🌺 مدد از شهدا 🌺
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت سی و هفتم ▫️سپس با هر دو دستش بازوانم را گرفت و اینبار نه اعتراض که عاش
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت سی و هشتم
▫️هفتم اکتبر ۲۰۲۳، با خبری فوری در رسانههای دنیا آغاز شد؛ عملیات طوفان الاقصی و حملۀ حیرتانگیز نیروهای حماس از زمین و دریا و هوا به اسرائیل!
▪️تعداد موشکهای شلیک شده، میزان نفوذ در شهرکهای صهیونیستی و تعداد بالای اسرای اسرائیل شگفتآور بود و باعث شد تا نخستین بار طعم شادی را در آمریکا با تمام وجودم بچشم.
▫️احساس میکردم اسارتم در خانۀ عامر شبیه محاصرۀ غزه توسط اسرائیلیها شده و این حرکت جسورانه و شجاعانه، حال دلم را عجیب خوش کرده بود.
▪️انگار این حمله و این میزان تلفات از اسرائیلیها میتوانست بر جای اینهمه جراحتی که به جان مردم منطقه افتاده بود، اندکی مرهم باشد که پس از سالها میخندیدم و امیدوار بودم این حماسه، مقدمۀ نابودی اسرائیل باشد و خبر نداشتم همین حادثه، بهانۀ تغییر در زندگی من خواهد بود.
▫️بلافاصله پس از طوفانالاقصی، حملات وحشیانۀ اسرائیل به غزه آغاز شد و حالا صورت معصوم نوزادانی که در خواب، همآغوش شهادت شده بودند، جگرم را آتش میزد.
▪️رژیم صهیونیستی شب و روز غزه را بمباران میکرد و با هر تصویری که از سلاخی کودکان مظلوم فلسطینی میدیدم، دلم زیر و رو میشد.
@madadazshohada
▫️سالها بود نماز و روزه و تمام احکام دین از خاطر عامر رفته و انگار اینهمه مستی و مصرف مداوم الکل، انسانیتش را هم سوزانده بود که به اشکهای من برای غزه میخندید.
▪️ماهها بود حتی دیگر مثل گذشته، تمایلی به من نشان نمیداد؛ بیش از هر چیز به مصرف الکل وابسته شده و از تمام عشق روزهای اول، فقط مشت و لگدش برای من باقی مانده بود.
▫️اجازه نمیداد حتی در موبایل خودم اخبار فلسطین را ببینم، به حمایت از تروریست متهمم میکرد و چند بار نیمهشب در حالت مستی تهدیدم کرد از خانه بیرونم میکند و تنها پناه من در این غربت، قرآن بود.
▪️تحت تأثیر تبلیغات شبکههای صهیونیستی در آمریکا، برای اسرای اسرائیلی دلسوزی میکرد و طوری متأثر شده بود که بخشی از هزینههای تبلیغاتی شرکتش را به کمپین حمایت از اسرائیل اختصاص میداد اما خبر نداشتم داستان دیوانگیاش در همین نقطه تمام نمیشود که یک نیمهشب از صدای خندهاش بیدار شدم.
▫️کنارم روی تخت نبود و احساس کردم آهسته با کسی صحبت میکند که مردد از جا بلند شدم و پاورچین از اتاق بیرون رفتم.
▪️پشت به اتاق خواب روی کاناپه لم داده و مشغول تماس تصویری بود. از خواب پریده و هنوز گیج بودم و در همان حال دیدم تصویر زنی با لباس نامناسب روی موبایلش خودنمایی میکند که میان راهرو خشکم زد.
▫️هندزفری در گوشش بود و محو تماشای زن، پچپچ میکرد و انگار اصلاً در این دنیا نبود.
▪️چند قدمی نزدیکتر شدم و درست بالای سرش ایستادم تا تصویر معشوقه جدیدش را بهتر ببینم؛ دختری کم سن و سال با موهای براق مشکی، صورتی سبزه و استخوانی و چشمانی که با هر پلک زدن میخواستند از شوهرم دلبری کنند.
▫️از بیاعتناییاش در این چند ماهه منتظر خیانتش بودم و ذرهای علاقه در قلبم پیدا نمیشد که از این خیانت حتی یک لحظه ناراحت نشدم اما فرصت خوبی برای انتقام بود که با خونسردی جلو رفتم و کنارش روی کاناپه نشستم.
▪️از دیدنم، مات و متحیر مانده و فرصت هر عکسالعملی را از دست داده بود که هندزفری را از گوشش درآورد و من با پوزخندی ساده پرسیدم: «صحبتتون خیلی طول میکشه؟ آخه صدای خندههات نمیذاره بخوابم!»
▫️ابتکار عمل را از دست داده و مثل همیشه تنها راه چارهاش خشونت بود که با مشت به بازویم کوبید و تشر زد: «به تو چه ربطی داره؟»
▪️برای اولین بار در این چندسال از تندی کردنش نترسیدم و با همان آرامش پاسخ دادم: «برای من مهم نیس! با هر کی میخوای رابطه داشته باش!»
▫️از اینهمه بیخیالیام حیرت کرده و نمیخواست خودش را ببازد که از کنارم بلند شد و با حالتی حق به جانت توضیح داد: «این دختر از عربهای ساکن اسرائیله، از ترس جنگ اومده اینجا. دو ماه پیش تو شرکت استخدامش کردم.»
▪️میفهمیدم معنی این آسمان و ریسمانی که به هم میبافد، رابطهای است که بین آنها ایجاد شده و حقیقتاً خیانتش برایم ذرهای اهمیت نداشت که به تمسخر سر به سر دل پُر هوسش گذاشتم: «بد نگذره؟ یه روز زن سوری، یه روز عراقی، یه روز فلسطینی!»
▫️شاید در این سالها هرگز از من تلخی و تندی ندیده بود که برای چند لحظه ناباورانه نگاهم کرد اما من چشمان عاشقش را سالها پیش دیده و نشانههای عاشق شدنش را میشناختم که بیپرده پرسیدم: «میخوای باهاش ازدواج کنی؟»
▪️هنوز در بهت سوال اولم مانده و این سوال دومی، کیش و ماتش کرده بود که لب از لب باز نمیکرد و من فقط منتظر فرصتی برای فرار بودم که خودم داوطلب شدم: «من همین امشب از زندگیت میرم تا راحت تو این خونه با هم باشید!»...
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
📖 ادامه دارد...
سلام دوستان ازامشب( شنبه شب)سریال روزخون ازشبکه اول ساعت ۲۲/۱۰قراره پخش بشه راجع به واقعه تروریستی شاهچراغ تامیتونیدتوگروههاتون اعلام کنیدتاهمه ببینند
21.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💬 بیایید قبل از خواب،
قبل از قرائت قرآنِ قبل از خواب،
قبل از وضو قبل از قرآنِ قبل از خواب؛
کمی فقط موسیقی گوش بدیم و تصاویری ببینیم😞
و تاثیر هنر یک هنرمند عرب زبان را
و ای کاش بلد بودن هنرمندان ایرانی
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
🍃
🌹
اول صبح بگویید حسین جان رخصت✋
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد🤲
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین 🚩
و علی علی بن الحسین🚩
و علی اولاد الحسین 🚩
و علی اصحاب الحسین🚩 (علیهالسلام )
🌹
🍃@madadazshohada
🔴🍃☘🍃🌹🍃☘🍃
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به جمیع شهدا و شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🍀قرار هست چهل روز بصورت ویژه با واسطه قراردادن شهدا، بریم در خانه خدا و اهلبیت و مدد بگیریم ازشون.....
🌸شهدای عزیز این چله🌸
شهدای عزیز❤️
1- 🌷شهدای گمنام✅
۲- 🌷شهید سید حسن نصرالله✅
۳- 🌷شهیدسیدهاشم صفی الدین✅
۴-🌷شهید علیرضا اسحاقی✅
۵- 🌷شهید حجت اسدی
۶_ 🌷شهید ناصر کاظمی
۷- 🌷شهید حمید رضا زمانی
۸- 🌷شهید سجاد طاهر نیا
۹- 🌷شهید محمد امین صمدی
۱۰- 🌷شهید سعید کریمی
۱۱- 🌷شهیدعلی آقا زاده
۱۲- 🌷شهیدحسین محمدی
۱۳--🌷شهید صادق امید زاده
۱۴--🌷شهیدسجاد منصوری
۱۵-🌷شهید حمزه جهان دیده
۱۶-🌷شهیدمحمد مهدی شاهرخی فر
۱۷-🌷شهیده معصومه کرباسی
۱۸-🌷شهید علی الهادی
۱۹-🌷شهید سردار سنوار
۲۰-🌷شهیدسردار نیلفروشان
۲۱-🌷شهید امین کریمی
۲۲-🌷شهید علی حیدری
۲۳-🌷شهیدعلی قوچانی
۲۴-🌷شهید محسن زیارتی
۲۵-🌷شهید رضا کارگر برزی
۲۶-🌷شهیدعلی کبودوندی
۲۷-🌷شهیدسید مهدی موسوی
۲۸🌷-شهیدعلی شرفخانلو
۲۹-🌷شهیدعلی فاتحی نصر آبادی
۳۰-🌷شهیدرضا پور خسروانی
۳۱-🌷شهیدمحمد اسلامی جهرمی
۳۲-🌷شهیدمجید سلمانیان
۳۳-🌷شهید علیرضا هاشمی پناه
۳۴-🌷شهیدسید علی کاشی
۳۵-🌷شهیدسید مهدی جلالتی
۳۶-🌷شهید حسین امان اللهی
۳۷-🌷شهیدمحسن صداقت
۳۸-🌷شهیدعلی آقابابایی
۳۹-🌷شهیدعلی صالحی روزبهائی
۴۰-🌷شهیدیوسف قربانی
روز اول👈🏼 ۱۰ آبان✅
روز دوم👈🏼 ۱۱ آبان✅
روز سوم👈🏼 ۱۲ آبان✅
روز چهارم👈🏼 ۱۳ ابان✅
روز پنجم👈🏼 ۱۴ آبان
روز ششم👈🏼 ۱۵ ابان
روز هفتم👈🏼 ۱۶ آبان
روز هشتم👈🏼 ۱۷ آبان
روز نهم👈🏼 ۱۸ آبان
روز دهم👈🏼 ۱۹ آبان
روز یازدهم👈🏼 ۲۰ آبان
روز دوازدهم👈🏼 ۲۱ آبان
روز سیزدهم👈🏼 ۲۲ آبان
روز چهاردهم👈🏼 ۲۳ آبان
روز پانزدهم👈🏼 ۲۴ آبان
روز شانزدهم👈🏼 ۲۵ آبان
روز هفدهم👈🏼 ۲۶ آبان
روز هجدهم👈🏼 ۲۷ آبان
روز نوزدهم👈🏼 ۲۸ آبان
روز بیستم👈🏼 ۲۹ آبان
روز بیست ویکم👈🏼 ۳۰ آبان
روز بیست دوم👈🏼 ۱ آذر
روز بیست وسوم👈🏼 ۲ آذر
روز بیست وچهارم👈🏼 ۳ آذر
روز بیست وپنجم👈🏼 ۴ آذر
روز بیست وششم👈🏼 ۵ آذر
روز بیست وهفتم👈🏼 ۶ آذر
روز بیست وهشتم👈🏼 ۷ آذر
روز بیست ونهم👈🏼 ۸ آذر
روز سی ام 👈🏼 ۹ آذر
روز سی ویکم👈🏼 ۱۰ اذر
روز سی دوم👈🏼 ۱۱ آذر
روز سی سوم👈🏼 ۱۲ آذر
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۳ آذر
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۴ آذر
روز سی وششم👈🏼 ۱۵ آذر
روز سی وهفتم👈🏼 ۱۶ آذر
روز سی وهشتم👈🏼 ۱۷ آذر
روز سی ونهم👈🏼 ۱۸ آذر
روز چهلم👈🏼 ۱۹ آذر
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ویک زیارت عاشورا هدیه به شهید همون روز ( زیارت عاشورا اختیاری هستش اجبار نیست)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم به آقا رسول الله صلی الله علیه وآله وخانم فاطمه زهرا سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
@madadazshohada
💫♥️🍃♥️🍃💫
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚
☀️ امروز یک شنبه ۱۳ آبان ماه
💐 چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام
#علیرضا_اسحاقی 🌷
💠 لبیک حق: ۲۱ سالگی
💠مزار: مازندران ،نوشهر
💠معرف : خواهر زاده شهید
✨🍃✨🍃✨🍃
💖 کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕊🌷 شهید والامقام علیرضا اسحاقی
🌹متولد : ۱۳۴۰/۲/۱۰
🌹شهادت : ۱۳۶۱/۸/۲۶
🌹محل شهادت : کوشک شلمچه
🪴شهید والامقام علیرضا اسحاقی در روستای نیمور از توابع کجور نوشهر ، استان مازندران، متولد شدند دانشجوی رشته دام پزشکی در مشهد بودند.
🪴شهید دوره ابتدایی را در محل سکونت خودشان به پایان رساندند وبرای ادامه تحصیل به نوشهر آمدند ومنزل یکی از اقوام زندگی میکردند.
🪴 در کنار تحصیل کار هم میکردند شغل پدر شهید دام پروری و کشاورزی بود. تابستان به کمک پدر و مادرش میرفت چون پدر به همراه برادر بزرگ خانواده دام را به قشلاق میبردند و مادر و خواهر شهید مشغول جمع آوری گندم و جو بودند شهید به مادر بسیار کمک میکرد،بعد از اینکه محصول جمع آوری میکردند، حالا نوبت ذخیره هیزم برای پاییز و زمستان میشد و شهید بعد از نماز صبح جنگل میرفت وهیزم می آوردند و برای زمستان هیزم ها را جمع آوری میکردند تا خانواده به زحمت نیفتند.
تا دیر وقت مشغول کار بود دوست نداشت مادر و خواهر ها ، کارهای سخت انجام دهند.
💖کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
🌻 خواهرزاده شهید بزرگوار خاطراتی از ایشان رو بازگو کرده اند:
🌺دایی علیرضا تاکید بر واجبات دین داشتند و همیشه همه رو به احترام و اطاعت از پدر و مادر سفارش می کردند و به خواهران توصیه می کردند که در امر حجاب و حیا پایبند باشند و به مهربانی به یکدیگر سفارش می کردند.
🌺 این قدر که عاشق مادرش بودند بعد از خودشون هم سفارش کردند مراقبش باشند
🌺 می گفتند : حلال خدا را حلال بدانید و حرام خدا را حرام ، در کار کشاورزی به پدر بزرگم کمک می کردند که دام پروری داشتند آن زمان همهی مردم گندم جو به مقدار زیاد میکاشتند شهید عزیز همیشه موقع درو به هر ترتیبی بود خودش به مادر می رسوند حتی زمان جنگ و موقع جمع آوری گندم جو سر زمین چادر می زد تا بتونه زودتر محصولات جمع کنه بقیه کمتر کار کنند.
🌺 از بعد از نماز صبح شروع به کار می کردن تا اذان مغرب بعد از جمع آوری محصول به جنگلهای اطراف می رفتن و هیزم می آوردن برای زمستان آن زمان از هیزم برای گرمایش و آشپزی استفاده می کردن حتی به خواهر و زن دادش خودش خواندن نوشتن یاد دادند و احکام نماز و روزه وضو و ... به همه آموزش می دادند مادر بزرگم بعد از شهادتش هر روز میرفت اتاق شهید و باهاشون حرف می زدند
روحشان شاد🥀🍂
💖کانال مدداز شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج »
#کرامات_شهدا
💢 یکی از خواهرهای شهید علیرضا اسحاقی میگرن خیلی شدیدی داشت یه شب که درد شدیدی داشت آرزوی مرگ میکنه تا راحت بشه،
💢همون شب شهید میاد به خوابش تو خواب خواهر بهش میگه میخوام همراه شما بیام خسته شدم شهیدبهش گفت نمیتونم تو رو با خودم ببرم تو بچه کوچک داری اونا بهت نیاز دارن وقتی خواهر خیلی اصرار میکنه ...شهید اون همراه خودش میبره دم یک چشمه و یک کاسه ای آب بهش میده و بهش میگه این آب بخور حالت خوب میشه دیگه آرزوی مرگ نکن
💢خواهر شهید به برادرش میگه میشه یک کاسه آب بدین به دختر همسایه م بدم ،اون دختر دیگه بزرگ شده هنوز شب ادراری داره مادرش خسته شده اینقدر فرش و تشک شسته هر چی دکتر میبره داروهای گیاهی بهش میده بی فایدست
شهید یه کاسه آب برای اونم میده
و به طوری عجیبی میگرن خواهر شهید خوب میشه وهم اون دختر کاملا مشکلش حل میشه
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4