب شنیده بود که آن هم با ما است از آن به بعد با اکراه دارو میخورد و منتظر مرگ بود و بیشتر بخواندن و میپرداخت. راستی که مرحوم سلاحی در کم نظیر بود؛ حتی در همان بیماری موتش روزی یکی از عیادت کنندگان شروع به یکنفر کرد. مرحوم سلاحی ابتداء او را از غیبت کردن منع و عمل آن شخص غیبت شده را حمل بصحت نمود؛ لکن آن شخصِ عیادت کننده بمطلب خود اصرار نمود. مرحوم سلاحی برای دومین مرتبه او را نصیحت کرد و از غیبت شده دفاع نمود (طبق وظیفه شرعی که در کتاب گناهان کبیره بحث غیبت مفصلا ذکر شده است) و چون آن شخص باز اصرار کرد سلاحی خواست از بستر بیماری و اطاق خارج شود که آن شخص متوجه شد و رشته صحبت را تغییر داد. در شب آخر عمرش که مصادف با شب جمعه بود ملهم شده بود که تا فردا صبح تکلیفش یکسره میشود. سر شب گفت امشب آمپول تزریق نمیکنم و بدنم را به الکل آلوده نمیسازم و دارو نمیخورم، چنانچه تا فردا صبح زنده ماندم معالجه را ادامه میدهم. دستور داد بسترش را رو به طرف قبله بکشند، هر شب به همه اهل منزل دستور میداد بمحل استراحت خود بروند ولی آنشب بدامادش آقای محمد هژبری گفت در این اطاق بخواب. ایشان کنار بسترش نشستند گفت سوره یس بخوان، ایشان شروع به میکند و مرحوم سلاحی نیز همراهش میخواند و در بین، بیهوش میگردید و نامبرده از ادامه تلاوت خودداری مینمود تا باز بهوش آید ایشان گوید من فراموش میکردم تا کجا تلاوت شده ولی مرحوم سلاحی از همان قسمتی که قطع شده بود مشغول خواندن میشد؛ پس از سوره یس، دعای عدیله را از حفظ خواند. اینک نیمه شب بود گفت تو بخواب من هم استراحت کردم. ناگهان از خواب بیدار شدم دیدم آن مرحوم زمزمه میکند که الان درب حرم علیه السلام باز است و زوار در جوار حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام مشغول خواندن و هستند. زمزمه میکرد، ناله مینمود، نوحه میخواند، گریه میکرد، ناگهان بدون اینکه صدای صبح بشنود یا بساعت بنگرد فرمود صبح شد. بنده به ساعت نگاه کردم دیدم دقیقاً صبح شده و مقارن طلوع فجر است. در همان وقت حال مرحوم سلاحی دگرگون میشود و خود را در حالت نزع می یابد و خلاصه با گفتن قرآن بیاورید و سه مرتبه گفتن یا حسین علیه السلام در لحظات آخر جهان فانی را بدرود میگوید. رحمت بی پایان خداوند به روان پاکش باد. 🇯‌ 🇴‌ 🇮‌ 🇳
مباحث
#مطالعه #داستانهای_شگفت 28 - رؤیای صادقانه عبد صالح پرهیزگار مرحوم حاج محمد هاشم سلاحی - رحمه اللّ
29 - شفای هفت مریض در یک لحظه و نیز مرحوم سلاحی مزبور - علیه الرحمه - در ماه محرم تقریبا بیست سال قبل که مرض حصبه در شیراز شایع و کمتر خانه ای بود که در آن مریض حصبه ای نباشد و تلفات هم زیاد بود یک روز فرمود در منزل آقای حاج عبدالرحیم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به برکت علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصیل آن را بیان کرد. بعدا آقای سرافراز را ملاقات کردم و قضیه واقعه را پرسش نمودم، ایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحی فرموده بود بیان کرد، سپس از ایشان خواستم که آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اینجا ثبت شود، اینک نوشته آقای سرافراز : 📃 تقریبا بیست سال قبل که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه می شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یک اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام برای شرکت در مجلس عزاداری، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطری پریشان به مجلس تعزیه داری خودمان که مؤسس آن مرحوم حاج ملا علی سیف - علیه الرحمه - بود رفتم. موقع تعزیه داری، سینه زنی، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد، پس از فراغت از تعزیه داری و ادای نماز صبح، با عجله به منزل می رفتم و در قلب خود شفای هفت مریض را بوسیله عزیز زهرا (علیه السلام) از خدا می خواستم . وقتی به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتشی نشسته و مختصر نانی که از روز قبل و شب باقیمانده است، روی آتش گرم می کنند و با اشتهای کامل مشغول خوردن آن نانها هستند. از دیدن این منظره عصبانی شدم؛ زیرا خوردن نان آن هم نانی که از روز و شبِ گذشته باقیمانده برای مبتلا به مرض حصبه مُضرّ است . دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت ماها خوب شده ایم و از خواب برخاستیم و گرسنه ایم نان و چای می خوریم. گفتم خوردن نان برای مرض حصبه خوب نیست، گفت پدر! بنشین تا من خواب خودم را تعریف کنم و ما همه خوب شده ایم. گفتم خوابت را بگو؛ گفت: در خواب دیدم اطاق، روشنی زیادی دارد و مردی آمد در اطاق ما و فرش سیاهی در این قسمت از اطاق پهن کرد و پهلوی درب اطاق با ایستاد، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگواری وارد شدند که یک نفر آنها زن مجلله ای بود، اول به طاقچه های اطاق و به کتیبه ها که به دیوار زده بود و اسم چهارده معصوم (علیهم‌السلام) را روی آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه کردند پس از آن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهای کوچکی از بغل بیرون آورده و قدری خواندند پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد به علیه السلام به عربی خواندن و من از اسم حضرت قاسم که مکرر می گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم می خوانند و همه شدیدا گریه می کردند و مخصوصا آن زن خیلی سوزناک گریه می کرد، پس از آن در ظرفهای کوچکی چیزی مثل قهوه همان مردی که قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد. من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا کدامیک از شما حضرت علی علیه السلام هستید؟ یکی از آنها جواب داد و فرمود منم. خیلی با مهابت بود. گفتم شما را به خدا چرا پاهای شما برهنه است، پس با حالت گریه فرمود ما این ایام عزاداریم و پای ما برهنه است، فقط پای آن زن در همان لباس پوشیده بود. گفتم ما بچه ها همه مریضیم مادر ما هم مریض است، خاله ما مریض است، آن وقت حضرت علی علیه السلام از جای خود برخاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند و فرمودند خوب شدید مگر مادرم، گفتم مادرم هم مریض است، فرمودند مادرت باید برود. از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من، برخاستند دستی هم روی لحاف مادرم کشیدند آن وقت خواستند از اطاق بیرون روند رو به من کرده فرمودند بر شما باد که تا شخص مژه چشمش به هم می خورد باید نماز بخواند. تا درب کوچه، عقب آنها رفتم دیدم مرکبهای سواری که برای آنان آورده اند روپوشهای سیاه دارد، آنها رفتند و من برگشتم در این وقت از خواب بیدار شدم صدای صبح را شنیدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم، دیدم هیچکدام تب نداریم، همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم، چون احساس گرسنگی زیاد در خود می کردیم لذا چای درست کرده با نانی که بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیایید و تهیه صبحانه کنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجی به دکتر و دوا پیدا نکردند.
31 - افاضه قرآن مجید و نیز جناب حاج علی آقا فرمود من در طفولیت به مکتب نرفتم و بی سواد بودم و در اول جوانی سخت آرزو داشتم بتوانم قرآن مجید را بخوانم تا اینکه شبی با دل شکسته به حضرت ولی عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - برای رسیدن به این آرزو متوسل شدم . در خواب دیدم در کربلا هستم، شخصی به من رسید و گفت : در این خانه بیا که تعزیه علیه السلام در آن برپاست و استماع کن. قبول کرده وارد شدم، دیدم دو نفر سید بزرگوار نشسته اند و جلو آنها ظرف آتشی است و سفره نانی پهلوی آنها است، پس قدری از آن نان را گرم نموده به من مرحمت فرمودند و من آن را خوردم، پس روضه خوان ذکر مصائب اهل بیت (علیهم السلام) کرد و پس از تمام شدن، از خواب بیدار شدم حس کردم به آرزوی خود رسیده ام؛ پس را باز کردم دیدم کاملا می توانم بخوانم و بعد در مجلس قرائت قرآن مجید حاضر شدم، اگر کسی غلط می خواند یا اشتباه می کرد به او می گفتم حتی استاد قرائت هم اگر اشتباهی می کرد می گفتم. استاد گفت: فلانی ! تو تا دیروز سواد نداشتی و قرآن را نمی توانستی بخوانی، چه شده که چنین شده ای ؟ گفتم : به حضرت حجت علیه السلام به مقصد رسیدم . فعلا حاجی مزبور استاد قرائت اند و در شبهای مجلس قرائت ایشان ترک نمی شود . از جمله عجایب حاجی مزبور آن است که غالبا در خواب، امور آتیه را می بیند و می‌فهمد که فردا چه می شود با که برخورد می کند و با که طرف معامله می شود و آن معامله سودش چه مقدار است. وقتی به حقیر گفت خداوند بزودی به فرزندت ( آقای سید محمد هاشم ) پسری عطا می کند اسمش را به نام مرحوم پدرت ( سید محمد تقی) بگذار، طولی نکشید خداوند پسری به ایشان عنایت فرمود و اسمش را ( محمد تقی ) گذاردیم . پس از ولادت، سخت مریض شد به طوری که امید حیات به آن بچه نبود. باز حاجی مزبور فرمود ( این بچه خوب خواهد شد و باقی خواهد ماند)، طولی نکشید که خداوند او را شفا داد و الان بحمداللّه در سن پنجسالگی و سالم است.¹ و بالجمله ایشان در اثر و مداومت بر خصوصا یومیّه دارای صفای نفس و مورد عنایت و لطف حضرت حجت - عجل اللَّه تعالی فرجه - می باشد . ضمنا باید دانست که راز آگاه شدن بعض نفوس از امور آتیه و إخبار به آن، آن است که خداوند قادر متعال تمام حوادث کَوْنیّه ، کلّی و جزئی را تا آخر دنیا پیش از پیدایش آنها در کتابی از کتابهای روحانی و لوحی از الواح معنوی ثبت فرموده است چنانچه در سوره حدید می فرماید :( هیچ مصیبتی در آفاق و انفس واقع نمی شود مگر اینکه پیش از پیدایش آن در کتاب الهی ثبت است و این کار ( یعنی ثبت امور تماما در لوحی نزد قدرت بی پایان او) بر خداوند سهل است برای اینکه ناراحت نشوید بر فوت شدن چیزی از شما ( یعنی بدانید خداوند صلاح شما را دانسته و فوت آن چیز را قبلا تعیین و ثبت فرموده) و خوشحال نشوید و به خود نبالید به چیزی که به شما رسیده ( یعنی بدانید آن را خداوند برای شما مقدّر و مقرّر فرموده )² بنابراین ممکن است بعض نفوس صاف در حال خواب که از قیود مادّی تا اندازه ای آزاد شده اند با ارواح شریف و الواح عالی و بعض کتب الهی متصل شده و به بعض اموری که در آنها مشهود است اطلاع یابند و هنگام بیداری و مراجعت تام روح به بدن ، قوه خیالیش تصرفی در آن نکند و آنچه دیده به صرافت در حافظه اش باقی ماند و از آن خبر دهد . ------------------------------------------------ 1- اینک هنگام چاپ این کتاب، در سن هفت سالگی و در سال اول دبستانِ فرصت ، سرگرم تحصیل است (ناشر). 2- (ما اَصابَ مِنْ مُصیبَهٍ فِی اْلاَرْضِ و َلا فی اَنْفُسِکُمْ اِلاّ فی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاءَها اِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسیرٌ لِکَیْلا تَاءْسَواْ عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتیکُمْ) سوره حدید، آیه 23.
52 - رؤ یای صادقانه صاحب مقام یقین و مخلص در ولایت اهل بیت طاهرین (علیهم‌السلام)، مرحوم حاج شیخ محمد شفیع جمی که داستان 41 از ایشان نقل گردید فرمود : سالی نجف اشرف مشرف بودم و پس از به سمت بلد خود ( جم ) مراجعت کردم و ایام در حسینیه اقامه مجلس تعزیه داری علیه السلام نمودم و سخت مشتاق زیارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسیدن به این آرزو استمداد نمودم و از حیث اسباب ، عادتاً محال به نظر می آمد . همان شب در عالم رؤیا جمال مبارک حضرت علیه السلام و حضرت سیدالشهداء را زیارت کردم. حضرت امیر علیه السلام به فرزند خود فرمود چرا حواله محمد شفیع را نمی دهی ؟ فرمود همراه آورده‌ام؛ پس ورقه ای به من مرحمت فرمود که در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوی بود. چون نظر کردم دیدم دو شعر است که نوشته شده و با اینکه اهل شعر نبودم به یک نظر از حفظم شد : از مخلصان درگَه آن شاه لوکُشِف اسمش محمد است و شفیع از ره شرف توفیق شد رفیق رود سوی کربلا با آنکه اندکی است که برگشته از نجف فرمود چون بیدار شدم با کمال بهجت و یقین به روا شدن حاجت بودم و بحمداللّه در همان روز وسایل حرکت میسّر شد و به سمت حرکت کرده و به آن آستان قدس مشرف شدم . مرحوم حاج شیخ محمد شفیع، قریب سی سال با بنده رفاقت داشت و چند مرتبه حج و زیارت عتبات با مصاحبت ایشان نصیب شد. عالمی عامل و مروّجی مخلص و مردی خلیق و مُحبّی صادق بود. در هر شهری که می رسید با أخیار آن شهر آمیزش داشت و در هر مجلسی که بود اهل آن مجلس را به یاد خدا و آل محمد (صلوات الله علیه وآله) می انداخت و از ذکر مناقب آن بزرگواران و مسالب اعدای آنها خودداری نداشت و در ملکات فاضله خصوصاً و و و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خیرخواهی خلق به راستی کم نظیر بود . -------------------------------------------------
61 - توسل به سیدالشهداء (علیه السلام) مرحوم حاج میرزا علی ایزدی فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتی( سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان و ارادت زیادی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه می خواندند پس از روضه خوانی، سفره پهن می کردند و مقدار زیادی نان و آبگوشت در آن می گذاردند. هرکَس مایل بود همانجا می خورد و هرکه می خواست همراه خود به خانه اش می برد) نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم، گفتم برای شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما می آیند و در مسجد مناسب نیست! به ما گفت می خواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدی به مسجد داشت، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم؛ پس در گوشه ای از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام شد، ناگاه صدای من و برادرم زد، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی میرم و از این مرض خوب می شوم. ما حیران شدیم و صبح کرد در حالی که هیچ اثر مرض در او نبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمری اتفاق افتاد و مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود. موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعی کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد. به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخی شیراز رفتیم و شب را با او بودیم. ابتدا به ما گفت از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر می دهم که آن شب، مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوی گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مُردم جزء آنها خواهم بود. پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایی شنیدم که اینجا محل ترک کنندگانِ حجّ است، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به علیه السلام؟ ناگاه آن منظره هول انگیز به منظره فرحبخش مبدّل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به آن حضرت ده سال بر تو افزوده شد و مرگ تو تأخیر افتاد تا حج واجب را بجا آوری و چون اینک عازم حج شده ام گزارشات خود را به شما خبر دادم . مرحوم ایزدی نقل نمود که پیش از محرم 1340 مرض مختصری عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود رحمة اللّه علیه.