eitaa logo
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه
6.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
186 فایل
کانال روضه ، نوحه ایام محرم ،اربعین تا ورود اسرا به مدینه 👇 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @madahi_moharram ارتباط با مدیریت👈 @msoghandi
مشاهده در ایتا
دانلود
#طفلان حضرت زینب سلام الله علیها بند اول طفلان زینبیم و به پایت فتاده‌ایم سر بر حریم قدسیت آقا نهاده‌ایم رگهایمان ز خون علی موج میزند ما از تبار جعفر طیار زاده‌ایم ما را به عشق، مادرمان شیر داده است حالا که جان به کف به رهت ایستاده‌ایم عالم تمام قد همه مدیون فاطمه‌ست ما جان به راه مادرتان هر دو داده‌ایم قربانیان عشق ولی تشنه لب شدیم ما تشنه‌ی زلال ولایت ز باده‌ایم ما را به جان مادرتان انتخاب کن خاک قدوم حضرت ختمی مآب کن بند دوم ما آمدیم تا که براهت سپر شویم ما آمده به عشق تو بی بال و پر شویم با اذن مادر آمده‌ایم سوی تو حسین ما آمده به نخله‌ی مادر ثمر شویم ما بیقرار عشق تو بودیم از ازل ما آمدیم تا که ز خون دیده تر شویم ما آمدیم در شب ظلمت برای خود در آسمان چشم غریبی قمر شویم ما را نگاه رحمتتان راه داده است ما آمده به راه تو بی پا و سر شویم بنما قبول تحفه‌ی خواهر که هدیه شد قربانیان عشق به راه تو فدیه شد بند سوم مادر بگوشمان غم عشق تو خوانده است بذر محبت تو به سینه نشانده است از بسکه روز و شب به‌لبش یا حسین بود وان اسم اعظم است که بر سینه مانده است لالایی شبانه‌ی ما بوده یا حسین گهواره شاهد است که نام تو رانده است ما گشته ایم بی سر و سامان تو حسین دشمن اگر به خون، تن ما را کشانده است قبله نمای کعبه‌ی توحید ما تویی ما را محبت تو به اینجا رسانده است خوشبخت آن کسی که فدای تو میشود خونهای ما حلال ولای تو میشود بند چهارم ما زاده‌های زینب و بیچاره‌ی توایم ما کو به کو دویده و آواره‌ی توایم ما همنشین اکبر و سقای تو شدیم داری تو ماه و ما همه مه پاره‌ی توایم خشکیده کام ما به فدای سرت حسین بی تاب شیرخواره به گهواره‌ی توایم ختم کلام، مادرمان خواهر شماست پس ما در این میانه دو مه پاره‌ی توایم در آسمان قرب شما آمدیم ما ما کوکبان سرسپرده‌ی سیاره‌ی توایم در خون خود به راه شما غوطه‌ور شویم شاید به بزم قرب ز عالم خبر شویم @rozevanoheayammoharramsoghandi شاعر : مرتضی محمودپور
آه وناله غروب و ماتم چشم سه ساله غروب و نافله امام نشسته غروبی با مناجات شکسته غروب و عمر هفتاد و دو خورشید که خورشید جهان با چشم خود دید غروب و معجر اما پاره پاره غروب و خون روی گوشواره غروب و صبر ، صبر قلب زینب دویدنهای او تا نیمه شب چه می گوئی غروب و این همه درد رخ ناموس حق و دست نامرد من امشب چاره ای دیگر ندارم دلم را دست زینب می سپارم میان قتلگه می گردم امشب مگر پیدا کنم سالار زینب شاعر؟ ****************** اشعار شام غریبان خیمه خیمه خیمه آتیش خیمه خیمه خیمه غربت نیزه نیزه سر می آرن کوفیای لامروت سر خورشید و بریدن با تموم کهکشونش ماه آسمونی ریخته رو زمین تشنه خونش رد خون آسمونه روی مشک پاره پاره انگار از تو دامن شب ریخته روی زمین ستاره خیمه خیمه خیمه آتیش خیمه خیمه خیمه درده بچه ها منتظرن باز کی عموشون برمی گرده همه ماهیا تشنن اینو دریا خوب می دونه دریا هر جور شده باید به اونا آب برسونه از زمین عطش می جوشه آسمون آتیش می باره روی خاک دارن می دن جون ماهیای تکیه پاره خیمه خیمه خیمه آتیش خیمه خیمه خیمه غربت نیزه نیزه سر می آرن کوفیای لا مروت شاعر؟ ******* اشعار شام غریبان —حسین سنگری راه افتاده تمام غم دنیا با تو گره خورده ست به خون، قصّه ی فردا با تو مطلع سرخ غزل های جهانی شده ای مطلع شعر، چه زیبا شده امّا با تو شب اشک ست و تماشاست اگر بگذارند اشک، با من، به سر نیزه تماشا با تو صوت قرآن تو از حنجره ی باران ست بارش ابر غمت با من و معنا با تو آسمان طفل یتیمی شده بر دوش زمین آمده از کرم و لطف تو بالا با تو گَر جهان پُر شود از یوسف مصری هرگز – با کسی راه نیاید دلم الّا با تو تو که باشی همه ی گمشده ها پیدایند هر چه گم گشته در اینجا، شده پیدا با تو جلوه کرده ست خدا روی زمین در نقش ِ – فصل سرخی که رقم خورده در اینجا با تو قرن ها می گذرد، داغ تو تازه ست هنوز راه افتاده تمام غم دنیا با تو ***** اشعار شام غریبان ـ یاسر مسافر آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد… بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد… وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد … ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود ابری که روی صورت من را گرفت و بعد دارد صدای مادری دلخسته می رسد آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد همراه آن صدا تمامیّ ِ کودکان ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد هر کس که زنده بود از اهل خیام تو مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد دور از نگاه های علمدار لشگرت آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد سرمست انتقام ولی بی نصیب تر پس معجر از سر زنها گرفت وبعد * ((پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل)) ****** اشعار شام غریبان در قتلگاهت آمدم و سر نداشتی یک جای سالمی تو به پیکر نداشتی دیدم تو را چه دیدنی ای پاره ی دلم حتی لباس کهنه ای در بر نداشتی جز روی حنجری که همه بوسه اش زدند جایی برای بوسه ی خنجر نداشتی ؟ زینب بمیرد این همه خونی نبیندت خواهر شود فدای تو یاور نداشتی ؟ ته مانده های پیرهنت هم ربوده شد چیزی برای غارت لشکر نداشتی ای وای سینه ی تو پر از جای پا شده یکی دو تا که ارث ز مادر نداشتی بی کس شدی ز پشت سرت نیزه خورده ای حق می دهم حسین ، برادر نداشتی رضا رسول زاده ****** شام غریبان تو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب از این به بعد و بعد از این آواره زینب باید خودت یاری کنی ورنه محال است بوسه بگیرد از گلوی پاره زینب خون گلویت را کسی تا آسمان برد پیراهن و عمامه ات را این و آن برد آیا نگفتم در بیاور خاتمت را راضی شدی انگشترت را ساربان برد گفتند که پیراهنت را می کشیدند تصویر غارت کردنت را می کشیدند نه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدند رفتی و دستم بر ضریح دامنی بود رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟ تا آن زمانی که به یادم هست داداش وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بود رفتی که اشک خواهرت را در بیاری بغض گلوی دخترت را در بیاری آیا نمی شد ای سلیمان زمانه قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟ علی اکبر لطیفیان ****** اشعار شام غریبان لبهای تو مگر چقدر سنگ خورده است؟ قاری من چقدر صدایت عوض شده تشریف تو به دست همه سنگ داده است اوضاع شهر کوفه برایت عوض شده تو آن حسین لحظه گودال نیستی بالای نیزه حال و هوایت عوض شده وقتی ز روبرو به سرت می کنم نگاه احساس می کنم که نمایت عوض شده جا باز کرده حنجره ات روی نیزه ها در روز چند مرتبه جایت عوض شده طرز نشستن مژه هایت به روی چشم ای نور چشم من به فدایت عوض شده ما بعد از این سپاه تو هستیم یا حسین جنگی دگر شده شهدایت عوض شده تو باز هم پیمبر در حال خدمتی با فرق این که شکل هدایت عوض شده ع
. 🥀 ما پیروان مرتضاییم دل بسته ی آل عباییم در اربعین تو حسین جان جاماندگان کربلاییم ای پنجمین نور خداوند تعالی درد دوعالم را کند نامت مداوا مولای عالم یا حسین ازلطف داور در اربعین گر دیده ام مهمان زهرا شاملم گردیده باز احسان تو اربعین گردیده ام مهمان تو آمدم با دست خالی سوی تو یا حسین دست من و دامان تو قلب خونین دیده گریان دل غمین از کرامات خداوند مبین ای گل زهرای اطهر یا حسین گشته ام مهمان تو در اربعین 🏴
🌿✨# مناجات امام علیه السلام خلیلی کاوه مادرم  نذر تو کرده است  مرا اربابم طفل بودم به بغل ذکر ترا  یادم  داد عسل عشق ترا ریخت به کامم با شیر لذت  بردن  نامت  به خدا  یادم  داد تربت  کرببلای  تو  زبانم  وا  کرد معنی عشق  نه  تنها , که دوا یادم داد با ارادت همه دم عکس حرم میبوسید قتلگاه و حرمت خون خدا  یادم  داد به تنم جامه نه از  بهر  تو سقا  میکرد روضه می خواند غم  کرببلا  یادم  داد رو به سمت حرمت صبح, زیارت میخواند با توسل به شما ذکر  و  دعا  یادم  داد یاد سقای حرم بود و آبی که نخورد از علمدار  تو  میگفت  وفا  یادم داد اشک میریخت لب خشک مرا میبوسید یاد ششماهه ی تو  وا عطشا  یادم  داد یاد میکرد از آن واقعه ی عاشورا واژه ی صبر به طوفان بلا  یادم  داد اشک میریخت و  میگفت غریب است حسین به لبم  بردن  این  ذکر  ترا  یادم  داد امام_حسین علیه السلام @rozevanoheayammoharramsoghandi
شاعر لطفی •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• از میان غباری از اندوه از دل ریگهای صحرا ها کاروانی ز راه آمده بود کاروان قبیله ی دریا تا که پرسید از مدینه بشیر کیست درشهرتان بزرگ شما همه گفتند بیت ام بنین هست در کوچه ی بن الزهرا دید در کوچه ی بنی هاشم درب آتش گرفته ای وا شد پیشتر از تمام خانم ها مادری همچو کوه پیدا شد دید در احترام مردم شهر به سوی کاروان قدم برداشت رفت اما ز راه خود برگشت و به لب ناله ای مکرر داشت زیر لب گفت باز هم نرسید آنکه محو پریدنش بودم باز این کاروان نبود آنکه چشم بر راه دیدنش بودم حیف شد که نیامد و من هم نشنیدم سلام عباسم و ندیدم دوباره پیش حسین پیش زینب قیام عباسم داشت او سمت خانه بر می گشت ناگهان ناله ای صدایش کرد زن پیری میان قافله باز مادرش خواند و در عزایش کرد زیر چادر به زیر گرد و غبار چهره ای سوخته پر از چین داشت خوب معلوم بود از سر و وضعش دیده ای تار و گوش سنگین داشت گفت:حق میدهم که نشناسی خواهری را که بی برادر شد دخترت  را که پای گودالی قد کمان بود قدکمانترشد شانه ام جای دوش طفلانت زیر رگبار خیزران ها سوخت جرم زنجیر ها که جا وا کرد پوست تا مغز استخوانها سوخت مادرم،خوب شد ندیدی تو شمر به روی سینه اش جا شد وقت غارت که شد خودم دیدم سر یک پیرهن چه دعوا شد •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• اختصاصی ...ایتا👇 ┈••✾••✾••┈ @madahi_moharram
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• نغمه ای در مدینه پیچیده که بشارت؛ بشیر آمده است کاروانی که رفته برگشته پیشوازش سفیر آمده است بی بی ام البنین بده مژده سایه بانت دوباره می آید نه فقط زینب و حسین و رباب تازه یک شیرخواره می آید باز هم خانه میشود روشن گِرد تو باز میشود غوغا شانه ای میزنی و می بافی باز گیسوی دخترانت را لحظه ای بعد پای دروازه دل ام البنین تپیدن داشت عاقبت کاروان ز راه آمد کاروانی که وای…دیدن داشت هیچ کس را میانشان نشناخت هیچ کس از مسافرانش را گشت ام البنین ندید اما بین آن جمع سایه بانش را مات در بین شان کمی چرخید رنگ های پریده را می دید چشم تارش نمیکند باور دختران خمیده را می دید هیچ رنگی به روی گونه ی شان جز کبودی و ارغوانی نیست احتیاجی نبود شانه کشند روی سرها که گیسوانی نیست حال و روز غریبه ها را دید گفت باخود کجاست مقصدشان؟ سر و پای همه پر از زخم است حق بده او نمی شناسدشان آمد از بین شان شکسته ترین بانویی که ندیده بود او را کرد بی اختیار یاد زهرا را یاد دیوار…یاد پهلو را به نظر آشناست اما کیست آمد و راه چاره ای را داد زینبش را شناخت وقتی که دست او مشک پاره ای را داد گفت مادر سرت سلامت باد پاسخش داد پس حسینت کو گفت عثمانت از نفس افتاد پاسخش داد پس حسینت کو گفت رأس عبدالّه تو را بردند پاسخش داد پس حسینت کو جعفرت را به نیزه آزردند پاسخش داد پس حسینت کو گفت مشک و علم به غارت رفت ناله ای کرد پس حسینم کو سر عباس هم به غارت رفت ناله ای کرد پس حسینم کو گفت دیدم میان گودالش لبش از تشنگی به هم میخورد بشکند دست حرمله تیرش… …پیش چشمان مادرم میخورد تا کسی جا نماند از غارت سپر و خود و جوشنش بردند سر او روی دامن زهرا زود پیراهن از تنش بردند گیسویی سوی خاک ها وا بود چشم هایش به قاتلش افتاد رفت از هوش مادرم وقتی سر سرخی مقابلم افتاد اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• اختصاصی ...ایتا👇 ┈••✾••✾••┈ @madahi_moharram
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• عمر سفر آمد به سر مدینه  داغ دلم شد تازه تر مدینه فریاد زن اعلام کن خبر ده  برگشته زینب از سفر مدینه  از کربلا و شام و کوفه سوغات  آورده ام خون جگر مدینه  هم داده ام از دست شش برادر  هم دیده ام داغ پسر مدینه  از کاروان بی حسین و عباس  ام البنین را کن خبر مدینه  گردیده جسم یوسف پیمبر  از قلب زینب پاره تر مدینه  پیراهن او را بگیر از من  بر مادرم زهرا ببر مدینه  بر یوسف زهرا ز سوز سینه  قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه  جان مرا لب تشنه سر بریدند  هجده عزیزم را به خون کشیدند  هم پیکرش را پاره پاره کردند  هم سینه اش را از سنان دریدند  گه دور خیمه گه به دور مقتل  با کعب نی دنبال ما دویدند  با کام خشک از هیجده عزیزم  بین دو نهر آب سر بریدند  از کربلا تا شام لحظه لحظه  رأس حسینم را به نیزه دیدند  اعضای او گردیده سوره سوره  آیات قرآن از لبش شنیدند  حالا که آمد این سفر به پایان  اکنون که از ره کاروان رسیدند  بر یوسف زهرا ز سوز سینه  قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• اختصاصی ...ایتا👇 ┈••✾••✾••┈ @madahi_moharram
سیندیربلار خبرون یوخ نئجه بال و پریمی صاق و صولومدا گزن عبّاس و علی اکبریمی   ایستسه گویلون اگر نیزه لرون باشینه باخ صورا کلثومیله لیلا گوزونون یاشینه باخ   واژگون اولدی سلیمان زمانون تختی یتدی قارداش باجیسی گیدی اسارت رختی قاره بخت ایلدی دنیا نئجه گور خوشبختی   حاجتی یوخ دئمگه مسئله روشندی سنه بئله قالماق گینه واللهی شجاعتدی منه   او اوجا نی ده کی باش که گوروسن نورانی یوز گوزی کولدی محاسندن آخور آل قانی او حسینیمدی منیم فاطمه نون ریحانی   باجیسی ئولسون اونون خولی سالوب گور نه حالا زینبون حقّیدی بوناندا گرک تئز قوجالا مرحوم انور(ره
شاعر لطفی •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• از میان غباری از اندوه از دل ریگهای صحرا ها کاروانی ز راه آمده بود کاروان قبیله ی دریا تا که پرسید از مدینه بشیر کیست درشهرتان بزرگ شما همه گفتند بیت ام بنین هست در کوچه ی بن الزهرا دید در کوچه ی بنی هاشم درب آتش گرفته ای وا شد پیشتر از تمام خانم ها مادری همچو کوه پیدا شد دید در احترام مردم شهر به سوی کاروان قدم برداشت رفت اما ز راه خود برگشت و به لب ناله ای مکرر داشت زیر لب گفت باز هم نرسید آنکه محو پریدنش بودم باز این کاروان نبود آنکه چشم بر راه دیدنش بودم حیف شد که نیامد و من هم نشنیدم سلام عباسم و ندیدم دوباره پیش حسین پیش زینب قیام عباسم داشت او سمت خانه بر می گشت ناگهان ناله ای صدایش کرد زن پیری میان قافله باز مادرش خواند و در عزایش کرد زیر چادر به زیر گرد و غبار چهره ای سوخته پر از چین داشت خوب معلوم بود از سر و وضعش دیده ای تار و گوش سنگین داشت گفت:حق میدهم که نشناسی خواهری را که بی برادر شد دخترت  را که پای گودالی قد کمان بود قدکمانترشد شانه ام جای دوش طفلانت زیر رگبار خیزران ها سوخت جرم زنجیر ها که جا وا کرد پوست تا مغز استخوانها سوخت مادرم،خوب شد ندیدی تو شمر به روی سینه اش جا شد وقت غارت که شد خودم دیدم سر یک پیرهن چه دعوا شد •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• اختصاصی ...ایتا👇 ┈••✾••✾••┈ @madahi_moharram
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• نغمه ای در مدینه پیچیده که بشارت؛ بشیر آمده است کاروانی که رفته برگشته پیشوازش سفیر آمده است بی بی ام البنین بده مژده سایه بانت دوباره می آید نه فقط زینب و حسین و رباب تازه یک شیرخواره می آید باز هم خانه میشود روشن گِرد تو باز میشود غوغا شانه ای میزنی و می بافی باز گیسوی دخترانت را لحظه ای بعد پای دروازه دل ام البنین تپیدن داشت عاقبت کاروان ز راه آمد کاروانی که وای…دیدن داشت هیچ کس را میانشان نشناخت هیچ کس از مسافرانش را گشت ام البنین ندید اما بین آن جمع سایه بانش را مات در بین شان کمی چرخید رنگ های پریده را می دید چشم تارش نمیکند باور دختران خمیده را می دید هیچ رنگی به روی گونه ی شان جز کبودی و ارغوانی نیست احتیاجی نبود شانه کشند روی سرها که گیسوانی نیست حال و روز غریبه ها را دید گفت باخود کجاست مقصدشان؟ سر و پای همه پر از زخم است حق بده او نمی شناسدشان آمد از بین شان شکسته ترین بانویی که ندیده بود او را کرد بی اختیار یاد زهرا را یاد دیوار…یاد پهلو را به نظر آشناست اما کیست آمد و راه چاره ای را داد زینبش را شناخت وقتی که دست او مشک پاره ای را داد گفت مادر سرت سلامت باد پاسخش داد پس حسینت کو گفت عثمانت از نفس افتاد پاسخش داد پس حسینت کو گفت رأس عبدالّه تو را بردند پاسخش داد پس حسینت کو جعفرت را به نیزه آزردند پاسخش داد پس حسینت کو گفت مشک و علم به غارت رفت ناله ای کرد پس حسینم کو سر عباس هم به غارت رفت ناله ای کرد پس حسینم کو گفت دیدم میان گودالش لبش از تشنگی به هم میخورد بشکند دست حرمله تیرش… …پیش چشمان مادرم میخورد تا کسی جا نماند از غارت سپر و خود و جوشنش بردند سر او روی دامن زهرا زود پیراهن از تنش بردند گیسویی سوی خاک ها وا بود چشم هایش به قاتلش افتاد رفت از هوش مادرم وقتی سر سرخی مقابلم افتاد اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• اختصاصی ...ایتا👇 ┈••✾••✾••┈ @madahi_moharram
•-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• عمر سفر آمد به سر مدینه  داغ دلم شد تازه تر مدینه فریاد زن اعلام کن خبر ده  برگشته زینب از سفر مدینه  از کربلا و شام و کوفه سوغات  آورده ام خون جگر مدینه  هم داده ام از دست شش برادر  هم دیده ام داغ پسر مدینه  از کاروان بی حسین و عباس  ام البنین را کن خبر مدینه  گردیده جسم یوسف پیمبر  از قلب زینب پاره تر مدینه  پیراهن او را بگیر از من  بر مادرم زهرا ببر مدینه  بر یوسف زهرا ز سوز سینه  قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه  جان مرا لب تشنه سر بریدند  هجده عزیزم را به خون کشیدند  هم پیکرش را پاره پاره کردند  هم سینه اش را از سنان دریدند  گه دور خیمه گه به دور مقتل  با کعب نی دنبال ما دویدند  با کام خشک از هیجده عزیزم  بین دو نهر آب سر بریدند  از کربلا تا شام لحظه لحظه  رأس حسینم را به نیزه دیدند  اعضای او گردیده سوره سوره  آیات قرآن از لبش شنیدند  حالا که آمد این سفر به پایان  اکنون که از ره کاروان رسیدند  بر یوسف زهرا ز سوز سینه  قرآن بخوان، قرآن بخوان مدینه •-----🖤═✾🌺✾═🖤-----• اختصاصی ...ایتا👇 ┈••✾••✾••┈ @madahi_moharram