اسم ما تو خونواده:
امام علی
امام رضا
امام مامان!
امام بابا!
حتی اسم مادربزرگ و پدربزرگهاشم امام داره!😁
چرا؟
چون پسر ۴ سالهم فک میکنه ما وقتی میگیم امام علی به خاطر اسم داداششه!😅
یا امام رضا میگیم چون اسم خودش رضاست!😁
#مزه_های_زندگی
#ا_باغانی
(مامان #علی ۷.۵، #رضا ۴، و #محمدمهدی ۱ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بعد از پنجمی...🤭»
#زهرا_فرقانی
(مامان #علی۱۶، #فاطمه ۱۲، #طوبی ۹، #مبینا ۷ و #محمدمهدی ۴ ساله)
باید مثل هر چهارشنبه میرفتم جلسه ایدهپردازی موسسه فرهنگی و باز مثل هر چهارشنبه داشت دیر میشد.
ظهر بود.
دوتا دخترا رو راهی مدرسه کردم و حالا باید منتظر برگشتن دختر بزرگم که شیفت صبح هست، میموندم تا پیش داداش کوچیکش بمونه و بتونم با خیال راحت برم.
البته این خیال راحت وقتیه که ناهارشون رو هم آماده کردم و خونهای که از صبح تقریباً به مرز انفجار رسیده رو جمع کردم و ظرفها رو شستم و بعضا برا مهمونی شب مقدماتی آماده کردم
فعالیتهای بیرون خونه واسه منی که پنجتا بچه دارم یه نوع ریلکسیشن محسوب میشه و اول از همه حال خودم رو خوب میکنه هرچند از اول با این نیت وارد این کارها نشدم.
ضمنا همیشه باید حواسم به حد و مرز انجام این جور فعالیتها باشه که فشار بیش از حدی به خودم یا خونواده وارد نشه.🤨
واسه همین کارهای تمام وقت رو که با شرایطم نمیخونده رد کردم. البته ترجیح و روحیه خودم هم همیشه این بوده که وقتم رو خودم برنامهریزی کنم و خیلی هم ربطی به حضور بچهها نداره.
دخترم که رسید و شیفت رو تحویلش دادم با اینکه دیرم شده بود تصمیم گرفتم یه سر برم کتابخانه عمومی محل ثبت نام کنم تا وقتایی که دنبال یه خلوت واسه مطالعه و نوشتن هستم اینقدر ناامیدانه منتظر ساکت شدن و خوابیدن بچهها نمونم.📝
قبل ثبت نام واسه اطمینان از دنج بودن محل، یه بازدید میدانی از سالن مطالعه به عمل آوردم و وقتی با اون خیل عظیم دخترهای جوان اهل علم (بخوانید پشت کنکوری) مواجه شدم که کیپ تا کیپ نشسته بودن و رو میزها رو پر از وسایلی مثل لپ تاپ و کتاب و کوله و صدالبته انواع خوراکی کرده بودن فهمیدم آسمون همه جا آبیه😅
نزدیک بود منصرف بشم که یاد جیغهای بنفش بچهها و کتابهای نصفه نیمهای 📚که تدوینش رو به عهده گرفتم و شعرهای ناقصم📗 افتادم و مصمم به سمت پیشخوان پذیرش راه افتادم.😌
خانم جاافتادهای که مسئول ثبتنام بود و مهربانی از لحن و چهرهش پیدا بود بعد اینکه ضمن پرسیدن مشخصات گفت متأهلی؟ و گفتم بله، ادامه داد بارداری؟ (متاسفانه از رو ظاهر قضاوت میکنن🫤)
منم طبق معمول در مواجهه با این سوال گفتم نه😊 آثار پنج تا بچه داشتنه.(اگه این سوال رو هم نمی پرسید باز یه بهونه پیدا میکردم که با شوق بگم پنج تا بچه دارم.😜)
با تعجب پرسید واقعا؟ پنج تا بچه داری؟ و بلافاصله شروع کرد به دل سوزوندن که آخی! چقدر سخت. اذیت نمیشی؟
من هنوز اونقدری متوجه فازش نبودم که ادامه داد؛ الان باید هزینه کتابخونه رو آنلاین واریز کنی ولی برو خونه تا شب دیر نمیشه اینترنتی پرداخت کن و من کارت رو واست صادر میکنم.
گفتم نه می ریزم
گفت آخه بچهها تنهان. کی پیششونه؟
کمکی هم داری؟
داشتم تو ذهنم معنی کمکی رو مرور می کردم🥸
از قیافهم فهمید که متوجه سوالش نشدم؛ گفت یعنی خونوادهت تهرانن؟
گفتم آها نه نیستن گفت خونواده همسرت چی؟ گفتم اونا هم مشهدن.
گفت میخوای گاهی من بیام کمکت؟
به نظرم واقعا بچه دوست داشت وگرنه این حجم دلسوزی منطقی نبود!😅
ادامه👇🏻👇🏻
دختر همسایه اومده دم در دنبال آیه.
علی در رو باز میکنه و الکی میگه آیه خوابه.
آیه: ماماااان...
من خوابم؟
-نه دخترم، بیداری.
آیه: علی! نه... مامان میگه من بیدارم.🧒🏻🤪
#مزه_های_زندگی
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۸، #علی ۶، #آیه ۲.۵ ساله و #عباس ۹ ماهه)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فقط یه بچه سوم که دوتا داداش بزرگتر داره میتونه از ۱۰ ماهگی تفنگ و شمشیر دستش بگیره و یه صدای کیو کیوی ریزی دربیاره و شلیک کنه!!😳😳🧐
یا شمشیرش رو بگیره طرفت و تلاش کنه تو رو بکشه!!😮
عمرا اگه یادم بیاد که داداشاش هم در این سن از این بازیها میکردن!!😁
#مزه_های_زندگی
#ا_باغانی
(مامان #علی ۷.۵، #رضا ۴.۵ و #محمدمهدی ۱ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
🎧 🔸 صوت کامل گفتگو با خانم محمدطاهری مامان ۶ فرزند مامان زهرا ۱۴، علی ۱۱، حسن ۹، حسین ۷، زینب۴ سا
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی
#از_نکات_گفتگوی_زنده
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
❓یه روز عادی شما که از صبح بیدار میشین تا شب چه شکلیه؟
خیلیها دوست دارن بدونن یه مامان ۶ فرزندی چه جوری زندگی میکنه...
🪴🪴🪴
من اگر که یک روز بخوام استراحت کنم، به این معنی که هیچ کاری نکنم،تو آشپزخونه نرم،لباسی نشورم،کاری نکنم،این مساوی یک هفته اضافهکاری هست.
بنابراین بخاطر این که این فشار رو خودم نباشه، سعی میکنم هرروز یکسری کارها رو دائم انجام بدم و نذارم بمونه.
غذا گذاشتن حتما هست. یعنی اگه من یه روزی غذا نذارم و مثلا بگم حاضری بخورین بچهها، اون روز سختتره برا خودم. چون اینها هی سیر کامل نمیشن، هی من باید یه چیزی درست کنم. حالا ساعت۲ اینو بخورین، ساعت۴ اینو بخورین و...
ترجیح میدم که یه غذای درستحسابی و خوب بذارم،حالا در حد خورشت و پلو که اینا قشنگ سیر بشن،کاری به من نداشته باشن🙃
معمولا هم ناهار و شام رو یکیش میکنم. یه بار درست میکنم و برای شام هم، میمونه.
اگه میخوام امروز برا خودم باشم، سعی میکنم کارا رو زودتر بکنم که زمانم بیشتر باشه واسه استراحت یا هرکاری که میخوام بکنم.
به جز غذا، ظرف رو هم حتما میشورم و سعی میکنم که سینک خالی باشه. این هم خودش عامل اضافهکاری میشه. اگه پر باشه، انگاری که ظرف تولید میشه و هی باید پای ظرفشویی باشی!
لباسها رو هم باید هر روز بشورم. وگرنه به حدی پر میشه که دیگه جای خشککردن نیست.
این کارها کارهای روزمره منه.
اما کارهای دیگه مثل جاروبرقی و شستن سرویسها و جمع و جور کردن خونه رو تقسیم کردیم بین بچهها.🙂
دخترم جاروبرقی میکشه، پسرام سرویسها رو میشورن، خرید هم با بچههاست.
از صبح که پا میشم، بعد از راهی کردن بچهمدرسهایها، معمولا دو ساعتی رو تا کوچولوها از خواب بیدار شن، وقت برای خودم دارم و کارهای برنامه خودم رو انجام میدم.
بعد دیگه وارد کارهای خونه و بچهها میشم. بعد از ظهرا هم معمولا یک ساعتی هست که بچه ها درس ها رو میارن و بهشون میرسم که کی چیکار کرده کی چی میخواد و یه کم به بچه ها تو درسهایی که ضعف دارن کمکشون می کنم.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی #از_نکات_گفتگوی_زنده #ع_محمدطاهری (مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹،
.
❓شما کارهای خونه رو به بچه ها میسپارین، این چه پیش زمینه ای داشته؟
چون الان خیلیها گله میکنن که بچهها کمک نمیکنن تو کارهای خونه. شما چه روشی داشتید که بچهها مسئولیت پذیر شدن؟
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
🪴🪴🪴
من از دکتر عزیزی که معروف هستن، شنیدم که خوبه بچه ها مثل کارمندا حقوق بگیرند.
یه سری نیازهای اولیه و ضروری دارن، مثل پوشاک یا پول تاکسی و...
ولی یه سری چیزهایی هست که ضروری نیست. مثلاً دلشون می خواد فلان کیف یا ساعت و... رو داشته باشن.
دیگه برای اینها باید اون درآمد رو کسب کنند و از اون خرج کنن و برای کسب درآمد چه جایی امن تر از خونه!🏡
کارهای شخصی شون، مثل اینکه بچه مسواک میزنه، اتاقشو مرتب میکنه یا نماز میخونه، هیچ درآمدی نداره.
اما برای کارهایی که جمعیه میتونیم مبلغ تعیین کنیم که یه درآمدی باشه براشون.
به جای اینکه پول بدیم به کارگر، به بچههامون بگیم که بیاید این کارها هست. انجام بدید و ما به ازاشو دریافت کنید😊
با این کار الحمدلله بچهها خیلی با اشتیاق انجام میدن. البته احساس میکنم که یه سنی داره. مثلا دخترم دیگه حاضر نیست به خاطر کار پول بگیره و انگاری فکر میکنه ما بچه میانگاریمش😅. نوجوانم شده و خودش کار انجام میده بدون اینکه پولی دریافت بکنه.
ولی هنوز بین پسرا رقابت هست که مثلا این کار رو من انجام می دم اون کار رو من انجام می دم...
رقابتی که باعث میشه بالاخره کار انجام بشه.
که حالا این چند تا فرزند بودن، به نظرم کمک کرده تو شکل گرفتن این حس رقابت. واقعا اگه تک فرزند بودم احتمالا خیلی سخت میشد.
در کنار اینها میخواستیم این روحیه هم در اونها تقویت بشه که بالاخره شما نسبت به خونه وظیفه ای دارید☝🏻. حتی اگر پولی نباشه.😌
برای همین یه سری از کارها رو واجب کردیم بدون اینکه پول دریافت بکنن.
مثل آشغال بردن و خرید کردن که بین پسرا به نوبت تقسیم کردیم.
🪴🪴🪴
اما اگه جزئیتر بخوام بگم؛
از حدود سنین مدرسه که بچهها میافتن تو فاز پول جمع کردن، بهشون کار میسپریم. اولاش خیلی سخت نمیگیریم ولی دیگه مثلا از ۹ سالگی به بعد، باید درست و کامل انجام بدن.
من کارا رو خیلی ریز میکنم که بچهها بتونن چند تا کار انجام بدن و نتیجه اش رو زود ببینن. مثلا دستشویی شستن، مثلا جاکفشی رو دستمال کشیدن، لباسها رو تا کردن، لباس ها رو پهن کردن، جاروبرقی کشیدن، گردگیری کردن، ماشین ظرفشویی را پر کردن و خالی کردن
کارهایی که خیلی تمایل بهش نشون نمیدن، امتیازشون رو میبرم بالا.😊
مثلا امتیاز ماشین ظرفشویی که هیچ کی سمتش نمیره امتیازش خیلی بالاست. کارهایی که خیلی دعوا روش هست رو امتیازش رو کم می کنم.🌝
🪴🪴🪴
روش امتیازدهی هم اینجوری هست که کارت میدم. 🎟️
مثلاً فلان کار دوتا کارت داره اون یکی سه تا کارت، اون یکی مثلاً چهار تا و...
و بعد جمعهها، کارت ها رو میشماریم. هر کارتی مثلا ۵ هزار تومن ارزششه.
یکی میشه ۱۰۰ هزار تومان یکی میشه ۱۵۰ هزار تومن و...💵
از این پول چیزهایی که دوست دارن میتونن بخرن.
مثلا من برای تغذیه مدرسشون لقمه درست میکنم ولی اگه بخوان خوراکی بخرن باید از همین پول استفاده بکنن. یا مثلا مداد رو من میخرم ولی اگر گمش بکنن، باید خودشون بخرن.
بعضی از چیزا هم هست که جزو محدودیتهاست.❌
مثلا الان پسرم پولش به موبایل رسیده ولی من اجازه نمیدم. میگیم پول داشتن شرط لازمه ولی کافی نیست. باید به سنش هم رسیده باشن. هرچی دوست داشته باشن میتونن بخرن. فقط می گم جزء اون محدودیتها نباشه.🙂
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
شیرخواری که به شیرخواری دگر شیر میده...
چه شیر تو شیری شدا...🤪
#مزه_های_زندگی
#ز_منظمی
(مامان #علی آقای ۷ساله، #فاطمه خانم ۶ ساله، آقا #رضا ۱ سال و ۹ ماهه و آقا #محمد ۲ ماهه )
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«این نیز بگذرد...»
#ز_منظمی
(مامان #علی ۷، #فاطمه ۶، #رضا ۱ سال و ۱۰ ماهه و #محمد ۳ ماهه)
روزهای شلوغی رو میگذرونیم...😥
چالشهای پسر کلاس اولیمون،
برنامههای دختر پیشدبستانیمون،
وروجکیها و شیطنتهای پسر ۱سال و ۱۰ ماهه
و در نهایت رسیدگی به پسر ۲،۳ ماهه...
هر روز به چالشهای بچهها و زندگی میگذره🫢
بالا و پایینها...
مریض شدنها...
دعواها، خندهها...
زندگی رو دور تند خودش میچرخه و متوجه نمیشم کی شب شد و من انقدر خسته...😫
چند شب پیش آقا کوچیکه با دل دردش تا نصفهشب بیدار نگهم داشت و صبح هم نذاشت بعد نماز درست بخوابم...😴
۸:۳۰ صبح بعد یه چرت نیم ساعته باز بیدارم کردن و منگ بودم.🥴
پسر بزرگه اصرار که بیا صبحانه بده و من حال نداشتم...🫠
یهو گفتم نمیشه امروز شما به من صبحانه بدین؟!😬
دیدم با خواهرش رفتن تو آشپزخونه و گفتم خوبه الان سفره میندازن و خودشون میخورن، منم میرم یه لقمهای میخورم...
دو دقیقه بعد با یه لقمه از راه رسید... پشت بندش خواهرش اومد... خلاصه که انقدر لقمه لقمه دستم رسوندن که سیر بشم...🥹 (ناگفته نماند که این وسط هم در رقابت برای لقمه دادن به من با هم گلاویز میشدن🤪)
خیلی حس خوبی بود... حس حمایت و آسودگی،
مخصوصاً برای منی که حوصلهٔ صبحانه خوردن ندارم...
وسط لقمههام و آروم کردن کوچیکه یهو دیدم صدای سومی نمیاد و خبری ازش نیست😱
بدو رفتم تو آشپزخونه و چشمتون روز بد نبینه...
آقا با چهارپایه رفته بالای کابینت و داره با مشت و پیمونه شیرخشکهای داداشش رو از تو ظرف خالی میکنه و پخش میکنه تو کل آشپزخونه...🥲🙃
باید برق شیطنت چشماشو میدیدین😄
و من این شکلی بودم که هعییییییی....😫🥺🫠
اما یهو خندهم گرفت...🤭
به حس لطیف و حال خوشی که داشتم و با این حرکت ازش پرت شدم بیرون...
همون موقع به ذهنم رسید کار دنیا همینه...
این نمونهٔ کوچیک سنت زندگی تو دنیاست...
خوشی و تلخی با همه
سختی و آسودگی ممزوجه
فقط باید ببینیش، بتونی هر دو رو باهم ببینی...😉
نه خوشیهاش موندگارن نه سختیهاش...
این نیز بگذرد...
یادم باشه سعی کنم بیشتر خوشیهاش رو ببینم و لذت ببرم،
مخصوصاً خوشیهای بچگی بچهها که عمرشون کوتاهه و زود از کفم میره...🥺
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«فرصتهایی که نقد از دست دادم...»
#س_ف_میرعلینقی
(مامان #علی ۸، #زینب ۶، #حاج_قاسم ۳ساله و #مهدیه ۳ ماهه)
«برداشت اول»
روزهای زندگی را پشت سر میذاشتم... روزمرگیهای مادر چهار فرزند همراه با حوادث و بالا پایینها و سروکلهزدنها...
جنگ... مبارزه...
توی عقیده و باورم بود... که بله باید ایستاد... جنگید...💪🏻
کتابهای دهه شصت از خاطرات خود رزمندهها بگیر تا حال و هوای خانمهای اون دوران خونده بودم. فیلم و سریال دیده بودم و گاهی نقل قول و خاطرهای شنیده بودم.
توی دلم تحسین میکردم و انگار زمینهٔ ذهنم این بود که منم بودم این طور میکردم🥹. خونهمو میکردم پایگاه... و گاهی هم فاصلهای بین خودم و مردم اون زمان میدیدم که گویی لازم نبود بیشتر درک کردن و تصویر سازی و... حتی میشد از خودم بپرسم چطور اون موقع زندگی میکردن...؟!
«برداشت از بعد دوم»
مادرم اوایل کرونا بود که بعد از تقریباً دو سال مبارزه با بیماری به رحمت خدا رفتن. تو سن ۲۵ سالگی با دو فرزند کوچیک به عنوان دختری که بسیار به مادرش دلبسته که بهتره بگم حتی وابسته بود، شاهد نفسهای آخر و ترک دنیای مادرم بودم و خودم غسلشون دادم و درست همون لحظهها بود که دنیا به نظرم چقدر حقیر و بیارزش جلوه کرد😟. از اون روز به بعد مرگ شد پانوشت فکرها و تصمیمها و... از مرگ میخوندم و میگفتم و...
اما...
شب جمعهای که صداهای مهیب انفجار شروع شد، شبی که میشنیدم دیوار صوتی از جنگنده شکسته میشد، گفتم ای فاطمه... تو کجا و آمادگی رفتن کجا...؟!😢 شبهایی که ممکن بود یکی از موشکها یا پهبادها بیاد و پایان زندگیم رو رسماً اعلام کنه و مدام با خودم حقالناسهایی که ممکن و قطعی بود، مرور میکردم... توبه میکردم... استغفار میگفتم تو ذهنم فرصتهای ازدسترفته رو مرور میکردم.
فرصتهایی که نقد از دست دادم...
فرصتهایی که میتونست از من همسری بهتر، مادری بهتر، شیعهای بهتر و در نهایت بندهای بهتر بسازه. حس بندهای داشتم که اون دنیا داشت میگفت باز هم فرصت بدید... فرصت... واژهای سخت خواستنی... عجیب... فرار...
از میان تمام افکار مبهم صدقه میدادم... زیارت عاشورا میخوندم و نفس عمیق میکشیدم...😔
آیتالکرسی و دعا حوالهٔ خانواده میکردم... کار به تنگنا میرسید، تربت در دهانم میذاشتم و از ذهنم عبور میکرد که کسی نمیدونه، شاید وقت رفتن باشه و تو دهنم تربت باشه...
و وای از زمانی که ذهن میرفت به سمت رفتن...
داستان اینجا ترسناکتر و مهیبتر از صدای انفجار و لرزش شیشه و... میشد. میگفتم آمادهای؟ جواب میدادم: نه...نه...
هول شب اول قبر جلوی چشمانم میاومد و با صدای انفجارها و تشدید ترسهام خودمو اصلاً آمادهٔ مواجه شدن با شب اول قبر نمیدیدم... ترسیدم، خیلی ترسیدم... گفتم پس چطور با موجوداتی که با اعمال خودت ساختی میخوای مواجه بشی؟ و اینجا وحشتم اوج میگرفت🥺.
«برداشت سوم»
تو این چندین روز با خودم صحبت میکردم... که باید ببری از زندگیای که تا الان داشتی... الان دیگه زندگیت هم باید حالت جنگی بگیره... باید آماده بشی و آماده کنی بچههاتو برای روزهای آینده... دیگه آماده باش همیشگی... حالا واقعا آمادهای؟ و من دیدم انقدر در زندگی معمول دنیا و دغدغههاش غرق شدم که انگار خیلی چیزها در گسترهٔ باورها و عقاید حبس شدهان... و جز اندکی؛ به زندگی من سر ریز نشدهان...
اصلاً حال قشنگ و دیدنی سالهای جنگ رزمندهها و بسیاری از بانوان سرزمینم برای همین بود... برای اینکه خیلی از عقاید و باورها در زندگیشون سرریز شده بود و جونشونو سیراب میکرد... انقدر که محکم میایستادن و عزیزانشونو راهی میکردن... شهادتشون رو به آغوش میکشیدن... و رزمندههایی که جون دادن ولی ذرهای خاک... نه...😇
در این بین، فیلمی از سردار عزیزمون حاج قاسم میبینم که بمبهایی در نزدیکیشون منفجر میشه و براشون انگار نسیمی وزید... و بیشتر خجالتزده میشم از خودم...😞
و حالا این منم....منی که این بار انگار جنس خواستنهام از خدا هم فرق کرده... وجودمو مثل زمینی میبینم که اتفاقات اخیر شخمی به اون زده و از قضا چیزهایی که نمیدیدم، بالا اومدن و حالا با خجالت بیشتری به محضر خدا وارد میشم... حالا با خجالت بیشتری در خونهٔ آقا امام حسین (علیهالسلام) میرم...😢
باشد که میان حرهای درگاهشان سیاهرویی چون من را هم بپذیرند😢
سرداران عزیزمون توی ذهنم میان (حاج قاسم... سردار حاجی زاده ...سردار سلامی... و...)
و این بار با التماس و عمیق میخونم:
«اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
#مادر_مقاوم_خانواده_مجاهد
#تربیت_مقاوم
#سبک_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓ در حین گفتگو با شما خیلی جاها متوجه شدیم که شما مادر سختگیری نیستید و مشکلات و سختیها رو آسون میگیرید😉 و صبورانه رفتار می کنید. لطفاً برامون بگید این روحیه رو چطور به دست آوردید؟ آیا یک ویژگی ذاتیه یا برای رسیدن بهش تلاش کردید؟!
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی
#از_نکات_گفتگوی_زنده
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
🪴🪴🪴
قطعا اینکه صبر آدم با افزایش تعداد بچهها بالا میره رو قبول دارم. وقتی که من هیچ بچهای نداشتم، شهره بودم به آدم صبور بودن😄 ولی وقتی که بچه اومد، تازه فهمیدم اصلاً صبر یعنی چی😩 و من اصلاً ندارم. بیخوابی کشیدن، مریضی، اینکه عادت کردی به اینکه خودت رو حاضر کنی ببری، حالا باید یکی دیگه رو حاضر کنی، حالا باید هزار و یک فکر بکنی، حالا میخوای الان استراحت کنی، اون خوابش نمیاد، هزار و یک عامل هست واسه اینکه تو صبرت محک بخوره، حالا اینو ضربدر ۲کنیم، ضربدر۳، ضربدر۴، ضربدر۵... یعنی صبر همین جوری کاسهش باید بزرگتر بشه، یعنی من که الان اینجا نشستم، ۲سال پیش این صبر رو نداشتم، این صبره بزرگ میشه، اما اینکه آدم شرایط رو بپذیره خیلی کمک میکنه به اینکه صبرش بره بالا. بعضی وقتها آدم میگه که شما نمیخوای برای خودت باشی، نمیخوای یه زمانی برای خودت داشته باشی؟ دوست نداری یه شغلی برا خودت داشته باشی؟ میگم وقتی که آدم بپذیره این شغلشه، این کارشه، براش تحمل شرایط راحت میشه، دیگه شرایط اونجوری نیست که بگه من دارم تحمل میکنم، منتظر یه فرصته که دربره😅. من این شرایط رو پذیرفتم، میدونم که من یک مادرم، مادر شش فرزندم که شاید خیلی از کارهایی که بقیه به صورت فردی انجام میدن، نتونم انجام بدم ولی میتونم کارهایی که هست رو بیارم تو خلال بچهها و با اونها شاد باشم و با اونها زندگی بگذرونم. وقتی شرایط رو بپذیریم، تحملش برامون خیلی راحت میشه، خیلی گذرانش برامون سهل میشه.
رازش تو اینه که ما بپذیریم که الان شرایطمون اینه☺️
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
❓ در شرایط مریضی بچهها، به خصوص بیماریهای واگیردار که بچهها یکی یکی مریض میشن، شما چیکار میکنین؟ این شرایط خیلی سخته به خصوص وقتی که دستتنها باشیم و خیلی لازمه که از دیگران کمک بگیریم، خانوادهها هم هی بخوایم مزاحمشون بشیم، سخته و اذیت میشن، شما خلاصه تو این شرایط مریضی و مریضداری و چیکار میکنین، راهکاری دارید؟ چطور صبوری میکنید، چطور مریضداری میکنید؟
#پرسش_و_پاسخ_از_مامان_چندفرزندی
#از_نکات_گفتگوی_زنده
#ع_محمدطاهری
(مامان #زهرا ۱۴، #علی ۱۱، #حسن ۹، #حسین ۷، #زینب ۴ ساله و #فاطمه ۷ ماهه)
🪴🪴🪴
خب برای ماهم خیلی زیاد پیش اومده که بچهها سرما میخورن، همشون باهم سرما میخورن😩، آبله مرغان همینطور. راحت ازش عبور میکنیم، خیلی سخت نیست. مثلاً حالا اگه قراره من یه لیوان آبلیمو عسل درست کنم، یه پارچ درست میکنم😉😄، یا اگه قراره یه دونه قطره بینی بگیرم، ۵ تا میگیرم که روش اسم هر بچه مشخصه، داروی هر بچه مشخصه، یه دورهایه یعنی ما اینو میپذیریم که بیماری برای آدمه و همه مریض میشن، یه دیگ سوپ میذاری، همه از دم سوپ میخورن، این چیزا به تعداد بچهها نیست به نظرم، به سخت یا آسون گرفتن خود اون مادر نسبت به اون بچهست☺️. ممکنه یکی یه بچه داشته باشه، انقدر سخت بگیره که شب و روز نداشته باشه😩، هلاک بشه، یکی هم نه میگه همینجوری سوپ میذاری همه میخورن، حالا همه هم مریضن، همه هم سرفه میکنن، همه هم نیاز به مراقبت دارن، خب اتفاقی نمیافته که!😄😜
مثلاً دورهٔ بیماری طولانیه. فقط زمانی سخته که مادرِخونه هم بیافته. همیشه میگم که خدایا من سالم باشم که به اینها برسم. وقتی من میافتم اون موقع واقعاً خیلی سخت میشه، خب دل آدم میسوزه، بچهها بالاخره غذا میخوان، کار دارن وگرنه اگه همهشون باهم مریض بشن، به همهشون باهم میرسیم دیگه، کاری نداره😌.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharjlif
مادران شریف ایران زمین
«یک مادر خسته، غمگین و پر از خشم»
#الف_میم
(مادر #علی ۸، #محمد ۵، #محسن ۱ ساله)
با گریه از خواب پرید، بیقرار بود، نگران شدم، چک کردم تب نداشته باشد، نداشت، بغلش کردم، بوسیدمش. کوچولوی دوستداشتنی من، یک سال پیش این موقع منتظر به دنیا آمدنت بودم!🥹 آرام شد، در تاریکی به چشمهایم نگاه کرد، کمی شیر خورد، متوجه شدم اشکهایم لباسش را خیس کردهاند. کوچولوی من! دوستانت در غزه گرسنه هستند! این شیشهٔ شیر نیمهپر آرزومند لبهای خشک آنهاست!
احساس بیکفایتی و سرخوردگی وجودم را پر میکند، بغلش میکنم و راه میروم، آرام تابش میدهم. چشمهایش را میبندد و باز اشکهایم سر میخورند😭، چگونه من اینجا نشستهام و تو را در آغوش میگیرم و مادران غزه اندوه نوزادان خود را فرو میخورند...
چرا از غصه دق نمیکنم؟!😢
هرگز تصور نمیکردم تا این حد بیرحم و سنگدل باشم. عجب دنیای بیرحمی، نه! عجب منهای بی رحمی، گاهی شک میکنم که انسان هستم! همه جا پر از فیلم ها و عکسهای کودکان زخمی و گرسنه شده، همه طرفدار غزه هستند، همه از جنایات اسرائیل مینویسند، همه مدام میگویند وای بر سران عرب، وای بر قدرتمندان دنیا! بعد هم میروند و ناهار و شامشان را میخورند! ولی... پس ما چه؟! کجای این معادله ایستادهایم؟ همه میگویند افسوس که از ما هیچ کاری جز دعا و گریه و شاید کمی پول، کمکی ساخته نیست، آیا واقعاً ساخته نیست؟!
چرا باید بنشینیم و تماشا کنیم تا شاید دولتها کاری بکنند، شاید نکنند و ما باز هم کاری جز گریه بلد نیستیم! کاش یمنی بودم، چرا ما نمیتوانیم مثل یمنیها باشیم؟ حساب و کتاب چه چیز را میکنیم؟ دو روز زندگی بیشتر؟ یک تکه غذای بیشتر؟ یا کمی بیشتر خوابیدن؟ بعد از غزه هر غذایی درد است😞 و هر خوابی کابوس، و سید نصرالله ما گفت هر انسانی در هر جای دنیا که امروز غزه را میبیند، روز قیامت باید در برابر پرودگار پاسخگو باشد. شاید اگر حتی فقط با پای پیاده به سمت غزه راه میافتادیم، اسرائیل زیر قدمهایمان له میشد😔
«اللهم عجل لولیک الفرج»
#مادر_مقاوم_خانواده_مجاهد
#سبک_مادری
#غزه_مظلوم_مقاوم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif