.
#پنجم_صفر
یا صاحب الزمان
#محرم_امام_زمان_عجلالله
بگذار تا برایِ تو باشم عزیزِ من
مجروحِ های هایِ تو باشم عزیزِ من
از دست پختِ مادرتان لقمهای خورَم
پاگیرِ قند و چایِ تو باشم عزیزِ من
بگذار تا که ریشه بگیرم در این دَهه
تا ریشهیِ عبایِ تو باشم عزیزِ من
فرموده است حضرتِ صادق به گریهام
مشمولِ ربنایِ تو باشم عزیزِ من
کاری اگر که هست بگو کار میکنم
تا پیشِ چشمهایِ تو باشم عزیزِ من
بگذار کفش جفت کنم یا غذا کِشَم
یا خرجِ کربلای تو باشم عزیزِ من
با دیگ شُستَنم به تو نزدیکتر شوَم
بی منت آشنایِ تو باشم عزیزِ من
پیشِ سماوری که زِ غَم جوش میزنَد
ماندم که در هوایِ تو باشم عزیزِ من
این استکانِ چای مرا قُرب میدهد
تا عاشقِ خدایِ تو باشم عزیزِ من
پا منبری بزرگ شدم لطفِ مادرم
تاکه فقط گدایِ تو باشم عزیزِ من
مانندِ پیرهای جوانمُرده میشوم
بگذار همصدایِ تو باشم عزیزِ من
پیراهنی که غرقِ بخون است دستِ توست
امشب شود که جایِ تو باشم عزیزِ من
سر را گرفت کنجِ خرابه به گریه گفت :
در فکرِ بوریایِ تو باشم عزیزِ من
#دکتر_حسن_لطفی ✍
#امام_زمان
#شب_سوم_محرم
...............
.
#حضرت_رقیه
بابا رسید و آورد گُل بوسههای خود را
عمه بیا درآور رختِ عزایِ خود را
منکه نمُرده بودم بر روی نیزه باشی
آماده کردم از اشک ویرانسرای خود را
خوابم اگر نبرده تقصیرِ عادتم بود
بابا بکش به رویم امشب عبای خود را
انگشتهای لَمسم انگار حس ندارند
بر دامنم تو بنشان رأسِ جُدای خود را
طفلی که داده بودم دیشب شفای او را
انداخت پیشم امروز قدری غذای خود را
ای وای خیزران زد مثل حصیر گَشتی
بدجور بر لبانت انداخت جای خود را
خون گریه کرد نیزه بر حالِ دخترانت
داده عمو به نیزه حال و هوای خود را
تقصیر هیچ کس نیست در سینهام نفس نیست
زجر امتحان نموده هِی ضربِ پایِ خود را
چیزی نخورده بودیم بر حالِ ما دلش سوخت
دیدی تعارفم کرد ته ماندههای خود را
فهمیدم از سرِ تو از وضعِ حنجرِ تو
رفته سنان و داده بر شمر جای خود را
تا دق کنیم در راه از دیدنش دوباره
آن بی حیا نَشُسته خونِ ردای خود را
بویِ تو را گرفته دستانِ سرخِ خولی
دادی چرا به دستش مویِ رهای خود را
تنها نه نیزهها را تنها نه تیغها را
پیش فرات میشُست پیری عصای خود را
(حسن لطفی)
.