eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید تورجی زاده💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
گروه فرهنگی شهيد ابراهيم هادي، کتابی را با نام «یازهرا(سلام الله علیها)» درباره خاطرات این شهید عزیز به چاپ رسانده است. 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 کرامات شهید 💫 علیرضا تورجی‌زاده، برادر شهید : افرادی بسیاری از شهرهای مختلف به زیارت شهید می آیند .... وی اظهار کرد: برادرم انسان با اخلاص و با معنویتی بود که در زمینه مسائل معنوی اهتمام ویژه‌ای داشت، همانطور که اکثر رزمندگان در آن دوران این چنین بودند. تورجی‌زاده افزود: بعد از شهادت برادرم به طور ناخواسته و بدون آنکه تبلیغی صورت گیرد، بسیاری از افراد برای توسل به این شهید گرایش پیدا کردند و برای حاجت گرفتن بر سر مزار او حاضر می‌شدند و به مرور شاهد آن بودیم که نام این شهید بعد از شهادت به مرور شهرت بیشتری یافت و وسعت گرفت، بدون اینکه خانواده این شهید هیچ گونه دخالتی داشته باشند. وی خاطرنشان کرد: این روند به شکلی ادامه پیدا کرد که در حال حاضر خود ما هم برای ملاقات مزار این شهید گاهاً به فاصله 3 تا 4 قبر آن طرف‌تر می‌ایستیم و فاتحه می‌خوانیم. * وقتی مردم برای توسل از شهرهای مختلف ایران به مزار این شهید می‌آیند برادر شهید تورجی‌زاده عنوان داشت: رفته‌رفته نام این شهید در کل کشور شهرت یافت و افراد زیادی از شهرهای مختلفی همچون آمل، شیراز، مشهد و... به اصفهان و حتی به منزل ما می‌آیند و از مادر شهید طلب دعا می‌کنند؛ در برخی موارد افرادی از شهرهای مختلف می‌آیند، نذر می‌کنند، حاجت می‌گیرند و به شهر خود بازمی‌گردند؛ بعضاً می‌گویند که فلان دوست یا آشنا این شهید را به ما معرفی کرده و ما به همین خاطر به اصفهان سفر کردیم. وی ادامه داد: این گونه موارد تا جایی پیش رفت که کار را به فراتر از مرزها کشاند؛ در همین تابستان گذشته یک خانم پزشک ایرانی‌الاصل که حدود 40 سال مقیم کشور آمریکا بوده با ما تماس گرفت و گفت می‌خواهد به ملاقات خانواده شهید تورجی‌زاده بیاید. تورجی‌زاده اضافه کرد: این خانم مسؤولیت امور مسلمانان یکی از ایالات آمریکا را بر عهده داشت و گفت «من نام شهید تورجی‌زاده را شنیده‌ام، بر سر مزار او رفته‌ام و حتی یک تسبیح متبرک از مزار این شهید به محل اقامت خود در آمریکا برده‌ام و با آن ذکر می‌گویم؛ یکی از دوستان پزشک من در آمریکا به بیماری سرطان مبتلا شد به گونه‌ای که دیگر هیچ راهی برای بهبود بیماری خود نداشت، به او گفتم توسلی به شهید تورجی‌زاده کن؛ این خانم به شهدا توسل کرد و از جانب خداوند شفا یافت و اکنون به زندگی خود ادامه می‌دهد». وی اذعان کرد: خانواده شهید تورجی‌زاده برای معرفی این شهید به عنوان شهیدی که حاجت‌های زیادی داده دخالتی نداشته‌ و این تنها خواست خدا بوده است کما اینکه بسیاری از بزرگان دینی هم برای تبلیغ خود کاری نکردند اما سیره و رفتار آن‌ها در زندگی خود باعث شهرت معنوی آنان شد و خواست خدا بوده که توجه دنیا به این بزرگان جلب شود. آداب زیارت قبور شهدا و تذکراتی که خانواده این شهید لازم دانستند به اطلاع مردم و مراجعه‌کنندگان برسد نیز در قالب یک تابلو بالای مزار این شهید نصب شده است. برادر شهید تورجی‌زاده تصریح کرد: از شهرهای مختلفی به منزل ما می‌آیند و گاهاً شب را در منزل شهید تورجی‌زاده سپری می‌کنند؛ از ابتدا درب خانه این شهید به روی همه مردم باز بوده و از دیگر شهرهای کشور مراجعه می‌کنند. 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#نگاه_خدا 💗 قسمت46 پنجشنبه صبح زود بیدار شدم چون میدونستم عاطفه زود میاد دنبالم رفتم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت47 سوار ماشین شدیمو رفتیم پاتوق همیشگیمون توی راه اصلا حرفی نزدم  رفتم داخل کافه روی یه میز نشتیم  عاطی: سارا اتفاقی افتاده؟ چرا اصلا حرفی نمیزنی؟ ( منم کل ماجرا رو براش تعریف کردم ) عاطی: دختره دیونه اون پسره جونتو نجات داد ،تو برو بر نگاش کردی؟ - زبونم و مغزم قفل کرد با دیدنش ،نمیدونستم چیکار کنم  عاطی؛ اشکال نداره ،دفعه بعد اومدی ازش تشکر کن - نمیدونم اگه دفعه بعدی هم باشه نزدیکای غروب بود که عاطفه منو رسوند خونه  رفتم تو اتاقم لباسامو دراوردم یه کم دراز کشیدم  ای کاش میتونستم نرم امشب ،  اصلا حالم خوب نبود ، صدای باز شدن در ورودی و شنیدم  بابا رضا بود ،میدونستم که بابا رضا هیچ وقت بهم نمیگه که بیا امشب ،واسه همین از توکمد لباس عیدی که بابا خریده بود و پوشیدم رفتم بیرون - سلام بابا رضا  بابا رضا: سلام ساراجان - من اماده م شما هم برین یه لباس قشنگ بپوشین باهم بریم (بابا رضا چیزی نگفت فقط گفت ) چشم ،بابا اماده شد و سوار ماشیم شدیم و حرکت کردیم توی راه فقط به اتفاق این مدت فکر کردم ،یعنی اینا همه یه نشونه اس؟  بابارضا: ساراجان رسیدیم ( نگاه کردم ،مادر جون و آقاجون با خاله زهرا زودتر از ما رسیدن ولی داخل نرفتن ) پیاده شدم و با اقا جون و مادر جون و خاله زهرا روبوسی کردم و رفتیم داخل وارد خونه شدیم احوال پرسی کردیم رفتم یه جا نشستیم همه سکوت کرده بودیم که خاله زهرا یه دفعه گفت: مریم خانم اینم سارا خانم ما که گفتین حتمن باید بیاد  دنبال صدا میگشتم که مریم کیه مریم : بله خیلی خوش اومدن ( یه خانم چادری که با دستاش چادرشو روی صورتش محکم نگه داشت )  مریم خانم : ببخشید اگه میشه من با سارا خانم صحبت کنم( واا مگه من دامادم که میخواد صحبت کنه) یه نگاهی به بابا رضا کردم که با چشماش اشاره کرد که بلند شم  منم از جا بلند شدمو همراه مریم رفتم  رفتیم داخل یه اتاقی نگاهم خیره شد به چند تا عکس روی میز  مریم : این آقا مجتبی همسرم بودن ، یکی از مدافعین حرم بودن که شهید شدن (از تو چشماش هنوز میشد عشق ونسبت به شوهرش دید ) مریم: من میخواستم اول با شما صحبت کنم،میدونم خیلی سخت بوده برات که امشب اینجا حضور داشته باشی ، من یه پسر یک سال و نیمه دارم نمیتونم از خودم جداش کنم ،از تو هم میخوام که منو مثل یه دوست قبول کنی ،چون میدونم هیچ وقت مثل یه مادر نمیشم برات ( یعنی این شهید هنوز بچه اش هم ندیده ،چه طور تونست دل بکنه از زندگیش و بره شهید بشه ،از حرفاش خیلی خوشم اومد ،خانم معقول و باشخصیتی بود) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت48 لبخند زدمو گفتم مبارکه  مریم دستمو گرفت: امیدوارم دوست خوبی برات باشم  بلند شدیم و رفتیم بیرون با لبخند من همه صلوات فرستادن و تبریک میگفتن قرار شد بابا رضا و مریم فردا خودشون یه جا قرار بزارن صحبتاشونو بکنن  توی راه متوجه شدم خونه ای که بودیم خونه پدر شوهر و مادر شوهر مریم بود  چقدر آدم میتونه بزرگ باشه اجازه بده که واسه عروسش خاستگار بیاد خونه  بابا رضا هم اصلا چیزی ازم نپرسید که تو اتاق بین منو مریم چه اتفاقی افتاده اینقدر خسته بودم که شب بخیر به بابا گفتم و رفتم اتاقم چشمم به عبا افتاد رفتم گرفتمش اوردمش کنار خودم بلااخره پیدات کردم صبح بیدار شدم بابا خونه نبود فهمیدم قرار بود و بابا با مریم برن بیرون صحبت کنن...  منم مشغول مرتب کردن اتاقم شدم نمیخواستم وقتی مریم اومد اینجا فک کنه دختر شلخته ای هستم گوشیم زنگ خورد خاله زهرا بود - سلام خاله جون خوبین خاله زهرا: سلام عزیزم ؟ توخوبی؟ - مرسی ممنون خاله زهرا : سارا جان بابا زنگ زد به من گفت با مریم به تفاهم رسیدن ،چون خجالت میکشید خودش بهت بگه واسه همین به من گفت که به تو بگم - باشه خاله جون مبارکشون باشه  خاله زهرا: سارا جان فردا میای بریم واسه مریم وسیله بخریم؟ - نه خاله جون من دانشگاه دارم نمیتونم بیام شما خودتون همه کارا رو انجام بدین  خاله زهرا: باشه عزیزم پس فعلن -به سلامت  کارامو که رسیدم رفتم شام مفصل درست کردم واسه بابا که فک کنه منم راضی ام هرچند ته دلم راضی نبود ولی چه کنم که مامانم خواسته... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🌸شهدای این چله🌸 ۱🌷شهید عباس ذوالفقاری ۲🌷شهید علی اکبر شیرودی ۳🌷شهید مصطفی صدرزاده ۴🌷شهید احمد علی نیری ۵🌷شهید سعید حمیدی اصل روز اول👈🏼 ۱ آذر🌸🌿 روز دوم👈🏼 ۲ آذر🌸🌿 روز سوم👈🏼 ۳ آذر🌸🌿 روز چهارم👈🏼 ۴ آذر🌸🌿 روز پنجم👈🏼 ۵ آذر🌸🌿 روز ششم👈🏼 ۶ آذر🌸🌿 روز هفتم👈🏼 ۷ آذر🌸🌿 روز هشتم👈🏼 ۸ آذر🌸🌿 روز نهم👈🏼 ۹ آذر🌸🌿 روز دهم👈🏼 ۱۰ آذر🌸🌿 روز یازدهم👈🏼 ۱۱ آذر🌸🌿 روز دوازدهم👈🏼 ۱۲ آذر🌸🌿 روز سیزدهم👈🏼 ۱۳ آذر🌸🌿 روز چهاردهم👈🏼 ۱۴ آذر🌸🌿 روز پانزدهم👈🏼 ۱۵ آذر 🌸🌿 روز شانزدهم👈🏼 ۱۶ آذر🌸🌿 روز هفدهم👈🏼 ۱۷ آذر 🌸🌿 روز هجدهم👈🏼 ۱۸ آذر🌸🌿 روز نوزدهم👈🏼 ۱۹ آذر🌸🌿 روز بیستم👈🏼 ۲۰ آذر🌸🌿 روز بیست ویکم👈🏼 ۲۱ آذر🌸🌿 روز بیست دوم👈🏼 ۲۲ آذر🌸🌿 روز بیست وسوم👈🏼 ۲۳ آذر🌸🌿 روز بیست وچهارم👈🏼 ۲۴ آذر🌸🌿 روز بیست وپنجم👈🏼 ۲۵ آذر🌸🌿 روز بیست وششم👈🏼 ۲۶ آذر🌸🌿 روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۷ آذر🌸🌿 روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۸ آذر🌸🌿 روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹ آذر روز سی ام👈🏼 ۳۰ آذر روز سی ویکم👈🏼 ۱ دی روز سی دوم👈🏼 ۲ دی روز سی سوم👈🏼 ۳ دی روز سی وچهارم👈🏼 ۴ دی روز سی وپنجم👈🏼 ۵ دی روز سی وششم👈🏼 ۶ دی روز سی وهفتم👈🏼 ۷ دی روز سی وهشتم👈🏼 ۸ دی روز سی ونهم👈🏼 ۹ دی روز چهلم👈🏼 ۱۰ دی 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 💫♥️🍃♥️🍃💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز سه‌شنبه ها استجابت دعا در سه شنبه ها حتما این ویدئو رو ببینید و برای دیگران هم ارسال کنید،ان شاالله هرهفته سه شنبه ها همگی با هم انجام بدیم🥺😍 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟠تا پیدا نشدن قبر مطهر حضرت زهرا برایم سنگ قبر نگذارید 🔹شهید حسن عشوری از سربازان گمنام امام زمان عجل الله در وزارت اطلاعات در وصیت نامه خود نوشته است: به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا(س) برای من سنگ قبری تهیه نکنید. 🔹در لحظه تدفین تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا فراموش نشود و مبلغ ۵۰۰هزار تومان بابت سهل انگاری های من در استفاده از بیت المال به محل کارم پرداخت نمائید. ١٣٩۴/۶/٢٩
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهیدحسن عشوری💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت49 غذا رو اماده کردم رفتم توی اتاق بابا عکسای مامانو جمع کردم بردم گذاشتم روی میز اتاقم که یه موقع مریم اومد اذیت نشه داشتم کارامو انجام میدادم که صدای باز شدن در اومد رفتم پایین بابا رضا بود با یه دسته گل،گله مریم تن تن رفتم پایین - سلام بابا جون خوبی؟ بابا رضا: سلام جانه بابا بوی غذات تا سر کوچه میاومد ... - خیلی ممنونم واسه من خریدی این گلو بابا رضا : چند نفر تو این خونه عاشق گله مریمن... - من من... گل و از دست بابا گرفتم داشتم میرفتم از پله ها بالا که گفتم بابا جون مبارکه بابا هم چیزی نگفت واییی اتاقم مرتب و تمیز بود با گذاشتن این گل روی میز خیلی قشنگ شد اتاقم شام و خوردیم و میزو جمع کردم ظرفا رو شستم داشتم میرفتم بالا تو اتاقم که بابا رضا صدام کرد... بابا رضا: سارا بیا اینجا کارت دارم - جانم بابا بابا رضا: تو کی بزرگ شدی من ندیدم - من بزرگ شدن و از خودتون یاد گرفتم بابا رضا: سارا جان فقط یادت باشه هیچ چیزو هیچ کس نمیتونه بین منو تو جدایی بندازه - میدونم بابای خوشگلم بابا رضا: احتمالن فردا بعد ظهر میریم محضر تو میای دیگه - ( خواستم بگم نه که نمیدونم چرا نتونستم بگم) اره بابا جون فقط ادرسشو برام بفرستین که بعد کلاس بیام ،فعلن من برم شب بخیر بابا رضا: برو باباجان شب بخیر 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 💗 قسمت50 یادم رفته بود ساعت گوشیمو واسه ۷ تنظیم کنم ،ساعت ۸ کلاس داشتم صبح که چشمامو باز کردم ساعت و نگاه کردم اصلا خودم نفهمیدم چه جوری بلند شدم مثل موشک رفتم دست و صورتمو شستم یه مانتوی شیک پوشیدم که هم بدرد دانشگاه بخوره هم بعد دانشگاه برم محضر یه شال صورتی هم گرفتم گذاشتم داخل کیفم تن تن رفتم پایین ،دیگه فرصت صبحانه خوردن نداشتم نفهمیدم با چه سرعتی رسیدم دانشگاه ساعت ۸ و ربع بود ماشین و دم در دانشگاه پارک کردم رفتم داخل دانشگاه رفتم سر کلاس واییی استاد اومده در زدم اجازه استاد؟ استاد: چه وقته اومدنه -ببخشید تو ترافیک گیرده بودم استاد: بفرماییدداخل ولی اخرین بارتون باشه - چشم یکی یه دفعه گفت : اخ قربون چشم گفتنت همه زدن زیر خنده سرمو برگردوندم دیدم یاسریه که بادیدنم میخندید منم جلو یه جای خالی بود نشستم بچه ها همههمه میکردن که با صدای ساکت استاد همه ساکت شدن کلاس که تمام شد ،همه رفتن منم داشتم نوشته های روی تخته رو توی دفترم مینوشتم که یاسری اومد یه صندلی کنارم نشست تپش قلب گرفته بودم چند تا از دخترای کلاس هی با نازو عشوه باهاش صحبت میکردن ولی اون فقط دستشو گذاشته بود روی چونه اشو منو نگاه میکرد دیگه داشتم عصبانی میشدم یه دفعه یه دختری که اسمش مرجان بود منو صدا زد مرجان : ساراجون میشه بیای جامونو عوض کنیم ما هم از این نگاه فیض ببریم - عزیزم بیا کمپلت این نره خرو بگیر ببر واسه خودت خیرشو ببینی یاسری هم میخندید و نگاه میکرد مرجان: خدا شانس بده الان اگه ما این حرفو میزدیم حسابمون با کرم و الکاتبین بود یاسری : خفه ، برین بیرون - ترسیدم، نمیدونم چرا اینقدر از این بیشعور هم خوششون میاد هم اینقدر میترسیدن دخترا بلند شدن رفتن منم دیدم که کسی کلاس نیست ترسیدم وسیله هامو جمع کردم ولی دیدم باز همونجور دارن نگاهم میکنه - ببخشید چیزی شده ،مثل چوب خشکیده زل زدین به من یاسری : باهام صحبت که نمیکنین ،لااقل نگاهتون کنم شاید دلم آروم بگیره - بیجا میکنین نگاه میکنین ،پسره ی احمق میخواستم برم سمت در که بلند شد و بدو بدو کرد سمت در درو بست قلبم داشت میاومد تو دهنم - برو کنار پسره ی عوضی یاسری : تا باهام حرف نزنی نمیزارم برین - مگه خونه خاله اس که اینجوری حرف میزنی ...میری کنار یا جیغ و داد بزنم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام لطفا به نیت نوزاد های دوقلویی که یک قل آنها در دستگاه هستن نفری یک حمد شفا بخونید ممنون
با عرض سلام و تحیات الهی خدمت خواهران عزیز و گرامی، اطلاع پیدا کردیم عروس بی بضاعتی بدون جهیزیه و عروسی رفته خونه شوهر، تصمیم داریم برای رضایت خداو امام زمان عج یه مقدار براش اسباب منزل تهیه کنیم. هر خواهری هرچی نیت قلبیشه و برات دلشه به نیت خشنودی خدا و امام زمان عج کمک کنه، باشه که ازعنایت خدا و دعای امام زمان ماجور باشه و صدقه سری و سلامتی خانوادش ... خداوند خیر کثیر بر نیکوکاران و محسنین عطا بفرماید. شماره کارت 5894631830034443 معصومه مالدار لطفا فیش واریزیتون رو به آیدی بفرستید👇👇👇👇👇👇 @yazaahrah
بین بچه های یگان معروف بود به محمد عشقی... چون عاشق بود🍃 یه تسبیح هزارتایی داشت که خودش درست کرده بود و بعد نماز باهاش میفرستاد ، دائم ذکر میگفت حتی تو ماموریت زمزمه میکرد... قاری قرآن هم بود روز آخرم که بچه ها رفتن بالاسرش میگن لباش تکون میخورد و آروم ذکر یازهرا میگفت.‌..💔 راستی یکی از ترکشهای خمپاره به پهلوی یوسف خورده بود... شک ندارم دم آخری خود مادرمون خانم فاطمه‌زهرا(سلام‌الله‌علیها)اومد برا بدرقه اش...😔 تکاور پاسدار 🌷یادش با ذکر https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🌸شهدای این چله🌸 ۱🌷شهید عباس ذوالفقاری ۲🌷شهید علی اکبر شیرودی ۳🌷شهید مصطفی صدرزاده ۴🌷شهید احمد علی نیری ۵🌷شهید سعید حمیدی اصل روز اول👈🏼 ۱ آذر🌸🌿 روز دوم👈🏼 ۲ آذر🌸🌿 روز سوم👈🏼 ۳ آذر🌸🌿 روز چهارم👈🏼 ۴ آذر🌸🌿 روز پنجم👈🏼 ۵ آذر🌸🌿 روز ششم👈🏼 ۶ آذر🌸🌿 روز هفتم👈🏼 ۷ آذر🌸🌿 روز هشتم👈🏼 ۸ آذر🌸🌿 روز نهم👈🏼 ۹ آذر🌸🌿 روز دهم👈🏼 ۱۰ آذر🌸🌿 روز یازدهم👈🏼 ۱۱ آذر🌸🌿 روز دوازدهم👈🏼 ۱۲ آذر🌸🌿 روز سیزدهم👈🏼 ۱۳ آذر🌸🌿 روز چهاردهم👈🏼 ۱۴ آذر🌸🌿 روز پانزدهم👈🏼 ۱۵ آذر 🌸🌿 روز شانزدهم👈🏼 ۱۶ آذر🌸🌿 روز هفدهم👈🏼 ۱۷ آذر 🌸🌿 روز هجدهم👈🏼 ۱۸ آذر🌸🌿 روز نوزدهم👈🏼 ۱۹ آذر🌸🌿 روز بیستم👈🏼 ۲۰ آذر🌸🌿 روز بیست ویکم👈🏼 ۲۱ آذر🌸🌿 روز بیست دوم👈🏼 ۲۲ آذر🌸🌿 روز بیست وسوم👈🏼 ۲۳ آذر🌸🌿 روز بیست وچهارم👈🏼 ۲۴ آذر🌸🌿 روز بیست وپنجم👈🏼 ۲۵ آذر🌸🌿 روز بیست وششم👈🏼 ۲۶ آذر🌸🌿 روز بیست وهفتم👈🏼 ۲۷ آذر🌸🌿 روز بیست وهشتم👈🏼 ۲۸ آذر🌸🌿 روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹ آذر🌸🌿 روز سی ام👈🏼 ۳۰ آذر روز سی ویکم👈🏼 ۱ دی روز سی دوم👈🏼 ۲ دی روز سی سوم👈🏼 ۳ دی روز سی وچهارم👈🏼 ۴ دی روز سی وپنجم👈🏼 ۵ دی روز سی وششم👈🏼 ۶ دی روز سی وهفتم👈🏼 ۷ دی روز سی وهشتم👈🏼 ۸ دی روز سی ونهم👈🏼 ۹ دی روز چهلم👈🏼 ۱۰ دی 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 💫♥️🍃♥️🍃💫
🖤بسم الله الرحمن الرحیم 🖤 امروز چهارشنبه ۲۹آذر ۱۴۰۲ ۵جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 بارالها به معرفت و وفای حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها به امام زمانشان، ما را هم مستحق فدا شدن در راه امام زمانمان (عجل الله فرجه) قرار بده. ▪️یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمه عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
کتاب شبیه مریم داستان دختری به نام مریم که در دهکده‌ای زیبا در آفریقا زندگی می کند. دهکده‌ای که زندگی در آن به آرامی جریان دارد. اما مریم یک ترس همیشگی دارد. ترس از اینکه مهاجمانی به دهکده حمله کنند و او را برای کنیزی ببرند. رسمی که در منطقه آن‌ها جریان دارد و دختران زیادی به این سرنوشت دچار شدند. تا اینکه در نیمه شبی ترسناک گروهی از مهاجمان بی رحم حمله می کنند و جز جوانان همه را می‌کشند و دهکده را به آتش می‌کشند؛ مریم همراه با دیگر جوانان دهکده اسیر می‌شود، اما دست سرنوشت او را به مقامی بالا می‌رساند. مقامی که کمتر کسی در طول تاریخ توانسته آن را کسب کند. مقام خادمی بزرگترین بانوی جهان. مریم که حالا همه او را به اسم فضه می شناسد در کنار بانویش حضرت زهرا (س) به درجات بالای تقوا و علم رسیده و شده عضوی از خانواده تا جایی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره‌اش می‌گوید: خدا را شکر که مقام کنیز دخترم به رتبه و منزلت حضرت مریم رسیده است. داستان پر فراز و نشیب زندگی مریم را خانم اکرم صادقی در رمان شبیه مریم نوشته و انتشارات کتاب جمکران چاپ کرده با خوندن این کتاب سفر کنید به عصر پیامبر مهربانمان و دختر گرانقدرش و همراه بشید با فضه، دختری از تبار و آیین عیسی(ع) که خدا نعمت را بر او تمام کرد و شد همنشین و شیفته‌ی دختر پیامبر اسلام، پیامبری که پدرش در کودکی و نوجوانی بشارت آمدنش را از انجیل برایش خوانده بود... فضه در جریان نزول سوره «هل أتی» در نذر سه روز، روزه داری همراه شد با اهل بیت پیامبر(ص)، همون کسی که بعد از شهادت حضرت زهرا(س) بیست سال سخنی بر زبان نیاورد جز آیات قرآن. خانم اکرم صادقی نویسنده کتاب گفته : نگارش و پژوهش «شبیه مریم» حدود چهار سال طول کشید. به جهت تِم داستانی اثر، امکان ورود مستقیم به زندگی حضرت زهراء (س) وجود نداشت؛ از این رو به بهانه بانو فضه، زندگی حضرت زهراء (س) به تصویر کشیده شد. کتاب شبیه مریم دوران صدر اسلام و زمان حضرت رسول (ص)، تولد حضرت زهرا (س) و زندگی با حضرت علی (ع) و حوادث پیش آمده را به صورت داستان‌گونه روایت کرده است. https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تذکر امام خامنه‌ای به دکتر رفیعی 🌴هرگاه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حضرت‌فاطمه سلام‌الله‌علیها را می دیدند چهار کار انجام می دادند: ۱. قام الیها: به سمت او می دویدند ۲. رحَّبَ بِها : به او خوش آمد میگفتند ۳. جایِ خود را به او می دادند ۴. دستش را می بوسیدند الّلهُمَّ‌صَلِّ عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوعَجّل‌فَرَجَهم ❖═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═❖