فیش جامع محرم.apk
18.14M
🏴#هزار منبر و روضه محرم
#برنامه اندروید
#فیش_جامع_محرم
#نسخه ۵
🥀فیش منبر روشمند #محرم
🥀متن سخنرانان مشهور
▪️فیش مرثیه و روضه روشمند
▪️متن مقتل مستند
▪️مقتل تحقیقی متناسب هر شب
🌾فیش احکام محرم
🌾کتب متناسب محرم
🌾منابر ویژه عاشورا و تاسوعا
✍️با این نرم افزار حتی یک جلد کتاب با خودتان به #تبلیغ نبرید
✨▪️حدود ۱۰۰۰ (هزار) فیش منبر و مرثیه
اضافه شدن چندین سخنرانی محرم
#روضه حضرت #مسلم بن عقیل علیه السلام
،#میرزامحمدی
▪️▪️▪️▪️
باز آمدم از فاطمه برنامه بگیرم
از قاصد اندوه خبرنامه بگیرم
بی نامه ی زهرا ، به عزا ره ندهندم
در پشت درم ، بار دگر نامه بگیرم
سوگند به آن کشته که در پشت در افتاد
در باز شود باز اگر نامه بگیرم ....
ایام محرم شد و ذیحجه سرآمد
در میزنم از پیک سحر نامه بگیرم
چاووش عزا موکب غم را حرکت داد
میل سفرم هست ، سفر نامه بگیرم ....
*دیگه چیزی نمونده این قافله برسه کربلا...*
ای همسفران قافله را تند نرانید
کز اصغر شش ماهه گذرنامه بگیرم 2
شمیم پرچمش میاد،بوی محرمش میاد
چه بلایی سرش میاد،صدای مادرش میاد
یکی میاد یکی میره،شهید میاد اسیر میره
جوون میاد و پیر میره ....
حسین .....
ابی عبدالله رسید منزل سعلبیه،اونجا اتراق کردن،دو تا قاصد از کوفه میومدن،حضرت پرسید از کوفه چه خبر؟!گفتن همین قدر بگیم مسلمت رو کشتن،تا این خبر رو دادن*فَابک للحُسَیْنِ* ارباب ما گریه کرد،فرمود:"رَحِمَ اللَهُ مُسْلِمًا إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ" بعد صدا زد حمیده دختر مسلم رو بیارن ..." مسلم تو کربلا پنج تا شهید داره،دوتا آقازادش تو خود کربلا کشته شدن که حضرت تو ناحیه ی مقدسه به اونا سلام می کنه،دوتا آقازادش،محمد و ابراهیم ن که تو مصعب کشته شدن،یه دخترم داره به نام حمیده که تو ماجرای شام غریبان کشته شده،این دختر رو صدا زد ،بغلش کرد،ابی عبدالله دایی این دختره،یه جوری نوازشش کرد که این دختر فهمید یتیم شده"حضرت فرمود مبادا دلتنگی کنی،من هستم ..."خواهران و دختران من هستن"
سکینه این صحنه رو به خوبی داره می بینه،گذشت تا عصر روز عاشورا،با همه وداع کرد،همه رو آرام کرد... این زن و بچه و خواهر رو به خیمه راهی کرد،سوار بر ذوالجناح شد دید دیگه مرکب حرکت نمی کنه..."یه نگاه کرد دید ذوالجناح سرشو پایین انداخته...سکینه مانع حرکت ذوالجناح شده" از اسب پیاده شد"این ناز دانه رو بغل گرفت،یا الله،نمیدونم این نازدانه چه جوری حرف میزد،دل حسین و به لرزه انداخت،فرمود:"لاتحرقی قلبی بدمعک حسرة،مادام الروح فی جُثمانی"یعنی تا زنده ام دلمو آتش نزن..."هر جوری بود این دختر تو بغل بابا آرام گرفت،دست نوازش بابا رو سر دختر قرار گرفت،هر جوری بود دختر رو آرام کرد"اما بمیرم عصر روز یازدهم،این نازدانه آمد کنار گودال قتلگاه،هر چه گشت بلکه یه بار دیگه آغوش بابا رو پیدا کنه،دست نوازش بابا رو رو سرش بیاره... هر کاری کرد نتونست"میدونی چرا؟اخه هر طرف بدن رو برداشت طرف دیگه متلاشی شد...."
بدن امام احترام داره،هر کاری کرد دید بدن داره متلاشی میشه،اخرالامر بدنو رو زمین گذاشت،"فنکبت علیه" بر اون بدن سجده کرد... این لبارو گذاشت بر اون رگای بریده،یه وقت شنید از اون حنجره خونی بابا این صدا بلند شد،سکینه جان،به شیعیان من سلام مرا برسان،بگو بابامو لب تشنه کشتن...
ای حسین ....
شِیعَتِی مَا اِنْ شَرِبتُم ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرُونی
اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهِیـدٍ فَانْدُبوُنی
*اگه من و تو روضه خون شدیم،از اثر اون سلامیه که از حنجره ی اربابمون به ما رسیده،روضه رو به همون جایی ختم کنم که شعرم ختم شد،سکینه جان به اونا بگو:*
لَیْتَکُمْ فِی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُروُنی
کَیْفَ اَسْتَسْقِی لِطِفْلی فَابَوْا اَنْ یَرْحَمُونی
حسین ....
بأبی المستضعف الغریب،یا قتیل الله یااباعبدالله
لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین....
بالحسین یاالله
4_556979832915755757.mp3
1.79M
#روضه حضرت #مسلم علیه السلام
#استادمیرزامحمدی
🍃🍃🍃
السلام علیک یا اباعبدالله
عضو عضو پیکرم پیوسته گوید یا حسین، عضو عضو پیکرم پیوسته گوید یا حسین، تو روضه خوان بشو. تا برات کربلایم را کند امضا حسین. هم دلم را برده با خود در کنار قتلگاه ، هم دو چشمم را کند از اشک و خون دریا حسین. با همین پرونده ی سنگین و این بارِ گناه می خرد مارا در این دنیا و آن دنیا حسین. از سنین کودکی پوشیده ام رخت سیاه . یاد مادرنمان بخیر اول محرمی مارا مُحرم می کردند. از سنین کودکی پوشیده ام رخت سیاه ریختم اشک و زدم بر سینه گفتم یا حسین..قربون این ناله هایتان. یکسال تو حنجره هایت حبس کردی، گفتی صدای خودش که در گودال در نمی آمد . از شب اول محرمی میروم حنجره ام را خرجش می کنم. باریکلا مرحبا به این مستمع. حواسش جمعِ به روضه است نه اطراف.
غم مخور گر روز محشر گم شدی در بین خلق ، تو اون شلوغیه محشر هم پدر از پسر برادر از برادر.
غم مخور گر روز محشر گم شدی در بین خلق
هرکجا باشی مارا میکند پیدا حسین...
حالا آرزویت چیست شب اول ؟من که از روز ولادت کربلایی بوده ام ، اگر یادت نیست برو از مادرانتان بپرسید اولین غذایی که تو کامت گذاشتند تربت الحسین بود . من که از روز ولادت کربلایی بوده ام دوست دارم وقت مردن هم بمیرم با حسین....
نمونه ی بارزش مسلم ابن عقیل است از لحظه ی ولادت تا لحظه ای که آوردنش بالای دارالعماره با ابی عبدالله نفس کشیده ، نانخور خود حسین شده ، ریزه خور ابی عبدالله ست. آخر هم با گریه بر ابی عبدالله سر از بدنش جدا کردند.
شبانه نماز عشا را خواند برگشت دید یک نفر هم پشت سرش نمانده ، کوچه های کوفه را دارد تک و تنها سپری میکند. دید یک خانومی دم در خانه اش ایستاده رسید به این زن فرمود : یا امت الله اسقینی بالماء تشنه ام است یک جرعه آب داری به من بدهی؟ طوعه رفت میان منزل ، ظرف آب آورد همین که آب را نوشید طوعه دید تکان نمی خورد . ای مرد شب است خوب نیست اینجا توقف کنی، برو منزلت. سه مرتبه طوعه این را گفت . مسلم سرش را بالا آورد فرمود: من در کوفه خانه ندارم. آقاجان مگر تو که هستی؟ فرمود میخواهی یک معامله ای با من کنی؟ من نزد امیرالمومنین ضمانتت را کنم؟ مگر تو که هستی؟ فرمود من مسلمم. سقیر حسینم. طوعه خیلی خوشحال شد ، میزبان مسلم است. آورد میان منزل غذا درست کرد اما دید مسلم تا صبح لب به غذا نمیزند. مشغول عبادت است فقط دارد گریه میکند. اظهار پشیمانی میکند.
فردا صبح که شد خبردار شدند مسلم خانه ی طوعه است. ریختند در خانه. اول خانه را آتش زدند. شب اولی کجا بریم؟ از مدینه این رسم گذاشته شد برای بردن یک پهلوان اول خانه اش را بسوزانند. خانه را که آتش زدند مسلم بلافاصله آمد بیرون. دو مرتبه هجوم آوردند به اندرون اما مسلم این مهاجمین را بیرون کرد. نمی خواهد یکبار دیگر خاطره ی مدینه اتفاق بیفتد . زنی بین دود و آتش بین درو دیوار مانده. به هر قیمتی بود اینها را بیرون کرد. حتی نوشتند با شمشیر لبهایش را بریدند. درستش هم همین است. مسلم من از همینجا گریزم را میزنم. اینجا شصت هجری بود و مدینه یازده هجری . پنجاه سال است این روضه را شنیده بودیم. اگر این است تاثیر شنیدن ،شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ شنیده بودی خانوم علی بین درو دیوار مانده ، شنیده بودی در خانه اش را آتش زدند غیرتت اجازه نداد سریع از خانه آمدی بیرون. تازه طوعه کجا فاطمه کجا؟ تو کجا علی کجا؟ اما نبودی که ببینی فَعَلقَت فی عُنُقِ علیٍ حبلُ طناب به گردن دستاشو بسته بودن کشون کشون میبردنش . آخ بمیرم. جلو چشمش خانومش را میزدند. اینجا ناله ی یازهرا لازم دارد ها .
کاش چشمم جای دستم بسته بود، کربلا هم همین واقعه تکرار شد ، نبودی ببینی یا مسلم هشتادو چهار زن و بچه را میزدند. دامنهایشان آتش گرفته بود. گوشواره از گوش بچه ها کشیدند. معجر از سرها ربودند. حسین....
نبودی ببینی ، فاطمه ی بنت الحسین فرمود: حتی پارچه ای که شبها رویمان می کشیدیم را به غارت بردند . شب اولیه کجا بردی مارا؟ ای خدا شب شده و من چه کنم؟ یک مصرعش مال مسلم است یک مصرعش مال شام غریبان. ای خدا شب شده و من چه کنم؟ حالا مصرع دوم را بشنو ، یک زن و این همه دشمن چه کنم؟ ناله بزن یا حسین....
باباالمستضعفُ الغَریب یا اباعبدالله.
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد
کوفیه بی مروت شرم و حیا ندارد
کوفه میا حسین جان ...
روضه شب اول ـ مصیبت مسلم بن عقیل
جناب «مسلم» فرزند «عقیل بن ابی طالب» از بزرگان بنیهاشم و پسر عموی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بود.
امام حسین علیه السلام از مدینه خارج شده و در مکه بود که نامه های مردم کوفه و دعوت از ایشان بسیار زیاد شد. آخرین نامه که به امام رسید و تعداد نامهها که به هزاران درخواست بالغ شد، امام بین رکن و مقام دو رکعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خیر کرد. سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد : «سخن شما این است که: “امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خدا به سبب تو ما را هدایت و متحد کند”. من ، مسلم بن عقیل برادر و پسر عموی خود را که مورد اطمینان من است به سوی شما فرستادم، پس اگر برای من نوشت که رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است که در نامه هایتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد… »
مسلم در نیمه رمضان از مکه خارج شد و به مدینه آمد. در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع کرد و با چند راهنما و همراه به سوی کوفه رفت. شرایط این سفر بسیار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم کردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند. تا اینکه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به کوفه رسید.
مردم کوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت علیه السلام را بر آنان خواند گریستند. سپس ۱۸۰۰۰ نفر از اهل کوفه با مسلم بیعت کردند. در نتیجه او نیز نامهای به امام علیه السلام نوشت و بیعت این تعداد را خبر داد و ایشان را به حرکت به سوی کوفه ترغیب کرد.
هنگامی که خبر این بیعت به یزید بن معاویه رسید، وی عبیدالله بن زیاد را که حاکم بصره بود مأمور کرد تا حکومت کوفه را نیز عهدهدار گردد. عبیدالله با حیله به شهر وارد شد و حکومت را در دست گرفت و مردم را تهدید کرد. سپس «هانی بن عروه» که از بزرگان کوفه بود و مسلم بن عقیل در منزل او پناه گرفته بود را شکنجه و زندانی کرد.
مسلم هنگامی که خبر شکنجهشدن هانی را شنید از کوفیان خواست که به یاریش بشتابند. مردم به او پیوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعیت شد در حالیکه یاران عبیدالله بیش از پنجاه نفر نبودند.
عبیدالله چند نفر را بین قبایل مختلف کوفه فرستاد تا آنها را تهدید و تطمیع کنند و عدهای از اشراف که در قصر او بودند را مأمور نمود که از بامهای دارالاماره مردمی که قصر را محاصره کرده بودند بترساند یا فریب دهند.
اهل کوفه هنگامی که سخن رؤسا و اشراف خود را شنیدند سست شدند. کم کم نجوای خناسان زیاد شد که به هر یک به دیگری می گفتند : «برگردیم، دیگران هستند و کفایت می کنند»!!
اندک اندک جمعیت از پیرامون مسلم پراکنده شد و تنها حدود سی نفر در مسجد برای یاری او باقی ماندند. مسلم که با این پیمان شکنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی “ابواب کنده” حرکت کرد. هنگامی که به آنجا رسید تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور کرد هیچکس همراه او نبود.
مسلم غریبانه به این سو و آن سو نگاه کرد ولی حتی کسی نبود که وی را راهنمایی کند و یا در خانهاش او را پنهان نماید. سفیر حسین سرگردان در کوچههای تاریک کوفه راه میرفت و نمیدانست کجا برود.
تا اینکه به خانهای رسید که پیرزنی بر در آن ایستاده بود. نام این زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود که به همراه مردم از خانه بیرون رفته بود. مسلم بر زن سلام کرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره که بیرون آمد مسلم را دید که بر در منزل نشسته است. گفت: «ای بنده خدا اگر آب نوشیدی نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن ، دوباره و سهباره سخن خود را تکرار کرد. مسلم برخاست و گفت : «من در این شهر خانه و خانوادهای ندارم. من مسلم بن عقیلام. این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.» پیرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشی برایش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابید و در عالم رؤیا عموی خود امیرالمؤمنین علی علیه السلام را دید که به وی گفت : «بشتاب که تو فردا نزد ما خواهی بود».
از سوی دیگر، عبیدالله که پراکنده شدن مردم را دید جرأت پیدا کرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و برای پیدا کردن مسلم هزار دینار جایزه تعیین کرد.
فرزند طوعه که به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبیدالله گروهی متشکل از دهها سپاهی را برای دستگیری او فرستاد.
مسلم مشغول عبادت بود که لشگریان به منزل طوعه رسیدند. هنگامی که وی صدای شیهه اسبان را شنید دعای خود را به شتاب تمام کرد و زره پوشید و از طوعه تشکر کرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا که خانه پیرزن را بسوزانند.
مسلم که مردی جنگاور بود بیش از ۴۰ نفر از نامردان کوفی را کشت تا اینکه آنان دسته جمعی بر او حمله کردند و از بامها نیز سنگ بر او میزدند تا سرانجام بر اثر شد
ت جراحات و تشنگی و نیزهای که از پشت بر او فرود آمد بر زمین افتاد و اسیر شد.
(برخی از منابع نیز نقل کردهاند که وقتی دیدند نمیتواند آن جناب را دستگیر کنند با نیرنگ به وی امان دروغین دادند و از این طریق ایشان را به دارالحکومه بردند.)
مسلم بن عقیل هنگامی که دربند شد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و شروع به گریه کرد. یکی از لشگریان از گریستن ایشان ـ با آنهمه جنگاوری ـ تعجب کرد و از سبب آن برسید. مسلم گفت : «به خدا سوگند که از کشتهشدن باک ندارم و برای خود گریه نمیکنم من برای خاندان پیامبر که به اینجا میآیند و برای حسین و آل او گریه میکنم».
نام خوشت قرار دل بیقرار من * روی تو شمع روشن شبهای تار من
بیخانهام ولی به دلم کرده خانه غم * نبود کسی به جز در و دیوار ، یار من
مسلم را به دستور عبیدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالی که تسبیح خداوند میگفت و استغفار میکرد.
من انتظار میکشم اما نمیکشد *** غیر از طناب دار، کسی انتظار من
هم خود به روی بامم و هم آفتاب عمر *** ای باغبان! بیا که خزان شد بهار من
سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زیر افکندند تا مردم ببیند و سپس بدن مبارکش را در انظار پیمانشکنان کوفه آویزان کردند.
من از فراز بام کنم جان نثار تو *** کوفی ز بام، سنگ نماید نثار من
هانی را نیز که پیر مردی ۸۹ ساله بود را به بازار کوفه بردند و با وضعی دلخراش کشتند و به دار آویختند در حالی که یاران خود را صدا میکرد و هیچکس به یاری او برنخاست.
آنگاه ابن زیاد سرهای مبارک هانی و مسلم را به شام نزد یزید فرستاد. بدن مسلمبنعقیل اولین بدن از بنی هاشم بود که آویخته گشت و رأس او اولین رأسی بود که به دمشق فرستاده شد.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱٫ سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، ۱۳۶۴ .
۲٫ شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذویالقربی، ۱۳۷۸ .
***********************
روضه مکتوب شب اول محرم
مقدمات:
مقدمه 1 : فضیلت ماه محرم
ماه محرم شهر الحسین علیه السلام است،
در مقابلْ، رمضانْ شهرالله ،
محرم را به به واسطه اتصالش به حضرت سید الشهدا علیه السلام ، خلّاق عالم مخصوص نمود به خصوصیاتی چند:
روز اول آن، وقت استجابت دعوات و قضای حاجات است چنانکه در حدیث ابن شبیب آمده و کذلک روز عروج ادریس علیه السلام به بهشت است.
روز سوم آن،حضرت یوسف علیه السلام از چاه بیرون آمد.
روزپنجم ، حضرت موسی علیه السلام از دریا عبور کرد.
روز نهم ، درکوه طور با خدا مناجات نمود.
روز نهم ،حضرت یونس علیه السلام از شکم ماهی بیرون آمد، و موسی و یحیی ومریم در این روز متولد شدند.
روز دهم ،شهادت امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد.
روز شانزدهم ، بیت المقدس قبله نماز گردید.
روز هفدهم، عذاب به اصحاب فیل نازل شد.
روز بیست و پنجم، حضرت سجاد رحلت نموده است.
محرم در جاهلیت:
این ماه را در جاهلیت احترام بسیار بوده و قتل و غارت در آن حرام دانسته،ولی بد نفسان ومنافقان امت پیغمبر آخر الزمان در این ماه، خون دوستان و فرزندان سید بشر را حلال دانسته و هتک حرمت اهل بیت نمودند. (1)
امام رضا علیه السلام فرمود: ماه محرم ماهى است که مردم زمان جاهلیت جنگ و جدال را در آن حرام میدانستند. ولى در این ماه ریختن خونهاى ما حلال شد! احترام ما از بین رفت! فرزندان و زنان ما اسیر شدند! خیمههاى ما طعمه آتشها قرار گرفتند! اموال ما به یغما رفت! احترامى که ما براى پیغمبر خدا داشتیم مراعات نشد!
قَالَ الرِّضَا علیه السلام :إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا ... فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَیْنِ فَلْیَبْکِ الْبَاکُونَ فَإِنَّ الْبُکَاءَ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظَامَ
حقا که مصیبت امام حسین علیه السلام پلک چشم ما را زخم و اشکهاى ما را جارى ... و غم اندوه را تا روز قیامت دچار ما کرد.پس گریهکنندگان باید بر شخصى مثل حسین گریه کنند، زیرا گریه براى آن حضرت باعث آمرزش گناهان بزرگ خواهد شد. (2)
ماه محرم ماه حزن و اندوه آل محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) است که تمام انبیاء وملائکه وشیعیان و دوستان اهلبیت (علیهم السلام) محزون اند.بلکه باید گفت ماه حزن واندوه همه عالم است چراکه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام) را ازعرش خدا رو به زمین می آویزند وحزن و اندوه عالم را فرامی گیرد. (3)
مقدمه 2:
یا ابا عبد الله شب اول محرمه آقا، جای همه شهدا خالیه .آی بچه های فکه، بچه های شلمچه، بچه های کربلای پنچ. عزیزان بیایید که اول محرمه. بیایید با ما حسین حسین بگید.ای خمینی عزیز !بیا
می بینم همه جا رو سیه پوش کردید همه مشکی پو شیدید.آیا برای پدرت پوشیدی ؟یا برای مادرت؟ برای کی؟ صدا میاد:اینها برای حسین من عزادار شدند.(زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها) یابن الحسن !آقا جان!سرت سلامت آقا شب اول محرم است. نظری به ماکن. یاد شهدا کردیم.یاد اونهایی که به این پیراهن مشکی های ما معنا داده اند.
می گفت:عملیات مسلم ابن عقیل علیه السلام از روز قبل شروع شده بود، به سرعت راهی خط شدم، گفتند: از ناحیه شکم مجروح شده و وضعیتش وخیم است، باید سریع به بیمارستان برسد. توی راه فقط می گفت:«یا مهدی» صدام زد برادر! نگه دار!آمبولانس را نگه داشتم، چه می خواهی؟ با صدایی لرزان گفت:«آب! کمی آب به من بده جگرم می سوزه.»
گفتم:آب برات ضرر داره برادرم ! خون ریزیت شدیده. گفت : می دانم، اما کار من از این حرفا گذشته.
لیوان آب رو دستش دادم ،دیدم نخورد، مکثی کرد و آب را برگرداند. گفتم چرا نخوردی؟مگه نگفتی جگرت از تشنگی می سوزه؟ به سختی جواب داد؛ چرا، اما می د انم که شهید می شوم، پس چه بهتر که مانند سرورم امام حسین علیه السلام با لب تشنه به ملاقات خدا برم. دیگر از او صدایی نمی آمد،خیال کردم بیهوش شده، خود را به هلی کوپتر حمل مجروحان رساندم پزشکان گفتند: شهید شده،تشنه لب رفته بود، همان گونه که می خواست.
مثل سفیر امام حسین علیه السلامتشنه جون داد.تا سه بار اومد آب بخوره اما نتوانست.آره مسلم اگه آب می خوردی شرط وفا رو به جا نیاورده بودی آخه ارباب بی کفنت رو تشنه شهیدکردند اینقدر تشنه بود که بین زمین وآسمان را مثل دود می دید.(4)
مقدمه 3 :
نامه های اهل کوفه همچون سیل، پی در پی به امام حسین علیه السلام می رسید که آن حضرت را بر حرکت به سوی آنان تشویق می کرد تا آنها را از ستم و خشونت امویان نجات دهد. و برخی از آن نامه ها، آن حضرت را در صورت تأخیر از اجابتِ درخواستشان، در برابر خداوند و امّت، مسؤول قلمداد می کرد....
نامۀ مسلم به امام علیه السلام:
وکان نصّ الرسالة: (أمّا بعدُ، فإنّ الرائد لایکذب أهله، وقد بایعنی من أهل الکوفة ثمانیة عشر ألفاً، فعجّل الاقبال حین یأتیک کتابی هذا، ف
إنّ الناس کلّهم معک! لیس لهم فی آل معاویة رأی ولاهوی، والسلام.).
متن نامه چنین بود:«اما بعد، راهنما به کَسان خویش دروغ نمی گوید، هجده هزار تن از کوفیان با من بیعت کرده اند. همین که نامه ام به تو رسید در آمدن شتاب کن که مردم همه با شما هستند و به خاندان معاویه، نظر و تمایلی ندارند، والسلام.»(5) و این نامه 27روز قبل از شهادت مسلم بود. (6)
(البته تعداد بیعت کنندگان تا چهل هزار نفر هم نقل شده است. (7)
وضع اجتماعی محیط کوفه وبصره در حادثه کربلا:
وضع اجتماعی و تشکیلات حکومتی کوفه وبصره در این تاریخ بسیارمبهم ونامنظم بوده زیرا پیوست مردم با دستگاه حکومت از طریق وضع عشایری بوده وسران قبیله وسیله ارتباط مردم باحکومت وقت بوده اند،به توسط همان سران بزرگ قبایل،حقوق ومستمری از دیوان حکومت میان افراد وخانواده ها تقسیم وبه مسئولیت همان سران تکالیف حکومتی به افرادتبلیغ وتحمیل می شده است. (8)
به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد
در بامداد آن شب به فرموده ابن زیاد جارچی در شهر نداء کرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت کرد، مردم دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبیدالله گشته تا ببینند وی چه می گوید، پس از ساعتی آن ملحد کافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ایراد حمد و ثناء منشور ایالت فرمان حکومت خود را بیرون آورد و بر ایشان خواند و سپس آنها را به وعده های خوب و نویدهای مرغوب و مطلوب امیدوار ساخته و گفت: ای مردم امیرالمؤمنین یزید من را والی و حاکم این ولایت کرده که با رعیت انصاف نموده و جور و ظلم نکنم و من کسانی که مطیع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ایشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغیان و یاغیان از شمشیر تیزتر و از تازیانه کوبنده ترم، پیغام مرا به آن مرد هاشمی (یعنی جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه) رسانده و بگوئید ابن زیاد می گوید از غضب من بترس پیش از آنکه دچار آن شوی و تا زود است فرار کن والسلام. هنوز از منبر بزیر نیامده بود که نگهبانان و دیدهبانان مسجد از در خرما فروشان آمده و خروش میکردند و میگفتند: مسلم بن عقیل آمد! عبید اللَّه بشتاب وارد قصر شد و درهاى آن را بست، و در میان قصر جز سى تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه و خانواده و نزدیکانش کسى با او نبود، پس از قرار گرفتن در قصر رؤسای قبائل و طوائف کوفه را خوانده بر ایشان سخت گرفت و گفت:
باید نام های کارگذاران هر قوم و هر یک از خوارج و اهل خلاف را که در میان شما باشند بنویسید هر که آنها را نزد من آورد ذمه او بری باشد و اگر اسامی آنها را ننویسید باید ضمانت کنید که احدی علم مخالفت نیافراشد و آنها را که پنهان و مخفی کنند بر دار زنم و از عطاء محروم کرده و جان و مالشان بر من حلال گردد.ابن زیاد «کثیر بن شهاب» را (که از طایفه مذحج بود) خواست، و باو دستور داد بهمراه آن دسته از قبیله مذحج که فرمانبردار او هستند بیرون رود، و در میان شهر کوفه گردش کند و مردم را از یارى مسلم بن عقیل (به هر نحو ممکن است) باز دارد و از جنگ بترساند و از شکنجه دولت بر حذر دارد،
در مقتل ابی مخنف است
که ابن زیاد به جارچی امر نمود که جار زده و به مردم خبر دهد که لازم است در بیعت یزید ثابت قدم باشند و عنقریب لشگری خون آشام از شام آمده و مردان مخالفین را کشته و زنانشان را اسیر خواهند کرد.
مردم کوفه این صداها را می شنیدند و با یکدیگر می گفتند: ما را چه که خود را میان انداخته و مخالفت یزید را که خزینه و مال دارد نموده و با کسی که درهم و دینار ندارد بیعت کرده و بی جهت خویشتن را به مهلکه اندازیم.
مردم پس از شنیدن ودیدن تهدید ها شروع کردند بپراکنده شدن، زن بود که مىآمد و دست پسر و برادر خود را میگرفت و میگفت: بیا برو این مردم که هستند مسلم را بس است، و مرد بود که مىآمد پیش پسر و برادرش و میگفت:فردا است که مردم شام مىآیند، ترا با جنگ و آشوب چکار! بدنبال کار خود برو و او هم (با این سخن) می رفت، پس همچنان مردم پراکنده میشدند تا شب شد، و مسلم نماز مغرب را که خواند جز سى نفر در مسجد کسى با او نماند، چون دید که این گروه اندک با او بیش نماندهاند، از مسجد بسوى درهاى قبیله کنده (براى بیرون رفتن) براه افتاد، هنوز بدرها نرسیده بود که ده تن شدند، و چون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم بجاى نماند که او را راهنمائى کند، باین سو و آن سو نگاه کرد دید یک تن هم نیست که راه را نشان او بدهد، و او را بخانهاش راهبرى نماید، یا اگر دشمنى به او روى آورد از او دفاع کند. (9)
متن روضه :
سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ أَئِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبِینَ عَلَیْکَ یَا مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللَّهِ وَ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ م
َنْ أَمَرَ بِقَتْلِکَ
یابن الحسن نوا به دل بی نوا بده
بانور خود به دل محبان صفا بده
سر زد هلال ماه عزاداری حسین
اذن ورود ماه محرم به ما بده
آقا جان امشب می خوهیم از شما اجازه بگیریم برا اربا ب بی کفنمون حسین پیراهن مشکی به تن کنیم.
شب اول محرمه . به فرموده ی امام رضا علیه السلام از امشب تا عاشورا کسی خنده رو لبای بابام امام کاظم علیه السلام نمی دید. آخه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام را ازعرش خدا رو به زمین آویزون می کنند، حزن وغم و اندوه همه ی عالم را فرامی گیره. یا صاحب الزمان ،از همین امشب شما رو به حق غریبی مسلم قسم می دهم به ما عناینی بفر مائید. یابن الحسن
ای یار که در راهی و زینجا خبرت نیست در راهی و از کوفه و از ما خبرت نیست
در راهی و یک قافله گل پشت سر توست می آیی و ناموس خدا هم سفر توست
بر باد صبا گفته ام ای دوست پیامم شاید برساند به تو ای یار سلامم
گفتم به صبا حال من زار بگوید از حال سفیرت به سر دار بگوید
گوید به تو در کوچه چه آمد به سر من گوید چسان بسته عدو بال و پر من
نقل می کنند :
مسلم مانند شیر بوده وچنان نیرویی داشت که دست مردی را می گرفت و او را به پشت بام پرت می کرد. تا اینکه بکر ابن حمران ملعون ضربتی بر روی مسلم زد ولب بالا و دندان او را افکند اما باز ،مسلم به هر طرف رو می کرد کسی در برابرش نمی ایستاد. وقتی دیدند حریف مسلم نمی شوندرفتن بالای بامها سنگ و چوب بر او می زدند. نی ها را آتش می زدند و بر سر مسلم می ریختند. (12)
باسنگ، سر راه و لب بام نشستند آن سر که پر از عشق تو می بود شکستند
خفاش صفت، نیمه شب از جای پریدند آن لب که ثنا گوی تو می بود دریدند
ننموده حیا طایفه سنگ دل از تو من در عوض مردم کوفه خجل از تو
تقدیر من این است و ندارم گله ای دوست اما تو میاور پی خود قافله ای دوست(13)
مسلم نبودی ببینی اون روزی که قافله به کوفه نزدیک شده بود، ابن زیاد امرکرد سرهاى شهدا را پیش روى اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بیت به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند.(سرهای مطهر شهدارا قبل از اسرا به کوفه برده بودند)
چون بى کسانِ آل نبى در به در شدند .
در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند
سرهاى سروران همه بر نیزه و سنان در پیش روى اهلِ حرم جلوه گر شدند
مسلم گچکارمی گه ناگاه صیحه و هیاهوئى عظیم از طرف محلاّت کوفه شنیدم ، وقتی رفتم ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حَرَم حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که على بن الحسین علیه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از اثر زنجیر خون از رگهاى گردنش جارى است.مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت رقّت و ترحّم مى کردند و نان و خرما و گردو براى ایشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ کلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان کودکان مى ربود و مى افکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود:
یا اَهْلَ الْکُوفَة ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنا حَرامٌ؛
دست از بذل این اشیاءبازگیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست. (14)
بى شرم امّتى که نترسید از خدا
بر عترت پیمبر خود پرده در شدند
دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت
هر دم نمک فشان به جفاى دگر شدند(15)
منابع:
(1) خصائص الزینبیه تالیف سید نور الدین جزایری ص 127
(2) أمالی الصدوق 128
(3) ( خصائص الحسینیه ص29 خصیصه نوز دهم)
(4) سروهای سرخ ،غلامعلی رجائی ،ص158.راوی؛جواد اسفندی
(5) حیاه الامام الحسین بن علی ج2 ص 339
(6) نفس المهموم ص 114
(7) حیاة الامام الحسین بن علی ج2 ص 347.)
(8) نفس المهموم ص117
(9) الارشاد(ج2)، ص: 51 تا 54 .
(10) در مورد پذیرش امان نامه از طرف مسلم دو قول است.1-یک بار ابن اشعث او را امان داد ولی مسلم در جوابش گفت:قول شما کوفیان را اعتماد نشاید واز منافقان بی دین وفا نمی آید.اما وقتی بر اثر جراحات فراوان ضعف وناتوانی براو غالب گردید به ناچار تن در داد.2-به روایت سید ابن طاووس هر چند به او امان دادند قبول نکرد تا آنکه جراحات زیادی بر داشت و نامردی از عقب نیزه بر پشت او زد و او را به روی انداخت آن کافران هجوم آوردند و او را دستگیر کردند. منتهی الامال ج1 ص656
(11)و(12) نفس المهموم ص145
(13)ادامه اشعار
(14)منتهی الامال ج1 ص833
(15)محتشم