eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
8.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
30 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنند تبلیغات در مدداز شهدا https://eitaa.com/joinchat/3693085358Ce30425eed9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب‌_شهید_نوید📚 #هم‌قدم_به‌روایت‌همسرشهید✍ حسابی دل از آقا نوید برده بود مدام می
@madadazshohada 📚 ✍ حالاها هستم، نمی گفت رسولمان باید قاری قرآن شود. پس چرا گفت: «اینکه ما بچه داشته باشیم یا نه به اراده ی خداست ، ما باید مطیع خدا باشیم.» روز بعد که تماس گرفت خودش ادامه ی حرف هایش را زد. معلوم بود ذهن او هم مثل من درگیر همین قضیه است:«مريم، من خیلی فکر کردم به این موضوع، میدونی عزیزم، خدا به محبت و علاقه ای نسبت به فرزند داشتن توی دلمون انداخته. ما می تونیم یه بچهی سالمو خوب داشته باشیم؛ ولی الان اگه خدا به من بگه ببین بنده من، می خوام بهت شهادت بدم، من بگم نه خدایا اجازه بده من برم بچه دار بشم بعد؟اصلا در محضر خدا بی ادبیه که من بخوام تعیین تکلیف کنم. ولی اگه هم من هم شما به شهادت و هر چیزی که خدا برامون مقدر میکنه راضی بشیم، من شهادت روبپذیرم و شما هم براین امتحان صبور باشی، هرجوری که خدا می خواد، خدا نه تنهااجر شهادت رو بهمون میده، اجراون تربیت فرزند صالح هم که دوتامون دوست داشتیم بهمون میده. اینکه خواب دیدم یه پسر داریم به اسم رسول، امتحانه ، نباید دلمون رو به اینا خوش کنیم.»همیشه حرف هایش من را آرام میکرد. جوری کلمات را برای رضای خدا کنارهم می چید که راه هر بهانه ای را می بست. بعد از اینکه با هم خداحافظی کردیم نگرانی و اضطرابی که داشتم تمام شده بود. زیرلب گفتم: خدایا، راضی ام به رضای تو.یک بار وقتی که تماس گرفتم، بس که دلم برایش تنگ شده بود بغض کرده بودم .خودم را کنترل کردم که بو نبرد. ولی خب قضیه لو رفت. می گفت: «منم دو روزه هوش و حواس درستی ندارم، نگو تو دل تنگم بودی!»همان روز گفت که مقدمات سفر من به سوریه را جور میکند که اگر بشود سه روزه بیایم زیارت حرم شما و دیدار آقا نوید. خیلی خوشحال بودم. بهتر از این نمی شد. از همان وقتی که حرف سوریه رفتن من را زد هوایی شدم. عکس حرم شما را... 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/ @madadazshohada
@madadazshohada 📚 ✍ حالاها هستم، نمی گفت رسولمان باید قاری قرآن شود. پس چرا گفت: «اینکه ما بچه داشته باشیم یا نه به اراده ی خداست ، ما باید مطیع خدا باشیم.» روز بعد که تماس گرفت خودش ادامه ی حرف هایش را زد. معلوم بود ذهن او هم مثل من درگیر همین قضیه است:«مريم، من خیلی فکر کردم به این موضوع، میدونی عزیزم، خدا به محبت و علاقه ای نسبت به فرزند داشتن توی دلمون انداخته. ما می تونیم یه بچهی سالمو خوب داشته باشیم؛ ولی الان اگه خدا به من بگه ببین بنده من، می خوام بهت شهادت بدم، من بگم نه خدایا اجازه بده من برم بچه دار بشم بعد؟اصلا در محضر خدا بی ادبیه که من بخوام تعیین تکلیف کنم. ولی اگه هم من هم شما به شهادت و هر چیزی که خدا برامون مقدر میکنه راضی بشیم، من شهادت روبپذیرم و شما هم براین امتحان صبور باشی، هرجوری که خدا می خواد، خدا نه تنهااجر شهادت رو بهمون میده، اجراون تربیت فرزند صالح هم که دوتامون دوست داشتیم بهمون میده. اینکه خواب دیدم یه پسر داریم به اسم رسول، امتحانه ، نباید دلمون رو به اینا خوش کنیم.»همیشه حرف هایش من را آرام میکرد. جوری کلمات را برای رضای خدا کنارهم می چید که راه هر بهانه ای را می بست. بعد از اینکه با هم خداحافظی کردیم نگرانی و اضطرابی که داشتم تمام شده بود. زیرلب گفتم: خدایا، راضی ام به رضای تو.یک بار وقتی که تماس گرفتم، بس که دلم برایش تنگ شده بود بغض کرده بودم .خودم را کنترل کردم که بو نبرد. ولی خب قضیه لو رفت. می گفت: «منم دو روزه هوش و حواس درستی ندارم، نگو تو دل تنگم بودی!»همان روز گفت که مقدمات سفر من به سوریه را جور میکند که اگر بشود سه روزه بیایم زیارت حرم شما و دیدار آقا نوید. خیلی خوشحال بودم. بهتر از این نمی شد. از همان وقتی که حرف سوریه رفتن من را زد هوایی شدم. عکس حرم شما را... 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/ @madadazshohada