6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باریکلا...
بچه بسیجی به این میگن..😊✌️
اولین دختر خلبان بسیجی
مسلط به پرواز با پرنده عملیاتی جایرو کوپتر..
یه جاش یه نکته میگه خیلی دقیق..
میگه اون بالا که هستی دیگه همه چی خداست..
آفرین دختر..
دم شما گرم..
بسی افتخار کردیم به دختر ایرانیه محجبه و چادری و ولایتمداره کشور عزیزمون🇮🇷✌️
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب سلام الله علیها
@madadazshohada
⚡️ باماهمراه باشید ⚡️
۴ مهر ۱۴۰۲
✍جلوه های غیبی شهید محمد حسین یوسف الهی به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب لحظه های آسمانی غلامعلی رجایی...
🔹یک روز با شهید محمد حسین یوسف الهی به طرف آبادان میرفتیم.
🔸در بین راه با توجه به اینکه عملیات گذشته ما خیلی موفقیت آمیز نبودند و عملیات بزرگی هم در پیش داشتیم به او گفتم : این عملیات نتیجه مناسب نخواهد داشت.
🔹پرسید چطور؟ گفتم: برای اینکه این عملیات سختی است و من بعید میدانم موفق شویم.
🔸حسین گفت : اتفاقاً من معتقدم ما در این عملیات موفق میشویم از او پرسیدم از کجا اینطور اطمینان داری؟
🔹خندهای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی گفت : حسین پسر غلامحسین به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم.
🔸چون میدانستم لابد خبری هست که اینطور محکم حرف میزند از او پرسیدم یعنی چه ؟ از کجا میگویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم.
🔹پرسیدم خوب از کجا خبر داری؟ گفت: به من گفتهاند که ما پیروز میشویم پرسیدم چه کسی به تو گفته؟
💢جواب داد حضرت زینب علیه السلام...
🔸پرسیدم در خواب تو گفته یا در بیداری؟
🔹با خنده جواب داد تو به این چه کار داری فقط بدان بی بی به من گفت: شما در این عملیات بر دشمن پیروز میشوید و من هم به همین دلیل میگویم قطعاً موفق میشویم.
🔸هرچه از او خواستم برای من که فرماندهاش بودم بیشتر توضیح دهد به همین چند جمله اکتفا کرد و چیز دیگری نگفت.
🔹وقتی عملیات با موفقیت به اتمام رسید به یاد حرفهای آن روز حسین و قطعیتی که در کلامش بود افتادم.
@madadazshohada
۴ مهر ۱۴۰۲
با سلام
۴۰روزه که پدرمو ازدست دادم خواب پدرمو دیدم بغلش کردم بوسیدمش ولی انگار ناراحت بود بهش گفتم چیشده؟
درجوابم گفت تو ۲۸سالگی یکی از دوستامو زدم الان بخاطر همین موضوع اینجا دارم اذیت میشم
✅تا وقت هست حلالیت بطلبید..
ارسالی اعضا ⬆️
۴ مهر ۱۴۰۲
۴ مهر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ توصیه مهم شهید ابراهیم هادی:
به فکرِ مثلِ شهـدا مردن نباشید
به فکرِ مثل شهـدا زندگی کردن باشید.🌱
سلام و درود خدا بر #شهدا
یادشان با ذکر #صلوات🌹
#رفیق_شهیدم
@madadazshohada
۴ مهر ۱۴۰۲
۴ مهر ۱۴۰۲
اکبر آقابابایی، فرزند حسینعلی، در سال ۱۳۴۰ در نزدیکی شهر اصفهان به دنیا آمد.
وی در خانوادهای مذهبی و متوسط رشد کرد، همزمان با ورود به مدرسه، به آموزش قرائت قرآن کریم را آغاز کرد.
در دوره نوجوانی اوقات فراغت خود را در کارخانه «سنگ بری» میگذراند، تا به نوبه خود سهمی در تأمین معاش خانواده داشته باشد. وی در بهمن ماه سال 1357 در کمیته دفاع شهری اصفهان فعالیت خود را آغاز کرد.
چندی بعد به عنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به کار شد و با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را بر عهده گرفت.
آقابابایی در سال 1362 به سمت فرماندهی عملیات ناحیه شمال غرب و کردستان منصوب شد و بعد از مدتی به علت توانائی و کاردانیاش فرماندهی تیپ 18 الغدیر را پذیرفت.
او در طول سالهای دفاع مقدس در عملیاتهای متعددی شرکت کرد و چندین مرتبه مجروح شد، اما عملیات کربلای5، برگ زرینی از رشادتهای او در دوران دفاع مقدس بود.
بمباران شیمیایی دشمن بعثی در این عملیات، برای همیشه آن سردار رشید سپاه اسلام را به بستر بیماری انداخت.
جانباز سرافراز اکبر آقابابایی، سرانجام پس از سالها صبوری در تحمل درد و رنج حاصل از مجروحیت شیمیاییاش در سحرگاه پنجم شهریور ماه 1375 در حالی که فرازهایی از زیارت عاشورا را زمزمه میکرد، هنگام دمیدن سپیده سحر همراه قافله صبح به آسمان پر کشید و به فیض شهادت رسید.
حاج اکبر آقابابایی در زمان شهادت، فرمانده عملیات یکی از یگانهای سپاه پاسداران بود که به سپاه قدس شهرت دارد.
۴ مهر ۱۴۰۲
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید اکبر اقابابایی💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*
۴ مهر ۱۴۰۲
۴ مهر ۱۴۰۲
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @madadazshohada به شرط عاشقی پارت بیست و نه علی روی زمین کنار بقیه نشست.ب
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت سی
@madadazshohada
علی وحسین کنار هم نشسته بودندوهردوناراحت به رمین خیره بودند.
_طفلی زنش حسین...چی میکشه...
+آره...
صحنه شهادت محمد جلو چشمش آمد.شروع کرد به اشک ریختن.
_حسین میگف حضرت زینب اومده.
..خدایا....خودت به خانوادش صبر بده.
+میگف امشب ازامام علی(ع)شهادتمومیگیرم...قبل اینکه بخواد،امام علی داد بهش.
_حسین....یچیزی بهت میگم..اگه شهید شدم برسونش به ماماینا...وصییته..
+ب....بگو...
_به ماماینابگواگه شهید شدم بیشتر از همه حواسشون به سمیه باشه....دورشو بگیرن...نذارن زیاداذیت شه...تنهاش نذارن.اون طاقتشو نداره...
سرش راروی شانه حسین گڋاشت و هق هق کرد:همسرای شهداچجوری تحمل میکنن حسین؟
اون اولای عقد،یه شب اومدن خونمون...سمیه داش سالاد خرد میکرد..دستشو برید..داشتم سکته میکردم حسین....طاقت نداشتم اونطوری ببینمش...چطوری تحمل میکنن عشقشون....تمام زندگیشون....بره شهید شه.
+بنظر من اونااجرشون بیشتر از خود شهداس.
_حسین بعدمن سمیه چیکارمیکنه؟؟چطوری زندگی میکنه؟؟نباید میاوردمش توزندگیم.بعدمن چقد میخواد سختی بکشه!!
+خداخودش طاقتشو میده علی.مطمئن باش.خودش حواسش هس به خانمت.
_میدونم....فقط این یکم دلمو گرم میکنه.اینکه خداحواسش هس به بنده هاش.هوامونو داره،نمیڋاره تنهابمونیم.....محمدوکی میبرنش ایران؟
+نمیدونم.باید از فرمانده بپرسیم.....
به قلم🖊️:خادم الرضا
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۴ مهر ۱۴۰۲
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸
به شرط عاشقی
پارت سی ویک
@madadazshohada
مانتوی مشکی اش را باشلوار لی مشکی وروسری مشکی پوشید.چادرمشکی ساده اش راهم پوشیدوکیفش را دردست گرفت.ازاتاقش خارج شد.سینا هم ازاتاقش خارج شد:اماده ای سمیه؟
+بله داداش،بریم.
ازپدرومادرشان خداحافظی کردند وازخانه خارج شدند.امشب شب بیست و سوم ماه رمضان است.سمانه خانم وآقا مهدی باهم به مسجد میرفتندوسمیه هم باسینا به بیت رهبری میرفتند.بعدازچهل وپنج دقیقه به بیت رسیدند.سمیه ازسینا خداحافظی کردوبه سمت زنانه رفت.گوشه ای نشست وقرآنش رابازکرد وشروع کردبه خواندن سوره عنکبوت.حین خواندن اشک هایش فروریختند.قرآن رابست،سرش راروی زانوهایش گذاشت وهق هق کرد.بین گریه هایش گفت:خدایا...علی موسالم برگردون،طاقت ندارم چیزیش شه طاقت ندارم...
انشب کلی گریه کرد و از خدا سلامتی علی را خواست.
🌷🌷🌷@madadazshohada
هشت روز بعد،یعنی روزاول ماه شوال سمیه به خانه خانواده علی رفت تاسری بهشان بزند،ازتاکسی پیاده شدوازراننده تشکرکرد.زنگ رافشرد.
بعدازچندثانیه صدای عالیه آمد:سلام زنداداش خوش اومدی بیاتو.بعددررا باز کرد.سمیه به طبقه بالارفت.عالیه دم در ایستاده بود:سلام سمیه جون.
+سلام عزیزم.
=بیابغلم.چندروزه نیومدی مدرسه.دلم خیلی تنگ شده برات.
+فدات شم.
=خدانکنه.توفدای من شی جواب علیو کی میده؟
وپشت بندش خندید....
@madadazshohada
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد....
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
۴ مهر ۱۴۰۲
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ ما هم خوشبختانه زیاد رفته بودیم همدان و چند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴ مهر ۱۴۰۲