🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید کیوان پوریزدانخواه💕بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادرشهید*
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان ازجهنم تابهشت💗
هشتاد و دوم
تلفن از دستش روي زمين ميوفته و صداي گريه زينب بلند ميشه. حانيه روي زمين ميوفته. گريه نميكنه. حرفي نميزنه ً فقط به گوشه اي خيره ميشه. تمام خاطرات براش مرور ميشه. ازاولين روز تو دربند. از برخوردشون به هم تو مسجد. از اون شب و اون كوچه. جداييشون . عقدشون. سفر كربلا. مشهد و عهدي كه بسته بود. نه اشك ميريزه نه بغض ميكنه نه جيغ و داد.
همون لحظه اميرعلي و فاطمه ميان تا سري بهش بزنن. در ورودي اصلي ساختمون باز بوده و وارد ميشن پشت در واحد حانيه كه ميرسن فقط و فقط صداي گريه زينب سادات به گوش ميرسه. اين سمت در اميرعلي و فاطمه هرچقدر در ميزنن جوابي نميگيرن و طرف ديگه حانيه نه چيزي ميشنوه نه چيزي ميبينه. تنها خاطرات اميرحسينش جلوش جولون ميدن.
اميرعلي كه نگران خواهرش ميشه با هر بدبختي كه هست در رو باز ميكنه و وقتي با حانيه اي كه وسط پذيرايي روي زمين نشسته و به گوشه اي خيره شده ، تلفني كه روي زمين افتاده و زينبي كه فقط گريه ميكنه نگرانيشون بيشتر ميشه.
فاطمه سريع زينب رو بغل ميكنه و سعي در آروم كردنش داره و اميرعلي هم سراغ خواهرش ميره. اولين فكري كه به ذهن هردو رسيده شهادت اميرحسينه . با اينكه از دوستي اميرعلي و اميرحسين چند ماه بيشتر نميگذشت و هنوز حتي به سال نرسيده بود ، حسابي رفقاي خوبي براي هم بودن و دل كندن سخت بود. از طرفي شوهر خواهرش بود. همه از عشق اميرحسين و حانيه به هم خبر داشتن عشقي كه نمونش كم پيدا ميشد ، عشقي كه چندماه شكل گرفته بود ولي فوق العاده تو قلبشون ريشه كرده بود.
اميرعلي ميدونست الان بهترين چيز براي خواهرش گريس. پس تند تند سيلي به صورتش ميزنه تا گريه كنه . اما جواب نميده.
فاطمه گوشي رو سر جاش ميزاره تا شايد دوباره خبري بشه. به محض گذاشتن تلفن صداي زنگش بلند ميشه.
فاطمه سريع جواب ميده _ بله؟
+ سلام مجدد خانوم موسوي. عذر ميخوام ظاهرا قطع شد متوجه حرفم شديد؟
فاطمه با بهت بريده بريده زمزمه ميكنه_ شهيد شدن ؟
+بله.
تلفن ازدست فاطمه هم ميوفته و اشكي رو ي صورتش جاري ميشه.
اميرعلي سرش رو تكون ميده و نفس نفس ميزنه. با صداي باز شدن در هردو به سمت در برميگردن و با ديدن اميرحسين هردو تعجب ميكنن. فاطمه زينب و اميرعلي بدون هيچ حرفي از خونه بيرون ميرن و بيشترباعث تعجب اميرحسين ميشن ، اميرحسين وارد ميشه و با ديدن حانيه تو اون اوضاع فوق العاده متعجب و نگران ميشه.
اميرحسين _ حا.....ن....يه
حانيه با شنيدن صداي اميرحسين به اين دنيا برميگرده و تازه متوجه حضور اميرحسين ميشه ، فكر ميكنه رويا و خوابه. دستش رو ميز تلفن ميگيره و به زور از جاش بلند ميشه ، اما اميرحسين به قدري متعجب شده كه فرصت نميكنه به كمك حانيه بره. حانيه بلند ميشه و دستش رو به طرف اميرحسين دراز ميكنه ، دو قدم برميداره و دوباره روي زمين ميوفته. اميرحسين بلاخره مغزش كار ميكنه و سريع به طرف حانيه مياد. دستش تير خورده و حسابي درد ميكنه اما توجهي بهش نميكنه. فقط به حانيش نگاه ميكنه تا دليل بي قراري هاش رو پيدا كنه. هردو به هم خيره ميشن و در سكوت محض به چشماي همديگه زل ميزنن.
.
بلاخره حال حانيه كمي رو به راه ميشه و جريان رو تعريف ميكنه ، اميرحسين سرش رو پايين ميندازه و ميگه_علي آقا ، باباي زينب سادات شهيد شده.
اين حرف اميرحسين آوار ميشه رو سر حانيه .
زينب تازه يك سال و نيم و فاطمه خانوم هم بچه دومش رو باردار بود. اشكاش جاري ميشن و خودش رو تو بغل اميرحسين ميندازه.
فاطمه همون لحظه از راه ميرسه. زنگ واحد حانيه اينا رو ميزنه تا زينب رو از حانيه بگيره. باز هم مثل بقيه روزها خبري از همسرش بهش نميرسه. حانيه با ديدن زينب هق هق گريش بلند ميشه و زينب بويي از قضيه ميبره و نگران ميشه. بريده بريده زمزمه ميكنه _ ع..ل..ي؟
.
بلاخره بعد از دو هفته كه در گير مراسم تشييع و .....بودن ،فرصت ميكنن كمي باهم خلوت كنن. روي نيمكت فلزي سرد پارك ميشينن، اواخر پاييز بود و هوا سرد. نم نم بارون هوارو خواستني تر و دونفره ميكنه.
اميرحسين كمي خم ميشه آرنجش رو روي زانوش ميزاره سرش رو با دستاش ميگيره. _ ديدي لياقت شهادت نداشتم؟
حانيه_ نه. لياقتت شهادت در ركاب امام زمان بوده ، ماموريتت ياري امام زمانته.
اميرحسين سرش رو بالا مياره و با عشق به چشماي حانيه خيره ميشه و بوسه اي روي پيشونيش ميزنه
.
.
.
حانيه_ زينب سادات. ندو مامان ميوفتي خب.
دختر سه ساله اي كه حاصل عشق اميرحسين و حانيه بود ، با لباس عروس سفيدي كه براي عروسي پوشيده بود خواستني تر شده بود. با مزه بدو بدو خودش رو به محمد جواد كه تو لباس دومادي خودنمايي ميكرد ميرسونه و خودش رو تو بغلش ميندازه. اميرحسين شاد و خندون از قسمت مردونه خارج ميشه و به باغ كوچيكي كه جلوي تالار بود ميرسه با ديدن حانيه لبخندش عميق تر ميشه .
گوشيش رو به ا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️جشن تولدی آسمانی؛برگزاری نخستین جشن تولد شهید آرمان علیوردی پس از شهادت، در گلزار شهدا بهشتزهرا(س)
🔹پ ن:اینکه بهشتزهرا(س) با اجرای برنامههای خوب و متنوع چندین هزار نفر رو که عمدتا کودکان، نوجوانان و جوانان هستند جذب گلزار شهدا می کنه، یاد شهدا رو زنده نگه میداره و نماز جماعت باشکوه هزاران نفری برپا میکنه، خیلی خوبه و نشون میده باوجود هجمههای دشمنان، بچههای این سرزمین عاشق شهدا هستند
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
همه راه دویدن ز پی دیدن روی دلدار
🔹محمدامین کریمیان از یک دانشگاه در آلمان در رشته فلسفه بورسیه شده بود، اما همه را رها کرد و برای جهاد به سوریه رفت.
🔹محمد امین کریمیان وجودش مملو بود از عشق به خدا. هيچ جا محمدامین را دور از شهدا نميديدي. اين مزد خودش بود. وی در خانوادهاي بزرگ شد كه احساس كمبود نكرد. از بچگي حركتش به سمت امام حسين بود. سه سال پشت سر هم اربعين پياده كربلا رفت. همه برنامه سالانهاش حول محور كربلا بود.
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ آمادهسازی حرم سیدالشهدا علیه السلام در آستانۀ ماه محرم
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابطال قویترین طلسم ها
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
امروز یکشنبه
۲۵تیر ۱۴۰۲
۲۷ذی الحجه۱۴۴۴
🌺✨🌺✨🌺✨🌺
ای کاش
دستهای خالیمان
به آستان اجابت،
گره بخورد
ای کاش
زمزمههای مداوم دعای فرج،
گره گشا بشود
ای کاش
این بغض گلوگیر و مداوم،
راه باز کند
ای کاش شما بیایید..🤲
#سلاممولایمن
#امام_زمان♥
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
🏝کجای این دنیایید؟🏝
اقاۍمن!
شنیدهاممولایمعلےعلیہالسلام
شڪایتخویشازمردمرابهنخلستان
میبرد
ودرددلباچاهمیگفت
ایڪاشمیدانستمدرڪدامنخلستان
وسربرڪدامینچاهغربت،
ازبۍوفاییوغفلتماشِڪوهمیڪنی!
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
⬅️دختر سرایدار
🌹شهید مدافع حرم امین کریمی
🔹روایت از دوست شهید
شهید مدافع حرم🕊🌹
#امین_کریمی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
چه بهانهای برای نماز نخوندن دارید؟!
آخرین لحظات..
شادی روح همه شهدا صلوات...❣
شهید مدافع حرم 🕊🌹
#حمیدرضا_ضیائی
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
بنّا بود،چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری!
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
"بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند... یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند... یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم...
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد."
به یاد شهید عبدالمطلب اکبری
کارامون رو نذر امام زمان میکنیم❤️
سلام وعرض ادب خیلی خوشحالم به کانال شمااومدم بعداز ۱۰سال بچه خواستم ازخداوند ای وی اف کردم ازپنجشبه خیلی دردداشتم دیشب منم ی لحظه اومدم کانال گفتم نذر کنم به این شهید که امشب گذاشتن براش فاتحه خوندم صلوات فرستادم وبرای شهید دلسوز سردار حاج قاسم سلیمانی ودست رسری به مزار شریف شهید هادی طارمی دارم درتهران بهشت زهرا به اینا متوسل شدم باورتون شاید نشه دکترم گفت بروازمایش بده شاید خطری باشه ولی من خوب شدم خداراشکر بس هرچی داریم ازاین شهدا داریم حالا براشون ختم صلوات پخش میکنم ان شاالله که برام دعاکنن بچه هام بمونن تانه ماه 😭😭😭😭😭😭
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴
*خب دوستان*
*امشب*
*مهمان 💕شهید کیوان پوریزدانخواه💕بودیم*
*هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام*
*در هیاهوی محشر*
*فراموشمون نکنید*
*برادرشهید*
💟 زنی که صاحب فرزند نمی شد پیش #پیامبر زمانش میرود و میگوید:
▫️از خدا فرزندی صالح برایم بخواه.
🌸 پیامبر وقتی دعا می کند و وحی می رسد او را بدون فرزند خلق کردم.
🍃 زن میگوید خدا #رحیم است و می رود.
🌸 سال بعد باز تکرار می شود و باز وحی می آید که او فرزندی ندارد
🍃 زن اینبار نیز به آسمان نگاه می کند و می رود.
🌸 سال سوم پیامبر وقت زن را با کودکی در آغوش می بیند.
▫️ با تعجب از خدا می پرسد:
▫️ بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود!!!؟
💠 وحی می رسد:
▫️ هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا #رحیم خواند.
▫️ رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت.
🔻 با #دعا سرنوشت تغییر می کند...
🌺 از #رحمت الهی ناامید نشوید
▫️ اینقدر به درگاه الهی بزنید تا در باز شود...
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4
#استاد_میرباقری
✅ روزه اول ماه محرم...
✨ امام رضا [علیه السلام] در حدیث به ریان بن شبیب فرمودند: وقتی زکریا [علیه السلام] مصیبت سیدالشهدا [علیه السلام] را دید، به خدا عرضه داشت: خدایا به من فرزندی بده که از اولیای تو باشد و شبیه شهادت سیدالشهدا [علیه السلام] به شهادت برسد تا من هم در مصیبت نبی اکرم [صلوات الله علیه] شریک شوم، که خدای متعال یحیی [علیه السلام] را به او عطا نمود.
✨ سپس حضرت میفرمایند: اگر فرزند میخواهید، در روز اول محرم روزه بگیرید و دعا کنید، خدا بهتان عطا میکند. حضرت زکریا هم همین کار را کرد و در محراب، آن خطاب به او شد. زکریا گفت: من در کهن سالی هستم و همسرم هم دوران فرزندآوری اش گذشته است اما در پاسخ به او گفته شد که خداوند دعای تو را مستجاب کرده و دیگر جای تردید نیست.
📚 كتاب الامالی شیخ صدوق، روايت جامع امام رضا علیه السلام، معروف به "حدیث ریان بن شبیب"
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#روزه_اول_محرم
https://eitaa.com/joinchat/16449734C323bd61cd4