🏷 #مناجات و #روضه | رسید فصل بهار و بهار ما نرسید 🎙 #حاج‌مهدی‌رسولی • شب دوم | سی شب #نجوای‌عاشقانه پنجشنبه ۳ فروردین ماه ۱۴۰۲ #هیئت‌ثارالله‌زنجان(رهروان‌امام‌و‌شهدا) _ رسید فصل بهار و بهار ما نرسید بهار عمر گذشت و نگار ما نرسید به شوق دیدن رویش به صبح خیره شدیم چقدر خیره شدیم و سوار ما نرسید چقدر چله گرفتیم تا ببینیمش ولی به منزل مقصود بار ما نرسید هزار حرف مگو بین سینه بود ، کسی به داد این دل بیمار و زار ما نرسید چقدر گریه نوشتیم پای غربت او چقدر گریه نوشتیم یار ما نرسید کجاست نور امید نجات این عالم کجاست صبر و قراری قرار ما نرسید کجاست مرحم غم های بی شمار علی دوای زخم دل داغدار ما نرسید به جد بی کفنش می کنم توسل چون بجز حسین کسی هم به کار ما نرسید فدای گریه ی آن مادری که می فرمود دو قطره آب به این شیرخوار ما نرسید ــــــــــــــ عمو رفته آب بیاره قول عمو نشد نداره لالا لالا یکم دیگه دووم بیار یکم دیگه دندون روی جگر بذار رفته عمو آب بیاره الان میاد داره صدای تکبیرش میاد ــــــــــــــ ناگرانم سوداَمَردَن اصغر اولسه وای ربابن حالِنه (حسین وای)

🏷 #مناجات و #روضه | کنج عزلت گزین و تنها باش 🎙 #حاج‌مهدی‌رسولی • شب سوم | سی شب #نجوای‌عاشقانه جمعه ۴ فروردین ماه ۱۴۰۲ #هیئت‌ثارالله‌زنجان(رهروان‌امام‌و‌شهدا) _ کنج عزلت گزین و تنها باش بین گمنام هاش پیدا باش پی سیر و سلوک اگر هستی خاک شو محضرش تمنا باش آخرت میوه ی همین دنیاست پس از امروز فکر فردا باش دست پیش کسی دراز مکن سائل دست های سقا باش علف هرز هم اگر بودی در زمین حسین زهرا باش گرچه اصلاً به ما نیازی نیست پای کار حسین اما باش زیر خنجر به فکر ما بوده ما به فکر گناه ، ما را باش میل داری به روضه ی رضوان هرجا روضه بود آنجا باش هدف از گریه خنده ی زهراست بی خیال ثواب عقبا باش گریه کن پا به پای طفلی که گریه می کرد با سر باباش گفت حالا که آومدی بابا یا مرا با خودت ببر یا باش راستی دختری که آن کوچه ست کتک سیر خوردم از باباش به من و روسریم فکر نکن فکر بی معجری زنها باش ـــــــــــ عمه بکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه عمه بابایی بیاد دلم باز میشه مگه نه عمه دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه بابا دندونم که افتاده در میاد مگه نه

🏷 #روضه #حضرت‌رقیه‌سلام‌الله‌علیها 🎙 #حاج‌مهدی‌رسولی • شب سوم | سی شب #نجوای‌عاشقانه جمعه ۴ فروردین ماه ۱۴۰۲ #هیئت‌ثارالله‌زنجان(رهروان‌امام‌و‌شهدا) _ هر جا که به پرچمش نگاه تو افتاد حرم رقیه است تنها حرمی که روضه خون نمیخواد حرم رقیه است اومدم زیارتت با گریه با زاری تو هنوزم وسط بازاری خیلی روضه ی نگفته داری وای سلام خانوم ایتها الصدیقه الشهیده ای نوه ی مادر قد خمیده گنبدتم مثل موهات سفیده ــــــــــــ عمه شد حیدر و من شدم فاطمه تیغ اون خطبه هاش تیغ من اشکمه ولی دیدن این دفعه علمدار منم آی زدنم آی زدنم آی زدنم پاهام بی جون میشد ظالم رو سرم میزد عمه حائل میشد اون نامرد بدترم میزد زدنم که شکسته شدم بابایی دیگه خسته شدم ولی دیدن این دفعه علمدار منم آی زدنم آی زدنم آی زدنم ولی توی بازار کشوندنم آی زدنم آی زدنم آی زدنم شده پر از جراحت بدنم آی زدنم آی زدنم آی زدنم با بغض میزد ما رو تا میگفتیم حیدر میزد رو پهلوها تا میگفتیم مادر زدنم پر خونه چشام ــــــــــــ کرببلاده هلهله دن قورخموشام بابا اصغر اولنده حرمله دن قوخموشام بابا دیزلریمی قوجاقلاریما آلمیشام بابا بنیان صبر عممی ده یخمیشام بابا ایستی سوق وورب دریدن چیخمیشام بابا #شب_سوم_محرم