#خاطرات_شهدا🌷
📃خاطره ای از شهید عبدالمهدی کاظمی از زبان همسرشان
✨قبل از شهادتش #خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت #زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه #روبند داشت.
🍁از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس #شهداي_كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكسها تصوير #عبدالمهدي من هم بود.
🍃خيلي نگران شدم تا اينكه خبر #شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله #بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد.
🌹29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك #كورنت به آرزويش رسيد.
🌾وقتي خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش #تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش #خواب ديدم كه پشت سر #امام_زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود.
☘ ميگفت من #زندهام فكر نكنيد كه مردهام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان #حل ميكنم.
💫من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاريهاي شهيدم هستند.
⚡️ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف ميزد.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
💟 @mabareshohada
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🔷 فردوسی باید دوباره زنده شود و #کاوه را بسراید. کاوه ای که آهنگر نیست اما از آهن محکم تر است؛ مردی
🔰شبی🌒 از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف📝 رفتم برای #شام صدایش کنم، گفت: گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله #ریاضی. معلم، توپ چهلتکه⚽️ جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را #حل_نکنم شام بیشام⛔️
🔰بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت🕰 بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز #مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد✘ گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، #ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد❌ نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: #شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد.
🔰حاجی نرفته برگشت😕 و دیدم با یک #پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز📿 از خواب بلندش کردم؛ شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم #مسئلهها را حل کردی یا نه⁉️ خندید و گفت: حل کردم آنهم چهجور😍👌برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به #جواب رسیدم!
🔰محمود عاشق #فوتبال بود. توپ چهلتکه⚽️ هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: پس جایزهات🎁 کو؟ از جواب طفره رفت! (تا اینجا را حالا شما داشته باشید)
🔰۴۰ روز از #شهادت محمود گذشته بود که زنگ🔔 خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. مردی پشت در بود؛ من #دبیر_ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم🏘 تا خانه شما را پیدا کنم.حاجی دعوتش کرد بیاید تو. نه آورد؛ «قصد #مزاحمت ندارم!»
🔰و بعد ادامه داد؛ «من سه سال🗓 دبیر ریاضی #محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد✅ اما صبح☀️زودتر میآمد کلاس، #حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه🎁 هم اغلب به همان #دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید.
🔰من به طریقی سال #سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود😟 چرا محمود که همیشه #ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود⁉️ کشیدمش کنار👥 «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را #تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! چرا؟
🔰جواب داد:همین فلانی، اولا یک #مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. اینکار بدی است آقا معلم❓ ثانیا جایزه کتانی👞 بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این #دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟ من آنجا فهمیدم چه روح بلندی😇 دارداین محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تااز #کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم❌
راوی: مادر شهید
#شهید_محمود_کاوه
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺