#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#کوفه
#مدینه
گلچینی از یک #ترجیع_بند
گواهی می دهد چشم تر من
که گردون ریخت خون در ساغر من
سنین کودکی را طی نکردم
که رحلت کرد جدّ اطهر من
ز پا افتاد زیر تازیانه
در ایّام جوانی مادر من
به طفلی شد نصیبم خانه داری
به جای مادر غم پرور من
پس از چندی پدر را دادم از دست
کزاین غم سوخت جان در پیکر من
دمی که خون ز حلق مجتبی ریخت
دو دریا شد ز خون، چشم تر من
خودم دیدم به یک روز از دم تیغ
به خون غلطید، هجده یاور من
همه بار سفر بستند و رفتند
دریغا اکبر من اصغر من
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
ز خوناب جگر ساغر گرفتم
گلاب خون ز چشم تر گرفتم
سراغ لالۀ خونین خود را
ز تیر و نیزه و خنجر گرفتم
دو دریا خون فشاندم از دو دیده
گُلم را همچو جان در بر گرفتم
سلام از عمق جان گفتم به جانان
جواب از پیکر بی سر گرفتم
به هر زخم تنش کردم نظاره
نشان از بوسۀ مادر گرفتم
در آن گودال خون، شکرانه گفتم
مدال صبر، از داور گرفتم
برات گریه را بر شیعه تا حشر
ز لبخند علی اصغر گرفتم
علمداریِ میدان سخن را
هم از زهرا هم از حیدر گرفتم
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
بیابان باغ و مقتل آشیانه
حسینم واحسینایم ترانه
الهی چون نسوزم کز درونم
زند جای سخن آتش زبانه
که دیده بلبل از تنها گل خود
جدا گردد به ضرب تازیانه؟
خودم دیدم که قاتل پنجه انداخت
بر آن موئی که زهرا کرد شانه
خودم دیدم بر اندام گلم ریخت
ز چشم فاطمه اشک شبانه
خودم دیدم ز رگ های بریده
صدا می زد مرا در آن میانه
خودم دیدم که در مقتل کشیدند
به سیلی، ناز طفل نازدانه
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
گلم را، خار صحرا پیرهن بود
غبار و خاک و خون او را کفن بود
سرش بر نی به لب ذکر خدا داشت
گلوی پاره با من همسخن داشت
خودم دیدم که از بالای نیزه
چهل منزل نگاه او به من بود
خودم دیدم به صحرا یوسفم را
که جسمش پاره تر از پیرهن بود
خودم دیدم نشان سُمّ اسبان
عیان بر روی آن خونین بدن بود
خودم دیدم عزادار حسینم
محمّد، فاطمه، زهرا، حسن بود
خودم دیدم که جسم باغبانم
سراپا باغ گل، از زخم تن بود
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
جدائی سخت تر از ترک جان بود
فراق یار، مرگ بی امان بود
دلم چون جسم یارم، پاره پاره
دو چشمم چون گلویش خون فشان بود
عنان دل به پای یار بسته
عنان ناقه دست ساربان بود
کنار جسم هجده محرم خویش
مرا جا در صف نامحرمان بود
خدا داند به چشم خویش دیدم
که اشک ناقه ها بر من روان بود
تنم با کاروان می رفت امّا
روانم پیش آن سرو روان بود
ز بانگ واحسینا شد یقینم
که زهرا در میان کاروان بود
رها کردم به صحرا ماه خود را
که تنها آفتابش سایبان بود
دگر باغم، نه گل نه باغبان داشت
خزان بود و خزان بود و خزان بود
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
مرا تا شامیان دیدند در شام
به اشکم فاش خندیدند در شام
تمام شهر را بستند آذین
بساط سرخوشی چیدند در شام
به جای تسلیت، بر گرد سرها
زنان شام، رقصیدند در شام
به گردم هیجده خورشید خونین
فراز نی درخشیدند در شام
خدا داند که زن های یهودی
به فرقم خاک پاشیدند در شام
تمام طایران گلشن وحی
بسان جوجه لرزیدند در شام
زن و مرد و بزرگ و کوچک آن روز
لباس عید پوشیدند در شام
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
به محمل ماه تابان را که دیده؟
به نی مهر درخشان را که دیده؟
درون طشت، ذکر حق که گفته؟
به زیر چوب، قرآن را که دیده؟
به پای صوت روح افزای قرآن
نشاط می گساران را که دیده؟
کنار سفرهء رنگین قاتل
سر خونین مهمان را که دیده؟
زبانم لال، بین می گساران
ولیّ حیّ سبحان را که دیده؟
دهن خشک و لب از خون جبین تر
شکسته دُرج دندان را که دیده؟
دل شب گوشهء ویرانهء شام
وصال روح و ریحان را که دیده؟
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
دریغ از لاله های پرپر من
ز هفتاد و دو خونین اختر من
خودم دیدم سر پاک حسینم
جدا شد پیش چشم مادر من
خودم دیدم که در خون دست و پا زد
به روی دست بابا اصغر من
خودم دیدم که پامال خزان شد
گل من یاس من نیلوفر من
خودم دیدم که هجده سر چو خورشید
همه گشتند بر گرد سر من
خودم دیدم که سرها گریه کردند
بر احوال دل غم پرور من
خودم دیدم که افتاد از سر نی
سر محبوب از جان بهتر من
به آن بلبل که در شام خرابه
دل شب پر زد و رفت از بر من
بخوان این بیت را (میثم) هماره
ز سوز سینهء پر آذر من
گلستان مرا در خون کشیدند
مرا در دامن هامون کشیدند
#استاد_غلامرضا_سازگار
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#ترجیع_بند
آنکه بر محضر شما نرسد
مطمئنا که تا خدا نرسد
بهتر است اینکه زیر خاک رود
آن سری که به سامرا نرسد
عطرِ سرداب را نفهمیده
آنکه بر "سُرَّ مَن رَا ...نرسد
چشم برخاکِ آن اگر بکشیم
آسمان هم به گرد ما نرسد
سامرا رفته ها به من گفتند
هیچ جایی به کربلا نرسد
از کفن کردنی دوباره بخوان
تا که روضه به بوریا نرسد
با حسینیم با حسن هستیم
ما گدای دوتا حسن هستیم
نام ما را که از قدیم نوشت
از گدایان این حریم نوشت
تا خدا حال و روز ما را دید
بعدِ نام حسن کریم نوشت
تا که پیش تو درد دل کردیم
نام ما را خدا کلیم نوشت
دل ما را اسیر کرد آنکه
بال جبریل را گلیم نوشت
رفته بودیم مشهد و آقا
باز هم روزی عظیم نوشت
سامرا واجبیم ، امام رضا
نه کبوتر که یا کریم نوشت
با حسینیم با حسن هستیم
ماگدای دوتا حسن هستیم
این طرف صحن صاحب کرم است
آن طرف یک غریب بی حرم است
این طرف هرچه هست زائر هست
آن طرف بی چراغ بی علم است
این طرف احترام می بینی
آن طرف ناسزا که دم به دم است
سامرا شد خراب فهمیدم
چقدر روضه ها شبیه هم است
مادری اند هر دوتا آقا
موسپید است هر که غرق غم است
پیش هر دو به گریه می شنوی
روضه ی پهلویی که محترم است
باحسینیم با حسن هستیم
ما گدای دوتا حسن هستیم
کاش پلکت کمی تکان بخورد
به زمین ورنه آسمان بخورد
پسرت آمده است تا جگرت
زخم کمتر از این و آن بخورد
ظرف آبی به دستهایش تا
پدر آبی نفس زنان بخورد
می خورد ظرف هی به دندانت
چه کند آب نیمه جان بخورد
خوب شد کودکت ندیده لبت
ضربه از چوب خیزران بخورد
روی پیشانی ات فقط چین است
آه اگر سنگ بی امان بخورد
**
عمه مانده است زیر هر ضربه
که مبادا به دختران بخورد
دختران تشنه اند و با خنده
لقمه ی خویش را سنان بخورد
با حسینیم با حسن هستیم
ما گدایِ دو یا حسن هستیم
#حسن_لطفی
#امام_جواد_علیه_السلام
#ولادت
#ترجیع_بند
از هر چه به غیر او گسستم
دل را به کسی جز او نبستم
من عاشق و بی قرارم اما
عاشق تر از این کنم که هستم
آهسته کنار کفشداری
یک گوشه برای خود نشستم
خود را که دچار خویش دیدم
در آینهء حرم شکستم
بر دفتر من نشست بیتی
بیتی که دوباره کرد مستم
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
حرف دل عشق یک کلام است
بر لب صلوات من سلام است
در گوشهء چشم اشک شوق است
موسیقیِ گریه بی کلام است
توصیف جواد را چه گویم
ایشان رضوی ترین امام است
لطف و کرم و سخا و جودش
لا ینقطع و علی الدوام است
دردانهء شاه طوس خندید
برخیز و بیا که بار عام است
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
خورشید سر قرار آمد
آرامش قلب یار آمد
امشب خبری است در خراسان
نقاره بزن بهار آمد
سلطان سریر ارتضا را
آیینهء بی غبار آمد
در صحن حرم دوباره باران
با آتش دل کنار آمد
گفتم ببرم دلِ رضا را
طبع غزلم به کار آمد
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
صحرای نگاه من کویریست
دستان دلم پراز فقیریست
آهوی اسیر آستانم
آزادی من در این اسیریست
کار دل ما فقط گدایی
کار تو همیشه دستگیریست
دل را برسان به کاظمینت
بی تاب دیار توست دیریست
عشق تو خلاصهء جوانی
آرامشِ روزگار پیریست
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
#سید_حمیدرضا_برقعی
#حضرت_رسول_اعظم_ص
#مبعث
#ترجیع_بند
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
آشفتۀ موی توست، اَنجُم
سرگشتۀ کوی توست افلاک
ای بر سرت افسر لَعَمرک
وی زیبِ بَرَت قبای لولاک
عالم ز معارف تو واله
تو نغمهسرای «ما عَرَفناک»
یا اَعظَمَ صورةَ تَجَلّی
فیها الله مَا أدَقّ مَعناک!
این بنده و مدح چون تو شاهی؟
حاشاک از این مدیحه حاشاک
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خَلقتُ الاَفلاک
ای مظهر اسم اعظمِ حق
مَجلای اَتَمِّ نورِ مطلق
ای شمس شموس و نور انوار
وی اعظم نیّرات و اَشرَق
ای فاتحۀ کتاب هستی
هستی ز تو یافتهست رونق
ای آیهای از محامد توست
قرآن مقدَّس مُصَدَّق
وصف تو به شعر در نگنجد
دریا نرود میان زورق
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
ای صاحب وحی و قلب آگاه
دارای مقام «لی مع الله»
ای محرم بارگاه لاهوت
وی در ملکوت حق، شهنشاه
ای بر شده از حضیض ناسوت
بر رفرف عز و شوکت و جاه
وانگه ز سرادقات عزت
بگذشتی و ماند امین درگاه
این بوی بهشت عنبرین است
یا ذکر جمیل تو، در افواه؟
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک
ملک و ملکوت از تو پر نور
ای در تو عیان تجلی طور
با روی تو چیست بدر انور؟
با موی تو چیست لیل دیجور؟
روی تو ظهور غیب مَکنون
موی تو حجاب سِرّ مَستور
در خطۀ ملک استقامت
قد تو به اعتدال مشهور
ای از تو به پا نظام عالم
وی بی تو جهان هَباءِ مَنثور
اول رقم تو لوح محفوظ
رَشحِ قلمت کتاب مسطور
مداحی من تو را چنان است
کز چشمۀ خور ثنا کند کور
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک
ای گوهر قدس و فیض اَقدَس
وی صبح ازل اذا تَنفَّس
ذات تو ز هر بدی منزّه
ز آلایش نیستی مقدّس
خاک در توست عرصۀ خاک
فرمانبر توست چرخ اَطلس
طبع من و وصف صورت تو؟
معنای دقیق و طفل نورس
مدح تو چنان که لایق توست
در عهدۀ خالق تو و بس
در نعت تو هر بلیغ، اَبکَم
در وصف تو هر فصیح، اَخرَس
نعت من و شأن تو؟ تعالی
وصف من و قدر تو؟ تقدّس
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
ای آینۀ تجلّی ذات
مصباح وجود را تو مشکات
ای ماه جمال نازنینت
نورُ الاَرضَین وَ السَّماوات
چون شمس حقیقت تو سر زد
اعیان وجود جمله ذرّات
ذات تو حقیقة الحقائق
نفس تو هویة الهویات
ای نسخۀ عالیات اَحرف
وی دفتر محکمات آیات
ای پایۀ رتبۀ منیعت
برتر ز مدارج خیالات
وی قامت معنی رفیعت
بیرون ز ملابس عبارات
در نعت تو ای عزیز کونین
این جمله بضاعتیست مزجات
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
ای عقل نخست و حق ثانی
ذات تو حقیقة المثانی
مرآت وجود، چون تواَش نیست
یک صورت و یک جهان معانی
ای در تو جمال حق نمودار
زیبندۀ توست «من رآنی»
گر کُنه تو را کلیم جوید
طور است و جواب «لَن تَرانی»
ای منشأ عالم عناصر
وی مبدأ فیض آسمانی
اوصاف تو در بیان نگنجد
ور هر سر مو شود زبانی
فرموده به شأنت ایزد پاک
لولاک لما خلقت الافلاک...
#علامه_غروی_اصفهانی
#امام_زمان_عج
#ولادت
#نیمه_شعبان
#اعیاد_شعبانیه
#ترجیع_بند
آئینــهی تمــام نمــای خــدای مــن!
ای جــادهی عبــادت بــیانتهــای مــن
ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار
ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن
ای خاکهای پای تـو زاینـدهی شـکوه
ای لرزش نشسـته بـه مـوج صـدای مـن
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
افتــادهام بــه پــای قطــار تــو رِیــلوار
بـاران ندبـه مـیچکـد از دیـده سـِیلوار
هستم حقیر؛ کاسه به دسـتی
فقیـر کـه
مـیخـواهم آشـنای تـو باشـم کمیـلوار
یک عمر بود کارِ من اسـراف ؛ آمـدم
برگــردم از مســیر خطــایم فُضـِـیلوار
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
ســرمایهام تبــاه شــد آقــا نیامــدی
رنــگ دلــم ســیاه شــد آقــا نیامــدی
دیدی که جای یار تو بودن تمـام عمـر
کــارم فقــط گنــاه شــد آقــا نیامــدی
یک کوه داشتم من از ایمان که با گنـاه
کــمکــم شــبیه کــاه شــد آقــا نیامــدی
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
عالیجناب! نیمهی شعبان رسـیده اسـت
نمنم صدای بارش بـاران رسـیده اسـت
ای مظهـر جمـال حقیقـی ظهـور کـن
عبد فریب خورده، پشیمان رسیده اسـت
ای کاش زنده باشم و بیـنم بـه دیـدهام
دوران غیبت تو بـه پایـان رسـیده اسـت
بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت
یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت
#محمد_علی_نوری
#امام_جواد_علیه_السلام
#ولادت
#ترجیع_بند
از هر چه به غیر او گسستم
دل را به کسی جز او نبستم
من عاشق و بی قرارم اما
عاشق تر از این کنم که هستم
آهسته کنار کفشداری
یک گوشه برای خود نشستم
خود را که دچار خویش دیدم
در آینهء حرم شکستم
بر دفتر من نشست بیتی
بیتی که دوباره کرد مستم
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
حرف دل عشق یک کلام است
بر لب صلوات من سلام است
در گوشهء چشم اشک شوق است
موسیقیِ گریه بی کلام است
توصیف جواد را چه گویم
ایشان رضوی ترین امام است
لطف و کرم و سخا و جودش
لا ینقطع و علی الدوام است
دردانهء شاه طوس خندید
برخیز و بیا که بار عام است
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
خورشید سر قرار آمد
آرامش قلب یار آمد
امشب خبری است در خراسان
نقاره بزن بهار آمد
سلطان سریر ارتضا را
آیینهء بی غبار آمد
در صحن حرم دوباره باران
با آتش دل کنار آمد
گفتم ببرم دلِ رضا را
طبع غزلم به کار آمد
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
صحرای نگاه من کویریست
دستان دلم پراز فقیریست
آهوی اسیر آستانم
آزادی من در این اسیریست
کار دل ما فقط گدایی
کار تو همیشه دستگیریست
دل را برسان به کاظمینت
بی تاب دیار توست دیریست
عشق تو خلاصهء جوانی
آرامشِ روزگار پیریست
تا ذکر لبم جواد باشد
رزق حرمم زیاد باشد
#سید_حمیدرضا_برقعی
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#اعیاد_شعبانیه
#ترجیع_بند
بانگ اذان آید به گوش عیسی بزن ناقوس را
لیلا برای تشنگان آورده اقیانوس را
از نفخه های قدسی اش جان میتراود سنگ را
برگوکه تا مطرب زند نقاره های طوس را
ترسم که مهر کافری بر سینه ممهورم کنند
ورنه به ذکرت واکنم این خرقه ی سالوس را
"لایی که الا هوی او این جمله معنایی کند
با طرفه چشمی عالمی را اکبر اللهی کند"
شهزاده ی احمد نما اقرٱ و ربک میزند
بر عرشیان و فرشیان تاج تملک میزند
از هر چه غیر از چشم او مستغنی است و بی نیاز
هرکس که بر زلف علی دست تمسک میزند
گردیده لشگر مست او از لطف جام دست او
بر قلب عشاقش نگر با غمزه ناوک میزند
"لایی که الا هوی او این جمله معنایی کند
با طرفه چشمی عالمی را اکبر اللهی کند"
لایعقلان بزم او مجنون و شیدایی شدند
صحرا به صحرا کو به کو چون قطره دریایی شدند
گیسوی جعدش برده دل از دلبران روزگار
مستان به زلف طارقش چون شانه همراهی شدند
آنان که با دست علی می پر نمودند از جنون
اناالیه راجعون خواندند و لیلایی شدند
" لایی که الا هوی او این جمله معنایی کند
با طرفه چشمی عالمی را اکبر اللهی کند"
#جواد_آقا_جانی
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#ترجیع_بند
«گــریه نکـن»
همسایه ها ناراحتندازگریه.... باشد
یک کلبه کافی هست وقدری سایه باشد
بیت الحَزَن بهتر ازینکه قطره ای اشک
زحمت به چشم دختر همسایه باشد
گریه نکن زهرا که وجدان درد دارند
آنها که احساساتشان بی پایه باشد
اینجا برای مهربانی مشتری نیست
حتی اگرمهر خدا سرمایه باشد
حتی اگرحکم مودت بر عزیزان
توصیه نه محکم ترینِ آیه باشد
گریه نکن زهرا دل این شعر افسرد
گریه نکن تا شهر پر آرایه باشد
گرمای مادر رانمی خواهند بگذار
دستانشان در دست سرد دایه باشد
حتی اگر جای النگوهای دستت
ای شاهزاده زخم ها پیرایه باشد
تا که نبینی عصر فردای محرم
انگشتری تاراج یک دون مایه باشد
باید نباشی تا بمانی تازه و گل
تا گل بماند درلفاف عشق بلبل
باید حدیث عشق بی آوازه باشد
در حب عترت هم کمی اندازه باشد
باید حدیثی گفت از دنیای مردم
وقتش رسیده حرفهامان تازه باشد
گفتند که این آیه ها صحت ندارد
وقتی دهان مردمان دروازه باشد
یعنی که می دانیم علی متن است اما
باید به قاب مصلحت شیرازه باشد
باید نباشی تا بمانی تازه و گل
تا گل بماند در لفاف عشق بلبل
سرد است اینجا جای نخل پرتوان نیست
اینجا برای عاشقان دیگر امان نیست
باید به شکلی حق و باطل را عوض کرد
جایی برای حق در این عصر و زمان نیست
باید بماند زیر دست و بسته اینک
دستان شیری که به دست روبهان نیست
باید نباشی تا نبینی سوره کهف
دیگر پناه شب دلان کاروان نیست
باید گلی باشی به دور از هر خزانی
پنهان بمانی ساعتی که باغبان نیست
پنهان بمانی تا نبینی خار بیرحم
بر ساحت یاس پیمبر مهربان نیست
یک روز می آید که در انبوه نیزه
از عشق خاص باغبان تو نشان نیست
باید نباشی تا بمانی تازه و گل
تا گل بماند در لفاف عشق بلبل
شعر:زینت کریمی نیا
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#عید_غدیر
#ترجیع_بند
کیست این معنی اشراق ازل
کیست این لطف خدا عزوجل
کیست این صوم و صلوة و صلوات
کیست این حی علی خیر العمل
کیست او همهمهی دِیر و کنشت
کیست او زمزمهی تاج محل
کیست او تیغِ اُحُد تیر حُنین
فاتحِ خیبر و صفین و جمل
هرچه در عین علی فکر کنی
میرسی باز به جای اول
عقل یا عشق چه پاسخ دارند
به سؤالی که بود لاینحَل
که بشر می شود اینگه مگر*
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
عشق باید به جگرها برسد
تا که از یار خبرها برسد
دل که عاشق بشود شوقِ جنون
اثرش زود به سرها برسد
سنگ هم باشی اگر آب شوی
از دمِ عشق اثرها برسد
خطبهی روز غدیر ارث خداست
از پدرها به پسرها برسد
چقدر نام علی می چسبد
از نجف بارِ شکرها برسد
وقت مدحش شده و جامهدَران
شعر از بین هنرها برسد
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
بر جهاز شتران بالا رفت
نه که از کُون و مکان بالا رفت
دست در دست علی پیشِ همه
حضرت جانِ جهان بالا رفت
چشم حجاج یکی را میدید
در دو تن یک دل و جان بالا رفت
از ملک تا به فلک نادِ علی
از کران تا به کران بالا رفت
وَهَنیألک و بَخٕ بَخٕ
از لبِ پیر و جوان بالا رفت
در حدیث است که هنگام غدیر
بانگ جبریل چنان بالا رفت
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
شب معراج به بالا که رسید
نوبت سورهی اِسرا که رسید
رفت بر پشت بُراقی تا اوج
از ثرا تا به ثریا که رسید
یک شمایل همه جا دید فقط
یک نفر بود به هرجا که رسید
خویش را دید در آئینهی خویش
این معما به کجاها که رسید
یک صدا بود فقط در گوشش
چشم وقتی به تماشا که رسید
همه جا حرف علی بود علی
گفت در پیش خدا ، تا که رسید
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
لشکر کفر پشیمان میشد
هرچه صف بود پریشان میشد
بانگ حق بود که ماشاالله
لحظههایی که به میدان میشد
جمع میکرد همه سرها را
ذوالفقاری که به جولان میشد
وقت میداد اگر ضربِ علی
عَمرووَد نیز مسلمان میشد
عمر و عاص است به اوحق بدهید
به خودش دست به دامان میشد
آنقدر جذبهی مولا میدید
ملکالموت رجز خوان میشد
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
عقل مبهوت از آن جاه و جلال
چشم کور است و زبان الکن و لال
درکِ او بیشتر از حد خلیل
فهم او دورتر از صید خیال
کیست او مغبض هر صُلبِ حرام
کیست او معنی هر نان حلال
میشود عینِ علی آید؟ خیر
مثل او نیز؟ نه با فرض محال
ما شرابیم از انگور ضریح
ما گدائیم گدایِ سرِ سال
از ازل روح قُدُس درگیر است
تا ابد هست چنین غرق سوال
که بشر می شود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
به شکوهِ جبروتش سوگند
به کلامش به سکوتش سوگند
به رکوعش که گدا فیض گرفت
به نماز و به قنوتش سوگند
پدر خاک به خاک نجفش
به بلندی هبوطش سوگند
به همان تکهی نان خشکش
به همین برکت قوتش سوگند
به عرقهای جبینش در کار
به نسیم ملکوتش سوگند
به همان مُصحف نوری که نوشت
به کتابش به خطوطش سوگند
که بشر می شود اینگو نه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
آنکه در شرح مقامش قرآن
آنکه از فرط ظهور است نهان
خلوتی داشت خدا با او که
بود از چشمِ دو عالم پنهان
جای آدم اگر او را میدید
سجده میکرد به پایش شیطان
تیغ او بود برای اسلام
شانهاش بود برای طفلان
از مناجات ، علی را بی جان
دید سلمان دلِ یک نخلستان
رفت حیران و به زهرا فرمود
پاسخش داد چنین بیبی جان :
که بشر میشود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر
چه خیالیست که دشمن داریم
ما که این نام مُطَنطن داریم
خط سرخ من و تو نامِ علیاست
پای او یک رگِ گردن داریم
حرز زهراست برای این خاک
شُکر از فاطمه جوش داریم
خاک ما از نجف ، آباد شده
باز هم حسرت رفتن داریم
اربعین آرزوی ماست ببین
شعلهایم و همه خرمن داریم
باید او مدح خودش را گوید
به علی دست به دامن داریم
که بشر میشود اینگونه مگر
ها عَلی بَشرٌ کیفَ بَشَر...
*مصرح اول تضمین ازسلیمان امینی تبریزی
مصرع دوم از ملا مهرعلی خویی
#حسن_لطفی
#شب_چهارم
#طفلان_حضرت_زینب_سلام_الله_علیهم
#ترجیع_بند
جبریل آمده است که شهپر بیاورد
عودی گرفته است که مجمر بیاورد
اینجا برای خواندن آیاتِ تازهای
رفته است از بهشت که منبر بیاورد
زینب نوشت ، بعدِ همین نام تا ابد
باید سلامهایِ مکرر بیاورد
عالم ندیده است که در قامت زنی
مانندِ خویش حضرتِ حیدر بیاورد
باید تمامِ خلق فقط سجدهاش کنند
او را اگر به عرصهی محشر بیاورد
این فاطمه است آمده تا مادری کند
آری علیست رفته که خیبر بیاورد
دینِ بلیغ ، دین حسین است بعد از او
باید خدا دوباره پیمبر بیاورد
این کوه هم به اَمرِ امامش سکوت کرد
صبری که از جگر دو جگر دربیاورد
از خیمهگاهِ فاطمه تا خیمهی علی
زینب رسیده است دو لشگر بیاورد
کرببلا شگفتیِ طوفانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
اینجاست خواهرت دو برادر بیاورد
باید که زینیت دو برابر بیاورد
ای بی کسِ حرم ، حرمت را نگاه کن
حتی رُباب رفته که اصغر بیاورد
بر گردنِ من است غریبیات ، یاوری
من مردهام مگر کسِ دیگر بیاورد
شرمنده است خواهر و در خیمهگاهِ خود
بهتر از این نداشت که بهتر بیاورد
نگذار تا به موی سپیدت قسم دَهَم
حرفی مزن که اشکِ مرا در بیاورد
میدان دگر مَرو کمرت درد میکند
بگذار زینبت دو دلاور بیاورد
از خواهرت مخواه که پیراهنم بیار
باید بجاش خاک به معجر بیاورد
گفتم : محمدم که بزن روی سینهات
گفتم : که عون پیشِ تو حنجر بیاورد
گفتم : محمدم که عبای علی ببَر
گفتم : که عون چادرِ مادر بیاورد
اشکِ حسین لالهی دامانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
رفته حسین تا دو برادر بیاورد
از داغها هزار برابر بیاورد
از قتلگاه تا به حرم خون تازه است
رفته است تا به شانه دو پیکر بیاورد
با تیغهای مانده بر آن سینهها رسد
جانی نداشت از تنشان در بیاورد
شرمنده بود ، جای کبودِ کبوتران
مجبور شد دو مُشت فقط پَر بیاورد
از پایکوبیِ سُمِ اسبان عجیب نیست
مجبور شد بجای بدن سر بیاورد
زینب به خیمه است مبادا اگر رود
شاید عرق به روی برادر بیاورد
ای کاش عصرِ روز دهم هم به خیمه بود
تا دیگری خبر سوی خواهر بیاورد
در بینِ خیمه بود و نمیدید قاتلی
گودال بود حوصله را سر بیاورد
وَالشمرُ جالسٌ نفَسِ مادرش گرفت
میخواست دادِ فاطمه را در بیاورد
یک سر به نیزه است که گریانِ زینب است
گریه کنید گریه پریشانِ زینب است
#حسن_لطفی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
فرازی از یک #ترجیع_بند
ای ز دیدارِ رُخَت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت
از جمالت دل صدّیقۀ اطهر روشن
یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب
که شد از نور تواَش مطلع و منظر روشن
تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست
که ز مهر تو شده سینۀ حیدر روشن
غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت
وز تماشای تو شد خاطر شبّر روشن
آیت لطف خدایی و به هر دل تابی
گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن
نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد
که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن
«زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس
که شد از نام دلارای تو دفتر روشن
در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی
که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی
ادب آموختۀ مکتب طاهایی تو
تربیت یافتۀ دامن زهرایی تو
زینت قامت دین، زیور رخسار شرف
مظهر کاملۀ عفّت و تقوایی تو
گل گلزار نبی، میوۀ بستان علی
خانۀ فاطمه را شمع دلارایی تو...
عبرتآموز زنانی به حجاب و به وقار
برتر از آسیه و هاجر و سارایی تو
حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک
غنچۀ گلبن انسیۀ حورایی تو
عجبی نیست اگر زینِ اَبَت نام دهند
که گرامی ثمر اُمّ ابیهایی تو
در صف حشر که هنگام شفاعت باشد
مادرت فاطمه را همره و همپایی تو
در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی
که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی
#حمید_سبزواری
بسم الله الرحمن الرحیم
#ولادت_امام_زمان_عج
#نیمه_شعبان
#ترجیع_بند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سروری از نژاد سرورها
حیدری از تبار حیدرها
از سماوات به زمین آمد
آخرین صحبتِ پیمبرها
به قد و قامتش حسد بردند
سروها کاج ها صنوبرها
باز دارد به لرزه می افتد
چارچوب تمام خیبرها
ملک امروز میدهد به همه
جام ها ، باده ها و ساغرها
مردی از خانواده ی کوثر
کوری چشمهای ابترها
در پی خدمتِ به او هستند
فطرس و قنبر و ابوذرها
"همه دار و ندار مادر ما
آخرین یادگار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نقش جاء الحق است و بازویش
چون پیمبر جمال نیکویش
رشته های رسیدنِ به خداست
یک به یک تارهای گیسویش
آنچه قلب مرا نشانه گرفت
مینویسم کمان ابرویش
جذبه دارد چنان که هر جا هست
قبله ، ناگاه رو کند سویش
میبرد شمس سجده بر قدمش
میزند باد شانه بر مویش
مهربان است آنچنان که بهشت
کم میارد همیشه پهلویش
به یتیمان پدر از پدر است
چونکه شیر خداست الگویش
"همه دار و ندار مادر ما
آخرین یادگار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مینویسم غزل غزل مهدی
نام شیرین تر از عسل مهدی
آنکه در مهربانی و کرمش
در جهانست بی بدل مهدی
در عمل گر چه دور از اوییم
ذکرمان هست العجل مهدی
بی نگاه شما تکان نخورند
تیر و بهرام تا زحل مهدی
مثل صوم و صلات ، حب شما
میشود بهترین عمل مهدی
پادشاه الی الابد هستی
ما گداییم از ازل مهدی
سهله یا جمکران کجا بروم؟
که سلامی دهم علی المهدی
"آخرین یادگار مادر ما
همه دار و ندار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
کل اسلام هست و قرآنش
همه ی سال هست و شعبانش
با قدوم خود آید اسماعیل
تا شود لحظه لحظه قربانش
از همان ابتدای میلادش
دل ربوده ست از پدرجانش
آنقدر با ابهت و کرم است
که دو عالم شوند مهمانش
اولین تن ، مسیح مریم هست
پای کعبه شودمسلمانش
کاخ ظلمت ، چه خوب فهمیده
شده آغاز روز پایانش
خیمه اش را نشانمان بدهید
تا اویسش شویم و سلمانش
"آخرین یادگار مادر ما
همه دار و ندار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
غیرتش مثل حضرت مولا
هیبتش مثل حضرت سقا
نوه ی آخر امیر نجف
نوه ی سوم امام رضا
همه دنیاش حضرت مادر
همه دنیای حضرت زهرا
بوسه برخاک پای او زدن است
آرزوی تمام ارض و سما
شال سبزی که هست بر دوشش
همچنان سایه بر روی سر ما
نیست جای تعجب اَر قرآن
مدح او را کند هجا به هجا
جان فدای مقام و معرفتش
جان فدای وجود این آقا
"آخرین یادگار مادر ما
همه دار و ندار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
او بیاید بهار می آید
چقدر گل به بار می آید
بیقراریم و با رسیدن او
به دل ما قرار می آید
پرچم یا حسین بر دوشش
همرهِ ذوالفقار می آید
به زمین میخورند لات و هبل
چونکه با اقتدار می آید
زین کنیم مرکب ظهورش را
حضرت تکسوار می آید
جمعه صبح این ندا به گوش همه
از یمین و یسار می آید
سیصد و سیزده نفر بشوید
تا ببینید یار می آید
"آخرین یادگار مادر ما
همه دار و ندار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای نگاه تو دلربای همه
ای ظهورت گره گشای همه
دردها را نگفته درمانی
نامتان ذکره شفای همه
العجل هایمان زیاد شده
العجل بهترین دعای همه
متعلق به یک نفر نشدی
متعلق شدی برای همه
ای شما منجی همه ادیان
آخرین قول انبیای همه
به من روسیاه کاش خودت
گوشه چشمی کنی سوای همه
"همه دار و ندار مادر ما
آخرین یادگار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای وجودت بهشت ما آقا
عاقبت میکشی مرا آقا
تو همیشه کنار ما هستی
ما جداییم از شما آقا
بی شما شاه میشود مسکین
با شما می شود گدا آقا
متبرک به عطر یاس شود
نامتان هست هر کجا آقا
چشم امید بر شما داریم
ما فقیران بی نوا آقا
قدمت تنزل الربیع شد و
نفست تنزل العطا آقا
با دعای قنوتتان ما را
بفرستید کربلا آقا
"همه دار و ندار مادر ما
آخرین یادگار مادر ما"
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✍امیر قربانی فر