#شور_امام_حسن_ع
#احسان_نرگسی
دلبرم
نیفته عشق تو از سرم
به تو میگن آقای کرم
چجور از عشق تو بگذرم
یل حسن
تیغ تو مثل اجل حسن
ای یکه تاز جمل حسن
عشق تو خیر العمل حسن
نور عین تویی
ذکر لب عالمین تویی
ما سینه زنا که جای خود
نعم الامیر حسین تویی
مولانا یا حسن
............................
یار من
همیشه هستی کنار من
پسر ارشد فاطمه
همه ی دار و ندار من
دم حسن
توو دلا داری حرم حسن
همه جا حرف اقائیته
ای سفره دار کرم حسن
با نگات خوشم
این که بزنم صدات خوشم
اینکه بشه بعد اربعین
بیام تا صحن و سرات خوشم
مولانا یا حسن
#شور_امام_حسن_ع
#احسان_نرگسی
شیر بیشه زار
می زنه به قلب لشکر همه الفرار
یکی نیس بگه آخه مرحب نابکار
تو کجا و جنگه با وارث ذوالفقار
کوه اقتدار
می زنه توو معرکه اسم علی رو جار
اومده شیر جمل همه برن کنار
با نگاش یه لشکرو می کنه تارو مار
راه بندگی و بخشش رو
جای کل دنیا طی کرده
شیر مادرش حلاش که
شتر فتنه رو پی کرده
ابهت داره،اصالت داره
جای کل عالم کرامت داره
تموم حرفم،اینه واللهِ
نوکری ش به شاهی شرافت داره
...........................................
توی کار زار
انگاری یه شیری اومده برا شکار
نام تو داده به تاریخ عرب وقار
توی دستای توئه گردش روزگار
معدن سخا
مرحبا به خالق روی تو مرحبا
پادشاهی می کنه به لطف تو گدا
مگه میشه دل نده کسی به این اقا
رحمتت شبیه دریا و
کرمت شبیه بارونه
کسی که اقاش حسن باشه
لنگ این و اون نمی مونه
شده اسم تو،نوای هر لب
به تو تکیه کردن حسین و زینب
شدن بی تابت ،تموم دنیا
من حسینی شدم به لطفت آقا
پسر فاطمه ای یا محسن
نور چشم همه ای یا محسن
تو گل گلشن حیدر هستی
غنچه ی باغ پیمبر هستی
نور چشمان علی و زهرا
به تو نازد به دو عالم مولا
شیعه را یار و حبیبی محسن
درد ما را تو طبیبی محسن
تو صفای حرم مولایی
گل پرپر شده ی زهرایی
دشمنان آمده سوی خانه
سوخت از کینه در کاشانه
آن که بوده چو علی آزاده
بهر یاری علی استاده
با لگد از ره کین در وا شد
خون جگر از غم تو بابا شد
رخ مادر ز ستم شد نیلی
دشمنش زد به رخ او سیلی
پشت در تو ز نفس افتادی
در کنار مادرت جان دادی
سوزد و گرید و نالد زهرا
خونجگر از غم تو شد مولا
جان حیدر ز غمت بر لب شد
دیدهتر همچو حسن زینب شد
مجتبی همچو حسین جان بر لب
می زند بر سر و سینه زینب
می زند ناله ی مادر مادر
اشک غم ز دیده ریزد حیدر
در عزای تو نشسته مادر
سوخت از سوز غم تو حیدر
غم گرفته همه ی عالم را
چه کند این غم و این ماتم را
عاشقان وقت عزاداری شد
اشک غم ز دیدهها جاری شد
این غلام در او میسوزد
شعله در سینه ی خود افروزد
شکر لله که سعادت دارم
بر تو عمریست ارادت دارم
#رضا_یعقوبیان
#حضرت_محسن_ابن_علی_ع
#امام_زمان_عج
🍃دست مرا بگیر ببین ورشکسته ام
اب از سرم گذشته و من دست بسته ام
🌺کار مرا حواله نده دست دیگری
محتاجم و فقط به تو امید بسته ام
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#امام_زمان_عج
یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
ای آفتاب من همه چیزم فدای تو
یک شب بیا به ما برسد ای اذان صبح
از پشت بام مسجد کوفه صدای تو
ما مدتی است خانه تکانی نکرده ایم
شرمنده ایم در دل ما نیست جای تو
غیر از همین دو قطره اشکی که مانده بود
چیزی نداشتم که بیارم برای تو
از روزهای هفته سه شنبه برای من
شبهای پنجشنبه و جمعه برای تو
روزی به خاطر سفر جمکران من
روزی به خاطر سفر کربلای تو
علی اکبر لطیفیان
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
چند روزی می شود با بغض صحبت می کنی
روشنای خانه ام! کم استراحت می کنی
با همان دستی که بالا هم نمی آید دگر
روزیِ افلاک را هر صبح قسمت می کنی
هم میان کوچه ها و هم میان شعله ها
با علی جای تمام شهر بیعت می کنی
بیشتر از خود به فکر روزیِ همسایه ای
مثل بارانی و بی منت محبت می کنی
این منم از رو گرفتن های تو دق می کنم
این تویی در خانه ات احساس غربت می کنی
لاقل مرگ مرا هم از خدای خود بخواه
نیمه شب وقتی که با معبود خلوت می کنی
##
اسم این دیگر گدایی نیست وقتی سال هاست
بیشتر از حاجت سائل عنایت می کنی
روز محشر شعله ها وقتی محیا می شوند
مادرانه می رسی ما را شفاعت می کنی
#احسان_نرگسی
به نام خدا
#غزل_مرثیه
گفتگوی حضرت سکینه علیها سلام با ذوالجناح
𖠇࿐ྀུ༅࿇༅═══┅─
بر زمیــن کمتـر بزن پا از دلـم بُـردی قــرار
اسب زیبــای پدر! حرفــی بـزن کمتـر ببـار
سر به روی شانه ام بگذار و در گوشم بگو
با پدر رفتی چرا برگشته ای بی شهسوار؟
(آمـدی جانم به قربانت )بگو بابا کجــاست؟
شهـرعشـق ما نگو دیگر شـده بی شهـریار
در خضاب خون نشسته یال زیبـایت چرا؟
داغ سنگینی ست قطعاً علتِ این حالِ زار
می خراشـد شیهــه ات روح تمام دشت را
چشـم تو آلاله می پاشد به خـاک این دیار
آتشــی انگــار در زیر سُـمَــت پنهــان شده
پا بکوب آتـش بزن بر قلب سنـگ روزگـار
در نگاهت راه گم کرده ست حیرت حیرتا!
در صـدایت آه می سـوزد نهـان در آشکــار
سایــهٔ مـــژگانِ رازآلــود را بـرهــم بـزن
تا بریزد چکه چـکه غـربت از چشمان تار
آمـدی تا طرح قابِ «عصرعاشورا» شـوی
تا که این غربت بماند تا همیشــه ماندگار
آمــدی درس وفـا معنــا شـود بر کوفیــان
رو شــود دســت جفــای مردمـان نا بکـار
تا کجاهــا با پدر بودی؟ بگو ای ذوالجناح
دیدی آیا پیــکرش را زیرِ سـُمّ دَه سوار؟
گرچه حق را در یَمِ خون سر بریده دیده ای
دیده خواهد شدحقیقت بر سرِ نِیْ آشکار
نور مصبـاح الهُـدا هرگز نگردد بی فـروغ
عالَـمـــی از او گرفتــه آبِـرو و اعتبــــار
رقیه سعیدی