فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠استغفار کنید نتیجه اش را ببیند
@madadazshohada
🌤«اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🌤
سلام خواهر جان
محمد به لطف خدا وائمه ودعاهای شما به هوشه
ساعت ۳ رفتم در حد۲ دقیقه دیدمش گفتن خوبه چون آرامبخش بهش زدن خواب بود
پیام مادر محمد ۲۲ ساله🖕🖕🖕
شهید صادق عدالت اکبری (کمیل) متولد دومین روزِ دومین ماه سال 1367 بود که در شهر تبریز چشم به دنیا گشود اما دیری نگذشت؛ «اردیبهشتی» که زنگ زندگی دنیایی او را به صدا در آورده بود، تنها دو روز پس سالروز تولدش خاموش شد و دنیای فانی را به بهشتی جاودان
تبدیل کرد.صادق پاسدارزادهای بود که زمانی مادرش او را باردار بوده، پدرش در جبهه حضور داشته برای همین وجود صادق از آن دوران بهرهمند شده و در روحیاتش تاثیر گذاشتهاست. فرهنگ پاسداری اولین اولویت و سر مشق خانواده صادق بود و او با این فرهنگ مأنوس شده و به همین علت خودش علاقه داشت که وارد سپاه شود برای همین در اول آبان ماه سال 1389 لباس سبز پاسداری از انقلاب را با افتخار به تن کرد.
روحیه ایثار و از خودگذشتی صادق به قبل از حضور او در سپاه برمیگردد، روزهایی که دشمن در قالب فتنه سبز (سال88) پنچه به چهره انقلاب میکشید، او با عشق به ولایت وارد معرکه شد و به دلیل درگیری با اشرار و فتنهگران تاندون یکی از انگشتانش قطع میشود که این امر برای او چندین روز به طول انجامید و باعث میشود در همین بحبوحه عمل جراحی کند و طعم جهاد و جانبازی را زیر زبان خود بچشد.
صادق یک سپاهی همه فن حریف بود. با وجود سن کمش در هر رسته و حیطهای تخصص داشت. روحیه صادق همچون نظامیها نبود. علاقه زیادی به گل و گیاه داشت؛ یکی از اتاقهای خانه را به گلدانهایش اختصاص داده بود و دائم به آنها رسیدگی میکرد. در رشتههای راپل (سنگ نوردی صخره نوردی) غواصی، غریق نجات، قایقرانی، کاراته، راگبی، مربیگری و داوری فوتبال، پاراگلایدر و سقوط آزاد فعالیت داشت و اعتقاد داشت باید آنقدر توانمند باشم که در هر زمینهای که نظام و اسلام نیاز دارد، بتوانم مؤثر باشم. بسیار شوخ طبع و مهربان بود، حتی برخی اوقات مادرش به او تذکر میداد که در بحثهای جدی شوخی نکند، اما او همیشه با شوخ طبعی پاسخ میداد. با کودکان، کودک بود و با بزرگان، بزرگ! شاید این گونه به نظر بیاید که ریاضت محض داشت و فقط نماز و قرآن میخواند، از دنیا بریده بود، اما صادق این گونه نبود به هرکاری در جای خود میرسید از عبادت گرفته تا تفریحات!صادق خشک مقدس نبود، اما به واجباتش هم عمل میکرد.»
@madadazshohada
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید عدالت اکبری💕بودیم
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
* برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_چهاردهم @madadazshohada ❤ #هوالعشــــق چند روزی خانه عمه جان ماندگار شدم در این
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
#مدافع_عشق #قسمت_چهاردهم @madadazshohada ❤ #هوالعشــــق چند روزی خانه عمه جان ماندگار شدم در این
#مدافع_عشــــق
#قسمت_پانزدهم
❤ #هوالعشــــق
خیره به آینه قدی اتاقم لبخندی از رضایت مےزنم. روسری سورمه ای رنگم را لبنانـے مےبندم و چادرم را روی سرم مرتب میڪنم! صدای اِف اِف و این قلب من است ڪه مےایستد! سمت پنجره میدوم، خم میشوم و توی ڪوچه رانگاه میڪنم.زهراخانوم جعبه شیرینی را دست حاج حسین میدهد. دختری قدبلند ڪنارشان ایستاده حتماً زینب است!
فاطمه مدام ورجه وورجه میڪند!
"اونم حتماً داره ذوق مرگ میشه😂"
نگاهم دنبال اوست! ازپشت صندوق عقب ماشین شان یک دسته گل بزرگ پر از رزهای صورتی و قرمز بیرون مےاورد. چقدر خوشتیپ شده ای😍
❣❤️❣❤️❣❤️❣
قلبم چنان درسینه میڪوبد ڪه اگر هر لحظه دهانم را باز کنم طرف مقابل میتواند آن را درحلقم بوضوح ببیند!
سرش پایین است و با گلهای قالی ورمیرود! یک ربع است که همینجور ساکت و سر به زیر است!
دوست دارم محکم سرم رابه دیوار بکوبم😐
بلاخره بعدازمکث طولانـےمیپرسد:
من شروع ڪنم یا شما؟
_ اول شما!
صدایش را صاف و آهسته شروع میڪنـد
_ راستش...خیلـے با خودم فکر کردم که اومدن من به اینجا درسته یا نه!
ممکنه بعد از این جلسه هر اتفاقی بیفته...خب...من بخاطر اونیڪه شما فڪر میڪنید اینجا نیومدم!
بهت زده نگاهت میکنم,,
_ یعنی چی؟؟؟😓
_ خب."مِن و مِن میڪند"
_ من مدتهاست تصمیم دارم برم جنگ!..برای دفاع! پدرم مخالفت میڪنه... وبہ ییچ عنوان رضایت نمیده. از هر دری وارد شدم. خب...حرفش اینکه...
با استرس بین حرفت میپرم:
_ حرفشون چیه؟!!
_ ازدواج کنم! بعد برم.یعنی فکر میکنه اگر ازدواج کنم پابند میشم و دیگه نمیرم...
خودش جبهه رفته اما.نمیدونم!!
جسارته این حرف،اما...من میخوام کمکم کنید...حس میکردم رفتار شما بامن یطور خاصه.اگر اینقدر زود اقدام کردم...برای این بود که میخواستم زود برم.
"گیج و گنگ نگاهش میکنم."
_ ببخشید نمیفهمم!😐
_ اگر قبول کنید...میخواستم بریم و بخانواده بگیم اول یه صیغه محرمیت خونده شه...موقت!اینجوری اسم من توی شناسنامه شما نمیره.
اینطوری اسماً، عرفاً و شرعاً همه ما رو زن و شوهرمیدونن..
اما...من میرم جنگ و ...
و شما میتونید بعد از من ازدواج کنید!
چون نه اسمی رفته...نه چیز خاصی!
کسی هم بپرسه.میشه گفت برای آشنایی بوده و بهم خورده!!
یہ چیز مثل ازدواج سوری😔
" باورم نمیشود این همان علـےاکبراست! دهانم خشک شده وتنها با ترس نگاهت میکنم...ترس از اینڪہ چقدر با آن چیزی که از تو در ذهنم داشتم فاصله دارد!!"
_ شاید فکر کنید میخوام شما رو مثل پله زیر پا بزارم و بالا برم!اما نه!
من فقط کمک میخوام.
" گونه هایم داغ میشوند. باپشت دست قطرات اشکم را پاک میکنم"
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشــــق
#قسمت_شانزدهم
❤ #هوالعشـــق
یک ماهه که درگیراین مسئله ام!..که اگر بگم چی میشه!؟؟؟
" در دلم میگویم چیزی نشد...تنها قلب من شکست!... اما چقدر عجیب که کلمه کلمه اش جای تلخی برایم شیرین بود!
او میخواهد از قفس بپرد! پدرش بالش رابسته! و من شرط رهایـے اش هستم !...
ذهنم آنقدر درگیر میشود که چیزی جز سکوت در پاسخش نمیگویم!!
_ چیزی نمیگید؟؟...حق دارید هر چی میخواید بگید!!... ازدواج کردن بدنیست! فقط نمیخوام اگر توفیق شهادت نصیبم شد...زن و بچم تنها بمونن.درسته خدا بالا سرشونه!
اما خیلـے سخته...خیلی!...
من که قصد موندن ندارم چرا چند نفرم اسیرخودم کنم؟؟
" نمیدانم چی شد ولی پرسیدم:
_ اگر عاشق شید چی؟؟!!!
جمله ام مثل سرعت گیر هیجانش راخفه میکند!شوکه نگاهم میکند!
این اولین باراست که مستقیم چشمهایم را نگاه میکند و من تا عمق جانم میسوزم!
بہ خودش می آیـد و نگاهش را میگردانـد.
جواب میدهد:
_ کسی که عاشقه...دوباره عاشق نمیشه!
" میدانستم عاشق پریدنـه! اما...چه میشود عشق من در سینه اش باشد و بعد بپرد"
گویـےحرف دلم را ازسڪوتم میخوانـد...
_ من اگر ڪمڪ خواستم...واقعا کمک میخوام! نه یه مانع!....از جنس عاشقـے!
" بـے اختیار لبخند میزنم...
نمیتوانم این فرصت راازدست بدهم.
شاید هرکس که فکرم رابخواند بگوید #دختر_تو_چقدر_احمقی ...اما...اما من فقط این را درک میکنم! که قرار است مال من باشـد!!...شاید کوتاه...شاید...
من این فرصت را...
یا نه بهتراست بگویم
من او را به جان میخرم!!
#حتی_صـــوری
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال مدداز شهدا 💖
@madadazshohada
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@madadazshohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»