eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
434 عکس
127 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
کاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی... یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا ‏دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا .
زینب اما نَه بگو شیرِ خدا آمد فرود خیمه را برپا کنید--خیمه را برپا کنید حضرتِ کرببلا در کربلا آمد فرود خیمه را برپا کنید--خیمه را برپا کنید
 کربلا یعنی نوای العطش  روی لب ها رد پای العطش  کربلا یعنی سرا پا سوختن  تشنه لب بین دو دریا سوختن  کربلا یعنی که سقای ادب  در کنار شط بیفتد تشنه لب  کربلا یعنی حضور فاطمه  پیش سقا در کنار علقمه  کربلا یعنی تبسم بر اجل  نزد قاسم مرگ احلی من عسل  کربلا یعنی علی اصغر شدن  تشنه بردوش پدر پرپر شدن  کربلا یعنی فغان و التهاب  خیره بر گهواره چشمان رباب  کربلا یعنی که رزم حیدری  اکبر آسا غرق خون جنگ آوری  کربلا یعنی وداع زینبین  پشت خیمه با گل زهرا حسین  کربلا یعنی حضور گرگها  بر خیام یوسف آل عبا  کربلایعنی یتیمان حسین  گریه در شام غریبان حسین  کربلا یعنی شرف در یک کلام  بر حسین وکربلای او سلام  السلام ای کعبه آمال ما  ای صفا و شور و عشق و حال ما  خاک تو دارالولای اهل دل  مروه و سعی و صفای اهل دل  کربلا بوی خدایی میدهد  عطر ناب آشنایی میدهد 
کاروان عشیره ی خورشید  وارد قتلگاه خون شده است  کاروانی که محو در معبود  وارد ورطه ی جنون شده است  همه ی دشت ساکت و آرام  در تماشای منظری زیباست  دست عمّه درون دست علیست  پلّه ی عمه زانوی سقّاست  در همین دشت عاشقی می شد  خیمه هاشان یکی یکی برپا  خیمه ی زینب است پیش حسین  پاسدار حرم شده سقا  گوشه ی خیمه دختری کوچک  روی پای حسین خوابیده  ناگهان می پرد ز خواب خوشش  خواب آشفته ای یقین دیده  گفت بابا که خواب می دیدم  شامیان معجر مرا بردند  گوئیا در پس همین خیمه  عمّه جان تازیانه می خوردند  گوشه ی خیمه ای در آنسوتر  بین گهواره طفلکی خواب است  دخترک خواب دیده که سر او  بر نوک نیزه مثل مهتاب است  از سر اضطراب و تشویش و  بی قرارای یکی یکی زینب  می شمارد دوباره تعداد  مردهای قبیله را امشب  با وجود تمام مردان و  غیرت آسمانی عبّاس  ترسی از جانب سیاهی ها  اندکی هم نمی شود احساس  از پس یکدگر گذشت ایّام  و کنون ظهر روز عاشوراست  آسمان بی قرار و دلتنگ است  در دل اهل این حرم غوغاست  رفته بر روی نیزه ها خورشید  پیش چشمان خیس یک خواهر  دم به دم می رسد به گوش پدر  صوت کم جان هق هق دختر  دختر فاطمه پریشان است  خیمه ها گَر گرفته واویلا  دختری که کبود سیلی هاست  روضه می خواند از دل زهرا 
 اینجا کجاست برادر من؟ زودتر بگو  ای یادگــار مــادر من، زودتـر بگـو  این دلهره که در دل زینب فتاده چیست؟  بنگـر به حـال مضطر من، زودتر بگو  منت گـذار و خیمه در این بـادیه مزن  تاج سـرم ، صنـوبر من زودتـر بگو  احساس می کنم که زمان جدایی است  اینگونه نیست دلبر من؟ زودتر بگو  تعبیر خواب کودکی ام یادتان که هست  ای شاخه سار آخر من، زودتر بگو  کم بغض های سینۀ خود را فرو ببر!  حـرفی بزن بـرادر مـن، زودتـر بگو  این غنچه های زیر گلویت نشان چیست؟  باشـد فـدات حنجــر من، زودتـر بگو  حس میکنم که زانوی من بی رمق شده  پشت و  پنـاه و  یـاور من زودتر بگو  این ریشه های گیسوی من تیر می کشد!  دستی بکش تو بر سر من، زودتر بگو  عباس جور دیگری به حرم می کند نگاه  طوری شده است معجر من؟ زودتر بگو  طفلی رقیه سخت دلش زیر و رو شده  از حــال و روز دختــر من زودتـر بگو  دارم هـراس دیدن گـودال آن طرف  آید صـدای مــادر من زودتــر بگــو 
خیره‌ام...از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر آمدم مانند حُر برخیز راهم را بگیر میرَوم مانندِّ جُون اینبار راهم را نگیر اشتباهم را گناهم را گناهم را ببخش هِق هِقم را گریه‌هایم را سلاحم را نگیر من به این شبها به این روضه به این غم دلخوشم بِرکه‌ای غمگینم از من عکسِ ماهم را نگیر بین هیئت مثل تو یا مثل زهرا می‌شوم هرچه میخواهی بگیر ای عشق آهم را نگیر تو میانِ ما نشستی حیف خیسِ گریه‌ام آه ای اشک اندکی راهِ نگاهم را نگیر ۹۷/۰۶/۲۰
آینه در آینه تابید  عالم شد علی نَفسِ خود را دید خود را دید خاتم شد علی اولین صبحِ ظهورِ حَیِ اعظم شد علی حق تماشا کرد  خود را تا مجسم شد علی با علی جان میدهم  یا با علی تب می‌کنم حرف مولا می‌زنم یا مشقِ زینب می‌کنم آنکه اقیانوسِ آرامِ علی شد زینب است آنکه او آغاز و انجامِ علی شد زینب است آنکه او معنایِ اسلامِ علی شد زینب است آنکه آمد زینتِ نامِ علی شد زینب است ما نمی‌فهمیم از این اوج  این اعجاز هیچ شعرها را ساده‌تر می‌گویم اما باز هیچ... او هزاران شیرزن بود او فقط زینب نبود او ظهورِ پنج تَن بود او فقط زینب نبود سوختن در سوختن بود او فقط زینب نبود او حسین و او حسن بود او فقط زینب نبود شد تمام آیه‌ی قالوبلا وقتی رسید با نزولش کربلا شد کربلا وقتی رسید شرحِ لیلی را اگر منزل به منزل گفته‌اند شرحِ این تشریف را جمعِ مقاتل گفته‌اند کعبه را با بودنش در راه ، محمل گفته‌اند گَردِ صحرا نه غبارِ پرده را دل گفته‌اند به حسینش که دل زینب به‌دست اکبراست پرده‌ها‌ی محملِ زینب به‌دست اکبراست کَشتیِ کربُبلا در کربلا پهلو گرفت خواست تا پایین بیاید آسمان زانو گرفت تا بیاید جبرئیل از شهپرش جارو گرفت او نه از عباس ، جان عباس از بانو گرفت پایِ او بر زانویِ مردانه‌ی عباس بود بعدِ بابا دستِ او برشانه‌ی عباس بود دورِ خود تا دید اکبر را خیالش جمع شد عون و عبدلله و جعفر را خیالش جمع شد دید در گهواره اصغر را خیالش جمع شد بِینِ خمیه چند دختر را خیالش جمع شد دید فوجِ دشمنان را گفت عباسم که هست نیزه و تیغ و سنان را گفت عباسم که هست ناگهان بی‌حال شد گودال را وقتی که دید روضه‌اش اطفال شد گودال را وقتی که دید ماتِ استقبال شد گودال را وقتی که دید حرمله خوشحال شد گودال را وقتی که دید آمد و اُفتاد بر پایِ برادر : بازگَرد جانِ خواهر جانِ من نَه جانِ مادر بازگَرد شامِ غم ای وای اکبر را نمی‌بیند چرا عون و عبدلله و جعفر را نمی‌بیند چرا پشتِ خیمه قبرِ اصغر را نمی‌بیند چرا بِینِ حجمِ شعله دختر را نمی‌بیند چرا خیمه از شعله اُفتاد و عزیزی سوخت سوخت زیرِ آن خیمه خداوندا مریضی سوخت سوخت بسکه اُفتاده زمین در پا توانی نیست نیست می‌دَود سمتِ برادر حیف جانی نیست نیست دیر شد تا او بیایَد ساربانی نیست نیست وای از انگشت و انگشتر نشانی نیست نیست زیرِ تیغ و نیزه می‌گردد جوابی حیف نیست ناقه و چشمِ حرامی و...رکابی حیف نیست ۹۷/۰۶/۲۰
کاروانی پُرِ دلهای بلا نوش و بلا جوش و پُر از سینه‌ی مدهوش و زِ هر زمزمه خاموش به جز ذکر خدا خانه و کاشانه به دوش از تب سوزنده‌ی صحرای غریبی پیِ رخسار حبیبی پِی دامانِ طبیبی چه نصیبی چه شکیبی و پُر از شورِ عجیبی همه سرمست زِ بویِ خوش جان پَرور سیبی به دلِ دشت پُر از خار و پُر از سنگ در این سوی بیابان در آن سوی دو دریا دو صد نخل پدیدار رسیدند پیِ قافله سالار که فرمود که همین جاست همان وعده‌ی دیدار همان لحظه‌ی دیدار دگر بار گشایید و بیایید و بیابید در این دشت خدا را آه از آن لحظه که آمد به ادب با دلی از عشق لبالب به بَرِ ناقه‌ی زینب طرفی قاسم و جعفر طرفی حضرتِ اکبر چه شکوهی چه جمالی چه جلالی چه کمالی چه قیامی چه مقامی چه سلامی همه مبهوتِ تماشای علمدار سپهدار که این بار عَلم را چو ستونی به زمین کوفت و پا کرد رکاب و به ادب گفت به خاتون دو عالم که قدم بر سر این خاک گذارید و بیایید از آن محمل عرشی ، که فلک دید ملک فرش شد و با جبروتی به زمین باز نهاد آن کفِ پا را همه از ناقه زمین آمده و ، در حرمی خیمه گزیدند و نشستند ولی دخترکی دست گره کرده سرِ دوش عمو مانده و با زمزمه‌ای دل زِ دلش بَرده و گاهی پی نازی و گَهی در پِیِ بازی دو چشمان عمو بسته و می‌بوسد و می‌بوید و می‌گوید عمو جان نرَوی هیچ زمان از بَرِمان فخر کنم بر همه‌ی دخترکان و دل من قرص بوَد تا که به دوشِ توأم و سایه‌ی تو هست سرِ اهل حرم دعایم که خدا از تو جدا آه نسازد حرم و محملِ ما را....
هدیه به حضرت زینب صلوات شور یا زمینه شب دوم ای وای ای وای دوباره هلاله ماتم رسیده ای وای ای وای دوباره بازم محرم رسیده ای وای ای وای پای غم به سینه هامون واشده ای وای ای وای دوباره بیرق غم به پا شده می پوشم باز رخت ماتم به اذنه مصطفی جده اطهرت می ندازم باز روی شونم شال مشکی رو به اذنه مادرت می بارم باز مثل بارون از غم و غربت و درده خواهرت بازم می رم خرابه من هم نوا با روضه های دخترت ای حسینم ای حسینم ای حسینم ای حسینم ای حسین داداش داداش تو همه دارو ندارو هستمی داداش داداش تکیه گاهه شونه های خستمی داداش داداش من با تو همیشه هم پا بودم داداش داداش با توپنجاه ساله هر جا بودم پا به پای تو بودم من همیشه هر جا میرفتی گام به گام با تو داشتم همیشه من توی هر شهرو دیاری احترام اما حالا تو دله من افتاده از هم دیگه می شیم جدا می دونم من این و داداش من و می کنی تو این مسیر رها ای حسینم ای حسینم ای حسینم ای حسینم ای حسین داداش داداش غم و عصه دلم و فرا گرفت داداش داداش حسه غربت تو دله من جا گرفت داداش داداش می دونم ده روزه دیگه پیر می شم داداش داداش می دونم که اینجا من اسیر می شم می دونم که می بینم من می زنی تو قتلگاه تو دست و پا می دونم که می بینم من می شه از تنت حسین سرت جدا می دونم که در عزایت می کنن هلهله و کف می زنن توی شهره کوفه و شام دوره ام می کنن و دف می زنن رضا نصابی