‹ مَبـهوت ›
در نمازم جای رب، دائم تو در ذهن مني
گوشهایـم در اذان حـیَّ عَلی دلبـر شنیـد🫀!
من ندیدم جُرعهای احساس در چشمانِ او ،
لعنتی احساس ندارد او فقط دل میبرد
بعد از مرگم شعرهایَم را بخوان تا بشنوی،
سرگذشتم ، تلخ تر از ، درگذشتم بوده است ! .
‹ مَبـهوت ›
بغض کردم که مگر می شود آیا روزی
من و تو ، توی خیابانی و باران ، مثلا :)
‹ مَبـهوت ›
شده باران بزند قلب تو دیوانه شود؟
همه ی خاطره ها نزدِ تو بیگانه شود؟
شده از دست کسی
یک دفعه دلگیر شوی ؟
او در آغوشِ کسی باشد و تو پیر شوی؟
شده با جانُدلَت عاشق و مجنون باشی؟
او کنار دگری باز تو دلخون باشی؟
شده با یاد کسی تا به سحر گریه کنی؟
با خدا درد و دل و
پیش همه شکوه کنی؟
شده روزی برسد ,بغض امانت ندهد . .
آنقدر گریه کنی هیچ ز یادت نرود؟
من پر از دردم و این است
غم دیرینم
همچو فرهاد شدم
کوه غمم شیرینم. . !