اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
13.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺
امروز شنبه
۱ مهر ۱۴۰۲
۷ربیع الاول ۱۴۴۴
🥀🍃🥀🍃🥀🍃
مهدی جان
هرگاه دلم پر از خالی کبوترها میشود ...
هرگاه جانم سرشار از نبودن بهار میگردد ...
هرگاه قلبم لبریز از فقدان آرامش و امید و لبخند میشود ...
رو به تو میایستم و صدایت میکنم ... نام قشنگت را بر زبان جاری میکنم ، دست خالیام را رو به آسمان بلند میکنم و از آستانت چاره میخواهم ...
و هربار پیش از آنکه رد اشک بر گونه هایم خشک شود ، تو لشکر غم را دور میکنی و یک فوج پروانه و بنفشه و نسترن به سوی قلبم گسیل می داری ...
تو را دارم ،
چه غم دارم؟
@madadazshohada
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨تو با امام زمانت زندگی کن ببین چه برکاتی میاد توزندگیت.
استاد محمد حسین یوسفی
@madadazshohada
❤️#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
💠سیره مهدوی شهیدجوادالله کرم
💢ذکر و ياد امام مهدی در رفتارهای او تاثير فوق العادهای داشت. دعای فرج و دعا برای سلامتی امام عصر، هميشه وِرد زبانش بود. امکان نداشت بدون دعای فرج، شروع به خواندن دعا، قرآن يا زيارت عاشورا کند؛ انگار احساس میکرد که بدون دعای فرج، اعمالش مقبول نيست.
💢دعا برای تعجيل فرج، در رأس همه حاجات و دعاهايش بود. هر وقت قرار بود کسی به زيارت برود، يا در التماس دعا گفتنهای مرسوم، ميگفت: «برای امام زمان خيلی دعا کنيد!» اگر قرار بود دوستی به زيارت برود، نشانهای میداد تا به ياد او بيفتد و بعد تأکيد ميکرد: «وقتی ياد من افتادی، برای #امام_زمان دعا کن!» هيچ وقت نشنيدم که برای خودش دعایی بخواهد.
🖋به نقل از زینب اهوارکی (همسرشهید)
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ختم صبح:
فاتحه مع الصلوات
.=====🍃🌹🌸🍃=====
@madadazshohada
=====🍃🌹🌸🍃=====
🌤تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌤
چـگـونـه عـاقـبـت بـه خــیــر شـویـم⁉️
💠 آیـت الـلّـه بـهـجـت (ره) فـرمـودنـد:
1⃣ هـر کس هـر روز سـوره یس بخواند و
ثواب آن را به حضرت زهرا سلام الله علیها
هدیه کند،
2⃣ همچنین دعای عهد و ثواب آن را به
مـادر امـام زمــان ارواحنا فـداه هدیه کند،
3⃣ سوره واقعه هم خوانده و ثوابش را به امـیـرالـمـؤمـنـیـن علیه السلام هدیه کند،
⚠️ چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر
میشود؛ نخواهد هم به زور می شود!! ⚠️
@madadazshohada
اللهم عجل لولیک الفرج
24.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امالبنین 😭😭😭
سفره داره روزهای شنبه کربلا
🔴 حاجت روایی با حضرت ام البنین
🔵 آیت الله سید محمود شاهرودی:
🌕 من در مشکلات و حوائج برای حضرت ام البنین سلام الله علیها صد مرتبه صلوات می فرستم و حاجت میگیرم.
@madadazshohada
اے مـــردم، دنيــا پركاهی ارزش ندارد زياد سنگ دنيــا را بـہ دل نزنيد،
زياد حرص دنيا را نخوريد،
فڪر آخـــرت باشيم
اعمال خــود را در نظر بگيريم ببينيم آيــا با اين اعمال می تــوانيم در روز قيامت روبرروے پيغمبر بايستيم روبـــروے ائمه اطهار و شهدا بايستيم.
شهید سلمان ایزدیار
@madadazshohada
@madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید سلمان ایزد یار💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸 پارت بیست و دو @madadazshohada نمازشان راخواندند وبعدافطار کردند.علی بسم ال
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت بیست وسه
@madadazshohada
ازپله هاپایین آمدوبه آشپزخانع رفت.خانواده روی صندلی پشت میزنشستندوصبحانه میخورند.علی سلام کردورویصندلی خالی کنار عالیه نشست.
آقامحمد:خوش گذشت دیشب؟
_خداروشکر،بدنبود.اونجابودم حسینم زنگ زد...گفت فرداعازمیم ان شاالله.
همه بهت زده نگاهش میکردند.
عالیه:فردا؟چراانقدزود؟
عاطفه خانم بدون حرفی ازپشت میزبلندشدوازآشپزخانه بیرون رفت.
_مامان...
بلندشدوبه اتاق مادر وپدرش رفت.عاطفه خانم روی تخت نشسته واشک میریزد.علی بااجازه ای گفت ووارد اتاق شد.
کنارمادرش نشست واورا درآغوش گرفت:گریه نکن زندگیم.سخت میکنی برام رفتنو.
گریه عاطفه خانم شدت گرفت.بین گریه هایش بوسه ای روی شانه علی کاشت وباگریه گفت:علی اگه بری وبرنگردی چیکارکنم؟
_ان شاالله هرچی خیره پیش میادواگرم شهیدشم،خداصبرشومیده قربونت بشم.مگه خودت نگفتی منوسپردی به حضرت زینب وراضی ای برضای خدا؟
+ولی برای یه مادرخیلی سخته.
_میدونم فداتشم.برای منم خیلی سختع ازخانوادموعزیزام بگذرم..ولی بیغیرتیه بذاریم دست اون حروم لقمه هابه حرم بی بی برسه.
+میدونم مادر.براهمین رضایت دادم به رفتنت.
_مامان...
+جان مامان؟وگریه اش ازسر گرفته میشود.
علی بغضش راقورت دادوگفت:خیلی ممنونم ازت که حسینی تربیتم کردی.
وبوسه ای روی دستان مادرش کاشت...
@madadazshohada
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت بیست و چهار
ساکش راجمع کرد.چهارده ساعت به رفتنش مانده بود.سمیه وعطیه به خانه شان آمدند تاساعات آخرراددکنارعلی باشند.
پاکت رابرداشت وازاتاق خارج شد. ازپله ها پایین رفت.خانمهادرآشپزخانه مشغول بودند.به اشپزخانه رفت:سمیه میشه یه چنددقیقه بیای؟
سمیه آرام چشمی گفت وازآشپزخانه خارج شد.علی روسری سمیه رااز روی جالباسی برداشت وبه طرفش گرفت:لطفا بپوشش بریم حیاط صحبت کنیم.دید داره حیاط.
سمیه باشه ای گفت وروسری راازدستش گرفت وروی سرش گره زد.به حیاط رفتندوروی تخت چوبی نشستند.
_میدونم خیلی سخته برات سمیه...واسه خود منم خیلی سخته دوریت.ولی باید برم،این باید منه.
سمیه بغضش راقورت دادوگفت:برات دعامیکنم به آرزوت برسی.
علی لبخندی زد:ممنونم.پاکت راروی تخت جلوی سمیه گذاشت:بنڟرم بهتره پیش توباشه.امانت دارخوبی باش.قول بده تاخبر شهادتمو نشنیدی بازش نکنی.
قطره اشک خودش رابه گونه سمیه رساند.
+قول میدم.
_اشکاتم پاک کن.
+ساعت چند میری؟
_ساعت هفت پروازه.بایدساعت پنج اونجاباشم.
سمیه ازروی تخت برخاست وپاکت راهم برداشت.
+میرم تو.
وخواست برود که علی مچ دستش راگرفت.سمیه برگشت وبه چشمانش خیره شد:طاقت ندارم علی.میبینمت دیگه دلم نمیاد ازت جداشم.میخوام عادت کنم به دوریت.
-فقط خواستم یچیز بگم!
+چی؟
_خیلی دوست دارم💔....!
پ.ن:چه شد درمن،نمیدانم...
فقط دیدم پریشانم...
فقط یک لحظه فهمیدم...
که خیلی دوستش دارم...🙂♥️
@madadazshohada
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ عباس همسایه خواهرت را زده بود نمیدانی خانم ه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ عباس همسایه خواهرت را زده بود نمیدانی خانم ه
❥:@madadazshohada
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
صبح بودی و خواهرت عصر وقت صبحانه خوردن مینشستم کنارت و لقمه ها را یکی یکی میگذاشتم توی .دهنت میآمدی دهنت را کنار بکشی بغل گوشت میگفتم اگه غذا نخوری چوب میشی مثل چوبای طلابر میشی خشک خشک میشی سهم آتیشا میشی تو هم از ترس چوب شدن همه ی صبحانه را می خوردی و میرفتی مدرسه ساعت رفتنت را هم جوری تنظیم میکردی که وقتی پایت را میگذاری توی حیاط زنگ کلاس را بزنند.
بچه که بودید خواهرت بیشتر از اینکه به من وابسته باشد به توانس داشت. شبها هم رختخوابش را پهن میکرد کنار تو و توی اتاق پیش هم میخوابیدید. صبح برایم تعریف میکرد و میگفت: «مامان دیشب ترسیدم و از خواب بیدار شدم؛ ولی هرچی نوید رو تکون دادم اصلا انگار نه انگار!» خواب تو از همان بچگی سنگین بود شبها راحت می خوابیدی. مثل الان که زیر این سنگ سفید راحت و آرام خوابیده ای حتی وقتی می خواستیم همه با هم برویم خانه ی نامزدت همه ی ما استرس داشتیم جزتو روی تختت راحت میخوابیدی و آخر از همه بلند میشدی و آماده میشدی برای رفتن. راستی حواست هست امشب است پسرم؟ نمی شود که یادت رفته باشد آدم که شب عقدش یادش چه شبی نمی رود.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتسیام
@madadazshohada
13.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسرِ حضرتِ هادی به فدایت پسرم
پدرِ حضرتِ مهدی به فدایت پدرم
#شهادت_امام_حسن_عسکری
@madadazshohada
@madadazshohada
در روز شهادت امام حسن عسکری(ع)
چهارصلوات هدیه کنیم:
🖤اولی هدیه به حضرت حُدَیث خاتون(س)مادر گرامی امام حسن عسکری(ع)
🖤دومی هدیه به امام هادی(ع) پدر گرامی امام حسن عسکری(ع)
🖤سومی هدیه به حضرت نرجس خاتون(س)همسر گرامی امام حسن عسکری(ع)
🖤چهارمی هدیه به یازدهمین ستاره آسمان امامت،ابن الرضا،ولی المومنین،ابوحجه،آقاجانمان امام حسن عسکری(ع)
باارسال این پیام بالینک کانال در روز شهادت امام حسن عسکری در ثواب ختم هزاران صلوات سهیم باشید🤎
#شهادت_امام_حسن_عسکری
@madadazshohada
بانو مجتهده امین رحمه الله علیه
یکی از سالکان الی الله بود که حدود ۴۰ سال قبل از دنیا رفت .اویک زن روحانی مطابق قرآن بود.
ایشان تالیفات و شاگردان بسیاری از خانم ها داشت.
او می گفت: هیچ ریاضت نفسی برای زن مانند خانه داری نیست .لذا بهترین خانه داری ها را می کرد.
دائماً می گفت: زن از خانه شوهر به بهشت می رود یا از خانه شوهر به جهنم می رود.
بانو امین چشم برزخی داشتند ، خیلی از اولیای خدا از جمله آیت الله ناصری این را گواهی دادند.
حکایت معروفی است که ایشان را در خواب در بهشت دیدند و پرسیدند:
آنجا چه چیز بیشتر به درد می خورد؟
ایشان در پاسخ گفتند:
اگر می دانستم صلوات چه گنجی ست که تمام عمر صلوات می فرستادم.
📗 پاورقی کتاب بابا سعید - گروه فرهنگی ابراهیم هادی- صفحه ۹۰
═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
@madadazshohada
⚫️ آجرک الله یا صاحبالزمان
▪️پدری در دم مرگ است و به بالین پسرش
▪️پسری سوخته از داغ مصیبت جگرش
▪️ لحظههای آخر است، حال امام خوش نیست، دل نگران فرزند است. امشب رسالتِ تمامِ انبیا و اولیا به آخرین وارثِ زمین سپرده میشود.
از امشب او باید بارِ تمام عالَم را به تنهایی به دوش بکشد.
🔘 شهادت امام حسن عسکری و نشستن گرد یتیمی بر چهره امام زمان ارواحنا فداه را به وجود نازنین امام عصر علیه السلام و همه منتظران تسلیت عرض میکنیم.
@madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀خدایا
🖤به حق این روز معنوی
🥀روزشهادت امام حسن عسکری علیه السلام
🖤تمام مریضها راشفا
🥀تمام قلبهارا جلا
🖤تمام مشکلات راحل
🥀تمام دعاها را مستجاب
🖤تمام خانه هارا غرق درآرامش
🥀و نشاط و سلامتی کن
💚و درفرج مولامون تعجیل بفرما
🖤خدایاگره از کار جمیع مومنان ومومنات بویژه اعضای کانال بازکن
🍁به برکت ۱۴ صلوات برمحمد وال محمد🍁
🍂لطفا نفری ۱۴صلوات بفرستید
@madadazshohada
سمت چپی رتبهی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود برگشت ایران استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره!
نسل امروز رو باید با این اعجوبههای واقعی آشنا کرد.
کمکاری کردیم و اونطور که باید نتونستیم معرفیشون کنیم.
@madadazshohada
#کرامات_شهدا
✍ ارسالي یکی از اعضای محترم کانال 👇👇👇👇
من سال ۱۳۶۰ ازدواج کردم واصالتا اهوازی هستم و تمام ۸ سال دفاع مقدس اهواز بودم .
شهید زین الدین حدود ۲ سال همسایه دیواربه دیوار ما بودند .
👇👇👇👇👇👇👇
🍋 لیموهای شفا بخش 🍋
زمستان سال ۱۳۶۱ بود ؛ چندروزی بود که بخاطر عملیات همسرم آماده باش بودند و به خانه نیومده بود .
نزدیک غروب زنگ خانه را زدند ؛ رفتم در را باز کردم ؛ آقامون درحالیکه دوتا از دوستاش زیر بغلش رو گرفته بودند و حالش خیلی بد بود آمد خانه .
سریع رفتم وتو اتاق یه رختخواب انداختم .
دوستش داروهاشو بهم داد و رفت .
تب شدیدی داشت و هرچی
دارو می خورد افاقه نمی کرد .
همسایه دیواربه دیوار ما آقامهدی زین الدین بود که تازه ازقم به اهواز آمده بودند وچون خانمش تو اهواز غریب بود؛ باهم رفت وآمدی داشتیم ؛ وقتی متوجه شد که همسرم مریض شده ؛ آقامهدی که یه سر میاد خونه ، بهش میگه . همان شب باهم آمدن عیادت و چندتا لیموشیرین تو یه پاکت آورده بودند.
آنشب بعدازاینکه آقامهدی و خانمش رفتند ؛ از لیموشیرین ها آب گرفتم ویک لیوان به همسرم دادم خورد .
فردا صبح که برای نماز بلندشدم ؛ دیدم آقامون داره لباس می پوشه بره .
گفتم کجا ؟ مگه خوب شدی؟ گفت : آره خوبم تب هم ندارم .
پیش خودم گفتم ، عجب لیموهای شفا بخشی ...
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
تابستان تو هوای گرم و شرجی اهواز ؛ بعضی شبها خانم زین الدین کولر روشن نمی کردند ، وقتی ازش پرسیدم چرا ؟
گفت : آخه آقامهدی همیشه کلید خونه رو تو جبهه گم میکنه ؛ می ترسم یه موقع بیاد زنگ خونه رو بزنه و من از صدای کولر متوجه نشم ...
💖 کانال مدداز شهدا
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯