eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
434 عکس
127 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها چرا نشسته ، مگر گریه می كند؟ چون شمع شعله ور به نظر گریه می كند از مردم مدینه شنیدم كه روزها می آید و زداغ پسر گریه می كند بالای چار صورت قبری كه ساخته با دیده های سرخ جگر گریه می كند با ذكر جانگداز حسینم غریب بود دائم زند به سینه و سر گریه می كند از سوز روضه خواندن این مادر شهید هر عابری میان گذر گریه می كند گاهی دلش برای علی تنگ می شود گاهی برای روضه ی در گریه می كند بغض نگاه باد صبا گفت با دلم دیگر غروب شد، چقدر گریه می كند!!
ای به سپهر عاطفه بی قرین ستاره ی مدینه ، ام البنین قدرتو در جهان نبوده معلوم قبر تو در جوار چار معصوم فاطمه دوم مرتضایی مادر دیگری به مجتبایی تو کیستی که با غم و زمزمه پای نهی به خانه فاطمه تو کیستی که با همه عزیزی گفته ای آمدم کنم کنیزی تو دیده ای که خانه ای سوخته دخترکی چشم به در دوخته محض دل تازه گلان حزین نام تو فاطمه ! شد امّ البنین تا که نگویند حسینش چه شد مدینه بین الحرمینش چه شد رهی که از قبر تو تا فاطمه ست مدینه ، بین الحرمین همه ست دامن عطر تو گل یاس داشت جعفر و عبدالله و عباس داشت تو آسمان و قمرش ابا الفضل تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل تو دیده بودی که علی بی عدد بوسه به دستان ابا الفضل زد آه نبودی تو که در علقمه تیر و کمان بود به دست همه ! نمک به زخم جگرت می زدند تیر به چشم پسرت می زدند ساقی از دست شد و مست شد ماه بنی هاشم بی دست شد هر چه بگویند تو هم مادری سخت ، غم از سینه خود می بری فاطمه آمد که تشکر کند در عوضت دل زغمش پر کند غصه نیامدست در بند تو در سفر چهار فرزند تو آه چرا کرده صدایت بشیر ؟ از کجا خبر داشت برایت بشیر ؟ داغ جوانان تو در گفته کرد؟ غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟ آه نگویم که حسینت چه شد فاطمه جان نور دوعینت چه شد
گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود منال ام بنین و ببال از عباس تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
بعدِ زهرا(س) با امیرالمومنین(ع) همسر شدی کودکان را با نوازش، مادری دیگر شدی با علی(ع) همسفره بودن یک مقام ساده نیست برکت از نامش گرفتی، خادم الحیدر شدی! داشت دستانِ خدا باب الحوائج می کشید سمت آغوش تو آمد، ماه را لنگر شدی حضرت هاجر اگر زمزم به نامش پا گرفت رو به دریای ابالفضلت، پُر از هاجر شدی کرده ای از جان و دل عباس(ع) را وقف حسین(ع) مادری کردی برایش؛ بهترین مادرشدی!
ادب و غیرت ابالفضلت همه مدیون مادری تو بود هرکسی لایقش که حیدر نیست این علامت ز برتریِ تو بود پسرانت همه مرید علی این برایت همیشه یک فضل است افتخار شما همین بس که پسرت حضرت ابالفضل است تا که دیدی بشیر را گفتی ای بشیر از حسین من چه خبر پسرانم همه فدای حسین از ضیاء دو عین من چه خبر تا شنیدی حسین را کشتند ناله ات از زمین بالا رفت جای زهرا براش ناله زدی ناله ات تا به پیش زهرا رفت بعد از آن روز گریه کارت شد بهر دوریِ چار دلبندت هرکسی از کنار تو رد شد گریه کرد از فراق فرزندت یادمانِ غروب عاشورا روضه می خواندی از دل گودال روضه می خواندی از غریبی و روضه از سینه ای که شد پامال تا که نیزه به او اصابت کرد تیره گون آسمان عالم بود نانجیبان مگر نمی دانید این گلو بوسه گاه خاتم بود
بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته چون که در نزد علی بسیار حرمت داشته التفاتی کرده مولامان و با این التفات بر سر آن مهربان بسیار منّت داشته بی جهت ننشسته مهرش بر دل و جان علی فاطمه با فاطمه، قطعاً شباهت داشته نام این بانو کنار نام زهرا می برند بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود سال ها روی لبش کوثر تلاوت داشته مهربانی بین که او با بچه های فاطمه بیشتر از بچه های خود محبّت داشته تا که بغض بچه ها با نام مادر نشکند از همین هم نام بردن هم خجالت داشته رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش بس که با غم های مولایش رفاقت داشته مادر عبّاس شد تا علقمه باور کند خون او در اصل عاشورا شراکت داشته از مزار خاکی اش هم می توان فهمید که هر کسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته یا اباالفضلی بگو کز خانه ی امّ البنین دست خالی بر نگشته هر که حاجت داشته
من خاک بوس آستان مرتضایم وقف شما از ابتدا تا انتهایم هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه! باور کن این را از تکان شانه هایم یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم سبزم از آن وقتی که باریدی برایم ممنونتانم این من چادر نشین را در خانه پروانه ها دادید جایم حرف از شما که می شود یا ابریَم من یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم در زیر پایت یا کنارت یا نشاید! باور مکن بانو نمی دانم کُجایم؟ رنگ و لعابم دادی و در یک شب تار بر آن سپید گیسویت کردی حنایم بانوی من! بانوی این خانه شمائید من نیز سرگرم کنیزی شمایم وقتی که خدمت می کنم به کودکانت حس می کنم بی واسطه پیش خدایم احساسی ام اما نه تا اندازه تو دنباله ی آه شما در کربلا یم پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید غم دیده ام! اما کجا صاحب عزایم شد اشک آب و غذایم آه یعنی آب و غذای نذری این سفره هایم من داغدار شاخه های یاس هستم ام البنینم، مادر عبّاس هستم
الا که دست خدایت در آستین باشد بیا که مانده به در دیده زمین باشد گناه می کنم اما به خود نمی گویم شرار قهر تو شاید که در کمین باشد «فدای یار کن این جان نازنین ای دل! چه جان عزیزتر از یار نازنین باشد»1 بدم ولی به غبار سرای تو سوگند گدای کوی تو باید که بهترین باشد خوشا به حال گدایی که دستِ چشمانش ز ابرِ خرمنِ چشمِ تو خوشه چین باشد چه می شود که دم مرگ پا نهی به سرم خودت بخواه که تقدیرم این چنین باشد × کنار اشک غم فاطمیه ات باید دوباره چشم تو با غصّه ای قرین باشد بگو به آه دل دردآورت امشب که روضه خوان غم مادری حزین باشد تو روضه خوان عمویی و روضه ات باید برای مادر عباس دلنشین باشد بخوان ز مرثیه خوانی که روز و شب می خواند که دیگر امّ بنین امّ بی بنین باشد
بعد زهرا برای اولادش همدم روزهای تنهایی تو برای غریبی مولا بهترین حس و حال "زهرایی" حس ناب تو حس مادر بود تکیه گاه علی شدی بانو مثل خورشید پشت ابری تو آمدی ، منجلی شدی بانو پر جبریل فرش پاهایت چقدر با وقار هستی تو روز محشر مقابل زهرا مایه ی افتخار هستی تو مادری کرده ای برای همه ولی اصلا به جای زهرا ، نه سال ها خانه ی علی بودی فکر "همتا" شدن به مولا ، نه اسوه ی کاملی پس از زهرا با وفا و سراسر از احساس ادب از ذات تو سرازیر است مثلا : یک نمونه اش "عباس" مدح تو کار هر زبانی نیست مگر اینکه چهارده معصوم گریه های همیشه جانسوزت منحصر شد به کشته ای "مظلوم" آه ... بر سینه میزدی هرشب از غم کشته های عاشورا روضه می خواندی و دلت پر بود گریه کردی برای عاشورا چشم ماها که جای خود دارد چشم هر دشمنی به آب افتاد هر زمان گریه کردی و هروقت چشم های تو بر رباب افتاد دائما سر به زیر و شرمنده فکر آن شاه سر جدا بودی روی لب های تو فقط این بود آه ، عباس ! پس کجا بودی با رباعی عشق و ایثارت کربلا را به نام خود کردی چهار مصرع سرودی و حالا "شعرا" را غلام خود کردی
ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد حضور چار امام در بقیع و مادری یعنی؛ که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد
به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته هرچه گشتم بِینِ‌شان شاید که بشناسم کسی هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته چشم‌ها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده چهره‌ها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته گیسوان زردند ، گویا بین آتش مانده‌‌اند تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست بِین‌ِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته گفتمش کو گیسوانِ زینبی‌ات گفت : آه شعله‌ای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟ گفت دیدم چهره‌اش بر ریگِ صحرا سوخته شعله بود کرببلا و دود بود و خیمه‌ها بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته