eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
4.2هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
131 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 @madahi_moharram ارتباط با مدیران👈 @msoghandi @y_a_m_h
مشاهده در ایتا
دانلود
إنّ الناس کلّهم معک! لیس لهم فی آل معاویة رأی ولاهوی، والسلام.). متن نامه چنین بود:«اما بعد، راهنما به کَسان خویش دروغ نمی گوید، هجده هزار تن از کوفیان با من بیعت کرده اند. همین که نامه ام به تو رسید در آمدن شتاب کن که مردم همه با شما هستند و به خاندان معاویه، نظر و تمایلی ندارند، والسلام.»(5) و این نامه 27روز قبل از شهادت مسلم بود. (6) (البته تعداد بیعت کنندگان تا چهل هزار نفر هم نقل شده است. (7) وضع اجتماعی محیط کوفه وبصره در حادثه کربلا: وضع اجتماعی و تشکیلات حکومتی کوفه وبصره در این تاریخ بسیارمبهم ونامنظم بوده زیرا پیوست مردم با دستگاه حکومت از طریق وضع عشایری بوده وسران قبیله وسیله ارتباط مردم باحکومت وقت بوده اند،به توسط همان سران بزرگ قبایل،حقوق ومستمری از دیوان حکومت میان افراد وخانواده ها تقسیم وبه مسئولیت همان سران تکالیف حکومتی به افرادتبلیغ وتحمیل می شده است. (8) به روایت مرحوم شیخ مفید در ارشاد در بامداد آن شب به فرموده ابن زیاد جارچی در شهر نداء کرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت کرد، مردم دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبیدالله گشته تا ببینند وی چه می گوید، پس از ساعتی آن ملحد کافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ایراد حمد و ثناء منشور ایالت فرمان حکومت خود را بیرون آورد و بر ایشان خواند و سپس آنها را به وعده های خوب و نویدهای مرغوب و مطلوب امیدوار ساخته و گفت: ای مردم امیرالمؤمنین یزید من را والی و حاکم این ولایت کرده که با رعیت انصاف نموده و جور و ظلم نکنم و من کسانی که مطیع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ایشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغیان و یاغیان از شمشیر تیزتر و از تازیانه کوبنده ترم، پیغام مرا به آن مرد هاشمی (یعنی جناب مسلم بن عقیل سلام الله علیه) رسانده و بگوئید ابن زیاد می گوید از غضب من بترس پیش از آنکه دچار آن شوی و تا زود است فرار کن والسلام. هنوز از منبر بزیر نیامده بود که نگهبانان و دیده‏بانان مسجد از در خرما فروشان آمده و خروش میکردند و میگفتند: مسلم بن عقیل آمد! عبید اللَّه بشتاب وارد قصر شد و درهاى آن را بست، و در میان قصر جز سى تن نگهبان و بیست تن از سران کوفه و خانواده و نزدیکانش کسى با او نبود، پس از قرار گرفتن در قصر رؤسای قبائل و طوائف کوفه را خوانده بر ایشان سخت گرفت و گفت: باید نام های کارگذاران هر قوم و هر یک از خوارج و اهل خلاف را که در میان شما باشند بنویسید هر که آنها را نزد من آورد ذمه او بری باشد و اگر اسامی آنها را ننویسید باید ضمانت کنید که احدی علم مخالفت نیافراشد و آنها را که پنهان و مخفی کنند بر دار زنم و از عطاء محروم کرده و جان و مالشان بر من حلال گردد.ابن زیاد «کثیر بن شهاب» را (که از طایفه مذحج بود) خواست، و باو دستور داد بهمراه آن دسته از قبیله مذحج که فرمانبردار او هستند بیرون رود، و در میان شهر کوفه گردش کند و مردم را از یارى مسلم بن عقیل (به هر نحو ممکن است) باز دارد و از جنگ بترساند و از شکنجه دولت بر حذر دارد، در مقتل ابی مخنف است که ابن زیاد به جارچی امر نمود که جار زده و به مردم خبر دهد که لازم است در بیعت یزید ثابت قدم باشند و عنقریب لشگری خون آشام از شام آمده و مردان مخالفین را کشته و زنانشان را اسیر خواهند کرد. مردم کوفه این صداها را می شنیدند و با یکدیگر می گفتند: ما را چه که خود را میان انداخته و مخالفت یزید را که خزینه و مال دارد نموده و با کسی که درهم و دینار ندارد بیعت کرده و بی جهت خویشتن را به مهلکه اندازیم. مردم پس از شنیدن ودیدن تهدید ها شروع کردند بپراکنده شدن، زن بود که مى‏آمد و دست پسر و برادر خود را میگرفت و میگفت: بیا برو این مردم که هستند مسلم را بس است، و مرد بود که مى‏آمد پیش پسر و برادرش و میگفت:فردا است که مردم شام مى‏آیند، ترا با جنگ و آشوب چکار! بدنبال کار خود برو و او هم (با این سخن) می رفت، پس همچنان مردم پراکنده میشدند تا شب شد، و مسلم نماز مغرب را که خواند جز سى نفر در مسجد کسى با او نماند، چون دید که این گروه اندک با او بیش نمانده‏اند، از مسجد بسوى درهاى قبیله کنده (براى بیرون رفتن) براه افتاد، هنوز بدرها نرسیده بود که ده تن شدند، و چون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم بجاى نماند که او را راهنمائى کند، باین سو و آن سو نگاه کرد دید یک تن هم نیست که راه را نشان او بدهد، و او را بخانه‏اش راهبرى نماید، یا اگر دشمنى به او روى آورد از او دفاع کند. (9) متن روضه : سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلَامُ مَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ أَئِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبِینَ عَلَیْکَ یَا مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیْتَ‏ بِعَهْدِاللَّهِ‏ وَ أَنَّکَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ م
َنْ أَمَرَ بِقَتْلِکَ یابن الحسن نوا به دل بی نوا بده بانور خود به دل محبان صفا بده سر زد هلال ماه عزاداری حسین اذن ورود ماه محرم به ما بده آقا جان امشب می خوهیم از شما اجازه بگیریم برا اربا ب بی کفنمون حسین پیراهن مشکی به تن کنیم. شب اول محرمه . به فرموده ی امام رضا علیه السلام از امشب تا عاشورا کسی خنده رو لبای بابام امام کاظم علیه السلام نمی دید. آخه همه ساله از اول محرم تا روز عاشورا پیراهن پاره پاره ی سید الشهداء (علیه السلام را ازعرش خدا رو به زمین آویزون می کنند، حزن وغم و اندوه همه ی عالم را فرامی گیره. یا صاحب الزمان ،از همین امشب شما رو به حق غریبی مسلم قسم می دهم به ما عناینی بفر مائید. یابن الحسن ای یار که در راهی و زینجا خبرت نیست در راهی و از کوفه و از ما خبرت نیست در راهی و یک قافله گل پشت سر توست می آیی و ناموس خدا هم سفر توست بر باد صبا گفته ام ای دوست پیامم شاید برساند به تو ای یار سلامم گفتم به صبا حال من زار بگوید از حال سفیرت به سر دار بگوید گوید به تو در کوچه چه آمد به سر من گوید چسان بسته عدو بال و پر من نقل می کنند : مسلم مانند شیر بوده وچنان نیرویی داشت که دست مردی را می گرفت و او را به پشت بام پرت می کرد. تا اینکه بکر ابن حمران ملعون ضربتی بر روی مسلم زد ولب بالا و دندان او را افکند اما باز ،مسلم به هر طرف رو می کرد کسی در برابرش نمی ایستاد. وقتی دیدند حریف مسلم نمی شوندرفتن بالای بامها سنگ و چوب بر او می زدند. نی ها را آتش می زدند و بر سر مسلم می ریختند. (12) باسنگ، سر راه و لب بام نشستند آن سر که پر از عشق تو می بود شکستند خفاش صفت، نیمه شب از جای پریدند آن لب که ثنا گوی تو می بود دریدند ننموده حیا طایفه سنگ دل از تو من در عوض مردم کوفه خجل از تو تقدیر من این است و ندارم گله ای دوست اما تو میاور پی خود قافله ای دوست(13) مسلم نبودی ببینی اون روزی که قافله به کوفه نزدیک شده بود، ابن زیاد امرکرد سرهاى شهدا را پیش روى اهل بیت سر نیزه ها نصب کنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بیت به شهر در آورند و در کوچه و بازار بگردانند.(سرهای مطهر شهدارا قبل از اسرا به کوفه برده بودند) چون بى کسانِ آل نبى در به در شدند . در شهر کوفه ناله کنان نوحه گر شدند سرهاى سروران همه بر نیزه و سنان در پیش روى اهلِ حرم جلوه گر شدند مسلم گچکارمی گه ناگاه صیحه و هیاهوئى عظیم از طرف محلاّت کوفه شنیدم ، وقتی رفتم ناگاه دیدم قریب به چهل محمل و هودج پیدا شد که بر چهل شتر حمل داده بودند و در میان آنها زنان و حَرَم حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه دیدم که على بن الحسین علیه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از اثر زنجیر خون از رگهاى گردنش جارى است.مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت رقّت و ترحّم مى کردند و نان و خرما و گردو براى ایشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ کلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان کودکان مى ربود و مى افکند، پس بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: یا اَهْلَ الْکُوفَة ! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنا حَرامٌ؛ دست از بذل این اشیاءبازگیرید که صدقه بر ما اهل بیت روا نیست. (14) بى شرم امّتى که نترسید از خدا بر عترت پیمبر خود پرده در شدند دست از جفا نداشته بر زخم اهل بیت هر دم نمک فشان به جفاى دگر شدند(15) منابع: (1) خصائص الزینبیه تالیف سید نور الدین جزایری ص 127 (2) أمالی الصدوق 128 (3) ( خصائص الحسینیه ص29 خصیصه نوز دهم) (4) سروهای سرخ ،غلامعلی رجائی ،ص158.راوی؛جواد اسفندی (5) حیاه الامام الحسین بن علی ج2 ص 339 (6) نفس المهموم ص 114 (7) حیاة الامام الحسین بن علی ج2 ص 347.) (8) نفس المهموم ص117 (9) الارشاد(ج‏2)، ص: 51 تا 54 . (10) در مورد پذیرش امان نامه از طرف مسلم دو قول است.1-یک بار ابن اشعث او را امان داد ولی مسلم در جوابش گفت:قول شما کوفیان را اعتماد نشاید واز منافقان بی دین وفا نمی آید.اما وقتی بر اثر جراحات فراوان ضعف وناتوانی براو غالب گردید به ناچار تن در داد.2-به روایت سید ابن طاووس هر چند به او امان دادند قبول نکرد تا آنکه جراحات زیادی بر داشت و نامردی از عقب نیزه بر پشت او زد و او را به روی انداخت آن کافران هجوم آوردند و او را دستگیر کردند. منتهی الامال ج1 ص656 (11)و(12) نفس المهموم ص145 (13)ادامه اشعار (14)منتهی الامال ج1 ص833 (15)محتشم
تورو خدا نیا،نیا، نداره این شهر حیا،نیا میشی پریشون آقا،نیا… دارم تو دل یه دلهره واسه دمی که خنجری نمیبره از بغض مرتضی دل اینا پره اگه آقام رسید،بگید که مسلمت زجر کشید،بگید از کوفه خیری ندید… بگید بهش بگید،که آب نخورد لب تشنه رو دارالعماره جون سپرد رقیه رو یک لحضه از خاطر نبرد بی تاب زینبم بگید شده پاره پاره لبم، بگید سحرنداره شبم بگید…. بهش بگید دلم شکست وقتی که زد تو صورتم نامرد پست یا وقتی که اون نانجیب دستامو بست شرمنده ام آقا منو،ببخش افتادم از پا منو، ببخش بحق الزهرا منو، ببخش انگار اینجا عروسیه یه حرف دارم فقط آقا خصوصیه نگی به عباس قضیه ناموسیه شاعر : عماد بهرامی منبع : گروه شاعران جواز نوکری مسلم علیه السلام
مسلم ای نور جمال حیّ سرمدی/میا به کوفه سیدی اینجا من ندیده ام به جز بدی/میا به کوفه سیدی/تو نور چشم احمدی تو آسمون ِ سرخ ِ/عاشقی کوکبم من نیا که غصه دار ِ/غربت زینبم من چشمم آقا خون داره می باره/چونکه دلم داغ تو رو داره معراج من بالای این داره/سیدی یا حسین میا کوفه... جز طوعه کسی نبوده یار من/گواهه حال زار من ای در دو جهان به رسم عاشقی/غم تو افتخار من/تموم اعتبار من بر سر ِ دار ِ فتنه/به یاد غصه هاتم گریون صورتای/نیلی بچه هاتم خونجگرم با سوز عاشورا/رَسمه آقا،سیلی زدن اینجا اَشهد من،نغمه ی یازهرا/سیدی یا حسین میا کوفه... من میگم نیا ولی یکی میگه/بیا به سمت علقمه اَدرک یا اخا که قسمتم شده/دیدن روی فاطمه/ولی قدش خیلی خمه چادر خاکی ِ او/بیرق هل اتایی می وَزه از بهشتش/نسیم کربلایی از روی دار مَحو ِ گل یاسم/مُعتکف گلشن ِ احساسم روضه خون دستای عباسم/سیدی یا حسین میا کوفه...
#شور # حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام حسین میا به کوفه/کوفه وفا ندارد... رهت عوض کن آقا/کوفه حریم ننگه/به دست بچه های/کوفه ز کینه سنگه من از دارالعماره/دارم به تو اشاره/تنم پر از جراحت/قلبم پر از شراره میا که در غریبی/ز تیغ قوم کافر/شبیه لاله گردد/پرپر علیّ اکبر میا که اصغر تو/همان آرام جانت/خورد تیر سه شعبه/به پیش دیدگانت میا که آن سه ساله/خورَد سیلی کینه/شود زنده برایت/غم یاس مدینه میا که کوفه داره/به ظلم و کینه عادت/میا که خواهر تو/شود خمیده قامت
تکیه بر دیوار تا دادم حسین بین کوچه گیر افتادم حسین ناگهان یاد مدینه کرده ام من سفیرِ خانه آبادم حسین ای فروغ آسمان دیده‌ام من ز کوفی حرفها بشنیده‌ام حرف شمر و حرمله، حرف سنان بهر ششماهه به خود لرزیده‌ام زین سفر بگذر مرا درهم مکن غرق در شور غم و ماتم مکن ای بلندای تو طوبای بهشت سایه‌‌ات را از سر من کم مکن من ذبیح تشنه‌ی کوی توام در نمازم بسته بر موی توام چشمهایم چشمه‌ی زمزم مکن صیدم و در بند گیسوی توام زینبت را جای در بازار نیست طاقت چشمِ بدِ اغیار نیست هرچه‌زن‌اینجاست خصم حیدرند یک نفر با زینبینت یار نیست در میان کوفه حرف معجر است حرف آتش، قصه‌ی خاکسترست دختری میگفت با بابای خود گوشواره گر بیاری بهترست مسلم علیه السلام
کوفیان شعله به قلب و دل شیدا مزنید آتش کینه به هر خیمه ی صحرا مزنید کوفیان همسفر محنت و غم ها نشوید نقش اندوه به قلب و دل شیدا مزنید کوفیان بیعت خود از چه چنین می شکنید رخنه بر کشتی جا مانده به دریا مزنید کوفیان یکسره تا آتش دوزخ نروید بی وفایی مکنید این همه در جا مزنید کوفیان از چه درِ خانه ی خود می بندید طعنه بر بی کسی عترت طاها مزنید کوفیان مَرکب اندوه و بلا زین مکنید بر رکاب ستم و ظلم چنین پا مزنید کوفیان اهل حریم نبوی چون آیند شرر کینه به آرامش دل ها مزنید کوفیان از سرِ بام ستم خانه ی خود سنگ بر نور دل حضرت زهرا مزنید کوفیان هر چه که خواهید مرا سنگ زنید لیک سنگی به سر زینب کبری مزنید کوفیان شرم و حیا را به تمامی مبرید پاره ی آتش خود را به سرِ ما مزنید کوفیان از سرِ بامم به زمین اندازید به اسیران حرم نعره و آوا مزنید کوفیان گر سر نیزه سرِ یارم دیدید تهمت خارجی این گونه به مولا مزنید کوفیان شهره ی نامردی عالم نشوید این همه تیر جفا بر من تنها مزنید کوفیان هر چه که تیر است به سویم بزنید جانب محرم ما تیر تماشا مزنید محمد مبشری مسلم علیه السلام
اميد قلب خسته در اين شب سياهی در راه مانده‌ای را درياب با نگاهی ديگر بيا که بی‌تو از دست رفته‌ام من ای وای از تباهی ای وای از تباهی افتاده بودم از پا در جاده‌ی غم اما دادم به خود تسلا ديگر نمانده راهی در سايه‌سار لطفت جايی برای ما هست؟ با دل چه کرده بی‌تو شب‌های بی‌پناهی برگرد ای انیسِ شبگریه‌ی مدینه عمری‌ست مانده آقا بر راه تو نگاهی ای التیام سیلی، با چشم‌های نیلی مادر تو را صدا زد هر شام و صبحگاهی یک گوشواره گم شد در بین کوچه و رفت یک گوشواره از دست در غارتِ سپاهی انگشتری به دست تو دوخته دمادم چشمان حسرتش را از بین قتلگاهی با امام عجل الله