اینکه بنشینید، پیش از واقعه، غصه ی اتفاق نیفتاده را بخورید، یا برای هرچیزی یک نتیجه ی منفی را پیشگویی کنید، لابد بارها برای بعضی هایتان اتفاق افتاده است.
این فکر ها و این نتیجه ها، همیشه در لحظه های حساس سر و کله شان پیدا می شود. درست لحظه ای که به حال خوب نیاز دارید، وقتی که باید خودتان را به خاطر زحمت هایتان بغل کنید، از استرس طعم بد غذایتان عزا گرفته اید و احتمالا تا مدتها از دعوت کردن مهمان پشیمان شده اید...
#خطای_شناختی
#خودمان_را_بشناسیم
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
به نـام خــدای مهربـــان
"عادلانه قضاوت کنید"
پست های بالا را خواندید؟!
خیلی ها اگر خوب فکر کنندو صادقانه سر و ته زندگی را بچرخند، یا نه اصلا اگر همین امروز را به خاطر بیاورند، لحظه هایی را پیدا می کنند که بدون هیچ دلیلی، برای اتفاق های نیفتاده، یک نتیجه منفی پیش بینی کرده اند.
فکر کنید و حال بد آن لحظه را به خاطر بیاورید : بی انگیزگی، استرس، خشم و...
حالا بیایید و از الان هشدار ذهنتان را روشن کنید. که هر وقت خواستید از این دست نتیجه گیری ها داشته باشد، یک "چرا" آخر نتیجه تان بچسبانید. چرا غذا باید بدمزه شود؟ چرا همکارم باید با من بدرفتاری کند؟ چرا...؟
چرا ها مثل یک بمب نتیجه ی بی اساس شما را متلاشی می کنند، آن وقت ذهنتان به کار می افتد و پیش خودتان فکر می کنید چرا واقعا؟ بخاطر تجربه های قبلی یا فقط بخاطر یک خطای ذهنی؟
پیش از آنکه بخواهید به نتیجه ی "این روش جواب نمی دهد برسید"، همین حالا آلارم ذهنتان را روشن کنید و بیش از این به ذهنتان اجازه نتیجه گیری شتابزده را ندهید.
_نجمه حسنیه_
+برای خواندن بخش های قبلی از این هشتک ها استفاده کنید :
#خطای_شناختی
#خودمان_را_بشناسیم
⬇️ما را اینجا ببینید⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
من وقت خواندن کتاب درست این شکلی ام...
توی داستان شیرجه میزنم و ارتباطم با محیط به کمترین حد می رسد...
+ شما وقتِ خواندن کتاب چقدر غرق داستان می شوید؟
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
برای نویسنده شدن، باید لغات زیادی بلد باشیم، تکنیک های متنوعی را از حفظ باشیم و یاد گرفته باشیم چطور استفاده شان کنیم؛ برای نویسنده شدن به خلاقیت و سوژه و لحن خوب هم نیاز داریم.
نوشتن از خاطره ها و احساساتی که خودمان درکشان کردیم، تا یک جایی خوب است و جواب می دهد و لذت هم دارد؛ اما از یک جایی به بعد می فهمیم که برای نوشتن به چیزهای نوتری نیازداریم، تجربه هایمان محدوداست، که لغاتمان ته کشیده ومتن هایمان رنگ و بوی تکرارگرفته است.
حالا ما هستیم و همه تکنیک هایی که خرج کرده ایم و ایده هایی که پیاده شان کردیم...
#داستان
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
به نام خدا
"برای نویسنده شدن"
یکی از استاد هایم می گفت "تجربه های نو میانِ سفرها و معاشرتها جا گرفته است" ومن فکر کردم چقدر سفر کرده ام؟ چقدر می توانم سفرکنم؟ خیلی هایمان فکر می کنیم تکنیکها را فقط در کلاس های نویسندگی می توانیم یاد بگیریم. همه ی ما دو دَست داریم و یک دنیا کار...خیلی هایمان فرصت و پول و شرایط سفررفتن، فیلم دیدن وکلاس رفتن را نداریم. اما همه مان کتاب خوان های خوبی هستیم؛ خودمانی تر بخواهم بگویم همه ی ما خوره ی کتاب های مورد علاقه مان هستیم. همیشه روی مبل، کابینت یا کنارتختمان یک کتاب نیمه خوانده از ما پیدا می شود. باید بدانیم که برای پیدا کردن کلمات جدیدی که دنبالش هستیم، برای رسیدن به یک لحن تازه، فقط کافی است اینبار که کتابمان را تمام کردیم و خواستیم کتاب جدیدی راشروع کنیم، سراغِ یک ژانر جدید برویم. باید همه ی ایده های نو و خلاقیت هایی که نمی توانیم توی سفرکشفشان کنیم از میانِ ژانرهای متنوعی که می خوانیم برداریم. آن وقت است که دنیای تازه ای پیش رویمان باز می شود پراز تکنیک های جدید، آن وقت ذهنمان را از تک بعدی بودن خارج کرده ایم و می توانیم متفاوت تر از قبل بنویسیم.
متنوع خواندن شاید نتواند تمام آنچه را که نیازداریم به ما بدهد اما مطمئنا آنقدر برایمان وقت می خرد که بتوانیم وقتمان را میان کار و زندگی و سفر و معاشرت هایمان عادلانه تقسیم کنیم...
_نجمه حسنیه_
#داستان
⬇️مارا اینجا ببینید⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
یعنی شماهم؟🙃
فکر می کردم فقط من اینجوری ام وقت نوشتن😅
+ چرا واقعا؟🤦♀
#حرف_بزنیم
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
استادیار های مبنا، ستون های دپارتمان نویسندگی هستند؛ دغدغه مند؛ پیگیر و البته دلسوز.
یادم باشد یک وقتی مفصل برایتان معرفی شان کنم و داستانشان را بگویم...
تا آن روز اما، بیایید و یادداشت یکی از استادیار های خوبمان را بخوانید...
چون برای ما عادت است که آدم هارا نه با اسم و رسمشان، که با نوشته هایشان بشناسیم :
🎍هفت خان مبنا🎍
الکی الکی به پیج مدرسه مبنا پیام دادم:《ببخشید کلاس نویسندگیتون چند؟!》ادمین جواب داد:《دویست》تایپ کردم《چهخبره؟ مگه سرگردنه است؟》پیام را پاک کردم. نوشتم ممنون. رفتم سراغ درس و مشق بچه ها. بعد از آن نه به نوشتن فکر کردم، نه به مدرسه مبنا. هنوز با هر دو بیگانه بودم. یکی دو روز بعد ادمین مدرسه مبنا پیام داد:《خانم موسوی ثبت نام تون تکمیل شد؟!》 نوشتم:《عجب غلطی کردم یه چیزی پرسیدم من از شما》پیامم را پاک کردم. نوشتم:《میترسم برام کسل کننده باشه... هنوز مردد هستم》 بهانههای بنی اسرائیلی ردیف کردم. ادمین چندین و چند پیام صوتی داد. روند کلاس نویسندگی را توضیح داد. قانع نشدم. راستش توی رودربایستی ماندم. رفتم سر کوچه برای واریز پول. شماره کارت را تند تند وارد خودپرداز کردم. برای دلداری به خودم گفتم:《جهنم و ضرر... برو ببین چجوریه حالا...بهدردم نمیخورد فکر کن دویست تومنت رو ریختی تو جوب》از فیش عکس گرفتم. فرستادم برای ادمین. گروه سه نفره را توی تلگرام ساختم. استاد آراسته، اقای دولت آبادی و خودم عضو آن کنج باصفای پنجشنبهها بودیم. داستان خوب خواندم. الفبای نوشتن را یاد گرفتم. ترم اول شبیه خان اول رستم بود. نمنمک علاقه به نوشتن جوانه زد. جوانهای کمجان که هلم داد سمت ترم دوم و بقیه خانها. خان آزمون استادیاری انصافا شکستن شاخ غول بود اما به سلامت ردش کردم.
دیشب با تیم استادیاران مبنا و استاد آراسته در حال بررسی محتوای دوره نویسندگی خلاق بودیم. تمرینها را مرور کردیم. اینکه چطور و کی کدام محتوا را برای هنرجویان تازه نفس خلاق ارسال کنیم. کدام سوال را چطور جواب بدهیم. چطور دستشان را بگیریم. چطور بهتر دیدن و شنیدن را یاد هنرجویانی بدهیم که با وجود تمام سرشلوغیها همت کردهاند، برای ورود به هفت خان مبنا. به استاد گفتم:《دوره خلاقی که طراحی کردین مثل خون تازه است توی رگها》یک آن تمام مسیری که تا امروز آمادهام را توی ذهنم مرور کردم. تمام این دوسالی که گذشت. آرزو کردم تمام هنرجویان دوره جدید لذت رد شدن از خانهای مبنا، لذت شکستن شاخ غول و لذت جاری شدن خون تازه توی رگ هایشان رابچشند.
عیشتان برقرار رفقای زمستانی.
*فاطمه سادات موسوی*
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
به نـام خــدای مهربـــان
"کتابِ مناسبتی"
مدتی است که فهمیده ام به خواندن کتاب های مناسبتی علاقه مندم. مثلا محرم ها، خواندنِ عاشورا – هر داستانی با محوریت عاشورا – حالم را خوب می کند. کتاب نه به قدر یک هیئت، که بیشتر از آن دل مرا آرام می کند. که مثلا خواندن "آهِ" یاسین حجازی چقدر برایم چاره ساز است.
فاطمیه که شروع شد سراغ کتابخانه ام رفتم. بالا تا پایینش را گشتم و عنوان ها را یکی یکی خواندم و به "کشتی پهلو گرفته" سید مهدی شجاعی رسیدم. نمی دانم چقدر اورا می شناسید و چقدر کتاب هایش را خوانده اید. من اما همیشه شیفته ی روایت های ادبی اش هستم. اگرچه به داستانی بودن کتاب هایش شک دارم اما عمیقا از نحوه ی روایت کردنش، از انتخاب راوی هایش و از شیوه نوشتنش لذت می برم و خواندن کتاب هایش به جانم می چسبد...
کشتی پهلو گرفته را برداشتم و کنار دستم گذاشتم. کتاب مثل کتاب های دیگر این نویسنده نیست. اینبار نه خلاقیت در انتخاب راوی، که تنوع در راویان، کتاب را جذاب کرده است. داستان و شخصیت اصلی هربار از زبان یک نفر روایت می شود. هربار یک حقیقت غم انگیز را از نگاه ادم های متفاوتی می خوانیم...
می خواهم کتاب را شبیه یک راز دست نیافتنی باقی بگذارم، توضیحش ندهم و عطش خواندنش را میان جانتان بکارم. این است که بیشتر نمی گویم.
اما مطمئنم، همه تان حالا فهمیده اید شخصیت اصلی داستان حضرت زهرا است. البته که فهمیدنش کار سختی نیست؛ کافی است به اسم کتاب فکر کنید و مدام روی کلمه ی پهلو مکث کنید...
_نجمه حسنیه_
#پیشنهاد_درجه_یک
#کتاب_خوب
⬇️مارا اینجا ببینید⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
برای من همیشه اولین ها جذاب بوده اند.
مثلا خیلی فکر می کنم که چطور شد اولین نفر فهمید که اگر شیر و تخم مرغ و آرد – این سه ماده ی بی ربط - را مخلوط کند می تواند از آن چیز جذابی مثل کیک را در آورد؟
#روایت_انسان
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
به نـام خـدای مهربـــان
"اولینِ اولین"
بیاید نخِ اولین ها را بگیریم و جلو برویم، آنقدر که برسیم به اولینِ اولین ها. مثل آنکه اولین خانه در زمین را چه کسی ساخت؟اولین آتشکده چطور ساخته شد؟ اولین کسی که آتش را پرستید که بود؟ اولین قتل را چه کسی رقم زد؟ اولین شهر چه نام داشت ؟ و...
برای اولینِ اولین ها همه مان جواب هایی شنیده ایم. البته که پاسخ خیلی ها از اولین ها را هم نمی دانیم. برای من اما فارغ از شنیدن جواب، همیشه این شک باقی است که آیا چیزی که شنیده ام حقیقت ماجرا است؟ من دیر باور می کنم؛ همیشه یک علامت سوال گوشه ی ذهنم باقی می ماند و مرا در هرچه می شنوم مشکوک می کند. من نمی دانم کدام یک از پاسخ ها ساخته ی تخیل انسان هاست و کدام یک حاصل بررسی تاریخی و علمی...
در روایت انسان ما از 1/1/1 شروع می کنیم؛ پیش می رویم و تک به تک اولین هارا می شناسیم. می فهمیم اولین شهر مکه بود. یاد میگیریم اولین قتل را قابیل رقم زد. ما از اولین آتشکده و آتش پرست می شنویم و قدم به قدم جلو می رویم. چیزی که این میان برای من هیجان انگیز است، این است که می توانم بی وسواس همه ی پاسخ ها را میان مشتم بگیرم. من جواب ها را اینبار مشکوک نگاه نمی کنم؛ بلکه با خیال راحت به حرف های استاد نخعی گوش می کنم و به پاسخ های شیرینِ سوال هایم می رسم. شک نمی کنم چون حرف ها از میان قرآن و تفاسیر و روایات بدست آمده است. و برای من حقیقتا چه حرفی محکم تر از حرف دین است؟...
_نجمه حسنیه_
#روایت_انسان
⬇️مارا اینجا ببینید⬇️
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
کتاب را نباید خواند؛
باید مصرف کرد.
+قبول دارین؟
+من توانایی خاصی در نابود کردن کتاب دارم...اینه که کسایی که منو میشناسن بهم کتاب امانت نمیدن🤦♀
+برای ارتباط با من:@adm_mabna
https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5