eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
7.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
30 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن تبلیغات در مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/3693085358Ce30425eed9
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️به احترام جوابش یک دقیقه سکوت...😂
1.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏حالا شما ازدواج نکنید،بچه نیارید کی ضرر می‌کنه؟! 😄
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کجا میشه از اینا سفارش داد؟؟ شیعیان امیرالمومنین به خدا قیامت باید جواب بدید در فرزند آوری کوتاهی نکنید
🔴 هر روز با دو نفر بیعت کنید 🔵 حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری: 🟢 توجه به دو نفر به سبکِ روزانه، سفارش شده: یکی تجدید عهد روزانه با امیرالمؤمنین علیه السلام است و یکی آقا بقیة الله روحی له الفداء. هر روز و هر ساعت و هر لحظه، جا دارد [که انسان، این عهد را تجدید نماید]. توجه به امیرالمؤمنین علیه السلام، عین ذکر است. @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷طلبه شهید علی مومنی🌷 «کم سن وسال‌ترین طلبه شهید» شهید «علی مؤمنی» سال 1350 در روستای بیشه‌دراز شهرستان دهلران به دنیا آمد که نخستین شهید طلبه و یکی از 35 شهید این روستا است نامش علی بود؛ همزمان با شهادت حضرت علی(ع) به دنیا آمد و در لشکر حضرت علی(ع) به شهادت رسید؛ 15 ساله بود و 15 سال هم پیکرش جلوی آفتاب گرم و سوزان مجنون همچون مولایش حسین بن علی(ع) باقی ماند. به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس(باشگاه توانا)، تنها پسر خانواده مؤمنی بود؛ مادرش بعد از کلی نذر و نیاز و توسل به امامزاده‌های ایلام، علی را از خداوند گرفت؛ آن هم در ماه مبارک رمضان و شب شهادت حضرت علی(ع). علی تنها برادر و نورچشمی 5 خواهر بود تا اینکه در یازده سالگی رفت پی طلبگی و در 15 سالگی به شهادت رسید؛ جالب اینجاست که پیکر شهید طلبه «علی مؤمنی» بعد از 15 سال با توسل مادر علی به حضرت ابوالفضل(ع) به آغوش مادرش بازگشت. @madadazshohada
مادر شهید علی مؤمنی بعد از 15 سال بر بالای پیکر تنها پسرش 🔆شهادتم را به مادرم تبریک بگویید در بخشی از وصیت‌نامه شهید «علی مؤمنی» آمده است: «چقدر شهادت در راه خدا زیباست، مانند گل خوشبوست. من در این سرزمین این قدر با دشمن می‌جنگم تا پیروزی و موفقیت نصیبم گردد و یا به درجه رفیع شهادت نائل گردم، اگر لیاقت داشته باشم که در راه اسلام و قرآن شهید بشوم به مادرم تبریک بگویید چون به مهمانی خدا رفته‌ام. راستی که مرگ در راه خدا چه خوب و خواستنی است». والسلام . خدايا خدايا تاانقلاب مهدى خمينى را نگهدار (آمين ) - على مومنى @madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید علی مومنی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
باماهمراه باشید💕
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت چهارده @madadazshohada علی نگاهی به سمیه که روبرویش،کنارعالیه روی مبل
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت پانزدهم @madadazshohada باهم قدم میزدند.امروز به اصرار خانواده،باسمیه به پارک رفته بودند. سمیه:راسی..با بابا حرف زدم..راضیش کردم... علی به طرفش برگشت:واقعا؟ +بله. علی لبخندی زد:ممنون...نمیدونم اگه نبودی چیکار میحواستم بکنم..خیلی خوبی سمیه. سمیه لبخندی محزون زد:خوشحالم _چرا؟ +چون که تو میگی خوبم. علی خندید:یجوری حرف میزنی انگار تحفه ام من. +ازکجامیدونی نیسی؟ _نمیدونم. +کی میری؟ _کجا؟ +سوریه. _هروخ کارام درست شه..بریم خونه؟ +بریم. به طرف ماشین رفتند وسوارشدند... 🌷🌷🌷 صندلی رابیرون کشید وپشت میزنشست:راستی..سمیه خانواده شو راضی کرده برای رفتن. همه متهجب به علی چشم دوختند. عاطفه خانم:واقعا؟ _بله.دیگه باید برم دنبال کارام که ان شاا... عاطفه خانم عصبی،حرف علی را قطع کرد:توغلط میکنی. هرسه متعجب بخ عاطفه خانم نگاه میکردند. آقامحمد:خانم مگه شرطط همین نبود؟ عاطفه خانم:علی من نمیتونم بڋارم تو بری. _پس چراهی امیدوارم میکنی؟ +چون نمیتونم ناراحتیتو ببینم. علی ازپشت میزبرحاست:مامان بدکردی درحقم. +علی بشین سرجات. _این همه کسایی که رفتن شهیدشدن..مادرنداشتن؟عشق وزندگی نداشتن؟وابستگی نداشتن؟ وبه طرف پله ها رفت وبه صدازدن های عاطفه خانم توجهی نکرد... به قلم🖊️:خادم الرضا @madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت شانزده @madadazshohada چندروز از ماجرای مخالفت دوباره عاطفه خانم گڋشته است وعاطفه خانم هنوز راضی نشده است. امروز روز سوم ماه رمضان است.علی دیگر نمیدانست چطور مادرش راراضی به رفتن کند.برای بارآخر میخواست تلاش کند...اگرراضی نشد..بیخیالش شود...شایدبه صلاحش نبودرفتن..شاید امام حسین نمیخواست علی شبیه به اوشود.آخر،علی همیشه دوست داشت شبیه امام حسین شود..و شبیه به اوازاین دنیابرود..همیشه آرزویش بود درمحرم شهید شود..ماه شهادت سیدالشهدا... 🌷🌷🌷 واردخانه شد تابرای بازآخر شانسش راامتحان کند.ازقبل باسمیه تماس گرفت و گفت به خانه شان برودتاشاید بتوانند باهم عاطفه خانم را راضی کنند.عاطفه حانم و سمیه هردو روی مبل نشسته اند وصحبت میکنند.قرارشده بودسمیه ازقبل باعاطفه خانم صحبت کند.عالیه کلاس ریاضی بود.دوسه روزبعد،امتحاناتشان شروع میشد. علی بلند سلام کرد.سمیه وعاطفه خانم به طرفش برگشتند وجواب سلامش رادادند. _برم لباسامو عوض کنم،میام الان. همانطورکه به سمت پله ها میرفت،دورازچشم عاطفه خانم روبه سمیه لب زد:حرف زدی باهاش؟ سمیه سرش رابه علامت آره تکان داد. ازپله هابالاواتاقش رفت.لباسهایش راباتیشرت زردرنگ و شلوارخانگی مشکی عوض کردواز پله ها پایین رفت.... @madadazshohada به قلم🖊️:خادم الرضا ادامه دارد... @madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸