eitaa logo
مدرسه مهارت آموزی مبنا
19.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
445 ویدیو
72 فایل
کانال رسمی «مدرسه مهارت آموزی مبنا» ✨ ما توی این مدرسه، مهارت‌های بنیادی رو آموزش می‌دیم. دوره‌های ما فعلا در دو دپارتمان زیر برگزار می‌شه: 🔸دپارتمان نویسندگی 🔸دپارتمان روایت انسان ☺️ خانم میم هستم، بیاین باهم گپ بزنیم: 🆔 @adm_mabna
مشاهده در ایتا
دانلود
به نـام خــدای مهربـــان "برای بهتر شدن" این‌جا کانال رسمی مدرسه مبنا است که نزدیک ِهفت ماه است که راه انداخته‌ افتاده است. به تازگی اعضای جدید زیاد داشته‌ایم و اعضای قدیمی هم در کانال بسیار است. اینجا برنامه مشخصی دارد و من هر روز پست‌هایی در موضوعاتی مشخص می‌نویسم. حالا بعد از هفت ماه همراهی با شما، دوست دارم نظر شما درباره پست‌ها را بدانم. - فکر می‌کنید موضوعاتی که انتخاب می‌شوند خوب هستند؟ - دوست دارید درباره چه موضوعاتی حرف بزنیم که تا کنون حرف نزده‌ایم؟ - حجم پست‌ها را می‌پسندید؟ درباره کانال نظرتان را به ما بگویید و برای بهتر شدت کمک‌مان کنید. هر پیشنهاد، انتقاد یا نظری دارید به من بگویید و هرچقدر کم یا زیاد با من درمیان بگذارید. _نجمه حسنیه_ + برای ارتباط با مَن:@‌adm_mabna https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
مدرسه مهارت آموزی مبنا
به نـام خــدای مهربـــان "به بهانه ولادت" هیچ‌وقت درباره مفهوم زیارت فکر کرده‌اید؟ این‌که اصلا این همه سفارش به زیارت قبور ائمه برای چی است؟ یا مثلا این همه آداب و ادب چرا؟ درباره متون زیارت‌نامه‌ها فکر کرده‌اید؟ هیچ‌وقت به معنایشان دقت و فکر کرده‌اید؟ درباره اذن دخول‌ها چطور؟ خیلی‌هایمان حتما چندبار به زیارت امام رضا(ع) رفته‌ایم. هربار هم خواسته‌های زندگی‌مان را کول کرده‌ایم و بعد از اذن دخول و خواندن زیارت‌نامه، نشسته‌ و یکی‌یکی شمرده‌ایم که چه می‌خواهیم. از خودمان و دوستان و خانواده، تا کشور و مومنین و مومنات. این بد نیست راستش. اصلا خیلی هم خوب است. مسئله اما این است که زیارت "فقط" این نیست. بیایید درباره این فکر کنید که اگر ما می‌توانیم از سر سجاده‌مان و از میان اتاق خانه‌مان در شب قدر حسین حسین کنیم و حاجات‌مان را بخواهیم، پس اصلا چرا برویم کربلا زیارت؟ فقط به خاطر دل خودمان؟ بخاطر عشق خودمان؟ مسئله این است که زیارت چیزی بسیار عظیم‌تر از "فقط" خواستنِ خواسته‌ها است. حتما که باید خواسته‌هایمان را در خانه ائمه ببریم. اما باید در زیارت‌هایمان دنبال چیزهای بیشتری باشیم. باید دنبال تغییر باشیم‌. درباره اندیشه‌هایمان تامل کنیم، در رفتارمان دقت کنیم و درباره تجدید عادت‌هایم فکر کنیم. هیچ‌وقت بعد از زیارت به رفتارتان توجه کرده‌اید؟ یا مثلا چقدر وقت زیارت به جایگاه امام توجه کرده‌اید؟ این‌که او حالا، وقت زیارت، روبه‌روی شماست و متوجه شماست؟ مگرنه این‌که آ‌ن‌ها زنده‌اند؟ این چند روز به بهانه ولادت امام مهربان‌مان، درباره "زیارت" فکر کنید، بخوانید. از اهل علم درباره‌اش بپرسید و به زیارت‌هایتان بیشتر دقت کنید... ولادت امام رضاجان مبارک. _نجمه حسنیه_ +اگر مشهد هستید اهالی مبنا را فراموش نکنید. https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
مدرسه مهارت آموزی مبنا
به نـام خــدای مهربـــان 🔸سلام و احترام؛ "محفل" قسمت اول: چند روز پیش حوالی ساعت یازده بود که استاد جوان آراسته پستی را در صفحه شخصی‌شان منتشر کردند. کاور پست عکس روی جلد مجله محفل بود. زمینه اش هم یک کتابخانه تقریبا بزرگ بود که کادر بندی دوربین اجازه دیدن طول و عرضش را نمی‌داد؛ زیر عکس نوشته شده بود "این را برای آینده آماده می‌کنیم". "این را" یعنی محفل را و برای آینده آماده کردن، هزار جور معنی و مفهوم دارد برای خودش. وقتی مدیر مدرسه مبنا می‌گويد مجله ای را برای آینده آماده می‌کند یعنی یک همت همه جانبه پشتش هست، یعنی به یک تیم پای کار و درجه یک دلش گرم است، یعنی قرار است این تلاش رفته رفته بیشتر شود، یعنی مجله تازه اول راه است. برای آینده آماده شدن، یعنی الان کودکی نوپاست که فقط وجود دارد، و قرار است تربیت شود، تقویت شود، قد بکشد و رشد کند، تا یک روزی بتواند بار سنگینی به دوش کشد. وقتی قرار است چیزی برای آینده آماده شود، یعنی هنوز آن طور که باید و شاید آماده نیست بی شک، اما حضور دارد، وجود دارد! محفل عزیز ما هست اکنون. از سرلاک و فرنی و پوره خوری در آمده، چند تا دندان نیش و آسیا درآورده و قدش به برخی سکوهای ادبی می‌رسد همین حالاش هم. محفل عزیز ما نیاز به کف و سوت دارد، نیاز به حمایت، نیاز به یک عشق بی دریغ و بدون شرط، بی تاریخ و بی امضا! کودک نوپا و آینده ساز ما از مجله‌ی شماره پنج با موضوع "غذا" که داغ ترینش است، به فروش می‌رسد؛ با یک مبلغ معقول قدر خرید دو خودکار آبی و قرمز، یا دو چیپس نمکی و پیاز جعفری حتی! در عوض قدر تمام هفده هجده نفر اعضای تحریریه تجربه زیسته و حرف دارد برای گفتن! 🔅بازهم از محفل برایتان خواهم گفت... ✍کوثرعلیپور لینک خرید مجله خدمت شما اما این را برای همه دوستانی که فکر می‌کنید دلشان برای فرهنگ و آینده‌ی ادبی و فرهنگی کشورمان می‌تپد بفرستید لطفا. 💠💠💠💠💠💠💠 https://yek.link/Mrarasteh 💠💠💠💠💠💠💠 🔸از اینجا عضو کانال تلگرامی محفل شوید، چهار شماره پیشین محفل کاملا رایگان در اختیار شماست. @mahfelmag
مدرسه مهارت آموزی مبنا
به نـام خــدای مهربـــان 🔸سلام و احترام؛ "محفل" قسمت اول: چند روز پیش حوالی ساعت یازده بود که استا
این پست را "کوثر علیپور" نوشته است؛ ادمین کانال محفل در تلگرام. فکر کردم این متن زیبا را و این زنجیره‌ای را که او ساخته است تا ایتا بکشانم. پس اگر اهل مجله خواندن هستید و رفیق و خواهر و فامیلی دارید مجله‌خوان، این پست را برایش بفرستید و اورا به محفل خواندن دعوت کنید... + می‌دانم برای اهالی ایتا، در استفاده از تلگرام معذوریت‌هایی است. اما لازم است بگویم که برای خرید محفل می‌توانید از لینک به سایت بروید و مستقیما محفل را تهیه کنید.(https://yek.link/Mrarasteh)
مدرسه مهارت آموزی مبنا
همان‌طور که پیش‌تر برایتان گفته‌ام بستر کاری مبنا مجازی است و تمام جلسات و همکاری‌های مبنا در فضای م
به نـام خــدای مهربـــان "مهمانِ ناخوانده از خانه ما" در پست قبل درباره مهمانِ ناخوانده‌ی جلسات مجازی مبنا گفته‌ام. حالا می‌خواهم درباره تجربه خودم از این مهمان‌های کوچولو بنویسم و شمارا به خواندن یک تجربه شیرین دعوت کنم...
مدرسه مهارت آموزی مبنا
فرزند خودم همیشه ابتدای جلسه صبوری می‌کند و خودش را با تلویزیون و بازی مشغول می‌کند. بعد اما کم‌کم حوصله‌اش سر می‌رود و مدام بهانه می‌گیرد. ذکر "حوصله‌ام سر رفته" برمی‌دارد و صدبار می‌پرسد "جلسه‌تان کِی تمام می‌شود؟" و از یک جایی به بعد هم دیگر طاقتش طاق می‌شود؛ خودش را توی کادر دوربین جا می‌کند و وقتی با استقبال اعضای جلسه مواجه می‌شود، ذوق زده شده و مدام اصرار می‌کند صوت را وصل کنم. بارها حتی خواسته تا دکمه‌ی وصل شدن صوت را نشانش دهم؛ من اما فریب نخورده و خیلی مخفیانه دکمه را می‌زنم. بازی اصلی اما برای فرزندم عوض کردن تصویر پشت صحنه است. امکانی که جناب گوگل میت گذاشته تا اگر دور و برت نامرتبط بود از آن استفاده کنی. دختر من اما این ابزار را یک بازی می‌بینید. مدام تصویر پشت سرمان را عوض می‌کند. از کتابخانه می‌پریم در سفینه فضایی. از سفینه توی بیابان می‌رویم و وارد یک دفتر اداری می‌شویم. تصویر پشت سرم بارها عوض می‌شود و دخترم هربار قول می‌گیرد که به تصویر دست نزنم...این‌جاست که دیگر طاقت من هم تمام می‌شود و تمرکزم از بین می‌رود و خداحافظی می‌کنم... این روند البته همیشگی نیست. ما برای برگزاری جلسات قلق‌هایی کشف کرده‌ایم. قلق هایی مادرانه/پدرانه که هرکدام‌مان چندتایی توی جیب‌مان برای روزهای مبادا داریم...😉 _نجمه حسنیه_ + فعلا این حسن ختام را از جلسات مبنا بپذیرید تا از هفته بعد سراغ یک موضوع دیگر از مبنا برویم... https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
به نـام خــدای مهربـــان "دیدار با نویسنده" در مبنا حلقه‌ای داریم برای جمع‌خوانی کتاب. روال حلقه از این قرار است که اعضا طبق یک قرار، روزانه تعداد صفحات مشخصی از یک کتاب‌ معین شده را می‌خوانند و درباره بخش خوانده شده باهم گپ می‌زنند، نقدهایشان را می‌گویند، از نقاط قوت حرف می‌زنند و بخش های مبهم را از هم می‌پرسند. دومین حلقه کتاب را حدود یک‌ماه و نیم پیش شروع کردیم. این بار قرار بود سه کتاب "مغازه خودکشی"، "ساحل تهران" و "هرس" را بخوانیم‌. اعضای حلقه دومین کتاب را دور روز پیش تمام کردند. طبق قرار قبلی بعد از خواندن دومین کتاب - که ساحل تهران بود - با نویسنده آن دیداری ترتیب داده شد و هرکدام از اعضا که توانستند حضوری، و هرکدام که نتوانستند مجازی در این دیدار شرکت کردند. عکسی که گذاشته‌ام از قرار امروزمان گرفته شده. عکاس خانوم مرتضای از اعضای حلقه است. من خودم عضو حلقه کتاب هستم. امروز در دیدار با نویسنده بودم و سوال پرسیدم و از سوالات باقی بچه‌ها استفاده کردم‌‌‌... قاب تصویر آقای جوان و آقای قیصری(نویسنده) هستند. جلسه امروز دوساعت طول کشید. جلسه را در کتاب‌فروشی زیتون در تهران برگزار کردیم و راستش یک تجربه لذت بخش برایمان رقم خورد. بعد از جلسه هم صف کشیدیم و کتاب‌هایمان را به نویسنده دادیم تا امضا کند و بعد هم مشغول خوردن چای شدیم... _نجمه حسنیه_ + عکس داغِ داغ است. منتظر عکس‌های بعدی هستم تا برایتان بگذارم... + معرفی ساحل تهران را به زودی برایتان می‌نویسم؛ یک معرفی پر و پیمان. با یک هشتک جدید طبق قرارمان در حلقه... https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
چند عکس را با چنگ و دندان از مدیران حلقه گرفتم... چرا با چنگ و دندان؟ چون فردا خودشان آلبوم مفصلی توی کانال حلقه می‌گذارند و دوست داشتند گوی سبقت اولین انتشار عکس‌ها دست خودشان باشد! اما... من کفش آهنین به پا دارم و پرچم ایتا را همه جا با خودم می‌برم😎. این است که بالاخره چند عکس از خانوم عطارزاده(مدیر حلقه) گرفتم و حالا آخر شبی شما را به دیدن ماجرای دیدار دیروز دعوت می‌کنم:
۱. جمعِ هنوز کامل نشده ما..‌‌.