#محرم_۱۴۰۴
#مصائب_کوفه
#ورود_اسرا_به_کوفه
کاروانی خسته ازپیکارها
در میان فوجی از آزار ها
بی پناه و بی رمق ، بی حوصله
دستها زخمی و پا پر آبله
کاروان سالار آن بیمار و زار
کودکانش خسته با حالی نزار
بانوانش با دلی افروخته
دختران با معجران سوخته
سربدارانش تمامی سربدار
سر به دار عاشقی، بر نی سوار
راس شاه سر فرازان روی نی
میکشاند کاروانی را ز پی
آه از سختی راه و قافله
بودن خولی و شمر و حرمله
آه از کعب نی و شلاق و درد
آه از چشمان هرز هرزه گرد
گوئیا شهری نمایان میشود
کان پذیرا بهر مهمان میشود
شهر آذین گشته با نیرنگها
در میان رقص چوب و سنگها
بر سر هر بام خیل کوفیان
بهر استقبال از آن کاروان
کوفه شد بار دگر میدان جنگ
در میان مشت مردم چوب و سنگ
از پی بغض از علی شاه نجف
بود هر چه سر ز کینه شد هدف
سنگها میخورد بر روی زنان
شد سپر زینب ز بهر کودکان
از پی بی شرمی آن قوم پست
باز هم پیشانی و سرها شکست
پیر زالی قد خمیده گوژ پشت
داشت سنگی تیز را در بین مشت
از قضا از بام آن منحوس زشت
سنگ زد بر راس آقای بهشت
ناگهان افتاد بر روی زمین
راس پاک پادشاه نازنین
چون که راس شه به روی خاک شد
غرق در شور و عزا افلاک شد
گرد سر رقاصه ها در پیچ و تاب
عده ای آوازه خوان ،مست از شراب
باز باران بلا نازل شد و
گرد سر جمع اراذل ها شد و
از جفای تازه ی آن قوم دون
شد دوباره قلب زینب پر زخون
چون سوی ساقی طفلان برد دست
ساقی از خجلت به نیزه چشم بست
زینب کبری ست در رنج و عذاب
پای در زنجیر و دستان در طناب
جان زینب زین مصیبت بر لب است
تازه این آغاز راه زینب است
از جفای کوفیان بیداد و داد
و ز جفا و کینه ی ابن زیاد
بار دیگر راس شاه کربلا ...
آه از غمنامه ی شام بلا
#جواد_کریم_زاده