eitaa logo
مجمع الذاکرین مداحان کشوری و بخش پیربکران شهرستان فلاورجان اصفهان
3.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
10.3هزار ویدیو
1.1هزار فایل
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران بسیج مداحان آموزش مداحی امام حسین(ع)محل کلاس پایگاه بسیج کرافشان حوزه شهید بهشتی چهارشنبه شبه ساعت ساعت ۱۹/۳۰ مداح اهل بیت مهدی عباسی شماره تماس مجتبی موسوی ونهری: 09130857625 لینک کانال: @madahanpirbakran
مشاهده در ایتا
دانلود
. . 📝 🖊 | 🖊 #_۱۳۹۸ 🖊 "ع" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ امام آسمونا روی زمینه نفس هاش، شماره افتاده تو سینه چراغه آخریه شهره مدینه... امام حکمت و علم / تمام رأفت و حِلم علوم حق با روضش، عجینه... کلام آخرش / نماز، تقوا، حسین... سلام آخرش / سلامُ یا حسین... دوباره هیزم و آتیش توی خونه در سوخته و هُجوم بی بهونه بازم قصه ی طناب و تازیونه... ستاره شعله وره / به یاد میخ دره داره روضه برای مادر، میخونه... گرفته ارثیه / از اون در و دیوار... میخونه مرثیه / غلاف، سیلی، مسمار... بمیرم عطش لب هاش تشنه مونده چه اشکی میریزه دل ها رو سوزونده گمونم که دمه آخر نوحه خونده، روضه خونده... غروب سرخ مقتل / نبود سنگی معطل رمق توی جسمش نمونده... درست دمه غروب / شمر، خولی، سنان... گلِ بنفشه کو؟؟! / عصا، نیزه، کمان... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇
◾️صبر بر مصیبت قتیبه گفته است: خدمت حضرت صادق علیه‌السلام رسیدم تا از فرزند بیمارش عیادت کنم. امام را دَرِ منزل دیدم که به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسیدم. فرمود: «والله! در همان حال بیمارى است.». بعد از ساعتی، داخل منزل شد و طولی نکشید که برگشت. چهره‌اش افروخته و حزنش برطرف شده بود. تصوّر کردیم فرزندش بهبود یافته است. از احوال کودک جویا شدیم. فرمود: «از دنیا رفت.» عرض کردم: «در زمانى که فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اکنون که از دنیا رفته، حزن شما برطرف شده است! چه گونه است؟». فرمود: «سیره ما اهل بیت، چنین است که قبل از وقوع مصیبت، محزون هستیم، ولى بعد از وقوع آن مصیبت، به امر خدا راضى و تسلیم مى ‏شویم.» 📚منبع: بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۴۹ . ▪️سوزاندن خانه امام صادق علیه السلام مفضل بن عمر مي‏ گويد: منصور دوانيقي براي فرماندار مکه و مدينه حسن بن زيد پيام داد: خانه‏ ي جعفر بن محمد (امام صادق عليه‏ السلام) را بسوزان. او اين دستور را اجرا کرد و خانه‏ ي امام صادق (ع) را سوزانيد که آتش آن تا به راه‏رو خانه سرايت کرد. امام صادق (ع) بيرون آمد و ميان آتش گام برمي ‏داشت و مي‏ فرمود:  انا بن اعراق الثري، انا بن ابراهيم خليل الله.  منم فرزند اسماعيل که فرزندانش مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراکنده ‏اند. منم فرزند ابراهيم خليل خدا (که آتش نمرود بر او سرد و سلامت شد) 📚منبع: اصول کافی؛ جلد ۱؛ ص ۴۷۳ ع . ◾️ انصاف و نوع دوستی حضرت معتب گفته است: امام صادق علیه‌السلام به من فرمود: «اجناس در مدینه گران شده است. ما چه قدر طعام داریم؟» عرض کردم: «به اندازه خوراک چند ماه.» فرمود: آنها را به بازار ببر و بفروش.» عرض کردم: «در مدینه، اجناس مورد نیاز کمیاب است.» فرمود: «ببر بفروش و براى ما هم همانند مردم روز به روز خریدارى کن.» و فرمود: «غذاى خانواده من از جو و گندم باشد. خدا مى‌‏داند که من مى‌‏توانم غذاى خانواده‌‏ام را از گندم خالص تهیّه کنم، ولى دوست دارم خداى متعال شاهد باشد که من در معیشت خود و خانواده ‏ام، اقتصاد و اعتدال را رعایت مى‏‌کنم.» 📚منبع: بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۵۹ . ❌سبب شهادت مادرم ضربه قنفذ با غلاف شمشیر بود در کتاب دلائل الامامه از ابی بصیر نقل است ، که امام صادق علیه السلام فرمودند : وَ کانَ سَبَبُ وَفاتِها أنَّ قُنفُذَ مَولی الرَجُلٍ (عمر) لَکَزَها بِنَعلِ السَّيفِ* بِأمرِه فَأسقَطَ مُحسِناً وَ مَرِضَت مِن ذلکَ مَرَضاً شَدیداً یعنی سبب شهادت فاطمه زهرا سلام الله علیها ضربه ای بود که قنفذ غلام عمر به دستور او با نوک غلاف شمشير بر حضرت وارد نمود و حضرت زهرا به علت آن محسن را سقط کرد و بدین جهت به شدت مریض شد. * نَعلُ السَیف : آهنی است که در انتهای غلاف شمشیر وجود دارد برای اینکه وقتی شمشیر از غلاف بیرون کشیده می شود ، غلاف تعادل خود را دور کمر شخص حفظ کند . 📖کتاب دلائل الامامه .
مجمع ذاکرین مداحان بخش پیربکران آموزش مداحی امام حسین(ع) تماس ۰۹۱۳۰۸۵۷۶۲۵ محل کلاس حوزه مقاومت شهید شهید بهشتی پیربکران جمعه ها ساعت ۹ صبح چهارشنبه ها ساعت ۹ شب کلاس عملی لینک کانال: ما در ایتا بهترین مداحی به روز @madahanpirbakran
مداحی آنلاین - غربت امام صادق - آیت الله مجتهدی تهرانی.mp3
3.94M
(ع) سخنرانی بسیار شنیدنی آیت الله مجتهدی تهرانی آموزش تخصصی اصول و فنون مداحی سخنوری و فن بیان فکور ٠٩١٩١٠۵٣٩٦٦ https://eitaa.com/amoozeshe_maddahi_fakoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - دو تا اباعبدالله - حسین طاهری.mp3
5.93M
(ع) دوتا اباعبدالله... یکی رئیس مذهب ، یکی عزیز زینب آموزش تخصصی اصول و فنون مداحی سخنوری و فن بیان فکور ٠٩١٩١٠۵٣٩٦٦ https://eitaa.com/amoozeshe_maddahi_fakoor
.   ۴  ای مدینه بنگر در سوز و در گدازم قسمت من اینه بسوزم و بسازم یاد آن نمازی كه نیمه شب شكستند یاد بازوانی كه بین كوچه بستند پیر مو سپیدم بُریدم مشكل شد آخر كار من خدا ببین سر پیری،گیر كی افتادم،هر كی هر جا باشه دیگه سر پیری احترامش بجاست پیر مو سپیدم بُریدم مشكل شد آخر كار من دشمنم سواره نداره رحمی به حال زار من با دلی پر از درد به نامرد گفتم كمی آهسته تر بی ادب تو سواره ای من پیاده،تو جوانی من پیرم با دلی پر از درد به نامرد گفتم كمی آهسته تر ناله ام شنید و كشید و من هم زمین خوردم به سر آروم آروم داری میفهمی چی شد،نه؟ این آقا مرد بود،تو داری این جوری ناله میزنی دلت شكست و بیاد رقیه افتادی اون یهودی سگه كی بود شما رو زمین بزنه آقا دلت شكست و بیاد رقیه افتادی خودت برای رضای خدا زمین خوردی حالا كه عمه كوچولومو زمین زدند با دلی پر از درد به نامرد گفتم كمی آهسته تر ناله ام شنید و كشید و من هم زمین خوردم به سر اشك غم سفته ام روز و شب گفته ام آه كجایی مادر ای مدینه دشمن با حمله ی شبانه همره دل من سوزانده درب خانه دشمن یهودی تا وارد حرم شد زنده خاطرات جانسوز مادرم شد همچین كه وارد خانه شدند یك دفعه پرده ها كنار رفت، خاطرات مادرم زهراسلام الله علیها برام تداعی شد ای خدا شنیدم و دیدم در سیل آتش ابر دود مادر جوانم كمانم در پشت در افتاده بود هیچكی نبود به داد بچه های فاطمه برسه،زینب داشت پرپر میزد،حسین داشت بال بال میزد،از یه طرف علی رو میكشیدند،از یه طرف فاطمه افتاده بود،خاك به دهنم!یه طرف محسن....همین قدر بدون امام زمان(عج) هر روز داره این صحنه ها رو میبینه، ای خدا شنیدم و دیدم در سیل آتش ابردود مادر جوانم كمانم در پشت در افتاده بود آنچه دیده ی دل بدیده هرگز نگردد باورم مانده روی مسمار به دیوار ردی زخون مادرم ای گل خزانم آتش زدی به جانم ای پرستوی من رفتی زاشیانم از غمت خمیدم امیدم رفیق خفته زیر گل مرتضی و دوری صبوری.......... 👇
Shahadat_Hazrat-Sadegh_Khalaj_1396.mp3
10.73M
🔊پیر مو سپیدم،بریدم مشکل شد آخر کار من دشمنم سواره،نداره رحمی به حال زار من... ◼️ 🎤 حاج حسن
1⃣مأمون رَقِّی می گوید: در محضر سرور و مولایم امام صادق(ع) بودم، که سهل بن حسن خراسانی داخل شد و بر امام(ع) سلام کرد و نشست و سپس گفت: ای فرزند پیامبر(ص)! رحمت و رأفت از آن شماست و شما خاندان امامت هستید. چه چیزی مانع اقدام شما برای گرفتن حکومت از غاصبین می شود؟ در حالی که شما همین الان از پیروان خود یکصد هزار شمشیرزن می توانی داشته باشی و آنان پیشاپیش شما شمشیر می زنند! امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود: خدا حقّت را حفظ بکند، پس بنشین! سپس امام صادق(ع) به حنیفه گفت:ای حنیفه تنور را آتش بزن! حنیفه تنور را آتش زد و تنور یکپارچه آتش شد، و اطراف تنور از شدت گرما سفید گشت. امام صادق(ع) به آن مرد خراسانی فرمود: 📋《يَا خُرَاسَانِيٌّ! قُمْ فَاجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》 ♦️ای خراسانی! بلند شو و به داخل تنور شو!  خراسانی گفت: سرور و مولایم! مرا با آتش معذب مکن و مرا از این امر معاف بدار، خداوند تو را معاف بدارد. امام(ع) به او فرمود:تو را از این کار معاف کردم. در این حال هارون مکی به محضر امام صادق(ع) رسید و کفشش هم در دستش بود و بر امام(ع) سلام کرد. امام به هارون مکی فرمود: 📋《أَلْقِ اَلنَّعْلَ مِنْ يَدِكَ وَ اِجْلِسْ فِي اَلتَّنُّورِ!》 ♦️کفشت را به زمین بینداز! و برو در داخل تنور در میان آتش بنشین! هارون مکی کفش خود را انداخت و در میان تنور نشست! امام(ع) شروع کرد به گفتگو با آن مرد خراسانی و از اوضاع و احوال خراسان سؤال می کرد. پس از آن امام(ع) به مرد خراسانی فرمود:بلند شو و نگاه بکن! و ببین در تنور چه خبر است؟!! مرد خراسانی به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی چهار زانو در میان آتش نشسته است. پس از آن هارون مکی از تنور بیرون آمد و بر ما سلام کرد و نشست. امام(ع) به مرد خراسانی فرمود: 📋《کَم تَجِدُ بِخُرَاسَانَ مِثْلَ هَذَا؟》 ♦️در خراسان چند نفر مانند این فرد پیدا می شوند؟ خراسانی گفت:به خدا قسم حتی یک نفر هم مانند این فرد پیدا نمی شود! سپس از آن امام صادق(ع) فرمود: 📋《أَمَا إِنَّا لاَ نَخْرُجُ فِي زَمَانٍ لاَ نَجِدُ فِيهِ خَمْسَةً مُعَاضِدِينَ لَنَا نَحْنُ أَعْلَمُ بِالْوَقْتِ》 ♦️ما در زمانی که پنج نفر یاور (واقعی) نداریم، دست به قیام مسلحانه نمی زنیم. ما بهتر از دیگران، وقت خروج و قیام مسلحانه خود را می دانیم و به آن واقف هستیم.(۱) 2⃣سدیر صیرافی می گوید : روزی در محضر امام صادق(ع) بودم و به ایشان گفتم : چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟ حضرت(ع) فرمود : ای سدیر! چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم : از فراوانی دوستان و شیعیان و یارانت سخن می گویم! فرمود : فکر می کنی چند تن باشند؟ گفتم : یکصد هزار! حضرت(ع) فرمود : یکصد هزار؟!! گفتم : آری! و شاید دویست هزار! حضرت(ع) فرمود : دویست هزار؟ گفتم : آری و شاید نیمی از جهان! به دنبال این گفتگو، امام(ع) از من درخواست کرد که همراه او به «یَنبُع» برویم. وقتی بدانجا رسیدیم، در آنجا گلّه بزغاله ای را دیدیم که می چرند. حضرت(ع) خطاب به من فرمود : 📋《یَا سَدِيرُ! وَاللَّهِ لَوْ کان لِی شِیعَةٌ بَعَدَدِ هذِهِ الْجَداء ما وَسَعَنِی الْقُعُودُ!》 ♦️ای سدیر! اگر شمار یاران و پیروان من به تعداد این بزغاله ها رسیده بود، بر جای نمی نشستم و قیام می کردم. سدیر می گوید : 📋《نَزَلْنَا وَ صَلَّيْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ اَلصَّلاَةِ عَطَفْتُ عَلَى اَلْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِيَ سَبْعَةَ عَشَرَ》 ♦️در آنجا فرود آمدیم و نماز خواندیم. پس زمانی که از نماز فارغ شدیم، نزدیک گله بزغاله ها شدیم و آن ها شمردم، دیدم عدد بزغاله ها هفده عدد بود و بس!(۲) 📚منابع : ۱)بحارالانوار مجلسی، ج۴۷، ص۱۲۳ ۲)الکافی شیخ کلینی، ج۲، ص۲۴۲ .
. 📋 از دلم یه کبوتر تا مزار تو پر زد ✔️ / ✔️ سال ۱۳۹۷ ✔️ "ع" ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دلم یه کبوتر، تا مزار تو پر زد بیقرارتوام یا، جعفر ابن محمد آیه طهارتی، شیخ الاسلام امتی مظهر صداقتی، راوی هر روایتی قسم به خاک بقیع، قسم به تربت تو حرم شده دل ما، برای تربت تو بیقرارم و زارم، مثل ابر بهاری بیقراره ضریح و، گنبدی که نداری قلب تو چه ها کشید، روضه تا کوچه ها کشید دشمنت سرنماز، از رو دوشت عبا کشید شبیه فاطمه شد، روضه رفتن تو یاحضرت صادق، دستم به دامن تو تو خلاصه داغِ، مادر و حسنینی عالم العلماءُ، روضه خوان حسینی عشق بی بدل حسین، تا ابد از ازل حسین صادق آل علی، گفته نوحو علی الحسین عالم فدای لبِ، شهید کرببلا یا سیدی یا حسین، یا سیدالشهدا نوح الائمه گفت، نوحوا علی الحسین نوحوا علی الحرم، نوحوا علی الخیم نوحوا علی العطش، نوحوا علی البنات اولیا مخدرات 👇👇
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَیک یا جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصّادِقِ(علیه السلام)》🔶🔸 ✅محمد بن ربیع از پدرش ربیع، که وزیر دربار منصور دوانقی بود، نقل می کند که؛ شبی منصور به من گفت : 📋《أَنْتَ صِرِ السَّاعَةَ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ(ع) فَأْتِنِي بِهِ عَلَى الْحَالِ الَّذِي تَجِدُهُ عَلَيْهِ لَا تُغَيِّرْ شَيْئاً مِمَّا عَلَيْهِ》 ♦️هم اکنون پیش جعفر بن محمّد(ع) برو و او را در هر حالتى که بود، بدون اینکه بگذارى وضع خود را تغییر دهد، نزد من بیاور. محمّد می گوید : پدرم مرا خواست که از همه فرزندانش سختگیرتر و بى‏ رحم‏تر بودم، و گفت : برو پیش جعفر بن محمّد(ع) و بدون اینکه درب منزل او را بکوبی، از دیوار او بالا برو که لباس خود را تغییر ندهد، ناگهان بر او وارد شو و به همان حالتى که هست، او را نزد ما بیاور. من وقتى رفتم، که چیزى از شب باقى نمانده بود، نردبان گذاشتم و از دیوار وارد خانه ایشان شدم، وقتى وارد اطاقش شدم، او مشغول نماز بود و پیراهنى بر تن داشت‏ و حوله ‏اى بر کمر بسته بود. نمازش را که سلام داد، عرض کردم : بفرمائید! امیرالمؤمنین شما را می خواهد! ایشان فرمود : 📋《دَعْنِي أَدْعُو وَ أَلْبَسُ ثِيَابِي》 ♦️بگذار لباسهایم را بپوشم. گفتم: به من اجازه نداده‏ اند! فرمود : 📋《فَأَدْخُلُ الْمُغْتَسَلَ فَأَطَّهَّرُ》 ♦️اجازه بده بروم غسل کنم و خود را تمیز نمایم. گفتم : غیر ممکن است وقت خود را نگیرید من نمی گذارم این وضع را کوچک ترین تغییرى بدهید. 📋《فَأَخْرَجْتُهُ حَافِياً حَاسِراً فِي قَمِيصِهِ وَ مِنْدِيلِهِ وَ كَانَ قَدْ جَاوَزَ السَّبْعِينَفَلَمَّا مَضَى بَعْضُ الطَّرِيقِ ضَعُفَ الشَّيْخُ فَرَحِمْتُهُ فَقُلْتُ لَهُ ارْكَبْ فَرَكِبَ بَغْلَ شَاكِرِيٍ‏ كَانَ مَعَنَا ثُمَّ صِرْنَا إِلَى الرَّبِيعِ》 ♦️من ایشان را همان طور، سر و پاى برهنه با همان پیراهن و قطیفه‏ اى که داشت ایشان را از خانه خارج کردم. در حالی که سن او از هفتاد سال تجاوز می کرد. مقدارى که پیاده رفت از راه رفتن باز ماند و سخت خسته شد، دلم به حال آن ایشان سوخت و عرض کردم سوار شو! سوار قاطر یکى از همراهان من شد، تا اینکه نزد پدرم ربیع رسیدیم. امام صادق(ع) داخل ایوان که رسید ایستاد و لبهایش، به دعائى که من نمی شنیدم، حرکت می کرد. سپس او را وارد کردم و او مقابل منصور ایستاد. منصور گفت : جعفر! تو دست از حسد و ستمگرى خود و آشوب بر علیه بنى عباس بر نمی دارى؟ خداوند پیوسته تو را گرفتار شدت حسد و رنج می کند ولى به آروزى خود نخواهى رسید.    امام صادق(ع) فرمود : به خدا سوگند از آنچه تو می گوئى من بى‏ خبرم و چنین کارى نکرده ‏ام! منصور ساعتى سر به زیر انداخت و روى نمدى در طرف چپش بالشى قرار داشت، نشست و زیر آن نمد، شمشیرى دو سر پنهان کرده بود که نمایان گشت. سپس منصور روى به امام صادق(ع) نموده و گفت : اشتباه می کنى و خلاف می گوئى! سپس پشتى را کنار زده و از پشت آن کیفى که محتوى نامه‏ هائى بود خدمت امام(ع) انداخت و گفت : این نامه‏ هاى توست که براى خراسانیان نوشته ای و آنها را دعوت به بیعت با خویشتن کرده‏ اى تا بیعت مرا بشکنند! امام(ع) فرمود : به خدا قسم! من چنین کارى نکرده ‏ام و این کار را صحیح نمی دانم! منصور مجدد سر را به مدت کوتاهی به زیر انداخت. 📋《وَ ضَرَبَ يَدَهُ إِلَى السَّيْفِ فَسَلَّ مِنْهُ مِقْدَارَ شِبْرٍ وَ أَخَذَ بِمَقْبِضِهِ فَقُلْتُ‏ إِنَّا لِلَّهِ‏ ذَهَبَ وَ اللهِ الرَّجُلُ ثُمَّ رَدَّ السَّيْفَ》 ♦️سپس دست به دسته شمشیر گرفته و مقدار یک وجب آن را خارج کرد! با خود گفتم : الان این مرد را می کشد و آیه استرجاع خواندم، اما متوجه شدم که منصور، شمشیر را به جاى اول برگردانید و سپس گفت : جعفر! حیا نمی کنى از پیرى و نسبتى که با پیامبر(ص) دارى از دروغ گفتن و اختلاف بین مسلمانان می خواهى خون ریزى شود و آشوب به پا کنى؟! امام(ص) فرمود : نه به خدا! آنچه را که می گوئى، من آن را انجام نداده‏ ام! اینها نامه ‏هاى من نیست و نه خط و نه مهر من بر روى آن است! در این هنگام؛ منصور به شمشیر را بیشتر از قبل از غلاف خارج نمود. این بار با خود گفتم که او جعفر بن محمد را کشت. در کمال حیرت دیدم او مجدد شمیشیر را به غلاف برگرداند و عقب نشست. و باز بعد از مدتی کوتاه، دیدم مجدد امام صادق(ع) را سرزنش می کرد و امام(ع) نیز عذر خواهى می نمود. 📋《ثُمَّ انْتَضَى السَّيْفَ إِلَّا شَيْئاً يَسِيراً مِنْهُ》 ♦️در این هنگام، منصور شمشیر را کشید و فقط مختصرى از آن در غلاف باقی ماند و من با خود گفتم، رفت که او را بکشد. و باز شمشیر را در غلاف نمود. پس از مدتی سر را به زیر انداخت و آنگاه سر را برداشته و گفت : خیال میکنم تو راست میگوئى! سپس به من گفت : ربیع! جامه‏ دان را بیاور! جامه‏ دان را آوردم. گفت : دست در آن کن و محاسن ایشان را معطر کن! ادامه مطالب :👇
من دست در داخل آن نمودم و محاسن امام(ع) که سفید بود عطر آگین نمودم بطورى که سیاه شد. سپس به من گفت : ایشان را سوار بر یکى از بهترین مرکب هاى سوارى خودم کن و ده هزار درهم به او بده و تا منزلش با احترام از او مشایعت کن! ربیع می گوید : به واسطه این تغییر حالتى که منصور نسبت به امام(ع) دیدم، همواره جای تعجب بود و کنجکاو بودم که دلیلش را بدانم. روزی تصمیم گرفتم علت آن را بدانم! همین که منصور را تنها و مسرور دیدم گفتم : یا امیرالمؤمنین! چیز عجیبى از شما مشاهده کردم! گفت : چه چیز؟ گفتم : آن روز چنان بر جعفر(ع) خشم گرفتى که پیشتر، هیچ کس را این گونه خشم نگرفته بودى! ولی سپس منصرف شدی و دلیل کار چه بود؟ منصور گفت : ربیع! نباید این مطلب را آشکار نمود بهتر است پوشیده باشد! میل ندارم فرزندان فاطمه(س) متوجه شوند و بر ما فخر فروشند و ما را ناچیز انگارند! سپس گفت : ربیع! آن شب خیلى مایل بودم که جعفر بن محمّد(ع) را بکشم و تصمیم داشتم که سخن او را نشنوم و عذر و پوزش او را نپذیرم، با اینکه من در زمان بنى امیه او و پدرانش را شناخته بودم که اهل آشوب نیستند! 📋《فَلَمَّا هَمَمْتُ بِهِ فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى تَمَثَّلَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَإِذَا هُوَ حَائِلٌ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ بَاسِطٌ كَفَّيْهِ حَاسِرٌ عَنْ ذِرَاعَيْهِ قَدْ عَبَسَ وَ قَطَّبَ فِي وَجْهِي عَنْهُ ثُمَّ هَمَمْتُ بِهِ فِي الْمَرَّةِ الثَّانِيَةِ وَ انْتَضَيْتُ مِنَ السَّيْفِ أَكْثَرَ مِمَّا انْتَضَيْتُ مِنْهُ فِي الْمَرَّةِ الْأُولَى فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) قَدْ قَرُبَ مِنِّي وَ دَنَا شَدِيداً وَ هَمَّ لِي أَنْ لَوْ فَعَلْتُ لَفَعَلَ فَأَمْسَكْتُ ثُمَّ تَجَاسَرْتُ وَ قُلْتُ هَذَا بَعْضُ أَفْعَالِ الرَّئِيِّ ثُمَّ انْتَضَيْتُ السَّيْفَ فِي الثَّالِثَةِ فَتَمَثَّلَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَاسِطَ ذِرَاعَيْهِ قَدْ تَشَمَّرَ وَ احْمَرَّ وَ عَبَسَ وَ قَطَّبَ حَتَّى كَادَ أَنْ يَضَعَ يَدَهُ عَلَيَّ فَخِفْتُ وَ اللَّهِ لَوْ فَعَلْتُ لَفَعَلَ》 ♦️همین که در مرتبه اول تصمیم کشتنش را گرفتم پیامبر اکرم(ص) را دیدم بین من و او فاصله شد و دستهاى خود را گشود و تا آرنج بالا زده، و نسبت به من بسیار ناراحت و خشمگین است. در مرتبه دوم که شمشیر را بیشتر کشیدم دیدم پیامبر اکرم(ص) خیلى به من نزدیک شد و تصمیم داشت اگر من گزندى به او برسانم کار مرا بسازد، باز جرات کردم و با خود گفتم این کار جن‏ هاست. در مرتبه سوم که شمشیر را خارج کردم پیامبر اکرم(ص) به من نزدیک شد و پنجه‏ هاى خود را گشود و دامن به کمر زده و چشمانش قرمز شده بود و کمال خشم از صورتش آشکارا بود نزدیک بود، مرا در پنجه ‏هاى خود بفشارد. به خدا ترسیدم اگر او را بیازارم، پیامبر(ص) مرا کیفر کند! پس از این کار منصرف شدم. محمّد بن ربیع می گوید : پدرم این جریان را پس از مرگ منصور برایم نقل کرد.(۱) ابن عنبه می نویسد : 📋《قَصَدَهُ المَنصُورُ الدَوَانِیقِی بِالقَتلِ مِرَارَاً فَعَصَمَهُ اللهُ مِنهُ》  ♦️منصور دوانقی بارها قصد کشتن امام صادق(ع) را داشت، ولی خداوند ایشان را از گزند منصور حفظ کرد.(۲) مفضل بن عمر می گوید : منصور دوانیقى شخصى را فرستاد پیش حسن‏ بن‏ زید فرماندار خود در مکه و مدینه و گفت : 📋《أَنْ أَحْرِقْ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) دَارَهُ! فَأَلْقَى النَّارَ فِی دَارِ أَبِی عَبْدِاللَّهِ فَأَخَذَتِ النَّارُ فِی الْبَابِ وَ الدِّهْلِیزِ فَخَرَجَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(ع) یَتَخَطَّى النَّارَ وَ یَمْشِی فِیهَا وَ یَقُولُ أَنَا ابْنُ أَعْرَاقِ‏ الثَّرَى‏ أَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللهِ》 ♦️خانه جعفر(ع) را آتش بزند. پس خانه امام(ع) را آتش زدند و آتش بر در خانه و اطاق ها رسید. امام صادق(ع) پاى بر روى آتش گذاشت و از روى آتش می رفت و می گفت : من پسر ریشه هاى زمین هستم، من پسر ابراهیم‏ خلیل الله هستم.(۳) شیخ صدوق تصریح می کند که؛ سرانجام امام صادق(ع) به دستور منصور و بر اثر مسمومیت شهید شد و در بقیع دفن شد.(۴) 🏴در تاریخ حیات امام صادق(ع) از حادثه ای نام برده شد، که دلها را روانه جدّه مظلومه ایشان، حضرت فاطمه زهرا(س) می کند. آن هم آتش زدن خانه حضرت(ص)! ابن شهرآشوب می نویسد : 📋《فَهَجَمُوا عَلَیهِ وَ أَحرَقُوا بَابَه وَاستَخرَجُوهُ مِنهُ کَرهَاً وَ ضَغَطُوُا سَیِّدَةَ النِسَاءِ بِالبِابِ حَتَّى أَسقَطَت مُحسِنَاً》 ♦️پس به خانه امام علی(ع) هجوم بردند و درب خانه اش را سوزانیدند، در حالی که به اجبار او را از خانه بیرون کشیدند و سرور زنان فاطمه(س) را در کنار در زدند تا این که محسن(ع) را سقط کرد.(۵) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📚منابع : ۱)مُهج الدعوات ابن طاووس، ص۱۹۳ ۲)عمدة الطالب ابن عنبه، ص۲۳۸ ۳)الکافی کلینی، ج۱، ص۴۷۳ ۴)اعتقادات الامامیة شیخ صدوق، ص۹۸ ۵)مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۷۵ .