eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
6.4هزار دنبال‌کننده
568 عکس
171 ویدیو
841 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
نامش علیِ اکبر(ع) اما هست حیدر خَلقاً و خُلقاً هست مانند پیمبر(ص) قصدِ عبادت کرده، قامت بسته صحرا با صوتِ زیبایِ اذانش کرده محشر ممسوس در ذاتِ خدا بود و دمادم- گفته پدر با دیدنش؛ الله اکبر رزم ِ عمو عباس(ع) چشمش را گرفته آموخته جنگاوری را هر چه بهتر بسیار غمگین بود با عمه وداعش تا قلبش آرامش بگیرد خوانْد کوثر زد بوسه ای بر صورت و دستِ رقیه(س) از خیمه بیرون آمد و غم شد مقدّر بابا نگاهِ آخرش را برنمی‌داشت هنگام ِ رفتن بود و شد بسیار مضطر از پیکرش سرنیزه استقبال میکرد شمشیر می آمد به رویِ زخم ِ خنجر آمد حسین(ع) و با سرِ زانو زمین خورد چشم ِ حسودان کار دستش داد آخر افتاد پایِ پیکرِ تازه-جوانش آن پیکری که إرباً إربا شد سراسر راهِ نفس شد بسته؛ جان دادن شد آغاز از خون لبالب بود سر تا پایِ حنجر شهزاده اش را ریخت گریان در عبایش زینب(س) رسید و کربلا شد کربلا تر!
شدی مرهم برای هر گرفتاری که شد بیتاب به رویَش باز کردی "در" هر آنکس کرده دقّ الباب تویی در امتدادِ غربتِ "وَالوِترِ وَالمَوتور"... شبیه جدّ خود از غفلتِ مردم شدی بیتاب غم ِ تزویر شد خاری به چشمت! روز و شب داری- گلایه از نفاق و فتنهٔ تعدادی از اصحاب شبیه جدّ خود از جهلِ مردم ضربه ها خوردی تو را آواره کرده ادّعایِ عدّه ای ناباب به یادِ ظلم هایِ مستمر بر ساحتِ شیعه نداری لحظه ای آرامش و افتاده ای از خواب صدایت میزَند مظلوم! میخوانَد تو را عالَم فراهم میشود محض ِ ظهورت عاقبت اسباب تو را حس میکنم در جمکران و مسجد سهله همینکه میگذارم صورتم را خسته بر محراب رساندی در میانِ گریه ها رزقِ محرّم را شدی بانیِ هر بزم عزا با احترامی ناب تک و تنها نشستی گوشه ای و روضه میخوانی شبانگاهان به یادِ علقمه در گوشهٔ سرداب * امیدش ریخت قطره‌ قطره؛ جرعه جرعه رویِ خاک همینکه تیر؛ سمتِ مشک شد با هلهله پرتاب عطش؛ آتش به جانش زد لبِ دریا و...لب-تشنه- بخوان سقّایِ دشت کربلا محروم شد از آب عمودِ آهنین شقّ القمر کرد و خسوف آمد لبالب شد تنش از نیزه ها امّا نشد سیراب غم ِ "أدرِک أخا" خیلی در آورده ست اشکَت را غم ِ آن ساعتی که مُنکسر شد حضرتِ ارباب کنارِ من شبی در روضه-خوانیِ عمو عباس(ع) عزیزم کاش بشینی و باشم از غمت بیتاب!
آنکه یک عمر است با غیرت نگهدار من است رویِ خاک افتاده اما باز غمخوارِ من است بعد مادر، بعد بابا، سالها بعد از حسن(ع) رازدارم بوده و آری کَس و کارِ من است سنگ را انداختند و خونِ پیشانی او آتشم زد! باعثِ آزارِ بسیارِ من است با نگاهی سمتِ من بر پیکرش زد نیزه را... حرمله(لع) بیش از همه در فکرِ آزارِ من است میخورَد هر بار شمشیر از کنار و پشتِ سر "یا غیاثَ المُستغیثین" ذکرِ هر بارِ من است کارِ شمرِ (لع) بی حیا آغاز شد در قتلگاه رویِ تل بر سینه و بر سر زدن کارِ من است ای فدایِ این برادر که میانِ خاک و خون چشم هایِ نیمه بازش محوِ دیدارِ من است ای تمام ِ نیزه ها، ای سنگهایِ بی حیا این که زیر دست و پا افتاده سالارِ من است پُر شد از زخم و جراحت؛ جای-جایِ پیکرش در همین احوال هم حتی هوادارِ من است آه این صیدِ به خون خفته پناهِ زینب(س) است این حسینِ (ع) تشنه لب عمریست دلدارِ من است پیش چشم دیگران؛ نامرد! عریانش نکن غارتِ پیراهنش اندوهِ سرشارِ من است!
با قوّت بیشتر به امید خدا هستیم در این مسیر؛ مثلِ شهدا با مسلم ِ آخرالزمان هر ساله بیعت کردیم در شبِ عاشورا!
ای سرزمینِ داغِ دل پرور خداحافظ آب فراتِ بی وفا دیگر خداحافظ سقّایِ لب تشنه، برادر جان! أباالفضلم(ع) ای دستهایت شافع ِ محشر خداحافظ ای مشکِ پاره...چشمهایِ تیر خورده و... ای قامتِ زخمی ِ سرتاسر خداحافظ مانندِ بابا از نگاهم غصّه را خواندی غمخوارِ عمّه! یا علی اکبر(ع) خداحافظ لعنت بر آن تیرِ سه پر! بر حرمله لعنت... آلالهٔ پرپر؛ علی اصغر(ع) خداحافظ ای یادگارانِ حسن(ع) بستند دستم را خیلی جسارت شد به ما آخر...خداحافظ آه ای عصایِ پیریِ بر خاک افتاده ای دو عقیقِ سرخ! ای مادر...خداحافظ سالار زینب(س)! رفتنت بیطاقتم کرده رفتم عزیزم با دلِ مضطر...خداحافظ ای ردّ خون بر رویِ لبهایِ ترک خورده‌ ای تشنگی و خشکیِ حنجر خداحافظ ای پیکرِ سیراب از شمشیر و سرنیزه آه ای قفایِ خونی از خنجر خداحافظ شد وقتِ رفتن آه قلبم مانده در گودال بیتابم ای جانِ دلِ خواهر خداحافظ افتاده ای بر خاک! زیرِ آفتابِ داغ... دردت به جانم! ای تنِ بی "سر" خداحافظ!
ای که نامت حک شده بر لوحِ تقدیرم حسین(ع) سرنوشتم را ببین! خیلی زمینگیرم حسین(ع) بال و پرهایم شکسته، خسته ام از این قغس سالیانی میشود از زندگی سیرم حسین(ع) نفْس؛ این مکّارِ لاکِردار پاپیچم شده راحتم کن از اسارت! بینِ زنجیرم حسین(ع) دائماً باید-نباید! لحظه لحظه بازخواست... با خودم بیش از همه والله درگیرم حسین(ع) بینِ خوبانت خجالت میکشم از معصیت روسیاهم! تیره و تار است تصویرم حسین(ع) من همان کهنه گلیمَم که طلب کرده رفو از قضا در دستِ تو افتاده تعمیرم حسین(ع) خوب خواهم شد! ببین برگشته ام مانندِ حر درس هایِ کربلایت داده تغییرم حسین(ع) غیرِ هیئت؛ خوش نیامد به مَذاقم هیچ جا هیچکس اینجا نخواهد کرد تحقیرم حسین(ع) در میان روضه با هر قطره اشکم بارها چشم پوشی کرده ای از جرم و تقصیرم حسین(ع) از کراماتَت شنیدم؛ شد یقینم بیشتر مطمنّم حاجتم را از تو میگیرم حسین(ع) میزنی امضا شهادتنامه ام را عاقبت من برایت غرقِ خون! یکروز میمیرم حسین(ع)!
بادِ سرگردان خبر از های و هویم را نبر پیش من یک لحظه نامی از عدویم را نبر شمر(لع) دارد نسبتی با من؛ ولی بادِ صبا سمتِ زینب(س) هرگز این راز مگویم را نبر از غضب لبریز کرده این امان نامه مرا اسمی از خشم ِ سپاهِ روبرویم را نبر آمدم ای موج! جانِ من بگو طفلِ رباب(س) میشود سیراب؟! شوقِ جستجویم را نبر دوست دارم بازگردم خیمه با دستانِ پُر ای کمان! ای تیر! با خود آرزویم را نبر جانِ سقّا آب را محکم در آغوشت بگیر مشکِ پاره!...با خجالت رنگ و رویَم را نبر شرم دارم از ترک هایِ لبانِ کوچکش لااقل پیش رقیه(س) آبرویم را نبر آب را بر آب پاشیدم ولی سمت حسین(ع)... تشنه جان دادم! پیامی از گلویم را نبر علقمه!...هرگز برای مادرم ام البنین(س)- لحظه ای حتی خبر از خونِ مویم را نبر!
🍃🏴 در عزای شبِ پنجم ماه صفر 🍃🏴 مینویسم یارقیه(س) اشک؛ جاری میشود حسّ و حالِ چشم هایم سوگواری میشود روضه اش سنگین و میگویم فقط لعنت به زجر میدوانْدَش! سهم پایَش زخم ِ کاری میشود آه از خارِ مغیلانی که تاول را شکافت آه بیتاب است! کارش گریه زاری میشود بیقرارش بود! فکرش را نمیکرد اینچنین رأس بابایش به روی نیزه قاری میشود داغهایش یک طرف اما ببین اینروزها زائری دیگر ندارد! بردباری میشود... صبرمان دارد از این ماتم به پایان میرسد اینکه پس کِی؟ دشمن از دُورش فراری میشود؟! پس کدامین روز اطرافِ ضریحِ کوچکش از حرامی هایِ پُر آزار؛ عاری میشود؟! پُر تردّد میشود یکروز مثلِ کربلا... مثلِ مشهد غرقِ خادم-افتخاری میشود پنجم ِ ماهِ صفر، کنج حرم، در نورِ ماه... پایِ شمعی سوخته شب زنده داری میشود روضه خوان می آید و ذکرِ مصیبت میکند یادِ شبهایِ خرابه؛ اشک، جاری میشود!
🍃🏴 در حسرت زیارت اربعین 🍃🏴 ایکاش که در حسرتِ دریا نمانم مثلِ کویرِ تشنه لب؛ اینجا نمانم کاری کُند ایکاش اشکِ روضه تا که- سرگرم ِ حقّه-بازیِ دنیا نمانم دل دل نکن! تا بیشتر از این عزیزم چشم انتظارِ لحظهٔ امضا نمانم باید سیاهی لشکرَت باشم! بیایم... بینِ عزادارانِ تو رسوا نمانم با کاروانِ عشق؛ راهی کن مرا تا- امسال هم از کربلایت جا نمانم تنها تو را دارم در این دنیا و ایکاش در خانه با داغِ حرم تنها نمانم روشن شود چشمَم بر ایوانِ طلایَت در حسرتِ شش گوشهٔ زیبا نمانم راهی شوم ایکاش!..با چشمانِ گریان خیره به پابوسیِ زائرها نمانم من داغدارِ حنجرِ خشکِ تو هستم اصلا چرا لب-تشنه در گرما نمانم؟! پایِ پیاده، اربعین، موکب به موکب در آرزویِ جنّةُ الأعلی نمانم یا سیّدالأحرار! میخواهم جدا از- جمعیّتِ زوّارِ پایین-پا نمانم!
از غصه شد آشفته و حیران؛ مدینه شد چشمهایش بیهوا گریان؛ مدینه در حلقه ای از انبیا؛ با صوتِ محزون دارد قرائت میکند قران؛ مدینه مانندِ ما داغ رسول‌الله(ص) دیده هر آن صدایش میشود لرزان؛ مدینه از دست داده رحمةٌ لِلعالمین را دارد به خاکش حسرتِ باران؛ مدینه با حضرت زهرا(س) ببین افتاده گریه با این غم ِ جانسوز داده جان؛ مدینه تازه پس از این هست آغازِ مصیبت از آن مصیبت هست در جریان؛ مدینه آنجا که آهِ بینهایت میکشید از- مکرِ منافقهایِ بی وجدان؛ مدینه آورد دستی بعدِ بسم الله؛ هیزم... پشتِ نقابِ کینه شد پنهان؛ مدینه مزد رسالت داده شد با صد جسارت میسوخت در یک آتش ِ سوزان؛ مدینه تا آیهٔ شش ماههٔ کوثر زمین خورد- شد پشتِ دربِ خانه روضه خوان؛ مدینه!
تمام شهر فراموش کرده نامت را چقدر معصیتم تلخ کرده کامت را برای اینکه بدانم مصیبتت شده ام بیا نشان بده اشک ِ غروب و شامت را تو از تبار علی(ع)؛ ما قبیلهٔ کوفی نمی دهیم جواب ِ تو و سلامت را گناه کرده و از دستِ من دلت خون است دروغ٬ غیبت و تهمت! غم ِ مدامت را- چه غافلانه هنوز هم ندیده میگیریم تمام ِ درد تو را... غصهٔ تمامت را کجاست غیرت مردان! چه افتخارِ بدی حراج کرده زنان را و قدّ و قامت را زنان ِ امّت جدّت چه بی حجاب شدند خدا بخیر کند محشر و قیامت را دعا بکن ننشیند به سفره نان ِ حرام که تربیت بکند منکر امامت را بگیر دست مرا تا نیفتم از چشمت نگیر از دل من لذّت ِ اقامت را کجاست خیمهٔ سبزت؟! چرا نمیبینم چرا چرا نشناختم تو و مقامت را ستون ِکعبه تویی! پس بگو أناٱلمهدی(ع) شروع کن به همین زودی انتقامت را چه میشود که ببینم تو را کنار خودم به گوش جان بسپارم گل ِ کلامت را نگاه کن به دلم تا بیایم آن سوها اویْس باشم و خوشبو کنم مشامت را خیال ِ توبه شکستن ندارم آقاجان درست می شوم و رد نکن غلامت را دلت گرفته؛ به جدّت هنوز میگویی: چرا ندیده گرفتند احترامت را؟ به انتقام ِ اسارت کشیدن زینب(س) نشان بده تب ِ شمشیر ِ در نِیامت را دوباره شد شب جمعه دوباره میبینم؛ به دست حضرت صدّیقه(س) التیامت را
🍃🏴 در غم ِ آرامش دلِ امام حسین(ع) 🍃🏴 داشت در چشمش همیشه اشکهای بیهوا صبح میشد هر شبش با گریه های بیصدا گُر گرفت و قلبش از غم؛ باز هم آتش گرفت یادش آمد لحظه ای که شعله ور شد خیمه ها آب خورد و سخت دلتنگِ عمو عباس(ع) شد گفت با خود زیر لب گاهی: عمو رفتی کجا؟!! عطرِ بابا؛ لحظه لحظه بر مشامش می رسید لحظه ای که بوسه میزد دستهایِ عمه را در خرابه روی خاک افتاد و دیگر نا نداشت داشت مانند رقیه(س) خون به دل...تاول به پا زنده میشد داغِ شش ماهه همینکه میگذاشت سر به زانویِ رباب ِ(س) غرق در حالِ عزا شاهدِ عینیِ شام و خیزران بود و غروب- یادِ مقتل می‌سرود از غربتِ خونِ خدا از تنِ بابایِ عطشان رویِ خاکِ قتلگاه از فرودِ تیر و نیزه، از عصایِ بی حیا عمه زینب(س)‌ روضه خوانی کرد و بعدش بیقرار شد سکینه(س) شاعرانه؛ راویِ کرب و بلا واژه واژه گریه کرد و خط به خط سردرد شد شعر گفت از آنچه دیده بود در تشت طلا!