🌸 من دوتا فرشته دارم پسرم ۸ و دخترم ۵ساله
ومتاسفانه دیگه روزیم نمیشن وسقط میشن...
این دوتا عجیب باهم دعوا میکنن ولی کافیه یکی نگاه چپ کنه به اون یکی
فتنه به پا میکنند.😁
یکی دوبار خواستم بریم بیرون پسره اذیت کرد، گفتم تنبیهی! نمیبرمت.
و دخترم خودشو میکشه برا داداشش...
گفت درو باز کنید برم کنار داداشم منم نمیام.
پسرم هم اگه تو مدرسه کیک یا چیزی بهش برسه نصفشو میاره برا خواهرش
من عاشق این خواهر و برادرم و شیطونیاشون😁
خدا به حق بهترین خواهر و برادرها:
حسین علیه السلام وزینب سلام الله علیها
رضا علیه السلام ومعصومه سلام الله علیها
تعداد فرشته های خونه مون رو زیاد کن
من هر بار باردارمیشم بچه ها همش دنبال داداش و آبجی هستن
پسرم میگه داداش
دخترم میگه آبجی
وقتی سقط میکنم بی تابی میکنن قانعشون میکنم که روزیمون نیست
😭😭😭
🌸 من سه دختر و یک پسر دارم.
پسرم فرزند سوم خانواده هست و دخترهای بزرگم با به دنیا آمدنش طعم شیرین برادر داشتن رو چشیدن.
اما من میخوام از رابطه برادرانه پسرم با خواهر کوچکترش بگم.
اختلاف سنی این دوتا کوچولوی خونه کمه. پسرم آقا محمود دو سال و چهار ماه داره و دختر کوچیکم فاطمه زهرا خانم نه ماه .
چند دفعه اتفاق افتاده که دخترم چیز کوچیکی رو به سمت دهانش برده و محمود من رو صدا زده مامان بیا میخواد اینو بخوره و چقدر باور این مراقبت برادرانه توی این سن برای من سخت بود و چه حس شیرینی داشت.🥰
یک روز پسر کوچیک داداشم میخواست به فاطمه زهرا دست بزنه، داد زد این فاطمهی منه!
خیلی غیرتی بود😅
یا وقتی یه خانمی بهش گفت آبجیت رو میدی به من گفت نه این نینی مامان خودمه.
تقریباً روزی یکی دوبار از این دلبریهای برادرانه برای ما داره و خیلی حس خوبیه
البته برای خواهرای بزرگتر هم برادری میکنه مخصوصا وقتی که به خاطر یه مسئلهای من از دستشون ناراحتم به جای اونا شاید ده بار بهم میگه مامان ببخشید تا من آروم بشم😅
امام رضا (علیه السلام):
به اندازهای غذا بخور که متناسب بدنت باشد و بیشتر از آن ارزش غذایی ندارد و هر کس به اندازه بخورد او را سود بخشد و همچنین است آشامیدن آب.
فَاغْتذ ما یشاکل جسدک و من أخذ من الطعتمِ زیادةً لم یُغذَّه و من أخذه بقدرٍ لا زیادة علیه و لا نقصَ فی غذاه نَفَعه و کذلک الماءُ.
(مفاتیح الحیات، ص۱۴۳)
💛 مژده ای اهل وِلا نور خدا گشته پدید
💚هشتمینِ حجتِ حق آن شهِ فرزانه رسید
💛مهِ ذیقعده شد و ماهِ خدا گشته عیان
💚همه تبریک بگویید که عید آمده عید
سیروس بداغی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۱)»
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۶.۵ ساله، #علی ۴.۵ ساله، #آیه ۸ ماهه)
پسرا تو اتاق بازی میکردن، آیه خواب بود و همسرم مشغول کارای خودشون. منم حین جمعوجور کردن آشپزخانه کتاب صوتی گوش میکردم. مثل همیشه همسرم پرسیدن کتابِ کیه؟
- فکر کنم شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر شهید.
+ فکر میکنی؟ یعنی نمیدونی چی داری گوش میدی؟
- آخه حس میکنم راوی همسر شهیده.🤔 شاید کتاب رو اشتباه انتخاب کردم.
دستامو خشک کردم و رفتم سراغ گوشی.
- نه انگار اشتباه نکردم، کتاب آرامجانه، شهید محمدحسین حدادیان به روایت مادر. نمیدونم چیه قضیه.
+ خب پس شاید مادر شهید، همسر شهید هم بودن.🤔
- شاید... حالا گوش میکنم ببینم چی میشه.
از همون وقتی که متوجه شدم حدس همسرم درسته و مادر شهید حدادیان همسر شهید طریقی بودن، خیلی مشتاق شدم که این بانو رو زیارت کنم.😍
هنوز کتاب تموم نشده بود که پیگیر دیدار شدم. خدا هم وسیله رو جور کرد و یکی از رفقای ندیدهٔ مجازی قرار دیدار با مادر شهید رو هماهنگ کردن. ۸ خرداد، امامزاده علی اکبر چیذر.
راستش بیشتر از اینکه مشتاق زیارت مزار شهید باشم، تشنه شنیدن بودم، شنیدن از بانویی که در جوانی در راه ارزشهاش، همسر عزیزش رو تقدیم کرده و این استقامت در راه حق تداوم داشته، طوریکه فرزند جوانشون هم در راه حفظ این نظام از جانش گذشته.
از شب قبلش حال و هوای راهیان نور داشتم. توی ذهنم مرور میکردم که دیدار چطور پیش میره و چی میگیم و چی میشنویم؟!
شگفتانهٔ اول صحبتهای مادر شهید این بود که امروز ۸ خرداد، سالگرد شهادت شهید طریقی است. دلیلش رو نمیدونم، ولی حس خوبی پیدا کردم، انگار برای این مراسم از طرف خود شهید دعوت شده باشیم.
مادر از شهیدانشان گفتند.
اینکه هر دو عزیز، هم مهدی طریقی و هم محمدحسین حدادیان، بیمهری کم ندیدند ولی از مسیر حق منصرف نشدند... پای همهٔ سختیها ایستادند، تا پای جان!
گفتند که محمدحسین برای هر مشکلی که در کشور پیش میآمد، شبانهروز تلاش میکرد، از یه قائله فارغ میشدن، داستان بعدی و شب نخوابیهای محمدحسین. از متورم شدن رگ گردن محمدحسین بابت داستان چهارشنبههای سفید گفتن... اینکه چقدر حرص میخورد که میخوان حجاب رو از سر دخترامون بردارن.😓
ادامه دارد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«روایت دورهمی مادرانه (۲)»
#پ_بهروزی
(مامان محمد ۶.۵ ساله، علی ۴.۵ ساله و آیه ۸ ماهه)
وقتی مادر شهید از دغدغهٔ و تلاش محمدحسین میگفتند، یاد این عبارت رهبری افتادم که《هرکجا هستید، آنجا را مرکز دنیا بدانید!》
محمدحسین مصداق همین توصیه بود. انگار مهمترین مسئولیت عالم به گردنش بوده و بیوقفه و خستگیناپذیر برای انجام وظیفه تلاش میکرد. مزد مجاهدتش رو هم خیلی زود گرفت... حالا دست محمدحسین برای انجام کارهایی که در ذهن داشته بازتره و بدون محدودیتهای دنیای مادی، کار جبههٔ حق رو راه میندازه.
یکی از مهمانان جانماز کوچکی که عکس محمدحسین روش بود به مادر شهید هدیه داد. میگفت تو صحن امامزاده یه دختر خانم این جانمازها رو به زائرها میداده.
حتما محمدحسین گرهگشای زندگیش بوده و حالا این دختر خانم ادای دین میکرده.
محمدحسین خستگی ناپذیر بود، درست مثل مادر. وقتی ازشون پرسیدیم این استقامت از کجا میاد؟ چرا خسته نشدید؟ مادر شهید گفتند خستگی در راه حق معنی نداره...
کار برای رضای خدا خستگی بردار نیست.
مادر مهربون شهید برامون از اهمیت و ضرورت مطالعه و کسب معرفت در محضر بزرگان گفتند. خودشون هم سالهاست پای درس اساتید مینشینند. به ما توصیه به انس گرفتن با قرآن و نهجالبلاغه کردند.
مادر عزیزی از بین مهمانها از کمبود وقت پرسیدند. ایشون دکترای مکانیک داشتند و دو تا فسقلی وروجک. پرسیدند چطور هم به بچهها برسیم، هم درس و دانشگاه و هم مطالعه و ...
نکته کلیدی که مادر شهید به نقل از استادشون گفتند این بود👇
هروقت کار زیاد داشتی و وقتت کم بود، بگو السلام علیک یا جواد الائمه.
برکت زمان رو از امام جواد بخواید.😍
دیگه حسابی یخمون باز شده بود و همه دوست داشتیم سوال بپرسیم و از مادر شهید راهنمایی بگیریم.
مادری بودند که سه فرزند داشتند، تا جاییکه یادمه، فرزندانشون ۲۵ ،۱۵ و ۵ ساله بودند. هم دنبال عروس بودند، هم دغدغهٔ سالم موندن پسر نوجوانشون رو داشتند، هم دستشون به ناز خریدنِ دختر کوچولوشون بند بود.🥰😁
از فاصلهٔ زیاد بین بچههاشون ناراضی بودند، میگفتند جا داشت دو سه تا دیگه هم اون وسطا میاومدند. مادر شهید گفتند: خب هنوزم دیر نشده، اون دو-سهتای جا مونده رو الان بیارید.☺️😍
خلاصه که بحث رفت به سمت فرزندآوری و فاصلهٔ سنی و سختیهای بچهداری. حاشا که مادران شریف ایران زمین جایی دور هم جمع بشن و حرف به اینجاها کشیده نشه.😁
ادامه دارد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif