@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸
پارت ده
_مامان رضایت دادبرم...به شرط اینکع برم خاستگاری...
حسین ذوق زده گفت:واقعا؟؟؟چقدخوب.
_آره...
+حالااین خانم خوشبخت کی هست؟
_آره خیلی خوشبخته..وپوزخندی زد:دوست عالیه س.اسمش سمیه س.
حسین باشیطنت گفت:علی وسمیه..قشنگه،بهم میان.
_حسین...واخم کرد.
+خب علی.هرچی شدبهم زنگ میزنیا.
_باشه.فعلا.
+یاحق....
🌷🌷🌷@madadazshohada
سمیه همکلاسی عالیه است.یک برادربه نام سینا۲۳ساله دارد.
علی خوشحال ازاینکه به سمیه همان حرفهای قبلی رامیزند ومنصرفش میکند،آماده شدوهمراه خانواده به حانه خانواده سلطانی میروند.بعدازحدودنیم ساعت به مقصدرسیدند......
🌷🌷
روبروی سمیه روی تخت نشست.شروع کرد:خانم سلطانی بی مقدمه میرم سراصل مطلب..
سمیه گفت:بفرمایید.
_اینکه من اومدم خاستگاری شما..یه شرطه...نمیددنم عالیه چیزی بهتون گفته یانه..من نزدیک دوساله میخام برم سوریه..مامان راضی نمیشه.گفت به شرطی که بیام خاستگاری میڋاره برم..الانم..هبچ اصراری نیست که شماقبول کنید..خب شماهم زندگی دارید...حق داریدقبول نکنید..این تمام چیزی بودکه باید میگعتم.
سمیه باصدایی آرام گفت:امم...آقای مهدویان..من..نمیدونم چطوری بگم..راستش..چنددفعه که من شمارودیدم..یجورایی..ازتون خوشم اومد...قرار نبودمن ایناروبهتون بگم...ولی بنظرم لازمه...من شمارودوست دارم..سرش راپایین انداخت.
علی باتعجب نگاهی به سمیه انداخت ودوباره نگاهش راپایین انداخت
سمیه ادامه داد:من...جوابم به شمامثبته..البته اگه خودتون بخواید بخاطرشماهم که شده جواب منفی میدم..
_راستش شرط مامان اینه که عقد کنم و بعدبرم..
سمیه لبخندزد:منم میخوام بهتون بگم که..حتی اگه شمابخواین برین بعد عقد هم...مشکلی ندارم..من..فقط این برام کافیه که یه چندوقتی مَحرمتون باشم..
_ولی اگه من برم و برنگردم.شما.بیوه میشید.اونم توی این سن..
+اشکالی نداره..من راضیم..
_پس جوابتون...
+مثبته.
_خوب فکرهاتون رو کردید؟
+بله.
علی نمیدانست خوشحال باشد یاناراحت؟!کلافه گفت:نمیدونم دیگه چیکارکنم؟!
+مگه به راهی که دارین میرین اعتقاد ندارین؟مطمئن نیسید لزراهی که میرید؟
علی بااطمینان گفت:چرا.بهش اعتقادواطمینان دارم.
+پس تردیدنکنید.
نگاهی به ساعت دبواری اتاقش انداخت:خیلی وقته اومدیم توی اتاق. ...بریم بیرون؟
_شمامطمئنید ازکاری که دارید میکنید خانم سلطانی؟
+بله.مطمئنم.
_ان شاالله که هردوراه درست رو انتخاب کرده باشیم.
+ان شاالله..
@madadazshohada
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_دوم_همراه✍ خودمانیم نوید توی این چند سالی که گذاشتی و رف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_دوم_همراه✍ خودمانیم نوید توی این چند سالی که گذاشتی و رف
@madadazshohada
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
درخت هم مثل دل آدمیزاد است برای اینکه بزرگ شود و جان بگیرد رسیدگی می خواهد وقت گذاشتن میخواهد بریدن می.خواهد همان طوری که دل آدم با بریدن از خیلی چیزها بزرگ میشود مثل مادری که از پسرش دل می برد، مثل من. شاخ و برگ این درخت بالای سنگ مزارت دوباره پرپشت شده. این بار هم مثل دفعه قبل خودت اشاره میکنی به درختت که شاخه های اضافه اش را بیندازد یا با خودم از خانه قیچی درخت بری بیاورم و بیفتم به جانش و سبکش کنم؟ بار قبل که هنوز حرف دلم روی زبان نیامده بود نمیدانم سروکله ی باد از کجا پیدا شد و شاخه ی به آن پهنی افتاد روی زمین من که میدانستم کار توست. ولی مسئول اینجا باورش نمیشد میگفت شما درخت را بریدید و باید خسارت بدهید تو بگوپسرم من به من پیرزن مگر زورم به این درخت میرسد! حق دارد. بنده خدا نمی داند وقتی که بودی چطور کمک حال من و پدرت بودی نمیداند محال بود من و پدرت کاری از تو بخواهیم و انجام ندهی یادش به خیر هر موقع با هم میرفتیم شمال شما بچه ها سربه سر من میگذاشتید و می گفتید درخت ها از دست تو آرامش ندارند وقتی تو را قیچی به دست می بینند لرزه می افتد به تنشان خود به خود برگ و بارشان می ریزد! کاری به دارو درخت نداشتم که روزگار بخت من را با درخت های زیتون گره.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتبیستچهارم
@madadazshohada
با اجازه مادر سادات رخت عزای پسرش را
نه از جان بلکه از تن در میآوریم و میگوییم
ای حسین داغ تو تا ابد در سینه ما خواهد ماند...
🔹حلولِ ماهِ ربیع الاول ماهِ شادی و شادمانیِ اهل بيت(ع) را تبریک عرض مینماییم🌸🌸
@madadazshohada
دعای خروج از ماه #صفر فراموش نشه؛همه را دعا کنید💐
بسم الله الرحمن الرحیم
یا سَیّدُ یا سَیّدُ یا صَمَدُ یا مَنْ لَهُ الْمُسْتَنَدُ اِجْعَلْ لی فَرَجاً وَ مَخْرَجاً مَمّا اَنا فیهِ وَاکْفِنی فِیهِ وَ اَعُوذُ بِکَ بِسْمِ اللهِ التّامّاتِ یا اَللهُ یا اَللهُ یا اَللهُ یا رَحْمنُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ یا خالِقُ یا رازِقُ یا بارِیُ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا ظاهِرُ یا باطِنُ یا مالِکُ یا قادِرُ یا واهِبُ یا وَهّابُ یا تَوّابُ یا حَکیمُ یا سَمیعُ یا بَصیرُ یا غَفورُ یا رَحیمُ یا غافِرُ یا شَکُورُ یا عالِمُ یا عادِلُ یا کَریمُ یا رَحیمُ یا وَدودُ یا غَفورُ یا رَؤفُ یا وِتْرُ یا مُغیثُ یا مُجیبُ یا حَبیبُ یا مُنیبُ یا رَقیبُ یا مَعیدُ یا حافِظُ یا قابِضُ یا حَیُّ یا مُعینُ یا مُبینُ یا جَلیلُ یا جَمیلُ یا کَفیلُ یا وَکیلُ یا دَلیلُ یا حَیُّ یا قَیّومُ یا جَبّارُ یا غَفّارُ یا حَنّانُ یا مَنّانُ یا دَیّانُ یا غُفْرانُ یا بُرْهانُ یا سُبْحانُ یا مُسْتَعانُ یا سُلْطانُ یا اَمینُ یا مُؤمِنُ یا مُتَکَبِّرُ یا شَکُورُ یا عَزیزُ یا عَلیُّ یا وَفِیُّ یا قَویُّ یا غَنیُّ یا مُحِقُّ یا اَمینُ.
آمین یا رب العالمين
🔷دعای آخر ماه صفر:
((سُبحانَ اللّه یا فارِجَ الهَمِّ وَ یا کاشِفَ الغَمِّ فَرِّجْ هَمِّی وَ یَسِّرْ أمرِی وَ أرحَمْ ضَعفِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی وَ أُرزُقنِی مِنْ حَیْثُ لا أَحْتَسِب یا رَبَّ العَالَمِینَ))
🔷پیامبر اکرم صلّ الله علیه وآله وسلّم می فرمایند: هر کس مردم را از این دعا با خبر کند در #گرفتاریش #گشایش پیدا می کند
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ربیـع الاول مـاه
🎊ولادت خورشید بی غروب،
🌸عشق بی پایان،
🎊جلـوه
🌸صفات حسنای الهی،
🎊سرچشمه
🌸رحمت و عطوفت،
🎊 مظهر عشق
و فداکاری مبارک باد💐
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐حلول مـاه
ربیعالاول مبارک باد💐
🎊بهار ماه ها، ربیع الاول است؛
💐چرا که آثار رحمت الهی
🎊و ذخایر برکات خداوندی
💐در این ماه پدیدار می شود
🎊و انوار جمال الهی
💐بر زمین وزمینیان می تابد.
@madadazshohada
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️بدون قرعه کشی عازم سفر زیارتی مشهد مقدس شوید🕌‼️😍
اگر شما هم دلتون هوای گنبد طلایی امام رضا علیه السلام رو کرده میتونید با شرکت در پویش فجر عاشقی و دعوت دوستان و آشنایانتون به این پویش ♨️بدون قرعه کشی ♨️ به زیارت امام رئوف برید
✅ پس به دوستان و آشنایان خودتون بگید که:
🔸اول عدد 14 رو به 30001442 بفرستن.
🔸بعد فرم تکمیل ثبت نام در پویش به نشانی زیر رو هم پرکنند و شماره همراه شما رو (09393169880) به عنوان شماره معرف ثبت کنند.
👇👇👇
https://setare114.ir/fajjr
💥راستی یادتون نره که قبلش خودتون توی سایت ثبت نام کرده باشید. 😊
💎توی این پویش ۱۱۴ نفر جایزه سفر زیارتی مشهد مقدس رو دریافت میکنن و البته ۱۴ نفر اولی که بیشترین دعوت به پویش رو داشته باشن بدون قرعهکشی برنده این جایزه معنوی خواهند شد.
#فجر_عاشقی
#موشن_گرافیک
#اربعین
#مع_القرآن
#حسین_شهید_قرآن
#سوره_فجر
#ستاره_بشیم
•┈•✾•☘️🌸🍀•✾•┈•
#ستاره_های_زمین
🆔 @setare114
🌐 https://b2n.ir/z58400
@madadazshohada
💥مهلت زمان ثبت نام در پویش تا ساعت ۸صبح
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
صدقه و نماز اول ماه یادتون نره
🌹 نماز بسیار ساده روز اوّل هر ماه
🍃دو رکعت 🍃
در رکعت اوّل یک بار سوره حمد و یک بار سوره توحید، و در رکعت دوم یک بار سوره حمد و یک بار سوره قدر.
📕 (مستدرك الوسائل، ج6 ، ص349)
و صدقه اول ماه به نیت سلامتی حضرت صاحب الزمان عج
💳 6037691618179626🗳️ صدقات ⭕️رو شماره کارت کلیک کنید، کپی می شود @madadazshohada
🔰مختصری از زندگینامه روحانی شهید سید مجتبی صالحی خوانساری
💐🍃شهید در سال۱۳۲۳ در شهرستان خوانسار به دنیا آمد. پدرش سیدرضا و مادرش کبرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح۴) پرداخت.
امام جماعت بود. سال ۱۳۴۶ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و چهار دختر شد.
شهيد صالحي قبل از انقلاب اسلامي از سال 1342 همراه با امام راحل عليه رژيم ستم شاهي به مبارزه برخواسته و بارها تحت تعقيب و بازداشت قرار گرفت.
ايشان بعد از انقلاب اسلامي نيز با آغاز جنگ تحميلي، مشتاقانه براي دفاع از جبهه اسلام و دفاع از ميهن خود، در برابر كفر به سرزمين جهاد و شهادت شتافت.
و در تاريخ ۱۳۶۲/۱۱/۳۰ به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود كردستان به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهر ايشان در گلزار شهداي علي ابن جعفر (ع) قم و در قطعه چهارم رديف 5 به خاك سپرده شد.
روحش شاد و یادشان گرامی🌹🌹
@madadazshohada
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌺🍃ماجرای کرامت شهید سید مجتبی صالحی خوانساری بعد از شهادت🍃🌺
《امضای سرخ♥️》
✅ بعد از شهادت آقا مجتبی، مراسم های متعددی از سوی ارگان ها و گروه های مختلف به منظور بزرگداشت ایشان برگزار شد. قرار بود در خوانسار هم مراسمی به همین منظور از سوی فرماندار آنجا برگزار شود. به همین خاطر ما را هم به این مراسم دعوت کرده بودند. دخترهای کوچکم به خاطر درس و مدرسه شان نتوانستند همراه ما به خوانسار بیایند و در قم ماندند.
❣آن روز برای دخترهای من روز عجیبی بوده است. خودشان می گویند در آن روز همه اش احساس می کردند کسی آنها را دنبال می کند. حتی وقتی به گلزار شهدا و نانوایی رفته بودند این احساس را داشتند. دخترم زهرا کلاس اول راهنمایی بود. وقتی به مدرسه می رود، مدیرشان برنامه امتحانات ثلث دوم را بین دانش آموزان پخش می کند و از بچه ها می خواهد که والدینشان آن را ملاحظه و امضا کنند. دخترانم هم با ناراحتی به خانه بر می گردند.
✨بچه ها را به خواهرم سپرده بودم، به همین خاطر شب هم پیش آنها مانده بود.
آن شب زهرا پدرش را در خواب می بیند. از او می پرسد بابا غذا خوردی؟
پدرش می گوید نه بابا، غذا نخوردم.
🌸زهرا می گوید خوب من می روم برای شما غذا بیاورم. پدر می گوید نیازی نیست. برو آن برگه ات را بیاور.
دخترم می گوید کدام برگه؟
پدرش می گوید همان برنامه ای که امروز مدیر مدرسه به شما داد.
زهرا می رود برنامه امتحانی اش را بیاورد، اما هرچه دنبال خودکار آبی می گردد پیدا نمی کند. او می دانست که پدرش هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، به همین دلیل می گردد تا بالاخره خودکار آبی را پیدا می کند و به پدرش می دهد.
☘بعد می رود به آشپزخانه تا برای پدرش غذا حاضر کند. وقتی برمی گردد پدرش را در اتاق پیدا نمی کند، نگران به سمت حیاط می دود و می بیند در حال رسیدگی به باغچه است.
🌱 آقا مجتبی عاشق گل و گیاه بود. زهرا دوباره به آشپزخانه برمی گردد و وقتی غذای پدرش را برایش می برد، می بیند او دیگر در حیاط نیست.
🌤 این بار هراسان و گریان به دنبال او می دود اما هرچه می گردد، پیدایش نمی کند. همین موقع از خواب می پرد. خاله اش برایش آب می برد و آرامش می کند. زهرا دوباره می خوابد.
💐صبح که از خواب بیدار می شود توجهی به خواب شب گذشته اش نمی کند. موقع رفتن به مدرسه که با عجله وسایلش را آماده می کند، ناگهان چشمش به برنامه امتحانی اش می افتد که با خودکار قرمز امضا شده، برگه را به خواهرش نشان می دهد.
خواب دیشب برایش تداعی می شود. با تعجب ماجرا را برای خواهرش تعریف می کند و تاکید می کند که به کسی نگوید.
💥شهید صالحی در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود «اینجانب نظارت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
🔸آیت الله خزعلی از دوستان شهید بودند. ایشان از ما خواستند تا مدتی، موضوع را پیش کسی مطرح نکنیم.
علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید کردند و نامه به رویت حضرت امام(ره) هم رسید. اداره آگاهی تهران هم پس از بررسی، اعلام کرد امضا مربوط به خود شهید مجتبی صالحی است اما جوهری که با آن امضا شده، شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.
@madadazshohada
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهیدسید مجتبی صالحی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸 پارت ده _مامان رضایت دادبرم...به شرط اینکع برم خاستگاری... حسین ذوق زده گفت:
🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت یازده
@madadazshohada
نگاهی به سمیه که محجوب کنارش روی صندلی نشسته و آرام قران میخواند،می اندازد.پیرهن بلند سفید باروسری سفید پوشیده وصورتش را چادر سفید گلگلی قاب کرده.نمیدانست دوستش دارد یاندارد!باورش نمیشد روزی برسد که کنار دختری بنشیند وخطبه عقد برایشان جاری کنند.
=دوشیزه محترمه..سرکارخانم سمیه سلطانی فرزند مهدی،برای بار سوم عرض میکنم،آیابه بنده وکالت میدهید باصداق ومهریه معلوم شمارابه عقد دائم آقای علی مهدویان فرزند محمد دربیاورم؟آیاوکیلم؟
سمیه زیر لب بسم اللهی گفت:باتوکل به حضرت فاطمه وبااجازه رهبرم و پدرومادرم،بعله.
صدای کف وسوت وصلوات درمحضر پیچید.بعدازخواندن خطبه عقد،عالیه بالبخندبه طرفشان رفت و جعبه حلقه هارابه دستشان داد.علی دست چپ سمیه را دردست گرفت وحلقه رادردستش انداخت وآرام زیرگوشش گفت:شماهنوز سرحرفتون هستید؟
سمیه چشمانش رابه علامت آره بست و بازکرد.سمیه هم حلقه رادردست علی انداخت وبعدبقیه به طرفشان آمدند وتبریک گفتند.حسین به طرفشان آمد.روبه سمیه گفت:تبریک میگم خانم.
+خیلی ممنون.
حسین گرم دستان علی رافشردوآرام گعت:مبارک باشه داداش.دیدی بالاخره همه چی درست شد؟
_آره خداروشکر.
حسین لبخندی زد:ان شاالله تاچندوقت دیگه شهادتتوبه خانواده تبریک بگیم.
_ان شاالله😍😍
به قلم🖊️:خادم الرضا
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پارت دوازده
@madadazshohada
کنارعالیه روی مبل نشست:بفرمامامان جان.عقدم کردم...حالابرم دیگه؟
عاطفه خانم خیلی جدی گفت:کجا؟
_کجامامان؟؟؟سوریه دیگه.
عاطفه خانم شانه ای بالاانداخت:اول رضایت سمیه.
_سمیه راضیه.
+ازکجامطمئنی؟
_چونکه بهش گفتم همون اول.اونم قبول کرد.
+ببین علی..توالان زن داری،فقط هم خودسمیه نیس.بایدخانوادش هم راضی باشن.
علی عصبی ازروی مبل برخاست:مامان زدی زیرحرفت..باشه،اشکال نداره..مادرمی..نمیتونم چیزی بهت بگم.زنگ بزنین خانواده سمیه رو دعوت کنین.بیان خودم بهشون میگم.
عالیه گفت:علی..بنظرت نامردی نیست الان بری وسمیه رو تنهابذاری؟
_لااله الله.عالیه یچیز بهت میگما.
وعصبی به طرف پله هارفت.برگشت ونگاهی به عالیه که بخاطرحرف علی بُغ کرده بود،انداخت.دستی به صورتش کشید:ببخشید عالیه.اعصابم خورده..یچیزی گفتم..معڋرت میخوام..
عالیه چیزی نگفت.
_عالیه...
عالیه به طرفش برگشت:باشه داداش...میدونم حالتو..اشکال نداره،بخشیدم.
_ممنون.
وازپله هابالا رفت.شنیدکه عالیه میگوید:مامان تروخدااڋیتش نکن.گناه داره داداشم.منم اشتباه کردم اون حرفو گفتم...
به قلم🖊️:خادم الرضا
@madadazshohada
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم❤
@madadazshohada
سـ🌸ــلام
روزتون پراز خیر و برکت 🌸
🗓 امروز دوشنبه
☀️ ٢٧ شهریور ١۴٠٢ ه. ش
🌙 ٢ ربیع الاول ١۴۴۵ ه.ق
🌲 ١٨ سپتامبر ٢٠٢٣ ميلادی
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🌷نفس تون معطر به ذکر شریف صلوات
🌼🌷اللّهُمَّصَلِّعَلي
🌼🌷مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🌼🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@madadazshohada