#نوحه_زمزمه
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
کجایی ای بابا جانم/که ساکن این ویرانم
دلم شده تنگ رویت/به یاد تو من گریانم
بیا،ببین،که زار وبیمارم/به دست شامیان گرفتارم
حسین، حسین،حسین ابا المظلوم۲
______________________
عمه بیا بابا آمد/امید من اینجا آمد
تنش کجا باشد عمه/سرش به پیش ما آمد
کمک، نما،سرش بغل گیرم
بگویمش،که از چه دلگیرم
حسین....
_____________________
اسم ترا،تا،می بردم/کتک ز دشمن می خوردم
نبود اگر عمه بابا/به روز اول می مردم
سه ساله ام،ولی چو پیرم من
یتیمم و به غم اسیرم من
حسین....
_____________________
سرت به اشکم می شویم/مثال گل آنرا بویم
شوم به قربانت بابا/تویی تو ماه دلجویم
مرا، ببر، به همرهت بابا
بدون تو نخواهم این دنیا
حسین.....
شعر:اسماعیل تقوایی
#زمزمه_نوحه
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
سه ساله ام غریب وتنها/فتاده ام به بحر غمها۲
پدر چرا برم نمی آیی،که عقده از دلم تو بگشایی، بدان که دختران همه هستند، بابایی، بابایی۲
حسین حسین حسین بابا،حسین حسین حسین بابا، حسین حسین حسین بابا،ای بابا ای بابا۲
_____________________
بدیده ام ترا بخوابم/کنون غمین ودل کبابم
بگریم وبهانه ات گیرم،زدست این زمانه دلگیرم،اگر نبینمت بدان امشب،میمیرم میمیرم
حسین حسین....
_____________________
عمه ییا پدر بیامد/فراقمان به سر بیامد
خوش آمدی پدر به ویرانه، صفا تو داده ای به غمخانه،بنوشم از می لبت حالا،مستانه مستانه
حسین حسین....
_____________________
سرت بیامده کنارم/به سینه ام سرت گذارم
فدای این سرت شود دختر،کجا بود تن تو ای دلبر،شنیده ام رها به صحرا شد،آن پیکر آن پیکر
حسین حسین....
____________________
ببین پد رکه موسپیدم/به کودکی کمر خمیدم
هر آندمی که اسم تو بردم،کتک ز دشمن تو من خوردم،زناقه بر زمین فتادم من،آزردم،آزردم
حسین حسین....
شعر :اسماعیل تقوایی
#نوحه_زمزمه_شور
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
عمه ببین که،اومده بابام
دیگه نمیگم،غریب وتنهام
اومده باسر،بابا کنارم
سرش رو روی،سینه میذارم
بابای خوبم،بابای خوبم،بابای خوبم،بابای خوبم ۲
___________________
دوره ی هجران،دیگه سر اومد
وصل پدر با،یه دختر اومد
اومدی بابا،ولی چرا دیر
ببین سه ساله،چقدر شده پیر
بابای خوبم....
______________________
نمیدونی که، چها کشیدم
بعد تو بابا،چها ندیدم
گوشو کشیدن،با گوشواره
لاله گوشام،شد بابا پاره
بابای خوبم....
______________________
عمه خوبم، برام سپر بود
براش بمیرم،بی بال وپر بود
می گفت کجایی،عباس علمدار
زینب کجا و،اینهمه آزار
بابای خوبم...
____________________
امان زدست،این قوم بد ذات
ببر بابا جون،منو به همرات
طاقت دوری، دیگه ندارم
از خدا میخوام،جون بسپارم
بابای خوبم..
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
یادش بخیر بابای خوبی داشتم
همیشه سر روی پاهاش میذاشتم
تو بغلش دلم آروم می گرفت
گلبوسه روی صورتش می کاشتم
دلم شده تنگ عمویم عباس
علیِ اکبر داداش با احساس
داداش علیِ اصغرم کجا رفت
می خوام کنم بازی با اون گل یاس
عمه چرا جای ما شد خرابه
چرا همیشه اون چشات پر آبه
یادش بخیر روزای خوبی داشتیم
دیدن اون روزا برام سرابه
عمه بیا خواب بابا مو دیدم
بوسیدمش ولی زخواب پریدم
کاشکی بیاد کنار ما ببینه
صورت زخمی وقد خمیدم
عمه بیا برام یه سر آوردن
سر بابا رو از سفر آوردن
ای خواهر خوب بابام بیا که
از یتیمی برام خبر آوردن
َ بابا الهی من برات بمیرم
بابا ببین تو خرابه اسیرم
نبودی تو منو زدن بابا جون
با اینکه من یه دختر صغیرم
ببین بابا که دیگه نا ندارم
تا سرتو روی سینم بذارم
ببر به همراه خودت رقیه
برای مردن دیگه بیقرارم
شعر:اسماعیل تقوایی
#زمزمه
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
من دختری سه ساله ام، قرین اشک وآهم
ویرانهای در شهر شام، گردیده سر پناهم
ماندم غریب وتنها، گریم زهجر بابا، آغوش عمه تکیه گاهم۲
بابا حسین مظلوم، بابا حسین مظلوم، بابا حسین من کجایی۲
_______________________-
بابا بیا دختر شده، دلتنگ روی ماهت
زخم دلم را کن رفو، با لحظهای نگاهت
این کودکان شامی، طعنه زنان بگویند، رقیه تو بابا نداری
با با حسین مظلوم.....
_______________________
عمه بیا راس پدر، دیدار دختر آمد
دوران هجران منو، بابای من سر آمد
ای ماه بی قرینه، بگذارمت به سینه، شویم رخت با اشک چشمم
بابا حسین مظلوم...
______________________
بابا بسی نا گفته ها رقیه با تو دارد
ظلم عدو را یک به یک از بهر تو شمارد
این پیکر نحیفم، زخمی ز تازیانه، رویم شده نیلوفرانه
بابا حسین مظلوم...
_________________________
حالا که دیدم روی تو، دیگر غمی ندارم
آماده ام تادر رهت، جانانه جان سپارم
من دختر شهیدم،باشد پدر امیدم،امشب شوم جزو شهیدان
بابا حسین مظلوم.....
شعر:اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
زهرای سه ساله
دیدم که به نیزه سرتو جلوه نما شد
بی غسل وکفن پیکرت ازجور رها شد
دیدم که چسان عمه بغل کرد تنت را
روسوی مدینه به فغان گرم نوا شد
بودی توکجا من زروی ناقه فتادم
گم گشتم وسیلی عدو راهنما شد
بابا نه مگر دخترکی خرد ویتیمم
اینگونه جسارت به یتیم ازچه روا شد
بابا هوس بوسه وآغوش تو دارم
هرلحظه زبعد تو به من جور وجفاشد
با سر زده ای سر تو به من جان رقیه
ویرانه ی ما با سر تو غرق صفا شد
باید تو تشکر کنی از عمه ی خوبم
اوقات مکرر سپرم در همه جا شد
بیمار شدم در غم هجران تو بابا
با آمدنت درد یتیم تو دوا شد
زهرای سه ساله شده ام وزغم ایام
در کودکیم همدم من چوب عصا شد
قربان لب خونی ودندان شکسته ت
دستش شکند زانکه ز او برتو جفا شد
بابا تو دعا کن که بمیرد رقیه
تا شاد شود زینکه به را تو فداشد
شاعر : اسماعیل تقوایی
#شب_سوم_حضرت_رقیه_س
گمگشته ی من کنج خرابه شده پیدا
خورشید شده در شب دیجور هویدا
ای عمه بیا سرزده بابا به من امشب
اما سراو بی تن او آمده اینجا
خاکستر وخون از سر و رویش بزدودم
لب را به لبش برده ام از بهر تسلا
گفتا که پدر نیست مرا،کودک شامی
اینک تو بیارش که نشیند به تماشا
بود آرزویم سینه ی او سربگذارم
بر عکس شده قصه ی سر،سینه ی بابا
بابا بشنو درد دلم را که زیاد است
بین یاس کبودی شدم ای زاده زهرا
بابا به روی خار مغیلان بدویدم
گم گشتم وسیلی بزدم "زجر"به صحرا
شلاق به من گر ز عدو خواست بیاید
حایل شده ببن من و او زینب تنها
سخت است اسارت به بلا خانه ی شامی
مرگم ز خدا بوده به هر روز تقاضا
نبود به دلم حسرت دیدار تو دیگر
بر دادن جان دختر تو هست مهیا
ای وای چرا غرق سکوت است رقیه
سر در بغل ورفته زاین وادی دنیا
شاعر : اسماعیل تقوایی