eitaa logo
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
550 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
793 ویدیو
30 فایل
ما اینجا جمع نشده ایم که تعداد اعضای #کانال و یا #بازدید از مطالب به هر نحوی برای ‌مان مهم شود! ما آمده ایم خود را #بسازیم؛ تا #نفس را از نَفَس در بیاوریم. از کانال #معبر_شهدا به کانال #شهدا؛ وصل شویم. ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14 تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج شنبہ ... بغضِ غريبِ هفتہ استـ و من فاتحہ ے جــا مــاندن از تورا مے خوانم ... 💐 باز آیینه و آب و سینے و چاے و نبات باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باتومیشد بوی باران راشنید قطره ای از آب دریا راچشید ای بهارجاودانی! ای شهید ای وجودت آسمانی! ای شهید یاد تو، یاد تمام لاله هاست معنی احساس خوب ژاله هاست #شهید_محمدرضا_دهقان 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🌺💕🍃💕🌺 🎊🎊روز سی ام چله ســــــــــلام همسفرهای آسمونے🌹 حواسـم باشه شنیدن بعضی آهنگ ها یعنی افتادن تو پرتـ🕳ـگاهِ گناه.♨️ 🌺اولین دعا تو سجده هام و قنوتِ نمازم ظهور مولامون باشه.💐🌹 ⭕️اگه کسے خطام رو بهم گوشزد کرد قبل از جبهه گیری یا توجیه گناهم به حرفش فکر کنم. 📵نکنه باعثِ نشرِ پیامی بشم که باعث شکستن دل امام زمانم بشه. اگه از چیزی مطمئن نیستم به زبون نیارم. ⛔️اگه غیبت کسی شد حرفو عوض کنم،خوبیای اون فرد رو بگم یا جمع رو ترک کنم.🏃 ⚠️حواســـم باشه،به هر قیمتی سعی نکنم بهم خوش بگذره. 💠مگه دوستی خدا رو نمیخوایم😌 پس چشمامونو رو گناه ببندیم🙈 امروزتون پر ازنشاط، پر از عطر خدای مهربون🌹 🌹🌹کانال معبر شهدا 🌹🌹 کانالی متفاوت در ایتا 📥ورُودبِه کانال مَـــــعـــــبَـــــر شُـــــهَــــدا 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌹 ❅ 🌹❅ 🌹❅ 🌹❅🌹❅ 🔰 @mabareshohada 🔰 " 🌹شهید "مهران کابلی🌹 متولد 1340 از اهالی روستای قره تپه استان مازندران بود که در اردیبهشت سال 66 و در عملیات کربلای 10 در ماووت عراق به شهادت رسید و عزت آفرین شد ✳️توصیف احوالات شهید کابلی از زبان یکی از همرزمانش، شنیدنی است: ارتش را که محل خدمت سربازی‌اش بود، به پایان رساند. بعد از خدمت، ازدواج کرد که ثمره ازدواجش، تولد فرزند پسرش حمیدرضا بود. حمیدرضا هنوز دو سالش نشده بود که خبر رسید شهید کابلی به جبهه آمده است. کسی باورش نمی‌شد، تا اینکه در منطقه کردستان او را دیدیم. دیگر آن مهرانی که می‌شناختیمش نبود. روحیه‌اش خیلی تغییر کرده بود. نماز‌هایش، دعا‌هایش، صحبت و رفتار و کردارش همه فرق کرده بود. نماز‌هایش خیلی بامعرفت بود؛ کمتر حرف می‌زد. ادامه عملیات کربلای 10 در تاریخ 14 اردیبهشت 1366 در منطقه ماووت عراق بود که بر اثر ترکش خمپاره ۶۰ به شدت زخمی شد. او را در آمبولانس گذاشتند، هر زمانی که درد زخم‌ها، او را اذیت می‌کرد فقط ذکر مقدس یا حسین(علیه السلام )، یا مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف ) و یا زهرا(سلام الله علیها ) بود که به او آرامش می‌بخشید. به اورژانس نرسیده، به شهادت رسید و روح از کالبد جسمش جدا شده و او نهمین لاله پرپر روستای قره تپه شد. ✅خاطرات در زمان جنگ دوست صمیمی داشت به نام « () او می‌گوید اگر شهید شدی مرا می‌کنی؟گفت:«بله حتما.» گفت: «نه! اینطور نمی‌شود یک دست‌ نوشته به من بده که آن دنیا با خودم داشته باشم وآن دنیا بهت نشان بدهم که تو شفاعت من را کردی.» مهران هم یک دست‌نوشته به او داد. شهید مدافع حرم کابلی هم این دست‌نوشته تربت امام حسین علیه السلام و غبار حرم حضرت علی علیه السلام را به دوستانش داد گفت اگر روزی پیکرم را آوردند اینها را بگذارید روی پیکرم. ✅ وصیت شهید ای امت بزرگ ، هرگز به دل خود شک نیاورید که ما با چشمان بسته رفته ایم بلکه بسیار آگاهانه رفته ایم . 🌹 🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و یکم مراسم اختتامیه با روایتگری حاج حسین یکتا تموم شد عالی بود وقتی برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست ساعت ۱۰شبه 😐😐😐یعنی کجا رفتن یه برگه رو در اتاقم بود دست خط پدرم بود نوشته بود رفته بودن مهمونی 😔😔 وارد اتاقم شدم چند تا از عکسای حاج ابراهیم همت تو اتاقم زده بودم نشستم رو تخت روبروی عکس با اشک گفتم داداش هوای خانوادمو داشته باش دست اونام را هم بگیر از گناه نجاتشون بده ساعتم کوک کردم رو ساعت ۲:۳۰برای نماز شب هرزمانی دلم میگرفت نمازشب میخوندم دلم هوای شلمچه ،طلائیه و حاج ابراهیم همت کرده بود زیارت عاشورا خوندم بعدش خوابیدم ساعت دونیم از جیغای ساعت پاشدم برای نماز برای وضو که رفتم فهمیدم هنوز خانواده ام برنگشتن 😔😔 وضو گرفتم برگشتم اتاقم قامت نماز شب بستم بنظرمن حال هوای آدم با نماز شب عوض میشه بعد نماز همون جا کنار سجاده دراز کشیدم خوابم برد خواب دیدم تو طلائیه ام روضه بود انگار زینب برام دست تکون داد: حنانه حنانه بیا اینجا رفتم نشستم کنارش آروم گفتم: چ خبره؟ زینب: حضرت آقا(رهبر)دارن میان طلائیه بچه ها میگن حاج ابراهیم همت و حاج ابراهیم هادی هم قراره بیان -وای خدایا 😭😭 نیم ساعت نشد رهبر اومدن دیدم صف اول یه سری از شهدا نشسته بودن آقا حرفهاشون تموم شد رفتن همه بچها جمع شدن دور شهدا منو زینبم رفتیم سمت حاج ابراهیم همت سرمو انداختم پایین که یهو حاجی گفت: خانم معروفی درسته من برادرتم اما نامحرمم بهتون هرزمان که میحواهید با بنده صحبت کنید روسری سر کنید یهو از خواب پریدم صدای اذان صبح تو اتاقم میومد اشکام جاری شد 😭😭😭 خانم معروفی روسری کن 😭😭😭 دوباره وضو گرفتم برای نماز از خواب به بعد هرزمان که میخوام با حاجی حرف بزنم روسری سر میکنم فردا حلقه صالحین دارم .................... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 یک سلام و یک دعای ناب از عمق جان تقدیم به کسانی که جنسشان از کیمیاست عهدشان از وفاست مهرشان پر از صفاست حسابشان از همه جداست 📎سلام بر شهدا 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌺💕🍃💕🌺 🎊🎊سی و یکمین روز چله ســــــــــلام همسفرهای آسمونے🌹 🔴چـله ترڪ گناه یعنی چی❓❓ ما در این کانال چله ی ترک گناه و تمرین نیکے ها داریم . یعنی 40 روز با الگوی ترک عادت بد جلو میریم و در این مدت مطالب کانال و خدای عزیز وشهدا وائمه معصومین علیهم السلام بهمون کمک میکنن 1⃣ هر صبح با خودمون قول و قرار میزاریم تا گناه نکنیم 2⃣ مراقبه🔦 در طی روز مراقب قولمون باشیم در مراقبه 3 چیز به ما کمک میکند اول: یادآوری مداوم به خود🔔 دوم : قرار گیری در محیط هایی که به ما کمک میکند 🏘 سوم: افرادی که چند پله از ما بالاترن و در ما انگیزه و میل به حرکت ایجاد میکنن 😍😍 👈در زمینه هایی که ضعف داریم به دنبال الگو باشیم ‌"عکسها و مطالب کانال برای تلنگــر و مراقبه ارسال میشود" 3⃣محاسبه (حسابرسی)📈 قبل از خواب مرور کنیم از صبح چی کار کردیم و به خودمون نمره بدیم خودمون رو تشویق کنیم حتی با یه آفرین ! و جریمه کنیم.. 🚩 ✅"همسر فرعون" تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی... ️پسر نوح تصميمي براي عوض شدن نداشت...... غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان...! ✅اولي همسر يک طغيانگر بود و دومي پسر يک پيامبر...!!! براي عوض شدن هيچ بهانه ای قابل قبول نيست! اين خودت هستي که تصميم مي گيري تا عوض شوي... تا عمر داریم باید انتخاب کنیم، با پایانش دیگر دير شده و بي‌فايده خواهد شد.... 🌹🍃💙🍃💙🍃🌹 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا کانالی متفاوت در ایتا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
🌹 ❅ 🌹❅ 🌹❅ 🌹❅🌹❅ 🔰 @mabareshohada 🔰 _شهید_حسین_قجه_ای تاریخ تولد :عاشورای سال۱۳۳۷ نام پدر : جواد تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱5 محل تولد :اصفهان /زرین‌شهر محل شهادت :جاده اهواز-خرمشهر مزار شهید : گلستان شهدای زرین شهر ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨ ناب از شهید 💐🌺 ﺣﯿﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ( ﮐﻮﻣﻠﻪ ﻫﺎ ) ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﮔﺮﻭﻫﮏ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺳﯿﺮ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﺗﺎ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﻌﯿﻦ ﮐﻨﺪ .☺️ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﭘﯿﺶ ﺣﺴﯿﻦ ، ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﺴﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺍﻭ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﺳﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ، ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯼ ؟ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﺎ ﮔﺴﺘﺎﺧﯽ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ . ﺣﺴﯿﻦ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ؟ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﺖ .😡 ﺣﺴﯿﻦ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺪﯼ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ؟ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺣﺘﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﺪ . ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺮﺩ .😂 ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ . ﺑﻌﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﺩ . ﻣﺮﺩ ﻫﻢ ﮔﻮﻧﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻘﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ .🚶♂ ﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﯿﺮ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ . ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ ، ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﻓﻘﺮ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﻨﺪ ،😔 ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ . ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ، ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺣﺴﯿﻦ ﻗﺠﻪ ﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﻫﻤﺮﺍﻩ 20 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﻪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺯﻟﯽ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ .👏 🌹 🌹 🌹 _طیبه_شهدا __صلوات 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و دوم کلاس صالحین که تموم شد مسئول پایگاه اومد تو حلقه گفت :خواهرای که عضو گردان هستن هفته بعد پنجشنبه برنامه داریم لیلا :حنانه بریم ثبت نام؟ -حالا میریم غافل از آینده که این دیدار دومین اتفاقی که زندگیمو عوض میکنه لیلا: حنانه فردا اعلام نتایج حوزه است بیا خونه ما -إه لیلا همش من بیام خونتون خب توام یه بار بیا لیلا: حنانه جان خانواده ات از تیپ من نمیاد نمیخام اذیت بشن تو ناهار بیا -نه مزاحمت نمیشم لیلا: پاشو جمع کن تعارف معارف رو ناهار بیا دیگه مهدی خونه نیست منم تنهام -خوب خجالت میکشم لیلا: برو بابا منتظرتما -باشه باشه نزن لیلا : نزدم خخخخ سر میز شام به خانواده ام گفتم: فردا جواب آزمون حوزه علمیه میاد بابا: از دستت خل میشیم این بازی هات داره شدیدتر میشه من فقط سکوت کردم بعداز نماز صبح تا ساعت ۹خوابیدم بعداز صبحونه حاضر شدم رفتم خونه لیلا دیگ دیگ لیلا: بیا بالا -ن پس میمومدم این پایین رفتم بالا با چادر بودم لیلا: حنانه چادرتو دربیار من برم لب تاپ بیارم مهدی رفته سرکار لیلا رفت لب تاپ آورد مشخصاتمونو وارد کردیم وای جیغ جیغ هردو قبول شده بودیم تا عصر پیش لیلا بودم خیلی خوش گذشت .................... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـالکـیت آســمان را بنام ڪسانـی نوشته اند ڪه به زمیـن دل نبسـتـه اند آسمانیان دست ما زمینیان را بگیرید... #سلام_روزتان_شهدایی 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🕊🍃🌷🍃🕊 دست های تو مرا به خدا می رساند و دستهای من ،مرا به تو دستانم دخیل بودنت نگاهت را از من نگیر... 🌷شهید حسین مشتاقی و شهید علی عابدینی🌷 #سالگرد_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
💖?🌹🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و سوم توراه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه که کردم دیدم لیلاست -الو جانم لیلا، چیزی شده ؟ لیلا:آره حنانه برای ثبت نام حضوری باید تا چهارشنبه بریم و مدارک تحصیلی هم لازمه -هااااا😳😳😳 مدرک تحصیلی ؟ لیلا: نه پس مدرک غیرتحصیلی -لیلا من چطوری برم مدارکمو بگیرم لیلا: هیچی سوار یه وسیله نقلیه اعم از اتوبوس یا تاکسی میشی مقصدتو میگی به مقصد که رسیدی پیاده میشی نازنینم -یوخ بابا 😐😐😐 نادان میگم من اون موقعه خیلی بی حجاب بودم لیلا: حنانه بس کن من ب شخصه بهت افتخار میکنم حال تو مهمه نه گذشته ات -روم نمیشه بخدا لیلا: بس کن پرونده تو گرفتی زنگ بزن میام دنبالت -باشه توکلت علی الله لیلا:آفرین خانم گل منتظرتم فردا خیلی استرس دارم فردا باید برم مدرسه خجالت میکشم ساعت ده صبح پاشدم حاضر شدم کارت ملی برداشتم نیم ساعت -یک ساعت بعد رسیدم مدرسه پام گذشتم داخل بسم الله الرحمن الرحیم گفتم رفتم داخل فضای داخلی دبیرستان تغییر نکرده بود در دفتر مدیریت دبیرستانو زدم رفتم داخل مدیر: بفرمایید خانم -سلام خانم مدیر: سلام بفرمایید درخدمتم -خانم اومدم پرونده تحصیلیمو بگیرم مدیر: فامیلی شریفتون ؟ -معروفی مدیر با تعجب سرشو بلند کرد گفت حنانه معروفی😳 سرم انداختم پایین گفتم بله مدیر :وای چقدر خوشحالم تغییر کردی اینم پروندت دخترم برای کجا میخای؟ -خانم حوزه شرکت کردم مدیر: موفق باشی عزیزم خداحافظ .................... ✍️با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃چہ باران ببارد چہ نبارد چہ بهار باشد چہ نباشد.. چہ بہ روے خود بیاوریمـ چہ نیاوریمــ... جاے شماها همیشہ خالیستــــ ...🕊 🌷روزتان شهدایی🌷 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌺💕🍃💕🌺 🎊🎊سی و دومین روز چله همیشه به یاد داشته باشیم دنیایی که برای خودمون می سازیم... دنیای آخرتمونو می سازه... مراقب آجرهایی که به اشتباه میذاریم، باشیم...⁉️ 👇 sapp.ir/mabareshohada 👇 https://eitaa.com/mabareshohada ✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃@mabareshohada 🍃🌺
#کلام_شهید: آخرت خود را به دنیاے فانی نفروشید، کمک به مستمندان و محرومین را فراموش نکنید، در عرصه های اجتماعی و فرهنگی، سیاسی حضور فعال داشته باشید #شهید_محمد_بلباسی #سالگرد_شهادت 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🍃🌺🍃 همیشه آیه و جَعَلْنا..را زمزمه مے ڪرد گفتم: آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه؛ اینجا ڪه دشمن نیست! نگاهے ڪرد وگفت: دشمنے بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟ ❣ #سلام_بر_ابراهیم 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
【آنانند که گمراهی را به راه راست خریدند، پس تجارت ایشان سود نکرد و راه هدایت نیافتند】 سوره بقره، آیه ﴿۱٦﴾ یه عده هم هستن که پول می‌دن و وسیله گمراه شدن خودشون و خانوادشون رو با دست خودشون به خونه میارن واقعا چی سر غیــرت بعضی از پدرای این زمونه اومده؟؟!! sapp.ir/mabareshohada ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
اگه موقع اذان به سمت سجاده‌ات می‌دوی و از شوق وصال خدا پر درمیاری قــطــعــا موقع عبور از پل صراط هم به سمت بهشت خواهی دوید و از شوق وصال خدا به پرواز درمیای 😍😍😍 #شهد_شیریـن_نماز 🌺🍃 @mabareshohada
💖💐💕🔆 📚داستان واقعی و بسیار جذاب چهل و چهارم شماره خونه لیلا اینا رو گرفتم شوهرش برداشت و گفت بله بفرمایید -سلام آقامهدی خوب هستید؟ لیلاجان هست ؟ مهدی:بله یه لحظه گوشی دستتون لیلا: الو سلام حنانه جان خوبی؟ -سلام لیلا گلی من مدارکمو گرفتم لیلا:إه خب میام دنبالت بریم ثبت نام -لیلا😒😒 الان ساعت ۱۰-۱۱است تا برسی میشه ۲-۳دیگه تایم نیست لیلا:ای بترکی که بچه مایه داری اون کله شهر میشینی -خخخخ فردا بیا بریم لیلا: خوبه گفتیا وگرنه یادم نبود😁😒 فرداش منو لیلا رفتیم حوزه ثبت نام بعدشم رفتیم پایگاه ثبت نام دیدار از جانبازان کلاسای حوزه شروع شده بود 😐😐😐درس حوزه خیلی سخت بود روزا از پس هم میگذشت ما دوروز دیگه باید بریم آسایشگاه دیدار جانبازان شک دارم برم یانه گوشیمو برداشتم شماره زینب گرفتم -سلام زینبی خوبی؟ زینب:مرسی تو خوبی حنان جان -مرسی زینب میگم میشه من نیام دیدار زینب:چرااااا -حس میکنم لایق نیستم زینب :الله اکبر یعنی چی؟ نخیر نمیشه نیایی خداحافظ نذاشت حرف بزنم روسری و چادر معمولیم سر کردم جانمازم پهن کردم دو رکعت نماز خوندم بعدش زیارت عاشورا روبرو عکس حاج ابراهیم همت گفتم : حاجی این حس لایق نبودن ازم دور کن انگار نمیخاستم آروم بشم چادر معمولیم با چادرمشکی عوض کردم از خونه زدم بیرون تا ایستگاه مترو پیاده رفتم اونجا سوار مترو شدم تا بهشت زهرا مستقیم رفتم قطعه سرداران بی پلاک پیش شهیدگمنامی که همیشه میرفتم پیشش فقط گریه میکردم تا غروب مزار بودم نمازمو خوندم به سمت خونه حرکت کردم بدون خوردن شام رفتم بخوابم .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 🌺🍃🌹🍂🍁🌻🌹 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء👇 🍃🌺 @mabareshohada 🌺 👇 sapp.ir/mabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا