eitaa logo
شعر،روضه،سرود،نوحه،زمینه،واحد،شور
5هزار دنبال‌کننده
429 عکس
126 ویدیو
772 فایل
این کانال فقط مخصوص سخنرانان ومداحان اهلبیت(ع)میباشدولاغیر. لینک کانال: https://eitaa.com/joinchat/241434681Cd30712864d نظرات،پیشنهادات و انتقادات خویش را درباره ی کانال با آیدی زیر مطرح بفرمایید. @AHSy3762
مشاهده در ایتا
دانلود
در روزگاری که علی بر مرده جان می داد مریم به گهواره مسیحا را تکان می داد در بین آغوش علی خورشید می خوابید مهتاب را هر شب به دست آسمان می داد تا پلک می زد صد غزل، صد مثنوی می ریخت با چشم خود مضمون به دست شاعران می داد "در نجف" از عرش روی خاک می بارید وقتی علی خاک عبایش را تکان می داد با تیغ، زیبایی رزمش بیشتر می شد بس بود لشکر را اگر ابرو نشان می داد دشمن اگر جایی به روی خاک می افتاد تا این که برخیزد ز خاک او را زمان می داد از دشمنان در صلب هر فردی اگر می دید بوده محب مجتبی بر او امان می داد . روز دوشنبه، مجتبی، کوچه و اما بعد دستی بهارش را به سرمای خزان می داد آن خنده های کودکی جای خودش را به موی سپید و گریه و لکنت زبان می داد... امید افضلی
دوشین به شرابخانه اندر رفتم بزنم می مقرر با پیر مغان مجال صحبت گردید برای من میسر بر دست به لاله دادمش بوس بر پای به ناله سودمش سر گفتم ز تو بنده را سؤالیست ای خواجه ی راد بنده ­پرور گویند که چون ز گرد نعلین زینت ده عرش شد پیمبر بشنید و بدید اندر آنجا دست علی و کلام حیدر الله در آن میان کجا بود گر بود علی به پرده اندر؟ گفت از پی حل این معما کافی نبود هزار دفتر لیکن کنمت ز بیتی آگاه زین سّر نهفته­ ی مستّر در حالت مستی اندر این باب می­خواند موافق قلندر در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله رفتم به طواف کعبه شاید بر دوست کسی­ام ره نماید دیدم به طواف خانه رندی این طرفه کلام می­سراید کاین مولد حیدر است و آن را کز خلق طواف و سجده باید گفتم که بدین کلام شرحی برگو که دل از گمان برآید من آمده ­ام به دفع حیرت حرف تو به حیرتم فزاید این خانه­ ی حق بود در اینجا هر بنده خدای را ستاید مخصوص علی­اش گر بدانی در مذهب مسلمین نشاید گفتا دگر این سخن نگویی زی وحدت اگر دلت گراید گفتم که ز وحدتم سخن گوی تا عقده ز کار من گشاید خندید و به پاسخ من آورد این بیت که زنگ دل زداید در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به نصیری ؛ ای زمستی از اوج گرفته جا به پستی غالی به علی شدی و غافل از صانع کارگاه هستی چون شد که ز مغز تو برون رفت کیفیت باده­ی الستی؟ در روز الست ربّ خود را گفتی تو بلی و عهد بستی امروز چه شد به دیگری دل بربستی و عهد را شکستی؟ گفتا مستیز با زبردست در حالت عجز و زیردستی پر طعنه مزن به من ، که چون من کس می­نکند خداپرستی قائل به خداپرستی من گردی چو من ار ز خویش رستی گفتم ز خدا سخن چه گویی؟ آخر تو رهین حیدر استی آشف ز گفته­ ی من و کرد این بیت بیان به شور و مستی در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به یکی ز اهل عرفان کی مشکل خلق از تو آسان با آن همه شور و شوق دیدار تسکین ز چه یافت پور عمران؟ زان ارنی و لن ترانی آخر برگو به کجا کشید پایان؟ محروم شد از سؤال یا دید دیدار خدای حی سبحان؟ گفتا که بجز به جذبه­ی حق موسی ارنی نکرد عنوان آموخت چو حق طلب به سائل بر او نکند چگونه احسان؟ گفتم که به بنده در دو عالم ممکن نشود لقای یزدان موسیش چگونه دید؟ گفتا: گردید علی بر او نمایان گفتم که من از خدای گویم گویی تو از آن ولی ذوشان؟! گفتا نشنید­ای مگر تو این بیت که مرده را دهد جان در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله گفتم به محققی که از خاک چون کرد مسیح جا بر افلاک رفت آن گل باغ حق چگونه بیرون ز میان خار و خاشاک؟ گفت از پی قتل او مصمم گشتند چو آن گروه بی­باک او برد سه ره ز ایلیا نام پس جا به فلک گرفت چالاک گفتم نشناسم ایلیا را گفتا که وصی شاه لولاک گفتم که مسیح باید آندم یاری طلبد ز ایزد پاک بر غیر پناه بردن او دور است ز رأی اهل ادراک گفت آنکه به حق دلیل خلق است بر غیر پناه برد؟! حاشاک گفتم که تو گفتی از علی جست امداد و بر آسمان شد از خاک! گفتا ز صغیر بشنو این نقل تا جان و دلت شود طربناک در مذهب عارفان آگاه الله علی ، علی است الله صغیر اصفهانی
اگر که قبله نما در مدار می لرزد به شوق سجده به ایوانِ یار می لرزد شراب روی ضریح تو جمع ضدین است کنار صحن تو مست و خمار می لرزد ز هُرم آتش عشق تو«شمس» تب کرده واز رطوبت مِی شهریار می لرزد پیاده آمده ای بین دشمنان اما ز هیبتی که تو داری سوار می لرزد معاندی که به تیغ تو جان خود را داد به جبر آمد و بی اختیار می لرزد شنیده است صدای تو را نبی وقتی که تار صوتی پروردگار می لرزد میان خلوت خود از شکوه جلوت تو کسی که بود به عشقت دُچار می لرزد به یاد وصل تو آیه به آیه قطره ی اشک به روی گونه ی هر بی قرار می لرزد به پای عشق تو تمار سر فرود آورد عجیب نیست اگر روی دار می رقصد علی اصغر یزدی
هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام فیض مدام، سلسله نورِ دائمی پور جواد ابن رضا سبط کاظمی در شأنت این بس است که جد شما رضاست در فضلت این بس است که تو جدّ قائمی تا پایه امامت و دین از تو قائم است خود عرش فضل را به خدا از قوائمی اینگونه گفت وصف تو را هر که با تو بود هر شام در صلاتی و هر روز صائمی یا حجّه الوفیّ، صفی هادی ای امام ای حضرت کریم که عین المکارمی هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام مهر دهم! حقیقت کامل، امام من! آیینه جمیع فضائل، امام من! لرزانده دستگاه خلافت شکوه تو! خاک از توکلّت متوکل، امام من چاره ندید خصم مگر آنکه همچو باب بر تو خوراند زهر هلاهل امام من لحظه به لحظه جان به تو مشتاق، هادیا! لحظه به لحظه دل به تو مایل، امام من ای که هنوز حلقه در را نکوفته لطف تو داده حاجت سائل، امام من نامت گره‌گشای تمامی مشکلات لطفت کلید حل مسائل امام من هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام زین العباد، ثانی سجّاد، یا علی نور تو بر جواد، خدا داد، یا علی تنها نه باب تو که به فردوس، فاطمه از خنده تو گشت دلش شاد، یا علی روشن به روی گندمی‌ات شد دل جواد وقتی «سمانه» چون تو سمن زاد، یا علی چون باب شهر علم نبی بود، جدّ تو شد ملک علم و دین ز تو آباد، یا علی در پای تو گریسته وحش درنده هم ای بسته ولای تو آزاد، یا علی تاریخ، ای حقیقت بیدار، چون علی هرگز تو را نمی‌برد از یاد، یا علی هادی! امامنا التقی المتقی، سلام نور دهم! امام علی‌النقی، سلام
آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید روز عید شادمانى را هلال آمد پدید آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پدید روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک بهترین روزهاى ماه و سال آمد پدید اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید آسمان علم را تابنده ماه آمد عیان بوستان شرع را خرم نهال آمد پدید در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز بر هماى دین و دانش پر و بال آمد پدید دشمنان را مایه درد و الم شد آشکار دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید اى مسلمان دیده ات روشن که از لطف خدا هادى الامّه شه احمد خصال آمد پدید عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید رکن دین، بحر سخا،غیث کرم، غوث امم نور حق، شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید شوکت و جاه و سعادت را محیط، آمد عیان حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید جلوه دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک بر رخ زیباى خلقت خط و خال آمد پدید هر چه خواهى از خدا «طایى» بخواه امروز چون بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید
جلوه‌ای از جبروت آوردند سوره‌ای از ملکوت آوردند اَبری از جنسِ بهار و باران به سرِ این بَرَهوت آوردند خسته بودیم که ما را از لطف زیرِ یک سایه‌ی توت آوردند به درِ خانه‌ی آقا یک شهر همگی دستِ قنوت آوردند به تماشای تو آدم را باز از بهشتش به هبوط آوردند از سرِ سفره‌ی زهرا امشب محضِ لبخندِ تو قوت آوردند آب و آئینه و قرآن این است نوه‌یِ شاهِ خراسان این است قبله خوب است همین در باشد علیِ آلِ پیمبر باشد چارمین نادِ علی را گفتند باید این نام مکرر باشد چار دیواریِ کعبه یعنی... چارسو جانبِ حیدر باشد جامعه خواندم و گفتند که آن با مفاتیح برابر باشد بگذار از لب بامت نرویم دلِ ما مثل کبوتر باشد گیسویی دین و دلِ ما بُرده خاصه وقتی که معطر باشد آی همنامِ رضا آمده است مغزِ بادامِ رضا آمده است زلفِ تو کاش مجعد نشود دل در این شام مُردد نشود تو علی هستی و مانند علی هیچکس صاحبِ مسند نشود هست تا سامره و سردابش حالِ ما شُکرِ خدا بد نشود جز نسیمی که پُر از عطرِ شماست کاش از کوچه‌ی ما رد نشود دلِ من رفت به کویَت گفتم رفتِ تو کاش که آمد نشود گره‌ام دستِ تو بود و واشد کار دستِ تو نباشد نشود صد و ده مرتبه مُمتد گفتیم یا علی ابن محمد گفتیم دیدنت جامه دَریدن دارد یا که انگشت بُریدن دارد مژه‌ام خاکِ مسیرت را خورد الحق این سُرمه ، کشیدن دارد ارزشش داشت پریشان باشیم نازِ این زلف خریدن دارد دلِ من می‌تپد آقا چه کنم آهویی مِیلِ رمیدن دارد ما رسیدیم و زمین اُفتادیم بوسه از خاکِ تو چیدن دارد آنچه گفتند در اوصافِ شما دیدن و دیدن و دیدن دارد علیِ عالیِ اعلیٰ هادیست دهمین معنیِ زهرا هادیست چینی‌ام آینه‌ام می‌شکنم که تَرَک خورده‌ ترین قلب منم سامرایِ تو بنا شد اما من پریشانِ امام حسنم بعد تو وقف بقیع ، کاش شود عُمرِ من صرفِ حرم ساختنم حضرت هادیِ ما مهدی کو من اویسم به هوایِ قَرنم گریه‌ام را به مُحرم برسان کُشته‌ی روضه‌ی یک پیرهنم خواهری گفت که ای وای حسین مادری گفت که ای بی کفنم کاروان آه که آمد از راه هرکه دارد هوسش بسم الله
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم آهای سرو قدِ سرترین٬سرت سالم غزال "اُم ولد" نور چشم های جواد پدر بزرگ شب قدر حضرت قائم پدر غریب پدر آشنا پدر مظلوم پسر مراد پسر مجتهد پسر عالم نشانه های امامت تمام شد وقتی شکفت کنج لبت خالی از بنی هاشم تو با لباس سپیدی و بالباس سیاه برای دیدن تو کعبه می شود عازم درست نیمه ی ذی الحجه بعد حج هر سال تو مَحرمی و حرم می شود تو را مُحرم زیارتی به بلندای جامعه از توست زیارتی که شب قدر می شود لازم زیارتی که خودش هست "محتشم"پرور درست کرده به کرّات "اکبر ناظم" دوتا فقط همه ی راز جامعه ست بگو فقط"بکم فتح الله" فقط "بکم یختم"
یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم داشتم کنج حرم جامعه را می‌خواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران
بر پایه اصول را بنا باید کرد بر هادی راه اقتدا باید کرد پیش از نجف و قدم به وادی غدیر تعظیم به سوی سامرا باید کرد
شده ام بر آن که پری زنم به هوات یا علی النقی سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی به هوات تازه کنم نفس، به سرات آیم از این قفس برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی هله ای قلم تو شروع کن، ز درون درآ و طلوع کن بنویس سردر مشق های سیات یا علی النقی بنویس دست مِداحتم نرسد به عرش فضائلت شود آبهای جهان اگر که دوات یا علی النقی بنویس اوج کدام دم، برسد به وسعت آن قلم که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی تو همان تجلّی ایزدی، که به شکل بنده درآمدی و سروده ای غزل از زبان خدات یا علی النقی و به استناد زیارتت، تو و اهل بیت نبوتت شده اید رب جلی ولی به صفات یا علی النقی ز عدم وجود درست کن، ز نبود بود درست کن و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علی النقی منم آشنای قدیم تو، ز دیار عبدالعظیم تو که سلام میدهمت به شوق لقات یا علی النقی نبود به بودن تو غمم،بخداکه حر جهنمم که گرفته ام به ولات برگ برات یا علی النقی بگذار کعبه ی سامرا، قدمی طواف کنم سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی
به گلستان ولایت ، گُلِ ماه آمده است روشنی‌بخش شبستان سیاه آمده است آسمان غرق تماشاست چو افواجِ مَلَک دهمین اختر دین، هادی راه آمده است سید محمدرضا شمس (ساقی)
(هادی راه) دهمین اختر تابان ولا ، جلوه نما شد آسمان گشت درخشان و زمین غرق صفا شد مِهر سر زد ز فَلَق، گشت فروزان همه آفاق ماه شد مشتری و محو در آن نور و ضیا شد هادی راه، عطا گشت به آن مظهرِ جودی ـ که ضیابخشِ دو چشمان غریب‌ الغربا شد حضرت هادی امام دهمین، یافت ولادت گلی از باغ ولا ـ هدیه به بستان رضا شد باغ و بستان و چمن گشت مصفا و دل‌آرا بلبل غمزده از شادی و عشرت به نوا شد عرشیان هلهله سر داده ز فرخنده قدومش فرشیان را شعفی خاسته تا عرش عُلا شد ز تحیر چه بگویم ز مقامات وی اما ـ دانم آنقدر که او مفخر هر شاه و گدا شد بود آگاه ز سرچشمه ی اسرار الهی ـ که هدایت‌گر مخلوق، به دریای بقا شد جام جمشید و سکندر نخ مژگان نگاهش آری از لطف خدا آینه ی غیب نما شد کودکی بود که بعد از نهمین ماه ولایت ـ از خداوند، امامت به وی از عرش عطا شد راه پر پیچ جهان را که کند مات، بشر را نیک پیمود و ز حکمت، همه را راهنما شد با کرامات و عطوفت که بوَد مقصد خلقت همگان را ز گرفتاری و غم، عقده گشا شد متوکّل، شد اگر دشمن بِالفطره‌اش امّا ـ فارغ از دشمنی وی، متوکّل به خدا شد دست‌گیر فقَرا بود و مددکار یتیمان گرچه محدود از آن کافر بی‌شرم و حیا شد (ساقی) عشق بوَد حضرت هادی که ز جامش هرکه نوشید، ز مستی و طرب نغمه سرا شد سید محمدرضا شمس (ساقی)