eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨«اجنه و خوراکیها حتما ببینید» ▪️"حتما ببینید"
🔻‏حالا فهمیدید چرا دشمن زن را نشونه گرفته؟ ⬅️چون اگه زن نجابت و پاکیش رفت دیگه اینجور فرزندانی ازش به دنیا نمیاد.. « رئیسی_عزیز | »
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷خاطره‌ای از شهید بزرگوار گرگانی نژاد به روایت برادر ایشان: 🌹پدرمان که از دنیا رفت ما ماندیم و درد یتیمی حسین که در آن زمان در شیراز درس میخواند در کنار درس خواندن با کار کردن حقوق مختصری دریافت میکرد که مقدار کمی از آن را برای مخارج زندگی و خرج تحصیل خودش بر می‌داشت و بقیه را برای ما می‌فرستاد تا کمبودی در نبود پدر احساس نکنیم.حتی زمانی که من هم برای درس خواندن به شیراز رفته بودم و سه سال آنجا بودم تمام هزینه تحصیلم را پرداخت می‌کرد تا هم به من کمک کرده باشد و هم به خانواده فشار مالی نیاید. 💥همان سالها شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان بود و ما برای انجام مراسم شب احیا و مناجات به مسجد ولی عصر شیراز رفتیم .وقتی دعای جوشن کبیر خوانده میشد ما چند نفری که همراه حسین بودیم با صدای بلند دعا می‌خواندیم ولی حسین که شب پیشش تا صبح در بیمارستان مانده بود و خیلی خسته بود یک گوشه نشسته بود و از فرط خستگی و بی خوابی حال بلند خواندن دعا را نداشت ولی موقع به سر گرفتن قرآن انگار که اون حسین قبل نیست و با شور و نشاط فراوان دعا می‌خواند و با سوز و آه فراوان اشک می‌ریخت طوری که اصلا در دنیایی که ما در آن زندگی میکردیم نبود و حسین جای دیگری بود. ♦️عید نوروز همان سال از شیراز به بردسیر آمدیم در جمع اعضای خانواده نشسته بودیم که خواهرم پرسید شب بیست و یکم ماه رمضان محل بودید و چکار کردید ؟گفتم خب رفتیم مسجد چطور مگه؟ پرسید حسین چکار میکرد ؟یاد خستگی آن شب حسین افتادم و با خنده گفتم هیچی حسین خسته بود و چرت میزد. با تعجب پرسید جدی میگی؟ 🌤وقتی ماجرای آن شب را برایش تعریف کردم با تعجب گفت پس از مراسم مسجد به خانه آمدم و هنوز چند دقیقه‌ای به اذان صبح باقی مانده بود که دراز کشیدم و به خواب رفتم در عالم خواب دیدم که حسین در کنار حضرت امام حسین علیه السلام و حضرت علی اکبر علیه السلام ایستاده و با هم ب طرف ما می آیند.مطمئنم که آن شب حسین مورد عنایت حضرت سیدالشهدا علیه السلام قرار گرفته ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌷مرور خاطرات و فداکاریهای شهدا👇👇 @madadazshohada
🔰زندگینامه شهید دکتر حسین گرگانی‌نژاد 💐🍃شهید گرگانی نژاد در تاریخ 2خرداد 1332 در شهرستان بردسیر استان کرمان متولد شد. وی در خانواده‌اي مذهبي و متدين پرورش یافت، تحصیلاتش را در زادگاهش سپری کرد و در کنار درس خواندن، کار می‌کرد و به پدر و مادر خویش کمک می‌کرد. 🌹🍃اوایل دهه پنجاه، سرآغاز فصل جدیدی از زندگی او بود؛ چرا که قبولی در رشته پزشکی دانشگاه شیراز، حضور او در محافل فعال انقلابی و جمع مبارزین را به دنبال داشت و او رفته رفته به عنوان یکی از عناصر فعال مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی در استان فارس و حتی استان‌های اطراف شناخته شد. در طول سال‌های مبارزه، حسین هم‌پای سایر جوانان مسلمان ایرانی، از پای ننشست و خود را وقف خدمت به اسلام و انقلاب کرد. 🔹از شهید دکتر حسین گرگانی‌نژاد به عنوان اولین پزشک شهید جمهوری اسلامی ایران یاد می‌شود که در ۲۱شهریور1358 در کردستان توسط گروهک تروریستی کومله و دمکرات به شهادت رسید. حسین چه در مدرسه، چه بیرون از آنجا با همه سلام و علیک داشت. از همان كودكي فردي بسيار مودب و اجتماعي بود. 🌷🍃قبل از انقلاب، بسیاری از پدر و مادرها بضاعت نداشتند که از عهده مخارج سنگین خانواده پرجمعیتشان برآیند، خانواده حسن یکی از این خانواده‌ها بود که هر چند پدرش یک مغازه کوچک داشت؛ اما دخل و خرجش کفاف زندگیشان را نمی‌داد. همین موضوع حسین را مجبور كرده بود تا وقتی در دبیرستان تحصیل می‌کند، حداقل در تعطیلات تابستان کار کند، تا شاید گوشه‌ای از سنگینی بار زندگی را از روی دوش پدرش بردارد. ☘حسین مدتي به كار ساختماني مشغول شد. او از همه کارگرها کم سن‌تر بود و نمی‌توانست کارهای سخت و سنگین را انجام دهد؛ اما هیچ وقت نمی‌گفت که نمی‌تواند، از آن جمع تنها کسی که نماز می‌خواند، حسین بود. ظهرها وقتی کار برای مدتی تعطیل می‌شد، تا کارگرها استراحت کنند و ناهار بخورند، اول وضو می‌گرفت، یک گوشه می‌ایستاد و نماز می‌خواند، سپس ناهار می‌خورد. شب‌ها که کار تعطیل می‌شد، حسین تنها کسی بود که قبل از غذا خوردن به نماز می‌ایستاد.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید گرگانی نژاد💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* * برادر شهید*
🌺 مدد از شهدا 🌺
#پروانه ای دردام عنکبوت #خانم ط_حسینی # قسمت۱۱ 🎬 ازپنجره اتاق بیرون رانگاه میکردم,پدرم تا دررا باز
ای دردام عنکبوت خانم ط_حسینی # قسمت ۱۲ 🎬 داعشی وحشی به سمت من ولیلا امد ومیخواست دستان مارا با بند لباس ببندد,پدرم تااین حرکت رادید بلند شدتا به سمت مابیاید اما اون یکی داعشی بالگدی که به پشتش زد باعث شد پدرم به صورت زمین بخورد,مادرم با گریه های بلند والتماسهای پی درپی همانند مرغی که به جوجه هایش حمله شده خودرا روی من ولیلا وعماد انداخت ومدام التماس وتقلا میکرد تا شاید دل داعشیان به رحم اید اما ,مرد حرامی بازوی مادرم راگرفت وکشان کشان اورابه سمتی که پدرم بود برد ,الان دیگه پدرومادرم یک گوشه اتاق بودند ومن ولیلا بادستان بسته وعماد بادهان بسته گوشه ی دیگر اتاق که روبروی پدر ومادرم قرارمیگرفتیم بودیم. هیچ کدام درحال خودمان نبودیم بس که گریه کرده بودیم وناله زده بودیم گلووچشمهایمان به سوختن افتاده بود,یک لحظه ازذهنم گذشت که هدف داعشیها چیست؟چکار میخواهند کنند,که یکی از داعشیها چاقویی خنجر مانند, از پرشال کمرش دراورد ورو به دیگری کردوگفت:ابواسحاق ,اینها قربانی من یاتو؟....ابواسحاق نگاهی کرد ویک برق شیطانی درچشمانش درخشید وگفت:نه نه ابوعاص دست نگهدار...باید هنگام قربانی مجاهدان تکبیر بگویند ,صبر کن الان برمیگردم... خدای من,یا امام حسین ع ,اینها چه میخواهند بکنند ...قربانی....چه کسی؟....به چه گناهی؟؟؟... .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 @madadazshohada ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
ای دردام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 ابواسحاق بیرون ازخانه رفت.وهمه ی ماحتی عماد ساکت شده بودیم انگار درفکر عاقبت این معرکه بودیم وباسکوتی که براتاق حاکم شده بود تازه متوجه سروصداهای بیرون از خانه شدیم ,صدای گریه وشیون زنان وکودکان بیگناه باصدای تیر وفشنگ جنگی قاطی شده بود انگار یک لشکربه محله ی ایزدیها حمله ورشده بود واخربرای چه؟به چه جرمی؟؟؟ چنددقیقه ای طول کشید که ابواسحاق باپنج شش داعشی که رویشان را بسته بودند وپرچم سیاهرنگی که رویش عبارت (لااله الاالله ومحمدارسول الله)نوشته شده بود به داخل اتاق امدند... مو براندامم راست شدازترس به مرز سکته رسیده بودم ,یعنی این حرامیان چه چیزی درفکرشان بود که ابواسحاق گفت:میخواهی شروع کنیم ,الان شرایط برای قربانی فراهم است . درهمین هنگام یکی از داعشیهایی که تازه امده بود گفت:دست نگهدارید... ابواسحاق:چی شده برادر میخواهی شفاعت این کافران راکنی؟ داعشی:نه نه,میگم حیف این قالی که به خون این کافران الوده شود,کلی قیمتش است وخنده ای,شیطانی سرداد... ابواسحاق:راست میگی ,ببرینشون ببرینشون بیرون. ازبرخورد دستانشون بابازوم چندشم میشد وخودم دست عمادرابادستان بسته ام گرفتم ولیلا هم چادرمن راگرفت وباهم رفتیم روی حیاط یک حوض اب بزرگ روی حیاط داشتیم,یک طرف بابا ومامان را نشاندند وطرف دیگر حوض ما سه تا بچه را دوتا داعشی بالای سرما ایستادند وبقیه بالای سرپدرمادرمان... قلبم به شدت هرچه تمام تر میزد یعنی این شیاطین چه میخواستند انجام دهند😰😭😱 ..... ‎‌‌‎‌‎‌ 💖 کانال مدداز شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خوب هستین خسته نباشین یه درخاستی از شما دارم من فردا امتحان دارم اگه میشه بزارین تو کانالتون نفری یدونه الهی به رقیه برای اینکه فردا امتحانمو خوب بدم برام بگن🌸🌸 الهی به رقیه...