🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت شانزده @madadazshohada چندروز از ماجرای مخالفت دوباره عاطفه خانم گڋشته
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#به_شرط_عاشقی
پارت هفده
@madadazshohada
روی مبل تک نفره نشست.سمیه همانطورکه ازروی مبل بلن میشد،گفت:الان میام،ببخشید.
سمیه که رفت عاطفه خانم روبه علی گفت:سمیه یه چیزایی میگفت.
علی کنجکاوپرسید:چی میگف؟
+تونمیدونی؟
_نه!
+میگفت...اگه من اجازه ندم..بیخیال سوریه میشی.
علی ناراحت گفت:درست گفته!
+ینی اگه اجازه ندم...نمیری؟
_نه خب.بالاخره شمامادرمی،باید اجازه بدی.
سمیه ازپله هاپایین آمدوروی مبل نشست.
علی ادامه داد:اگه اجازه ندی نمیرم مامان..ولی...ولی یچیزایی تَه گلوم هست...نگم خفم میکنه..شماکه اجازه ندی من نمیرم..میمونم اینجا..باحسین که حرف زدم..میگف اگه رفتن من منتفی شه،تنهامیره..باشه مامان...شمامادرمی ومن حق ندارم روی حرفت حرف بزنم..ولی یچیزی...اگه شمانڋاری برمــ..اون دنیا مطمئن باش حضرت فاطمه(س)جلوتومیگیره ونمیڋاره ازپل صراط ردشی.همینطور حضرت زینب(س)....میگه چرانڋاشتی پسرت بیاد ازحرمم دفاع کنه...ازروی مبل بلندشدوادامه داد:دلمو شکوندی مامان...سرشکسته م نکن پیش امام حسین..
+من جطوری بذارم بری علی؟
_همونطوری که مادرای دیگه گڋاشتن پسراشون برن.
+توتنهاپسرمی..
_دیگه چیزایی که لازم بودومن گفتم مامان جون.همه چی به تصمیم شمابستگی داره،دیگه شمابمونو وجدانت....
به قلم🖊️:خادم الرضا
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
پارت هجده
دوسه روزی میگذرد وهم علی،هم عاطفه خانم درباره سوریه حرفی نزدند.امروز قرار شد عاطفه خانم به عطیه زنگ بزندوآنهارابرای امشب،افطاری دعوت کند.اصرار داشت که سمیه هم باشد.علی باسمیه تماس گرفت ودعوتش کرد...
🌷🌷🌷
صدای ربنا درخانه پیچیده بود.همه مشغول آماده کردن میزافطاری بودند.علی هم تماسش باحسین را فطع کردو به جمع ملحق شد.چنددقیقه بعدکه میزآماده بود،دربازشدوآقامحمدواردخانه شد:سلام به همگی.
بقیه جواب سلامش رادادند.اڋان که شد،همگی پشت میزنشستند وافطارکردند.بعدازخوردن افطاری وشام همگی نمازرابه جماعت آقامحمدخواندند...
🌷🌷🌷🌷
عالیه سینی چای را روی میزگڋاشت وروی مبل،کنارسمیه نشست.همه باهم صحبت میکردند.ولی عاطفه خانم ازسر شب حالش خوب نبود.
اقامحمدروبه عازفه خانم گفت:خانم خوبی؟
عاطفه خانم:آ...آره...راستش...امشب که من خواستم همه باشن...میخواستم بگم کهـ....
انگاردر حرفی که میحواست بزند تردیدداشت..
نفس عمیقی کشیدوادامه داد:خواستم بگم...رضایت میدم به رفتن علی.
همه باتعجب به اوخیره بودند.علی باحوشحالی زیرلب خداروشکری گفت وبعدبه سمیه که سرش راپایین انداخته نگاه کرد.احساس ناراحتی اش رادرک میکرد....
@madadazshohada
به قلم🖊️:خادم الرضا
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@madadazshohada
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ وقتی تو به دنیا آمدی همین تهرانپارس بودیم خ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب_شهید_نوید📚 #روایت_سوم_همنفس✍ وقتی تو به دنیا آمدی همین تهرانپارس بودیم خ
@madadazshohada
#کتاب_شهید_نوید📚
#روایت_سوم_همنفس✍
بازی که میکردید من از دور نگاهتان میکردم و برایتان و ان یکاد و آیت الکرسی میخواندم همیشه چشمم دنبالتان بود؛ ولی آن روز توی بهشت زهرا چطور شد که از چشمم دور شدی؟ چقدر به خیر گذشت همه بلند شدیم که برویم سمت ماشین تو جلوتر از ما راه افتاده بودی و همراه یک خانواده ی غریبه شده بودی. بچه بودی سه چهار سالت بود فکر میکردی هر خانم چادر مشکی منم چقدرحرص و جوش خوردم تا پیدایت کردیم چقدر بین این سنگها دنبالت گشتیم. از دور که آمدی انگار همه ی دنیا داشت میآمد به سمت من. بغلت کردم سر و صورتت را بوسیدم به این فکر میکردم که اگر دیگر هیچ وقت نمی توانستم تو را ببینم چه باید میکردم بقیه گفتند چرا عوض اینکه بزنی زیر گوشش بیشتر لوسش میکنی؟ ولی من که کاری به حرفهای آنها نداشتم لوس ،نبودی ولی خیلی اهل نشان دادن محبتت بودی تو همیشه بیشتر از خواهرت اطراف من میپلکیدی و میآمدی بی هوا من را بوس میکردی.
💯~ادامهدارد...همراهمونباشید😉
#کتابشهیدنویدصفری📗 / #پارتبیستوهفتم
@madadazshohada
11.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکس این پنج دقیقه رو واقعا عمل کنه ،
قطعا زندگیش زیر و رو میشه ، حتما تاآخررررررنگاه کنید
و عمل کنید و به دیگران ارسال کنید 💎
#استاد_عزیزی
@madadazshohada
7.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ اشاره رهبر انقلاب به جوانی که در اغتشاشات بازداشت و در اردوی راهیان نور منقلب شده بود
🔺 رهبر انقلاب: یک جوانی در فتنه شرکت میکند و به زندان میرود اما مورد عفو قرار میگیرد و برای گردش به اردوی راهیان نور میرود. اما در آنجا با صحبتهای راوی منقلب میشود.
🔺 با زبان نرم گاهی میشود خیلی از موفقیتها را بدست آورد.
@madadazshohada