🌺🌿🌺🌿🌺💚
@madadazshohada
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_نهم : چشم های کور من
اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...
توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...
یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره... همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد ... نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد ... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...
کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ...
@madadazshohada
تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ...
زنگ تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی ... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ...
@madadazshohada
بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟...
اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...
@madadazshohada
وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم ... دستش رو گذاشت روی گوش هام ...
- کلاهت کو مهران؟ ... مثل لبو سرخ شدی ...
اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... خدا رو شکر کردم ...
خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...
و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...
🔷🔷🔷🔷
💚
@madadazshohada
💠#قسمت_دهم : احسان
از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ..
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ...
برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...
@madadazshohada
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...
@madadazshohada
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...
.
@madadazshohada
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💚
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺💚
@madadazshohada
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_یازدهم : دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...
@madadazshohada
و هلش داد ...
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...
@madadazshohada
و پیمان بی پروا ...
- تو پدرت آشغالیه ... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...
احسان گریه اش گرفت ... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...
@madadazshohada
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...
@madadazshohada
احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...
.
🔷🔷🔷🔷
@madadazshohada
💠#قسمت_دوازدهم : شرافت
توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...
و همه به خودشون اومدن ...
بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...
@madadazshohada
ضربان قلبم بیشتر شد ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای دفاع از مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...
@madadazshohada
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...
- میرزایی ...
- بله آقا ...
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...
@madadazshohada
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
- تن آدمی شریف است، به جان آدمیت ... نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@madadazshohada
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
#بسیار_مجرب
#حاجت_روایی
#سه_شنبه
#حاجات_محال
#بخت_گشایی
ختم بسیار مجرب توسل به امام جواد علیه السلام
🍃طریقه توسل به جوادالائمه :
🌷از شب چهارشنبه
( سه شنبه شب)
شروع کنید قبل از خواب وضوی کامل بگیرید و بعد نماز امام جواد علیه السلام( دو رکعت است در هر رکعت یک حمد و هفتاد مرتبه توحید و دعای بعد از این نماز که در مفاتیح موجود است)
را بخوانید بعد از اتمام نماز سوره یاسین را بخوانید و به آن حضرت هدیه کنید.
و بعد مبلغی در حد توان
(حداقل ٢٠٠٠تومان )
به عنوان صدقه کنار بگذارید و حضرت به جان پدرشان سوگند دهید تا حاجت شما را بدهد این عمل را تا ده شب که میشود شب ِجمعه ی هفته بعد ادامه دهید و بعد در آخر مبالغی که کنار گذاشتید و جمع شدند را به یک فقیر بدید
🌹👆🏻به نیابت از شما انجام می شود 👆🏻🌹
💚
@madadazshohada
جهت سفارش به آیدی ریز👇 پیام دهید
@yazaahrah
🌸دوستان این ختم بسیار بسیار مجرب است وحاجت روایی داشته است
این هفته هم به دلیل نزدیکی به ولادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بسیار زمان مناسبی هست
نماز امام جواد (ع) دو رکعت است که در هر رکعت سوره حمد یک مرتبه و سوره توحید هفتاد مرتبه خوانده میشود و بعد از پایان نماز، دعای زیر که در مفاتیح الجنان آمده است، خوانده شود.
اللَّهُمَّ رَبَّ الْأَرْوَاحِ الْفَانِیَةِ وَ الْأَجْسَادِ الْبَالِیَةِ
اى خداى آفریننده روحهایى که از جهان فانى رفته و بدنهاى کهنه پوسیده شده
أَسْأَلُکَ بِطَاعَةِ الْأَرْوَاحِ الرَّاجِعَةِ إِلَى أَجْسَادِهَا (أَحِبَّائِهَا) درخواست مىکنم به طاعت روحهایى که به امر تو به بدن باز مىگردند
وَ بِطَاعَةِ الْأَجْسَادِ الْمُلْتَئِمَةِ بِعُرُوقِهَا وَ بِکَلِمَتِکَ النَّافِذَةِ بَیْنَهُمْ
و به طاعت بدنهایى که پس از تفرق با عروق و اعضاء همه ملتئم و مجموع میشوند و به امر نافذ تو میان آنها
وَ أَخْذِکَ الْحَقَّ مِنْهُمْ وَ الْخَلاَئِقُ بَیْنَ یَدَیْکَ یَنْتَظِرُونَ فَصْلَ قَضَائِکَ
و به آن حقى که تو از همه بازخواهى گرفت، در حالى که خلایق در پیشگاه حضور تو منتظر حکم تو هستند
وَ یَرْجُونَ رَحْمَتَکَ وَ یَخَافُونَ عِقَابَکَ
و امیدوار رحمت تو و ترسان از عقاب تو
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
درود فرست بر محمد و آل محمد
وَ اجْعَلِ النُّورَ فِی بَصَرِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی
و نور در چشم من و یقین و ایمان در قلب من
وَ ذِکْرَکَ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ عَلَى لِسَانِی وَ عَمَلاً صَالِحاً فَارْزُقْنِی
و ذکر دائم خود را به شب و روز بر زبان من، جارى و عمل صالح روزى من کن
اول صبح بگویید حسین جان رخصت
تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد
🌴🌴🌴
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیهالسلام )
@madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@madadazshohada
#صبحتان_حسینی
💫♥️🍃♥️🍃💫
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️
🌸شهدای این چله🌸
۱🌷شهیدمحمد ابراهیم همت
۲🌷شهید حسین معز غلامی
۳🌷شهید هادی طارمی
۴🌷شهید حسین پور جعفری
۵🌷شهید روح الله عجمیان
روز اول👈🏼 ۱۵ دی🌸
روز دوم👈🏼۱۶ دی🌸
روز سوم👈🏼۱۷ دی🌸
روز چهارم👈🏼۱۸دی🌸
روز پنجم👈🏼۱۹ دی🌸
روز ششم👈🏼۲۰ دی🌸
روز هفتم👈🏼۲۱ دی🌸
روز هشتم👈🏼۲۲دی
روز نهم👈🏼 ۲۳دی
روز دهم👈🏼 ۲۴دی
روز یازدهم👈🏼۲۵دی
روز دوازدهم👈🏼۲۶دی
روز سیزدهم👈🏼۲۷دی
روز چهاردهم👈🏼۲۸دی
روز پانزدهم👈🏼۲۹دی
روز شانزدهم👈🏼۳۰دی
روز هفدهم👈🏼۱بهمن
روز هجدهم👈🏼۲بهمن
روز نوزدهم👈🏼۳بهمن
روز بیستم👈🏼 ۴بهمن
روز بیست ویکم👈🏼۵بهمن
روز بیست دوم👈🏼 ۶بهمن
روز بیست وسوم👈🏼۷بهمن
روز بیست وچهارم👈🏼۸بهمن
روز بیست وپنجم👈🏼۹بهمن
روز بیست وششم👈🏼۱۰بهمن
روز بیست وهفتم👈🏼۱۱بهمن
روز بیست وهشتم👈🏼۱۲بهمن
روز بیست ونهم👈🏼 ۱۳بهمن
روز سی ام👈🏼 ۱۴بهمن
روز سی ویکم👈🏼 ۱۵بهمن
روز سی دوم👈🏼 ۱۶بهمن
روز سی سوم👈🏼 ۱۷بهمن
روز سی وچهارم👈🏼 ۱۸بهمن
روز سی وپنجم👈🏼 ۱۹بهمن
روز سی وششم👈🏼 ۲۰بهمن
روز سی وهفتم👈🏼 ۲۱بهمن
روز سی وهشتم👈🏼 ۲۲بهمن
روز سی ونهم👈🏼 ۲۳بهمن
روز چهلم👈🏼 ۲۴بهمن
🌼روزتون شهدایی🌼
❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید)
🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼
🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷
❤️حاجت روا ان شالله❤️
🌷التماس دعا🌷
💫♥️🍃♥️🍃💫
# سلام_امام_زمانم ❤️✋
#مولا_جانم
🍁حال من بی تو خراب است، کجایی آقا؟
نقش من بی تو برآب است، کجایی آقا؟
عمر بیهودهی من بی تو، چه ارزد تو بگو؟
زندگی بی تو سراب است کجایی آقا؟
#العجلمولایغریبم
یا امام رضا
حتما قرار شاه و گدا هست یادتان ،
همان شب که زدم دل به نامتان ،
مشهد ، حرم ، ورودی باب الجواد ،
آقا ، عجیب دلم گرفته برایتان
✨✨✨✨✨✨✨✨
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ.
✨بنام خدای مهربان✨
پدرت شاه خراسان و خودت گنج مقامی
پدرت حضرت خورشید و خودت گنج تمامی
غنچه ای نیست که عطر نفست را نشناسد
تو که ذکر صلواتی و درودی و سلامی
✨✨✨
#یا_جوادالائمه_ادرکنی
❤به نیت سلامتی و تعجیل در فرج مولامون
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔸حال و هوای حرم مطهر رضوی در هوای برفی
🎥محمد حسین رضازاده
@madadazshohada
هر وقت توی زندگی🚪به روت بسته شد،
درِ دیگهای به روت باز میشه.
این قطعیه شک نکن.
ولی اون چیزی که باعث میشه
تو درِ باز شده رو نبینی،
نگاهیه که هنوز به 🚪 بسته شده داری!
درِ باز شده رو نگاه کن...
#انگیزشی🌱
@madadazshohada
🌱🍃🌱🍃🌱
﷽
❎ معجزه استغفار
✅شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» .فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن».
حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند:
«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛
از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید.
📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح
💚
@madadazshohada
#صلوات
همه چیز سر جای خودش...!
🎙حجتالاسلام محمدحسن الهی سلمه الله تعالی:
هر روز ۵۰۰ صلوات بفرستید. شخصی میگفت من مشکلات مالی و خانوادگی و… داشتم. یک سال، هر روز این کار (هر روز ۵۰۰ صلوات فرستادن) را کردم. ایشان قسم خورد و گفت:
"زندگی من از این رو به آن رو شد و رونق پیدا کرد؛ اصلا احساس میکنم همه چیز سر جایش هست."
این صلوات ولایت است؛ زیارت عاشورا ولایت است؛ گریه بر امام حسین-علیهالسلام- ولایت است.
📚التجا، ص ۱۷۸
🌹نکته:
با توجه به مطلبی که از استاد الهی سنجاق شده است، میتوان این ۵۰۰ صلوات روزانه را به نیابت از حضرت ولیعصر ارواحنافداه به پدر بزرگوارشان امام حسن عسکری صلوات الله علیه هدیه نمود
💚
@madadazshohada
🌱🍃🌱🍃🌱
دوستان ختم 14000 صلوات
و یا 30000 صلوات
و30000 استغفار معجزه میکند
به کرات ثابت شده
از این ختم ها غافل نشید
جهت سفارش به نیت حاجت ویا خیرات اموات به این آیدی پیام بدید👇
@yazaahrah
🍃🌱🍃🌱🍃
ساعت ۱۲ نیمه شب تو هوای منفی ۱۰درجه مشهد باشی یکی بیاد با لباس خادمی امامرضا بزنه سرشونت بگه خداقوت، این چایی داغ و عدسی رو بخور تا گرم بشی. راستی فراموش نکن فرداصبح کارت که تموم شد نری خونه با این ژتون بیا مهمانسرای حضرت.صبحونه مهمون امامرضایی.
امامرضا حواسش به همه هست
امام رضای عزیزم هوای دل ماروهم داشته باش که برات یک ذره شده قربونت برم😢😞
@madadazshohada
نام و نام خانوادگی: مجید قربانخانی
محل تولد : یافت آباد تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۵/۳۰
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳۰
محل شهادت: خان طومان حلب
مدت عمر: ۲۵ سال
محل مزار : گلزار شهدای یافت آباد
بسیجی شهید مجید قربانخانی متولد ۲۹ مرداد ماه ۱۳۶۹ ه.ش. می باشد. «شهید مدافع حرم مرتضی کریمی با مجید دوست بود.شهید قربانخانی از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(علیه السلام) یافتآباد بودو ازکودکی ارادت خاصّی به اهلبیت و حضرت زینب(سلام الله علیها) داشت، امّا دعوت شهید کریمی به هیئت و شنیدن درباره ی مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه ، اسباب دگرگونی او را فراهم می سازد .
دوستان شهید اذعان داشتند: آن شب مجید، در هیأت آن قدر گریه می کند که از هوش می رود، وقتی به هوش می آید می گوید: من باشم و کسی نگاه چپ به حرم بی بی زینب(سلام الله علیها) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر می کند. ساکت و آرام می شود. تمام تلاش خود را برای رفتن به سوریه می کند.
همراهی یک دوست خوب، به او در نشان دادن مسیر کمک کرد. شهید مرتضی کریمی در تمام این مراحل با شهید مجید قربانخانی بود. اتفاقاً با هم در یک منطقه و عملیات در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۹۴ ه.ش. شهید شدند.
خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم کنه ...
سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می خواند.
🌹🌾🌹
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان شهید قربانخانی بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادر شهید*