#معجزه
پس تو چرا آخ و اوخ نمیکنی؟🙄😱
کنار #کاوه نشسته بودم. آرپیجی میزدم. یکهو ضربه یک گلوله تکانم داد. سابقه مجروح شدن را داشتم. به کاوه گفتم: من گلوله خوردم.☹️
گفت: بخواب رو زمین.😮
خوابیدم. چند لحظه گذشت. عجیب بود؛ نه احساس سوزش داشتم، نه احساس درد. کاوه داشت، همه طرف تیر میانداخت، هوای بچهها را هم داشت. یک دفعه رو کرد به من. پرسید: پس تو چرا آخ و اوخ نمیکنی؟🤔
گفتم:انگار طوریم نشده!🙄
گفت: پس پاشو آرپیجی تو بزن.
بلند شدم. بهم میگفت کجاها را بزنم. دو تا گلوله زدم. گلوله سوم را در آوردم. همین که چشمم بهش افتاد، کم مانده بود نفسم بند بیاید؛ 😧😮
یک تیر خورده بود به من، ولی نه به خودم؛ خورده بود به کوله پر از آرپیجیام! درست وسط یکی از گلولهها را شکافته بود و دو قسمتش کرده بود. وحشتزده گفتم:آقا محمود! این جا رو نگاه کن!
تا دیدش، گفت: این لحظه رو هیچ وقت یادت نره، معجزه یعنی همین.
مواد سفید رنگی از توی گلوله ریخته بود بیرون. گفت: نزدیک اینا اگر دو تا پارچه رو به هم بزنی، منفجر میشن.🔥💥
#سردار_شهـید_محمود_کاوه
#شادی_روحش_صلوات
#اللهم_ارزقنا_توفیق_الشهاده_فی_سبیلک
✍مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🔷 فردوسی باید دوباره زنده شود و #کاوه را بسراید. کاوه ای که آهنگر نیست اما از آهن محکم تر است؛ مردی به محکمی ایمان، به قدرت یقین، به شجاعت حقیقت، به نام آسمانی «محمود»، - محمود کاوه - قصه ای که از این پس خیلی از قصه ها را از یاد خواهد برد.
او به گاه شهادت ۲۵ سال داشت اما نقشی که می باید در زندگی ایفا کند به خوبی ایفا کرد و پایانش را هم زیبا و سرخ امضاء نمود ...
📝 غلامرضا بنی اسدی
#شهید_محمود_کاوه 🌷
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🔷 فردوسی باید دوباره زنده شود و #کاوه را بسراید. کاوه ای که آهنگر نیست اما از آهن محکم تر است؛ مردی
🔰شبی🌒 از شبهای تحصیل، نشسته بود در اتاقش به انجام تکالیف📝 رفتم برای #شام صدایش کنم، گفت: گیر کردهام در حل ۲ تا مسئله #ریاضی. معلم، توپ چهلتکه⚽️ جایزه گذاشته برایش. اگر اجازه بدهی، تا این ۲ مسئله را #حل_نکنم شام بیشام⛔️
🔰بیخیالش شدم تا به درسش برسد. یک ساعت🕰 بعد، دوباره رفتم اتاقش. دیدم هنوز #مشغول است. صدایش کردم؛ متوجه نشد✘ گرم کاری میشد، چنان دل میداد که تا تکانش نمیدادی، #ملتفت سر و صدای اطرافیان نمیشد❌ نیم ساعت بعد به حاج آقا گفتم: #شما برو صدایش کن بلکه آمد شامش را خورد.
🔰حاجی نرفته برگشت😕 و دیدم با یک #پتو دارد میرود اتاق محمود! صبح برای نماز📿 از خواب بلندش کردم؛ شام که نخوردی! لااقل بگو بدانم #مسئلهها را حل کردی یا نه⁉️ خندید و گفت: حل کردم آنهم چهجور😍👌برای هر ۲ مسئله، از ۳ طریق به #جواب رسیدم!
🔰محمود عاشق #فوتبال بود. توپ چهلتکه⚽️ هم خیلی دوست داشت! ظهر از مدرسه برگشت خانه. گفتم: پس جایزهات🎁 کو؟ از جواب طفره رفت! (تا اینجا را حالا شما داشته باشید)
🔰۴۰ روز از #شهادت محمود گذشته بود که زنگ🔔 خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. مردی پشت در بود؛ من #دبیر_ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم🏘 تا خانه شما را پیدا کنم.حاجی دعوتش کرد بیاید تو. نه آورد؛ «قصد #مزاحمت ندارم!»
🔰و بعد ادامه داد؛ «من سه سال🗓 دبیر ریاضی #محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل میکرد✅ اما صبح☀️زودتر میآمد کلاس، #حل مسئله را هر بار به یکی از دانشآموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد میداد و جایزه🎁 هم اغلب به همان #دانشآموز میرسید، چون محمود از چند راه به جواب میرسید.
🔰من به طریقی سال #سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود😟 چرا محمود که همیشه #ریاضی را ۲۰ میگیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمیشود⁉️ کشیدمش کنار👥 «امروز از فلانی شنیدم این مسئله را #تو حل کردهای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! چرا؟
🔰جواب داد:همین فلانی، اولا یک #مسئله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. اینکار بدی است آقا معلم❓ ثانیا جایزه کتانی👞 بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این #دوستمان که کتانیاش از چند جا پاره شده؟ من آنجا فهمیدم چه روح بلندی😇 دارداین محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تااز #کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد؛ اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمیآیم❌
راوی: مادر شهید
#شهید_محمود_کاوه
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🇮🇷 معبر شهدا 🇮🇷
🌷🕊🌷 گاهے بعضے نگاه ها چشم دل را بسوے #خدا باز مےڪند! 🕊 مخصوصاً اگر آن نگاه از قابِ چشم هاے آسمانے
#خاطرات_کوتاه
دو تا تیر خورده بود به پهلویش، یکی هم به روده هايش.
چهل سانت از روده هايش از بین رفته بود، جایش روده مصنوعی گذاشته بودند.
شایعه شده بود که #کاوه شهید شده.
ضدانقلاب و کومله، شهر را چراغانی کرده و نُقل و شیرینی پخش می کردند.
وقتی کاوه شنید، گفت : «لباس های منو بیارین» با امضای خودش از بيمارستان بیرون آمد.
روی تن باند پیچی شده اش، لباس سپاه را پوشید. کمکش کردیم بنشیند جلوی جیپ، کنار راننده.
رفتیم بازار شهر؛ چراغانی و جشن هنوز برقرار بود.
محمود ایستاد. انگار که دردی ندارد. یکی از ضدانقلاب ها را صدا زد. پرسید : «چرا جشن گرفتین؟»
طرف دست و پایش را گم کرد. چند لحظه خیره شد به محمود؛
بعد آهسته گفت : «مناسبتش محلیه کاکا».
محمود، پُرهیبت گفت : «برو به اربابت بگو، کاوه زنده است و تا شماها رو به درک نفرسته طوریش نمیشه»
#شهید_محمود_کاوه
#کاوه_معجزه_انقلاب
#سالروز_شهادت
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#شهادت میدهند، اما فقط به اهلِ درد؛
باید مثل #کاوه باشی تا خدا خریدارت شود؛ امروز روز پر کشیدنت به سوی معبود است.
روز شهادتت مصادف شده با شهادت پیام آور حماسه کربلا سیدالساجدین (علیه السلام)؛
ای یار آخرالزمانی حسین(علیه السلام)، تو ندای هل من ناصر ینصرنی او را پاسخ گفتی؛
شهادت گوارای وجود پاکت ای مجاهد راه خدا
#شهید_محمود_کاوه 🕊🥀
#سالگرد_آسمانی_شدن
┄┅┅✿❀ @mabareshohada ❀✿┅┅┄