eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
137 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
(مامان 2.9 و 1.3 ساله ) آخه چرا این بچه‌ها اینقدر نادون و زبون نفهم هستن؟؟!!😑 اصلا شاید مهم‌ترین چالش مامانا که باعث میشه خیلی سختی بکشن و حرص بخورن از دست بچه‌ها همین باشه! خدایا چی می‌شد این بچه‌ها عاقل بودن و اینقدر کارهای غیرعاقلانه انجام نمی‌دادن که هم خودشونو به خطر بندازن و هم ماها رو اذیت کنن؟!😣 چی می‌شد می‌فهمیدن که نباید غذاشون رو بمالن به سر و کله و لباساشون و پخش کنن تو کل خونه؟😮 حالا جوابشو بشنویم از استادی که از حکمت کارای خدا خبر دارند و می‌تونن برای ما دریچه‌ای باز کنن به سمت علم بینهایت خدا و حکمتهاش در آفرینش... ۱. اگه نوزاد با فهم و شعور کامل به دنیا می‌اومد ، از اینکه یهویی با یه دنیای جدید و کاملا پیچیده مواجه شده، به وحشت می‌افتاد و گیج می‌شد. فرض کنید ما رو یهو ببرن توی یه دنیای جدید خیالی که همه چیش برامون جدیده. چه حسی بهمون دست میده؟ مثل کسی که اسیر میشه و میره به یه سرزمین جدید و چیزی از زبون و آداب مردم اونجا نمی‌دونه.😮😦 ۲. از طرفی نوزاد چون جسمش هنوز خیلی ضعیفه، خودش نمی‌تونه از پس هیچ کاری بر بیاد. لازمه بقیه بغلش کنن، عوضش کنن، بهش غذا بدن و توی گهواره بخوابوننش. اگر عاقل بود حتما خیلی احساس خفت و خواری می‌کرد.😢 ۳. اگه بچه‌ها کاملا عاقل بودن، شیرینی و جذابیت خاصی هم نداشتن احتمالا! خیلی از شیرین‌کاری‌های بچه‌ها، حاصل همین نادونیه!😍 و اگه بچه‌ها شیرین و جذاب نبودن، چقدر زندگی باهاشون سخت می‌شد! ۴. اگه بچه‌ها عقلشون کامل بود، دیگه خودشونو مستقل و بی‌نیاز از پدر و مادر می‌دیدن. شیرینی‌های فرزندپروری از بین می‌رفت و مصلحتی که توی سرگرمی والدین با بچه‌ها هست، محقق نمی‌شد. بچه‌ها با مامان و باباشون انس نمی‌گرفتن ومی‌رفتن دنبال کار و زندگی خودشون و حتی ممکن بود بعد از چند سال دیگه والدین و خواهر و برادراشون رو نشناسن! و اگه بچه‌ها بی‌نیاز بودن از کمک‌های والدین، به تبع قدر زحماتشون رو نمی‌دونستن و توی دوران پیری و نیازمندی، تنهاشون می‌ذاشتن.😢 پ.ن: خیلی حس خوبی داشتم بعد از خوندن این مطالب جالب توی کتاب توحید مفضل. امام صادق علیه السلام برای شاگردشون( مفضل بن عمر) توی ۴ جلسه حکمت خلقت انسان، حیوانات، طبیعت و علت بلاها و آفت‌ها رو توضیح دادند و مفضل کلمه به کلمه نوشته و برای ما به یادگار گذاشته. فایل کتاب توحید مفضل با ترجمه علامه مجلسی رو در ادامه میتونید دانلود کنید. بخونید و لذتش رو ببرید.👌🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۲سال و ۱۰ماهه و ۱سال و ۴ماهه) پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم می‌رفتیم هیأت. عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀 باباشون هم می‌رفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅 امسال اما... نشد مامانم محرم بیان تهران. فکر می‌کردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون. اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همه‌مون خیلی خاطره‌انگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅 چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچه‌ها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون. اینطوری من می‌تونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغه‌‌های مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی... حس خوبی بود بعد از مدتها... هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود. توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه می‌گرفت و هی اشاره می‌کرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊 . برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش می‌رفت و فاطمه می‌موند پیش من. هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف می‌کرد که چیکارا کردن با باباش. معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده. ماشین‌بازی و توپ‌بازی با پسرهای دیگه. سنگ‌نوردی به کمک باباش (توی قسمت دیواره‌ی راپل دانشگاه افسری امام علی علیه‌السلام) صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا) و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش. خیلی از این تجربیات جدید پسرونه‌ی عباس و علاقه‌اش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم. یاد زمانی افتادم که می‌خواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینه‌هام دانشگاه افسری بود.😅 پ.ن: می‌خواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان: اگر می‌تونید بعضی روزا برای نگهداری از بچه‌ها توی هیأت به همسرتون کمک کنید. اگر بچه‌ها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحت‌تره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه. حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمان‌هایی بچه‌ها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت. مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۲سال و ۱۰ماهه و ۱سال و ۴ماهه) یادمه بعد به دنیا اومدن عباس تا چندین ماه کتاب خاصی نخوندم. به جز یکی دو تا داستان و رمان. اونم نصفه موند آخرش.😢 شرایط جدیدی بود برام و فکر می‌کردم دیگه با بچه‌ی کوچیک نمی‌شه کتاب خوند. البته عباس هم تقریبا شبا بد می‌خوابید و تا نیمه‌های شب بیدار بود و منم حسابی بدخواب و بی‌خواب شده بودم و تو وقتای آزاد فقط به خواب فکر می‌کردم.😅🙈 شاید ۵ یا ۶ ماهی به همین منوال گذشت ولی حس بدی داشتم از اینکه نتونستم تو این مدت کتاب بخونم! حس می‌کردم دیگه از دوران دانشجویی و کتاب‌خوانی به کلی فاصله گرفتم و ناراحت بودم برای خودم...😓 تا اینکه یه سری اتفاق خوب توی زندگیم افتاد. از طریق دوستام با چندتا دوره‌ی مطالعاتی آشنا شدم. اولش فکر می‌کردم که اینم احتمالا مثل بقیه‌ی کتابای بعد تولد عباس، قراره نصفه و نیمه ول بشه وسط راه.🤭 ولی خداروشکر سخت‌گیری مسئولین دوره‌ها به قدر کافی بود و انگیزه‌م رو برای ادامه‌ش بیشتر می‌کرد. روزی حدود ۲۰ دقیقه مطالعه بود فقط. البته گاهی عقب می‌موندم از برنامه و آخر هفته‌ها یا توی تعطیلات جبران می‌کردم. بعد یک سال دیدم که به همین بهونه، کلی کتاب خوب خوندم. کتابایی که همیشه دوست داشتم بخونم ولی انگیزه‌ی کافی براش نداشتم و فکر می‌کردم با بچه نمی‌شه این‌همه کتاب خوند. خلاصه راهش رو پیدا کردم⁦👌🏻⁩ اگر بخوام یه مجموعه کتاب که بهش علاقه و نیاز دارم رو بخونم، باید دنبال یک دوره‌ی مطالعاتی باشم.😁 دوره‌های رسمی یا حتی دوره‌های دوستانه. که مثلا با پنج نفر از دوستای پایه قرار بذاریم و روزانه یه مقدار مشخصی از کتاب رو بخونیم و به هم گزارش بدیم از مطالعاتمون. بعد از یه مدت هم آدم عادت می‌کنه به منظم و روزانه کتاب خوندن. یعنی حتی می‌شه تک‌نفره هم یه کتاب رو با برنامه‌ی منظم روزانه یک ربع، در عرض کمتر از یک ماه تموم کرد. و این خیلییی حس خوبی می‌تونه داشته باشه برای یک مامان.😍 حس رشد، حس پویایی، حس افزایش معلومات و دانش، و... احوالات کتابخونی شما چطوره مامانا؟ قبل مامان شدن بیشتر کتاب می‌خوندید یا بعد از مامان شدن کتاب‌خون‌تر شدید؟😇 ترجیح می‌دید تکی کتاب بخونید یا جمعی؟ تا حالا دوره‌های مطالعاتی رو تجربه کردید؟ چیا خوندید؟ دوره‌هایی که شرکت کردید رو به ماهم معرفی کنید. پ.ن: کتابای توی عکس بخشی از کتاب‌های دوره‌های مطالعاتی هست که تونستم شرکت کنم.😍 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۲سال و ۱۰ماهه و ۱سال و ۴ماهه) زندگی دور از خانواده مادری سخته؟ معلومه که سخته... مخصوصا وقتی مامان شده باشی و قبلش هم هیچ تجربه‌ای از نوزاد و بچه کوچیک نداشته باشی😅 چهار سال پیش بود که عقد کردیم. یکی از دوستان همسرم ما رو به هم معرفی کردند. ما مشهدی بودیم و خانواده همسرم تهرانی. همشهری بودن خیلی برام مهم نبود. معیارهایی که برام مهم بود رو داشتن خداروشکر. به همین خاطر نه من و نه خانواده‌ام مخالفتی نداشتیم. اما تازه بعد از بچه‌دار شدن فهمیدم که دوری از خانواده چقدر سخته😢😢 (خانواده شوهرم تهران هستن اما خونه‌شون دوره و باهاشون رودروایسی دارم.) وقتی عباس به دنیا اومد، مامانم اومدن تهران خونمون. تا کارهای مربوط به درمان زردی و عفونت ریه و ختنه و... انجام شد، یک ماهی طول کشید. بعدش مامانم برگشتن. همین حضور مامانم توی اون روزای بی‌تجربگی و پردلهره‌ی نوزادی خیلی کمک بزرگی بود خداروشکر. بعدش هم تا الان، تقریبا هر دو ماه یکبار مامانم یکی دو هفته‌ای میومدن و میان پیشمون. دو ماه دلتنگی و دوری و بعدش یکی دو هفته خوشحالی و ذوق دورهم بودن😍 بچه‌ها هم توی مدتی که مامان جونشون هست، خیلی بهشون خوش میگذره. البته موقع رفتن تا چند روز دلتنگی و غصه دارن... توی این سه سال بعد از بچه‌داری توی شهر غریب😅 گاهی شرایط خودمو مقایسه می‌کردم با اونایی که ماماناشون تهرانن یا حتی همسایه و هم‌محله‌ای هستن و غصه می‌خوردم و گله و شکوه که چرا من اون شرایطو ندارم؟😢 گاهیم میدیدم بعضی دوستام مثلا توی یه کشور دیگه و دور از همه خانواده‌شون هستن و خیلی کم امکان دید و بازدید با خانواده‌هاشون رو دارن و باز خدا رو شکر می‌کردم. کم‌کم فهمیدم وقتی نمیشه شرایطی رو تغییر داد، نباید غصه خورد براش. باید باهاش کنار اومد و از همون شرایط لذت برد... هیچ‌وقت همه لذتها با هم جمع نمیشه. تو این دنیا و همیشه و توی زندگی همممه آدما سختیایی هست. البته ممکنه نوعش و مقدارش متفاوت باشه. اما زندگی بدون سختی ممکن نیست... (لقد خلقنا الانسان فی کبد) همین باور و پذیرفتن شرایط خیلی بهم کمک کرده... و البته باور به اینکه اگر خوب زندگی کنم و تو هر شرایطی به جای غر زدن، کار خودمو به بهترین نحو انجام بدم، یه روزی این سختی‌ها و غصه‌ها و دلتنگی‌ها تموم میشه و همه می‌تونیم پیش هم زندگی کنیم. شاد و خوشحال تا ابد... اگه خدا بخواد... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۳ساله و ۱.۵ساله) ئه بچه‌هاتون دوقلو ان؟ نه انگار پسرتون بزرگتره. چقدر نزدیکن به هم. چندماه اختلاف سنی دارن؟ - ۱۸ ماه😊 ئه چه جالب. خیلی سخته لابد؟ خودتون خواستید؟ این مکالمه‌ی کوتاه رو تا حالا بارها با افراد مختلفی داشتم، پارک، مغازه، هیات، حتی توی اینستاگرام😆😅 خیلیا براشون جالب و گاهی عجیبه وقتی دوتا بچه‌ی نزدیک به هم و با اختلاف سنی کم رو می‌بینن. شاید چون توی این سال‌ها خیلی کم شده😁 حالا چی شد که تصمیم گرفتیم اختلاف سنی بچه‌ها کم باشه؟ مهم ترینش این بود که می‌خواستم عباس تنها نباشه و زودتر خواهر یا برادر دار بشه و تو خونه‌ی خودمون هم‌بازی دائمی داشته باشه😀 تو فامیلمون هم متاسفانه هیچ بچه‌ی کوچیکی وجود نداشت😯 می‌دونستم این تصمیم سختی‌هایی هم داره، به خاطر همین با چند تا از مامانایی که بچه‌های شیر به شیر داشتن مشورت کردم و خودم رو برای سختی‌هاش آماده کردم😀 جوانب این تصمیم رو از نظر تربیتی و اسلامی و پزشکی هم بررسی کردم و نهایتا مصمم‌تر شدم😀 تصمیم گرفتم به خدا توکل کنم تا بتونم برای رسیدن به هدفم (که اختلاف سنی کم بچه‌های اول و دوم بود) سختی‌های راهش رو هم تحمل کنم. و خداروشکر توی این ۱.۵ سال، شیرینی‌های این تصمیم برام خیلیییی بیشتر از سختی‌هاش بوده. تو این مدت هرچی فاطمه بزرگتر شد، بیشتر با عباس هم‌بازی شدن و در طول روز زمان‌های بیشتری رو با هم می‌گذرونن. اکثر اوقات با بازی و مسالمت آمیز و گاهیم با چالش و دعوا😃 که البته خود این دعواها هم مفید و آموزنده ست براشون😊 منم خیلی خوشحالم از اینکه مجبور نیستم برای پرکردن وقتشون از صبح تا شب برنامه داشته باشم و کمتر بهم وصل می‌شن😆 بیشتر روز با همن و من هم براشون بستر بازی‌های دونفره رو فراهم می‌کنم. گاهیم خودم تک‌تک باهاشون بازی می‌کنم بر حسب نیاز. پ.ن۱: البته من این اختلاف سنی رو به کسی پیشنهاد نمی‌دم😁 اصلا به نظرم این مسئله چیزیه که خود فرد باید تصمیم بگیره و به تصمیمش هم ایمان داشته باشه. که بعدا بتونه سختی‌ها و چالش‌های مسیر رو با خونسردی و اعتماد به نفس پشت سر بذاره. پ.ن۲: در آینده بیشتر و دقیق‌تر درباره‌ی جزئیات زندگی با دو تا بچه‌ی شیر به شیر می‌نویسم😊 شماهم درباره اختلاف سنی بچه‌هاتون و تجربیاتتون بگید برامون. مخصوصا اگر اختلاف سنی شون کمه، از نقاط مثبت و منفیش بگید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۳سال و ۱ماهه و ۱سال و ۷ماهه) یادمه خیلی کردم که خدا رو هر چه زودتر بهمون بده. بعدش هم که فهمیدم به فاصله‌ی ۹ ماه دوباره باردارم، خیلی شدم.😘 البته مسائلی هم داشتم که سعی کردم با براش راه حل پیدا کنم.😇 مهم‌ترینش بچه‌ی اول بود. فکر می‌کردم خیلی سخت باشه، مخصوصا که عباس شب‌ها فقط با می‌خوابید.😢 بعد از مشورت و تحقیق و دادن (که کمبود ویتامین خاصی نداشتم) تصمیم گرفتم تا ماه ۵ بارداری به پسرم شیر بدم. البته شنیده بودم بعضی مامانا تا پایان و حتی هم‌زمان با ، به بچه‌ی اول شیر می‌دن، اما هم از نظر جسمی سخت بود برام، و هم حس می‌کردم شیر دادن به دوتا بچه سخته و بعدش از شیر گرفتن بچه‌ی اولی تا وقتی دومی داره شیر می‌خوره، خیلی سخت می‌شه.😅 عباس ۱۴ ماهه بود که یه هفته مامانم اومدن تهران خونه‌مون، و با هم از همون روز اول عباس رو از شیر گرفتیم. به روش 😆 خوراکی‌های مورد علاقه‌ش رو بهش می‌دادم و چون اکثرا با مامانم مشغول بازی بودن، کمتر به فکر شیر می‌افتاد😆 شبا هم یا مامانم می‌خوابوندنش یا من بغلش می‌کردم و راهش می‌بردم تا بخوابه. بعد یه هفته دیگه تقریبا عادت کرد و درخواست شیر نداشت. برای خوابش همچنان تا یکی دو هفته بغلش می‌کردم و راهش می‌بردم و خداروشکر مشکلی نداشتم با کردنش، چون عباس از اول کلا بود😅 بعدش دیگه به یه روش خوب رسیدیم برای خوابش😍 می‌اومد دراز می‌کشید کنارم و سرش رو می‌ذاشت روی دستم و با یا دیدن های منتخب یا خوندن توی می‌خوابید😁 و به جای وعده شیر قبل خواب، همیشه یه تیکه نون می‌خورد توی که کامل سیر بشه.😆 برای جایگزین هم براش شیر عسل ولرم درست می‌کردم و با شیشه‌ای که سرش رو بریده بودم تا مثل نی بشه، بهش می‌دادم. (چون شیشه عادی و اصلا دوست نداشت)😅 روزی تقریبا دو تا شیر عسل می‌خورد. مخلوط پودر سویق‌ها و جوانه‌ها و مغزهای مختلف رو هم با کمی قاطی می‌کردم و باهاش گلوله درست می‌کردم و بهش می‌دادم. که خداروشکر خیلی دوست داشت. مسئله‌ی ش هم حل شد😇 و دیگه بهتر غذاشو می‌خورد و سیر می‌شد.😀 پ.ن: مامانایی که بچه‌های دارید، شما هم از تجربه‌تون بگید برامون. چه زمانی و چطور بچه‌ی اولتون رو از شیر گرفتید؟ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۳سال و ۳ماهه و ۱سال و ۹ ماهه) هشتم اردیبهشت ۹۸،‌ ساعت ۶ تا ۷ عصر توی کلاس زبان آنلاینم‌ شرکت کردم و بعدش متوجه شدم که فاطمه‌مون داره کم‌کم از راه می‌رسه. ۸:۳۰ شب رفتیم بیمارستان و ساعت ۹:۱۵ به دنیا اومد. طبیعی و سریع و کم دردسر.😉 اولین شبی بود که عباس بدون من قرار بود پیش خانواده‌ی شوهرم بخوابه.‌ گویا اون شب چند بار هی از خواب بیدار می‌شده‌ و سراغ من رو می‌گرفته. منم توی بیمارستان نگران عباس بودم و دلم براش تنگ شده بود و حتی گریه می‌کردم از دلتنگی!😓 روز بعد همگی اومدن بیمارستان ملاقات من و فاطمه کوچولو. صحنه‌ی جذاب و غیر قابل توصیفی بود. عباس‌ یه خوشحالی‌ همراه با کنجکاوی داشت. ماهم اجازه دادیم با خواهرش بیشتر آشنا بشه و نازش کنه.❤️ وقتی اومدیم خونه، به عباس یه کادوی جذاب دادیم و گفتیم چون داداش بزرگ شدی، برات کادو گرفتیم. چند روزی مشغول کادوش بود و کمتر توجهش به فاطمه کوچولو جلب می‌شد. اوایل وقتی فاطمه گریه می‌کرد، عباس ازش می‌ترسید😅‌ چون صداش خیلی بلند و نازک بود و صورتش هم قرمز می‌شد موقع گریه. تا وقتی مامانم پیشمون بود، عباس بغل مامانم می‌خوابید و فاطمه هم بغل من یا توی ننویی که خودمون درست کرده بودیم، می‌خوابید. (قبلاً روشش رو با هشتگ توضیح دادم) خدارو شکر فاطمه خوش خواب بود. بر خلاف عباس که تا ۴ ماهگی شبا اکثرا گریه و زاری می‌کرد.😭 اما از وقتی تنها شدیم، تازه با چالش خوابوندن دو تا فسقلی مواجه شدم! تا ۲ ماهگی فاطمه رو توی ننو می‌خوابوندم و عباس هم بغلم می‌خوابید با قصه و کتاب الکترونیکی (از طاقچه) یا کلیپ. گاهی هم عباس خودش ننو رو تکون می‌داد و برای خواهرش لالایی می‌خوند تا بخوابه.😍 بعد که فاطمه بزرگتر شد، دیگه توی ننو نمی‌موند و دوست داشت روی تشک، پیش ما بخوابه. اینم خودش چالشی بود. عباس دوست داشت روی دستم و کنارم بخوابه مثل سابق، اما دیگه فاطمه جاش رو گرفته بود چون باید شیر می‌خورد تا بخوابه.😶 چند هفته‌ای طول کشید تا عباس عادت کنه به شرایط جدید. گاهی فاطمه سمت راستم می‌خوابید و عباس سمت چپ. گاهیم هردو سمت راستم. عباس سرش رو می‌ذاشت روی دستم و کنار فاطمه می‌خوابید. بعد از چند ماه هم عباس بعضی شبا بغل باباش می‌خوابید و من و فاطمه هم کنار هم می‌خوابیدیم. خلاصه با سختی اما شیرینی، چالش خوابوندن دوتا بچه کوچولو رو پشت سر گذاشتیم.🙂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان زهرا ۲.۵ ساله و هدی ۴۰ روزه) همیشه غبطه می‌خوردم و احسنت می‌گفتم به خانواده‌شون که کارهای خاص و به‌ یادماندنی انجام می‌دن...😊 عباس که به دنیا اومد گفتن چی کار کنیم ایام تو ذهن بچه‌ها یه شادی واقعی بشه؟ شب ۲۲ بهمن ۲ سال پیش، عباس ۳ سال و نیمه و علی‌اکبر یک ساله بود که اولین رو تو خونه‌شون به راه انداختن،🥰 جشن تولدی که برای ۴۰ سالگی انقلاب گرفته‌ بودن از تولدهای دیگه هیچی کم نداشت، ، پرچم‌های ایران و بادکنک‌های سبز و سفید و قرمز بود و کلاه‌های سه رنگی که خانوادگی درست کرده‌ بودن.⁦🇮🇷⁩ دوستان بچه‌دار رو دعوت کرده‌ بودن و اصرار داشتن که جشن برای بچه‌هاست. کیک رو آوردن و شمع ۴۰ سالگی انقلاب رو فوت کردیم. ساعت ۹ شب هم بچه‌ها و بزرگتر‌ها گویان محله رو روی سرشون گذاشتن. همه کیف کردن و شادی این جشن به جونشون نشست، می‌گفتن دیگه ۲۲ بهمن‌ها خاطرشون با جشن تولد انقلاب خونه‌ی اون‌ها شیرین می‌شه.🤗 سال بعدش تولد ۴۱ سالگی انقلابمون که با ۴۰‌ام سردار دل‌ها یکی شد، یه ریسه‌ پرچم جدید به دکورشون اضافه شده‌ بود، پرسیدیم این چیه؟ گفتن پرچم جنبش‌های محور مقاومته!⁦💪🏻 می‌خوایم به بچه‌ها نشون بدیم که شادی جشنمون فقط برای ایرانی‌ها نیست، همه خوشحالن و افتخار می‌کنن به این انقلاب...🥰 همونجور که همه ناراحت بودن از رفتن ...😔 یادمه عباس پرچم ایران روی دوشش انداخته‌ بود و دور خونه می‌چرخید، بین دوستاش حسابی افتخار می‌کرد به میزبانی این جشن تولد،😎 اما علی‌اکبر هنوز کوچیک بود، شاید امسال کم‌کم بفهمه شیرینی این جشن رو... امسال که چراغ خونه‌شون خاموشه و در و دیوار‌های خونه دلتنگ ریسه‌ها و بادکنک‌هایی می‌شن که دیگه ازشون آویزان نمی‌شن.😞 امسال که آبجی نور می‌خواست اولین جشن تولد انقلاب زندگیش رو تو خونه‌شون کنار مامان و بابا و داداش‌ها تجربه کنه... اما... اما نمی‌گم حیف... چون امسال به جای چراغ خاموش خونه‌ی ‌اون‌ها، چراغ خونه ما و دوستاشون روشن می‌شه و رو خاص و به یادموندنی برای بچه‌هامون معنا می‌کنیم...🌸🙏🏻 پ ن: این خاطره مربوط به خانواده‌ی برادرم آقای هست که آذرماه امسال سه فرزند عزیزشون، ۵.۵ ساله، ۳ ساله و ۲ ماهه رو به مادر سپردند و به رحمت خدا رفتند... ان شاءالله روحشون قرین رحمت الهی و دعای دوستان بدرقه راهشون باشه.⁦🙏🏻⁩ لطفا فاتحه‌ای قرائت بفرمایید.🌺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان   و ۲ساله) - مامان! خدا کجاست؟ - خدا همه جا هست. نزدیک ماست و هر وقت باهاش صحبت کنیم، حرف‌های مارو گوش می‌ده. - یعنی خدا توی خیابونه؟ - آره‌. همین‌جا هم هست. توی قلب‌های شما بچه‌ها هم هست. - مامان! هممه چیزا رو خدا آفریده؟ - بله. همه‌ی حیوونا، گلا، درختا، آسمون و خورشید و ماه و ستاره‌ها، حتی خود تو رو هم خدا آفریده. همه‌ی مارو خدا آفریده. - تلویزیون رو هم خدا آفریده؟ - خدا به آدم‌ها عقل داده و کمکشون کرده تا خودشون بتونن یه چیزایی که لازم دارن رو درست کنن. مثل تلویزیون. - مامان! خدا چرا سوسک‌ها رو آفریده؟ - خدا هر چیزی رو برای یه کاری آفریده، چون خدا خیلی زرنگه و همه چیز رو می‌دونه. شاید ما ندونیم چرا، ولی خدا حتما سوسک‌ها رو برای یه کاری ساخته. مثلاً بعضی پرنده‌ها، همین سوسک‌ها رو می‌خورن مثل غذا. اینا یه سری مکالمات من و عباس توی دو سه هفته‌ی اخیره😅 توی کتاب تربیت فرزند دیدم که باید از سه سالگی (قمری) بچه‌ها رو با مفهوم « لا اله الا الله» آشنا کرد. بچه‌ها با فطرت توحیدی به دنیا میان و با مفهوم خدا غریبه نیستن. برای همین تصمیم گرفتم بسته به فهم و درک عباس ، خدا رو بهش معرفی کنم. بلافاصله سوالات عباس هم شروع شد ، خدا کیه؟ چیکار می‌کنه؟ کجاست؟ جواب‌هاش با زبونی که بچه بفهمه، سخت به نظر می‌رسید. نمی‌دونستم چی باید بگم و هی به آینده حواله‌ش می‌دادم. تا اینکه اتفاقی یه کتاب خیلی خوب رو توی کتاب فروشی دیدم. دقیقا کتاب مورد نیاز من و در واقع عباس بود. 📚کتاب خداشناسی قرآنی کودکان. آقای غلامرضا حیدری ابهری توی این کتاب ۴۰ تا سوال پرتکرار بچه‌ها درباره خدا رو جواب دادن. با توجه به آیات قرآن و به زبون بچه‌ها. نویسنده هم یه روحانی خیلی خوش ذوقن که کتاب‌های  کودک خیلی خوبی هم نوشتن. بعد از این سوالات، وارد مرحله دعا شدیم. عباس فهمید که وقتی با خدا حرف بزنه، خدا گوش می‌ده و می‌تونه دعا کنه و از خدا چیزهایی بخواد. اوایل مثلاً می‌گفت خدایا کمک کن خط‌کشم زود پیدا بشه.😅 یا می‌گفت خدایا بهم یه عالمه خوراکی خوشمزه بده‌. اخیرا بیشتر یک دعا رو می‌گه: خدایا بهم یه برادر بده.🙂 بامزه‌ترین دعاش هم این بود که خدایا به مامان عقل بده که زودی بیاد باهم کاردستی درست کنیم.😉😎 پ.ن ۱: جدیداً فاطمه هم از عباس یاد گرفته این سوالاتو😅 چند روز پیش توی دستشویی می‌گفت: دستمال کاغذی رو خدا آفریده؟! برام خیلی جالب بود که فاطمه، اینقدر حواسش به صحبت‌های من و عباس بوده و یاد گرفته. یعنی شاید من فقط قصدم تربیت و صحبت با عباس باشه، ولی فاطمه هم خود به خود می‌شنوه و یاد می‌گیره. پ.ن ۲ : توی جواب‌ها، باید سعی کنیم سطح فهم و تکلم بچه رو در نظر داشته باشیم و متناسب با فهمش بهش جواب بدیم تا گیج نشه. اگر فکر می‌کنید فرزندتون بعضی از جواب‌ها رو متوجه نمی‌شه، بهش فشار نیارید. سعی کنید با بیان متفاوت و ساده ‌تر بهش بگید.❤️ پ.ن ۳ : امام صادق (علیه السلام) می‌فرمایند: هنگامی که کودک به سه سالگی رسید لا اله الا اللّه را به او بیاموزید و او را رها کنید. (همین مقدار کافی است) وقتی هفت ماه دیگر گذشت محمد رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) را به او آموزش دهید و سپس او را رها کنید تا چهار ساله شود. آن‌گاه صلوات فرستادن را به او بیاموزید. در پنج سالگی به او سمت راست و چپ را آموزش دهید و قبله را نشان او داده و بگویید سجده کند. آن گاه او را تا شش سالگی واگذارید. فقط پیش روی او نماز بخوانید و رکوع و سجود را یادش دهید تا هفت سالش هم تمام شود. وقتی هفت سالگی را پشت سر گذاشت، وضو ساختن را به او تعلیم دهید و به او بگویید نماز بخواند، تا هنگامی که نه ساله شد وضو و نماز را به نیکی آموخته باشد. و هنگامی که آن دو را به خوبی یاد گرفت خدا پدر و مادر او را به خاطر این آموزش شان خواهد آمرزید. (وسائل الشیعة، ج15، ص193 ) دوتا نکته‌ی مربوط به روایت بالا: «منظور از رها کردن، این نیست که نسبت به تربیت بچه بی‌تفاوت بشیم. بلکه می‌گن لازم نیست بیشتر از این به ذهن بچه فشار بیارید. این توصیه برای اغلب بچه‌هاست و حداقل کار لازم هست. اگر بچه‌ای توانایی فهم بیشتری داره و سوالات بیشتری براش پیش میاد، می‌تونیم بیشتر بهش بگیم.» 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان  ۳سال و ۸ماهه و ۲سال و ۳ماهه) کتاب خوندن در کنار بچه‌ها خیلی کار سختیه.🧐 چون هی می‌خوان بیان کتاب رو بگیرن و روش نقاشی بکشن یا وسطش صحبت کنن و رشته‌ی فکر و ذهن و تمرکز آدم رو پاره کنن! بعد از بچه‌دار شدن به سختی می‌تونستم توی بیداری بچه‌ها کتاب بخونم. وقت‌های خوابشون هم محدود بود و معمولاً صرف کارهای مجاری و درس می‌شد. چند وقتی غصه‌دار بودم به خاطر کتابایی که دوست داشتم بخونم اما هیچ وقت فرصتی براش نداشتم. فکر می‌کردم دیگه باید بیخیال مطالعه آزاد بشم.😓 حدود یک سال از تولد عباس گذشته بود. یادم نیست دقیقا چطور شد با کتاب‌های صوتی آشنا شدم. اما این آشنایی خیلی برام با برکت بود و حتی شاید از رزق‌های معنوی بچه‌دار شدن بود. توی دوران مجردی و حتی متأهلی بدون بچه، اصلا آشنایی با کتاب صوتی و اپلیکیشن‌های کتابخوان نداشتم. شاید چون خیلی نیازی بهشون نداشتم. به راحتی می‌تونستم هر وقت هر کتابی که می‌خوام رو بگیرم و بخونم. اما ورود به دنیای کتاب‌های صوتی، نقطه‌ی عطفی در زندگیم به عنوان یک مادر بود.😇 به راحتی می‌تونستم در طول روز و کنار بچه‌ها، کتاب گوش بدم. موقع آشپزی، مرتب کردن خونه، قبل خواب، توی ماشین و موقع رفت و آمد و... . توی این دو سه سال با همین روش و با استفاده از هندزفری و اسپیکر تونستم کتاب‌های خوبی رو گوش بدم. شما هم این روش رو امتحان کنید.👌🏻 من از اپلیکیشن طاقچه استفاده می‌کنم. معمولاً تخفیف می‌ذاره و کتاب‌ها رو می‌شه ارزون‌تر خرید. الان هم توی تابستون، گردونه گذاشته که می‌شه روزی یک‌بار بچرخونیم و کد تخفیف یا اشتراک کتابخونه هدیه بگیریم.😁 🔷یه سری کتاب‌های صوتی که توی طاقچه گوش دادم و به نظرم خوب و جالب بودن رو بهتون معرفی می‌کنم: ۱. نامیرا ۲. به سپیدی یک رویا ۳. عصرهای کریسکان ۴. جای امن گلوله‌ها ۵. شُنام ۶. ماه به روایت آه ۷. پوتین قرمزها ۸. فرنگیس ۹. شب‌های پیشاور 🔷این کتاب‌ها رو قبلاً خونده بودم و الان دیدم نسخه‌ی صوتی هم داره: ۱۰. خداحافظ سالار ۱۱. یادت باشد ۱۲. سلیمانی عزیز ۱۳. خاطرات مرضیه حدیده‌چی (دباغ) ۱۴. من زنده‌ام ۱۵. دختر شینا ۱۶. سفر سرخ ۱۷. رویای نیمه شب 🔷اینارو هم دارم گوش می‌دم: ۱۸. همه‌ی سیزده سالگی ام ۱۹. جانستان کابلستان ۲۰. قصه ی کربلا ۲۱. شیر دارخوین 🔷این کتاب صوتی بی‌نظیر هم رایگان می‌تونید دانلود کنید: ۲۲. خون دلی که لعل شد پ.ن: توی پست بعدی، این کتاب‌ها رو به صورت مختصر معرفی می‌کنم و لینک خرید و دانلودش رو می‌ذارم. البته کتاب آخر رو می‌تونید به صورت رایگان دانلود کنید.🌷 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
. (مامان  ۳سال و ۱۰ماهه و ۲سال و ۴ماهه) یادمه تنها اسباب‌بازی که توی سیسمونی خریدیم یه دونه اردک زرد با جوجه‌هاش بود.😁 تا یک سالگی عباس هم از اسباب‌بازی‌های به ارث رسیده از اقوام یا هدیه‌هایی که بهش می‌دادن، استفاده می‌کردیم. بعدش کم‌کم وارد فاز خرید اسباب‌بازی شدیم. هرچی بزرگتر می‌شد اسباب‌بازی‌های متنوعی رو می‌تونستیم بخریم و دوران آزمون و خطاهامون شروع شد. حالا می‌خوام تجربیاتی که توی این حدود دو سال خرید اسباب‌بازی به دست آوردم رو باهاتون در میون بذارم: ۱. مهم‌ترین چیز جنس و کیفیت اسباب‌بازیه. اسباب‌بازی‌هایی که جنس محکمی ندارن، خیلی زود خراب می‌شن. درسته که قیمتش ممکنه کمتر باشه، ولی بعد از یکی دو هفته خراب می‌شه و کل پولی که خرجش شده از بین می‌ره.😖 مثل ماشین‌های پلاستیکی با بدنه‌ی ضعیف، ست‌های اسباب‌بازی پزشکی یا نجاری یا آشپزی با جنس بد. پس بهتره به جای تعداد زیادی اسباب بازی با کیفیت پایین، تعداد کمتری اسباب بازی با کیفیت بالا بگیریم که دوام داشته باشه و چندین سال بچه‌ها بتونن باهاش بازی کنن. ۲. طبق تجربه‌ اسباب‌بازی‌های باتری خور معمولا بعد از مدت کوتاهی جذابیت خودشون رو از دست می‌دن. چون خودکاره و خلاقیت و اراده‌ی بچه توی بازی باهاش دخیل نیست.🧐 مثل ماشین باتری دار خودکار و کنترلی، اسباب‌بازی‌های موزیکال مثل گیتار یا ارگ اسباب بازی‌. ۳. عروسک‌ها و حیوون‌های پلاستیکی هم تقریبا برامون خوب بوده و بچه‌ها باهاش سرگرم شدن و می‌شن. البته هرچی تعداد عروسک‌ها بیشتر بشه، تعلق خاطر بچه بهشون کمتر می‌شه. معمولاً هم از بین همه‌ی عروسک‌ها، بچه خودش یکی دو تا رو انتخاب می‌کنه و با اون‌ها انس بیشتری می‌گیره. تجربه‌مون در این زمینه هم این بود که زیاد عروسک نگیریم.😅 ۴.اما بهترین و مفید ترین اسباب‌بازی‌هایی که تا الان داشتیم: اسباب‌بازی‌های ساختنی و چیدنی. انواع لگوها، قطعات مختلف ساختنی، لوله‌های پلاستیکی که به هم متصل می‌شن، قطعاتی که توی هم چفت میشن. خوبیش اینه که معمولاً زمان زیادی بچه‌ها رو سرگرم می‌کنه و به خاطر مدلش، بچه‌ها باهم هم‌کاری می‌کنن و هی نمی‌خوان از دست همدیگه بگیرن. چون قطعات یکسان در تعداد زیاد داره. توی عکس‌ها چندتا از این اسباب‌بازی‌های ساختنی خوب و با کیفیت رو که ایرانی هم هست، بهتون معرفی می‌کنم. پ.ن: شماذهم بیاید تجربیاتتون رو باهامون در میون بذارید. از خرید کدوم اسباب‌بازی‌ها پشیمونید و از کدوما خیلی راضی هستید؟ گروه سنی هر اسباب بازی رو هم بگید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان  ۴ساله و ۲.۵ ساله) چند روز پیش، به خاطر بی‌خوابی‌های زیاد شبانه و روزانه توی ایام امتحانات، بعد از نماز صبح تا حدود ۱۱ خوابیدم. عباس و فاطمه ۹:۳۰ بیدار شدن و خودشون رفتن توی هال و مشغول بازی شدن. منم اونقدر خسته بودم که بیخیال همه‌ی خرابکاری‌های احتمالی‌شون، به خوابم ادامه دادم.😅 وقتی ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدم، با یه صحنه ی جذاب مواجه شدم. دوتایی نشسته بودن سر سفره و داشتن صبحانه می‌خودن.😍 خودشون سفره پهن کرده بودن و نون و خامه شکلاتی و قاشق برداشته بودن و دوتایی می‌خوردن. به منم هیچی نگفتن که مامان بیدار شو، گشنه ایم و صبحانه می‌خوایم! خودشون دست به کار شدن و از پس رفع نیازشون بر اومدن. خیلی حس خوبی داشتم بعد از دیدن این استقلالشون. بیشتر به این خاطر که تلاش خاص و زیادی نکرده بودم واسه مستقل شدن‌شون.😬 توی این چند سال زیاد پیش می‌اومد که خودم براشون لقمه می‌گرفتم و می‌ذاشتم دهنشون.😎 گاهی که عجله داشتیم و باید زود غذا می‌خوردن؛ یا تازه لباس تمیز تنشون کرده بودم؛ یا غذا کم بود و اگر می‌خواستن خودشون بخورن و نصفش رو بریزن روی زمین، می‌دونستم که سیر نمی‌شن و غذا تموم می‌شه. یا به دلایل متعدد دیگه، خودم ترجیح می‌دادم بهشون غذا بدم و نمی‌ذاشتم خودشون بخورن و اونا هم اکثرا وقتی توضیح می‌دادم براشون می‌پذیرفتن.😁 البته ۵۰ یا ۶۰ درصد اوقات (شایدم بیشتر) سعی می‌کردم به خودشون آزادی بدم تا غذا بخورن و یاد بگیرن و با غذا بازی کنن. ولی اینطور نبوده که همیییشه و تمام و کمال این قضیه رو رعایت کنم. اما اون روز دیدم بالاخره خودشون یادگرفتن و مستقل شدن. در حالیکه که من فکر می‌کردم چون اصل آزادی کودک برای غذا خوردن رو کامل رعایت نکردم، بچه‌ها به این زودیا مستقل نمی‌شن.🙈 حالا نمی‌خوام بگم پس توجه به اصول تربیتی لازم نیست و چه رعایت کنیم چه نکنیم، بالاخره بچه‌ها رشد می‌کنن. می‌خوام بگم مهم اینه که سعی کنیم هرچقدر می‌تونیم و حوصله‌ش رو داریم، اصول تربیتی رو رعایت کنیم. اگرم گاهی حوصله نداشتیم یا شرایط طوری بود که لازم بود اون اصل رو زیر پا بذاریم، حس نکنیم وای دیگه الان تربیت بچه‌مون مشکل پیدا می‌کنه و من چه مادر بدی هستم و ... اصول تربیتی قراره بهمون کمک کنه مادر بهتری بشیم و حال‌ خوبی داشته باشیم، نه اینکه برامون وسواس فکری و عملی و عذاب وجدان‌های مادرانه درست کنه! یا باعث بشه زندگی رو به خودمون و خانواده و اطرافیان سخت بگیریم و همه‌ش ناراضی و ناراحت باشیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مامان ۵ساله و ۳.۵ ساله و ۴ماهه چطور از افسردگی بعد از زایمان سوم جلوگیری کردم؟ یکی از کارهایی که به نظر خودم برام موثر بود، رو می‌خوام براتون تعریف کنم. البته حس می‌کنم بعد از زایمان سوم، تجربه و خونسردی مادر و پدر بیشتره و احتمال دچار شدن به افسردگی کمتر می‌شه. ولی بازم ممکنه به خاطر ضعف جسمانی و زیاد شدن کارها و مدیریت سه تا بچه و... آدم به سمت افسردگی بره. چند روز مونده به زایمان، یک کتاب رمان دوست داشتنی و شاد برای خودم گرفتم (کتاب گل‌گلی‌ای که توی عکس بالا می‌بینید) و گذاشتم توی ساک وسایل بیمارستانم. بعد از زایمان همون‌جا توی بیمارستان شروع کردم به خوندنش و تا حدود یکی دوماهگی دخترم، ادامه دادم و تمومش کردم. انتخاب خوبی بود واسه‌م. چون قبلاً کتاب‌هایی توی این سبک خونده بودم و مطمئن بودم که از این کتاب خیلی خوشم میاد و همینطور هم شد. ❤️ به این حرکت می‌شه گفت کتاب‌درمانی.😁 نه فقط برای بعد زایمان و برای جلوگیری از افسردگی، بلکه به نظرم برای همهٔ روزهای ایفای نقش مادری، کتاب خیلی می‌تونه کمک کنه. یعنی حداقل به من خیلی کمک کرده.😅 🌱 اما چطور کتاب‌درمانی کنیم؟ در واقع چطور از کتاب خوندن لذت ببریم؟ 🔹اول باید فکر و مشورت کنید و مشخص کنید چه کتاب‌هایی رو دوست دارید و به چه کتاب‌هایی نیاز دارید؟ می‌تونید موضوعات و سبک‌های مورد علاقه و نیازهاتون رو بنویسید و بعد متناسب باهاش، کتاب انتخاب کنید. مشورت با دوستان کتاب‌خون هم می‌تونه خیلی کمک کنه توی این مرحله. در ادامه می‌گم دوست کتاب‌خون از کجا پیدا کنید. 🔹مرحلهٔ دوم اینه که کتاب مورد نظر رو تهیه کنید. توی قسمت بعدی مفصل دربارهٔ روش‌های مختلف تهیهٔ کتاب صحبت می‌کنم. 🔹مرحلهٔ سوم هم اینه که کتاب رو شروع کنید و بخونید و به خوندنش ادامه بدید و تمومش کنید.😇 به نظر ساده میاد. اما در عمل با یک یا چند تا بچهٔ قد و نیم قد، شاید کار سختی باشه. اما به هیچ‌وجه غیر ممکن نیست. 🌱 راهش چیه که بتونیم کنار بچه‌داری و خونه‌داری کتاب هم بخونیم؟ 🔶 اول از کتاب‌هایی شروع کنیم که واقعا دوستشون داریم. اینطور کتاب‌ها آدم رو کاملاً همراه می‌کنن و ادامه دادنش کار سختی نیست. حتی ممکنه اونقدر جذبش بشیم که چند روزی از کار و زندگی بیفتیم! بعد از انس گرفتن با کتاب از طریق کتاب‌های مورد علاقه، کم‌کم می‌تونیم به کتاب‌های مورد نیازمون هم برسیم. 🔶 کتاب‌هامون رو جلوی چشم و دم دستمون بذاریم. همین‌که همه‌ش چشممون به کتاب بیفته، بالاخره احتمال خوندنش بیشتر می‌شه. 🔶 با افراد کتابخوان دوست بشیم و معاشرت کنیم. یا حضوری یا توی فضای مجازی. برای مثال یه گروه جذاب به اسم کتابخاتون توی پیام‌رسان بله هست که مخصوص خانم‌هاست و توش دربارهٔ کتاب‌های خوب و تجربیات کتابخوانی افراد و معرفی کتاب صحبت می‌شه. عضویت توی این گروه می‌تونه بهتون انگیزه بده برای کتاب خوندن. از طریق این پیوند می‌تونید عضو گروه بشید: https://b2n.ir/p83829 🔶 توی پویش‌های کتابخوانی جایزه‌دار، شرکت کنیم. جایزه می‌تونه بهانهٔ خوبی برای خوندن و تموم کردن کتابی که دوستش داریم، باشه. مثلاً می‌تونید به پویش کتاب مرضیه (که توضیحاتش توی کانال سنجاق شده) بپیوندید.😉 🔗 پیوند کانال پویش کتاب‌خوانی مرضیه: Eitaa.com/marzieh_pooyesh 🔶اگر خوندن کتاب‌های مفید و مورد نیاز، معرفتی و تربیتی به تنهایی برامون سخته، می‌تونیم‌ توی گروه‌های جمع‌خوانی کتاب عضو بشیم بسته به نیازمون. مثلاً برای کتاب‌های شهید مطهری، دوره‌های مطالعاتی طلیعهٔ حکمت با ارائه دکتر علی غلامی خوبه. برای مطالعات مربوط به زنان و خانواده هم مادران شریف معمولاً یک جمع‌خوانی داره. مثلاً الان داریم کتاب زن و چالش‌های جامعه از امام موسی صدر رو شروع می‌کنیم. 🔗 پیوند ثبت‌نام: https://b2n.ir/u51956 دوتا راهکار طلایی هم هست که ردخور نداره: 🔶 ۱. حضورمون و گشت و گذار در فضای مجازی رو کم‌رنگ‌تر کنیم. به جاش کتاب بخونیم با گوشی! می‌تونیم نرم‌افزار کتابخوانی رو جلوی چشم بذاریم توی صفحه اصلی گوشی‌مون. (دربارهٔ نرم افزارهای کتابخوانی‌ توی قسمت بعدی می‌گم) 🔶 ۲‌. مصرف فیلم و سریال رو کاهش بدیم و حتی برای تفریح هم کتاب بخونیم! رمان‌هایی هستند که به مراتب از یک فیلم جذاب، جذاب ترن. فقط باید بهشون دل بدید و همراهشون بشید. بعد که به کتاب‌های تفریحی علاقه پیدا کردید و تونستید مصرف فیلم و سریال رو کاهش بدید و کتاب خوندن براتون راحت‌تر شد، می‌تونید در کنارش کتاب‌های مفیدتر هم بخونید. 🔶 و در آخر: کتاب صوتی گوش بدیم. اگر نشستن و کتاب خوندن برامون سخته، می‌تونیم در حین انجام کارهای روزمره یا آخر شب‌ها یا هر وقتی که بچه‌ها اجازه بدن، کتاب صوتی گوش بدیم. دربارهٔ کتاب‌های صوتی هم توی قسمت بعدی بیشتر صحبت می‌کنم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۵ساله و ۳.۵ساله و ۴ماهه) بعد از اینکه تصمیم گرفتیم کتاب بخونیم و کتاب‌درمانی کنیم و از کتاب خوندن لذت ببریم، وارد مرحلهٔ پرچالش تهیهٔ کتاب‌های مورد نظر می‌شیم.😁 با این قیمت‌ها مگه کسی هست بتونه کتاب هم بخره؟🤔 راه‌های مختلفی واسه کم کردن هزینه‌های کتاب‌خوانی هست که در ادامه می‌گم. البته خیلی هم خوب می‌شه اگر بخشی از سبد خرید خانوارمون به کتاب تعلق داشته باشه. می‌تونیم خریدهای غیرضروری‌تر رو کم کنیم و به جاش برای کتاب هزینه که نه، سرمایه‌گذاری کنیم. ✅ اما چطور کتاب مورد نظرمون رو تهیه کنیم؟ 🔸۱. می‌تونید از کتابخانه‌های اطرافتون کتاب امانت بگیرید‌. از اینجا لیست کل کتابخانه‌های کشور رو می‌تونید ببینید: b2n.ir/b21894 (البته بعضی کتابخانه‌های مربوط به شهرداری‌ها هم توی محلات هستن که باید حضوری جستجو کنید. توی این لیست نیست.) از اینجا هم می‌تونید توی استان و شهر خودتون اسم کتاب مورد نظر رو جستجو کنید ببینید کدوم کتابخانه‌ها اون دارن: b2n.ir/z21620 🔸۲. می‌تونید توی نرم‌افزارهای کتاب‌خوانی عضو بشید و نسخهٔ الکترونیکی یا صوتی کتاب رو تهیه کنید یا توی کتابخانه‌های الکترونیکی این نرم‌افزارها اشتراک بگیرید و توی مدت اشتراکتون کتاب بخونید. 👈🏻 برای کتاب‌های متنی نرم افزار طاقچه و فیدیبو هر دوشون خوبن. طاقچه در زمینهٔ کتاب‌های مذهبی خیلی کامل‌تره. فیدیبو هم در زمینهٔ رمان‌های خارجی کامل‌تره. هر کتابی رو خواستید توی هر دوش بگردید احتمالاً پیدا بشه. اگر پیدا نشد، توی نرم افزار پاتوق کتاب هم بگردید شاید پیدا بشه. (یک سری کتاب‌ها هست که فقط توی پاتوق کتابه) البته بعضی از کتاب‌ها هم هستن که نسخهٔ الکترونیکی ندارن کلا!😬 👈🏻 فیدبیو معمولاً هر شب تخفیف ۴۰ درصدی داره. 👈🏻 طاقچه هم در ماه یکی دوبار کد تخفیف ۵۰ درصدی برای کل کتاب‌هاش می‌ذاره. خلاصه هیچ کتابی رو بدون تخفیف نخرید. صبر کنید با تخفیف ۵۰ درصد بخرید.😁 👈🏻 هر دوی این نرم‌افزارها کتابخانه هم دارن که می‌تونید اشتراک ماهانه بخرید و از کتاب‌های داخل کتابخانه‌ش استفاده کنید. (اسم‌هاشون طاقچه بی‌نهایت و فیدی پلاسه) 👈🏻 فیدیبو گاهی تخفیف ۷۰ درصدی برای تهیه اشتراک می‌ده. نرم افزارش رو از طریق جستجو و از سایت خود فیدیبو نصب کنید (توی کافه بازار نیست)، خودش هر وقت تخفیف داشته باشه، خبر می‌ده. 👈🏻 طاقچه هم همینطور. گاهی خودش تخفیف ۷۰ درصد برای خرید اشتراک می‌ده. 👈🏻 و البته اگر اولین باره که می‌خواید اشتراک طاقچه بی‌نهایت بخرید می‌تونید با کد زیر، اشتراک سه ماهه‌ش رو با ۷۰ درصد تخفیف بخرید: SALAMB370 👈🏻 برای گوش دادن کتاب‌های صوتی هم علاوه بر طاقچه، نرم‌افزار‌های ایران صدا و نوار خوبن. توضیحات بیشترش رو توی قسمت مربوط به کتاب‌های صوتی می‌گم. 🙂 🔸۳. نهایتاً می‌تونید قلکتون رو بشکنید و با استفاده از پس‌اندازهاتون کتاب چاپی بخرید.😁 مواقع مختلفی پیش میاد که خود ناشرها تخفیف ویژه می‌ذارن (بین ۲۰ تا ۳۰ درصد). اخبار تخفیف‌های کتابی رو می‌تونید توی گروه کتابخاتون (که قسمت قبلی معرفی کردم) پیدا کنید. پیوند عضویت در کتابخاتون ویژهٔ خانم‌ها: 🔗 b2n.ir/p83829 یه سری تخفیف‌های دائمی هم هست: من معمولاً کتاب‌های گلچین شده و خوب و مذهبی رو از سایت کتاب‌رسان با ۲۰ درصد تخفیف می‌خرم: کد تخفیف دائمی ۲۰ درصدی: madaran 🔗 ketabresan.net و کتاب‌های عام‌تر رو از سایت سی‌بوک با حدود ۳۰ درصد تخفیف می‌خرم. معمولاً بالای سایت کد تخفیف مربوط به اون ماه رو می‌نویسه: 🔗 30book.com 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۵ساله و ۳.۵ساله و ۴ماهه) احتمالاً شما هم این جمله را زیاد شنیدید یا گفتید: هیچی جای کتاب کاغذی رو نمی‌گیره! بوی کاغذ و لمس سر انگشتان با زبری کاغذ و صدای ورق خوردن کتاب و... ♥️ اما می‌خوام بگم هرچند کتاب کاغذی خیلی دوست داشتنیه😍 ولی دو تا چیز هستن که به راحتی می‌تونن در کنار کتاب کاغذی نقش ایفا کنن: کتاب الکترونیکی و کتاب صوتی کتاب‌های الکترونیکی که فرق زیادی با کتاب‌های چاپی ندارن. فقط به جای کاغذ با صفحه‌ی موبایل طرفیم. شاید اوایل سخت باشه و مقاومت داشته باشیم در برابرش. ولی نقاط قوت زیادی هم داره: همه جا در دسترس‌مونه، اروزن‌تره، هیچ‌وقت خراب نمی‌شه و... اگر نگران چشم‌هاتون هستید می‌تونید حالت نور گوشی‌تون رو تنظیم کنید (نوار بالای صفحه رو بکشید پایین و بذارید روی حالت مطالعه، محافظ چشم یا Eye comfort). این‌طوری گویا آسیبش کمتر می‌شه. از طریق نرم‌افزارهای طاقچه و فیدیبو (که قسمت قبل درباره‌ش صحبت کردیم) می‌تونید به تعداد زیادی کتاب الکترونیکی دسترسی داشته باشید. یا توی کتابخونه‌ش اشتراک بگیرید و با هزینهٔ خیلی کمتر، از کتاب‌های بیشتری استفاده کنید. 👈🏻 و بریم سراغ کتاب‌های صوتی: کتاب‌های صوتی می‌تونن تحولی شگرف در روند کتابخوانی‌تون ایجاد کنن. فقط کافیه بهشون دل بدید و باهاشون دوست بشید.🙂 اصلاً هم پدیده عجیب و غریب و نوظهوری نیست به نظرم! از قدیم وجود داشته فقط به شکل دیگه. مثلاً توی کتابی مربوط به زمان ناپلئون نوشته بود بانوی خونه که جزء اشراف هم بوده، در کنار خدم و حشم، یک خدمتکار مخصوص داشته که هر روز براش روزنامه یا بخش‌هایی از کتاب‌های مورد علاقه‌ش رو می‌خونده و علیا حضرت گوش فرا می‌داده.😎 حالا شماهم با صرف مقدار کمی هزینه، می‌تونید یه دوست مهربون داشته باشید که کتاب‌های مورد علاقه‌تون رو براتون بخونه و شما گوش بدید. گوش دادن به کتاب صوتی مزیت‌های زیادی هم داره: 🔸۱. زحمت زیادی نمی‌خواد😜 فقط کافیه گوش بدید. گوش دادن به مراتب آسون‌تر و کم زحمت‌تر از خوندنه. 🔸۲. هر وقتی که نمی‌شه کتاب خوند، می‌شه کتاب گوش داد. در حین آشپزی، ظرف شستن، کارهای خونه، رفت و آمد، قبل خواب توی تاریکی و... 🔸۳. گوش دادن کتاب صوتی که یه گویندهٔ حرفه‌ای داره می‌تونه به مراتب جذاب‌تر از کتاب خوندن باشه. اگر کتاب حالت داستانی داشته باشه، می‌تونه حتی جذاب‌تر از فیلم و سریال هم باشه. اما❗ چطور می‌شه با یکی یا چند تا بچه کوچیک کتاب صوتی گوش داد؟ شرایط افراد متفاوته. مثلاً واسه من الان شرایط اینطوریه: عباس و فاطمه در طول روز اکثر اوقات باهم مشغولن، بازی می‌کنن و باهم حرف می‌زنن و خیلی کاری با من ندارن. زینب هم که هنوز کوچیکه. یعنی وقت خوبی در طول روز دارم واسه صوت گوش دادن. یا شبایی که زینب دیر می‌خوابه یا نصفه شب بیدار می‌شه، می‌تونم در حین انجام کارهاش، کتاب صوتی هم گوش بدم. شما هم بسته به شرایط زندگی خودتون می‌تونید وقتایی که مناسب صوت گوش دادنه، پیدا کنید. از ابزار اسپیکر بلوتوث یا هندزفری و هدفون بلوتوث هم برای راحتی بیشتر می‌تونید استفاده کنید. هر چند با هندزفری سیم‌دار هم می‌شه گوش داد. ولی هندزفری بی‌سیم آزادی عمل بیشتری به آدم می‌ده و در حین هرکاری دیگه می‌شه صوتی گوش داد. 👈🏻 کتاب‌های صوتی رو از کجا پیدا کنیم؟ 🔹نرم‌افزار ایران صدا که در واقع آرشیو رادیوئه، یه عالمه محتوای صوتی رایگان داره. از قرآن و ترجمه‌ش و صوت کلاس‌های آموزش قرآن تا قصه برای بچه‌ها و کتاب‌های صوتی. فقط دقت باشید ممکنه بعضی از کتاب‌های صوتی به صورت تلخیص شده یا اقتباسی و نمایشی باشن. (که این‌ها قاعدتاً کل محتوای کتاب رو ندارن) اونایی که زیرش نوشته «متن اصلی» یعنی کامله و از روی کتاب اصلی خونده شده. 🔹نرم‌افزار نوار هم مخصوص کتاب‌های صوتیه‌. می‌تونید اشتراک ماهانه بخرید و توی مدت اشتراک، هر چند تا کتابی که دوست داشتید گوش بدید. نرم‌افزارش رو حتما با جستجو در اینترنت، از سایت نوار دانلود کنید. (توی کافه بازار به روز نیست) 🔗 با نصب نرم‌افزار آیگپ می‌تونید اشتراک یک ماههٔ رایگان نوار رو هدیه بگیرید.🙂 (از منوی پایین نرم افزار آیگپ، روی آیلند بزنید و بعد برید قسمت آیکست، روی تخفیف ۱۰۰ درصد بزنید و لینک خرید اشتراک رایگان یک ماهه نوار رو پیدا کنید.) 🔗 با استفاده از بخش اسنپ کلاب نرم‌افزار اسنپ هم می‌تونید ۱۰۰۰ امتیاز بدید و کد تخفیف ۵۰ درصدی برای خرید اشتراک دو ماههٔ نوار رو دریافت کنید و توی نوار، برید توی بخش ثبت کد تخفیف وارد کنید. 🔗 برای خرید اشتراک‌های سه ماهه و شش ماهه و یک‌ساله‌ش هم توی اینترنت جستجو کنید «کد تخفیف نوار موپن» و از سایت موپُن کد تخفیف بگیرید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
(مامان ۵.۵ ساله، ۴ ساله و ۱ ساله) سال گذشته یکی از دوستام کتاب مهاجر سرزمین آفتاب رو بهم معرفی کرد، اون موقع تازه چاپ شده بود. شنیدم که این کتاب درباره‌ی خاطرات یک مادر شهید ژاپنیه! 😳 همین باعث شد به شدت مشتاق خوندنش بشم و در اولین فرصت بخرمش. کتاب کوتاهی بود، دو سه روزه تموم شد و خاطره شیرینش برام موند. دوست داشتم به همه بگم این کتابو بخونن. 🥰 حالا دوباره بعد از یکسال، تصمیم گرفتیم توی پویش کتاب‌خوانی مادران شریف این کتاب رو با جمعی از دوستان گل بخونیم. منم ذوق داشتم که برای بار دوم این کتاب جذاب رو قراره صوتی گوش بدم. 😍 داستان کونیکو (یعنی دختر وطن) از یکی از شهرهای ژاپن و در یک خانواده سنتی و وطن‌دوست شروع میشه. با پدری که خیلی به تربیت دخترش اهمیت می‌داده. نیمه اول کتاب داستان کودکی تا جوانی ایشون در ژاپنه. نکات جالبی درباره فرهنگ ژاپن و سنت‌ها و جشن‌هاشون داره و در کنارش وقایع مهمی مثل جنگ جهانی دوم و بمباران هیروشیما و ناگازاکی و ورود آمریکایی ها به ژاپن هم توی همون سال‌ها اتفاق میفته. اوج داستان مربوط میشه به ماجرای ازدواج ایشون و تغییر مسیر زندگیشون به سمت اسلام و ایران و چالش هایی که داشتند. شخصیت فوق العاده‌ی نیمه دوم کتاب هم همسر خانم‌ کونیکو هستند. 😇 که خودتون باید بخونید و بشنوید و لذت ببرید. تجربه اعضای گروهمون نشون داده که این کتاب تقریبا برای همه از زن و مرد و کوچیک و بزرگ‌ جذابه.😊 مامان خودم، خاله یکی از دوستان، دختر دبیرستانی دوست دیگه‌مون، برادر نوجوان یکی از اعضای گروه و پسرهای دبستانی دوست دیگه‌م، همه و همه دارن این کتابو می‌خونن و بعضیا هم از شدت علاقه، تو همین هفته‌ی اول پویش، کتابو تموم کردن. اگه می‌خواید بدونید نسخه صوتی این کتاب فوق العاده رو چطوری فقط با ۱۳ هزار تومان!!! تهیه کنید و بخونید همین الان بیاید توی کانال پویش کتابخوانی مادران شریف👇👇👇 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab تا ۱۵ تیر این کتاب رو باهم می‌خونیم و آخرش قرعه کشی برای ۸ جایزه ۵۰ هزار تومانی داریم. 🏆 پ.ن.۱: من معمولا کتاب‌ها رو صوتی گوش می‌دم. در حین انجام کارهای خونه، رفت و آمد، اول صبح یا آخر شب و کلا هر وقتی که بتونم چیزی گوش بدم. انگار مادر شهید، کنارم نشستن و خاطراتشون رو ریز به ریز برام تعریف می‌کنن.🥰 پیشنهاد می‌کنم این حس خوب رو به خودتون هدیه بدید.☺️ پ.ن.۲: امروز، اولین سالگرد درگذشت خانم کونیکو یاماموراست. فاتحه و صلواتی هدیه کنیم به روح این مادر شهید عزیز و پسرشون و شوهرشون. ❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تو بخوان سوی لشگر وفا من و نسل حسینی مرا (مامان ۵.۵، ۴ و ۱ساله) یادش به خیر دورانی که یه دانشجوی خوابگاهی مجرد بودم و شبای دههٔ محرم، تنهایی می‌رفتم هیئت. چه حال و هوا و خلوت خوبی بود و چقدر لذت می‌بردم از هر بخش از هیئت.🥺 اما الان با سه تا بچهٔ قدو‌نیم‌قد با اعمال شاقه می‌ریم هیئت.😁 نمی‌دونم دقیقاً چرا ولی عباس و فاطمه دوست ندارن با باباشون برن قسمت آقایون.🤷🏻‍♀️ یکی دوباری که رفتن، کل مدت پکر بودن و یه گوشه می‌نشستن و می‌گفتن «زودتر بریم، حوصله‌مون سر رفته» و بازی هم نمی‌کردن با خونه‌سازی‌هاشون! به همین خاطر دیشب سه‌تاشون پیش من بودن. کل مدت مشغول بازی و خوراکی نذری گرفتن از خانومای دور و اطرافمون و بعد هم سینه‌زنی بودن. زینب یک‌ساله برای خودش می‌چرخید و همه جا می‌رفت و کنار خانوما و بچه‌های دیگه می‌نشست و بعد هم با یه بیسکوئیت یا شکلات محل رو ترک می‌کرد. گاهی‌ هم ترک نمی‌کرد😅 و فاطمه و عباس می‌رفتن برش می‌گردوندن که گم نشه. (شبایی که با زینب تنها بودم، خودم هی باید می‌رفتم دنبالش) به اذعان خودشون، دیشب بهشون حسابی خوش گذشت.😍 منم اون وسط‌ها تیکه‌تیکه چیزایی از صحبت‌های سخنران می‌شنیدیم و سعی می‌کردم توی ذهنم جاهای خالی‌ش رو حدس بزنم. موقع مداحی و روضه هم همینطور. تا می‌خواستم کمی به روضه دل بدم، با حرف یکی از بچه‌ها حواسم پرت می‌شد و گاهی هم از کارها و حرف‌هاشون خنده‌م می‌گرفت، به جای گریه وسط روضه.🤦🏻‍♀️😅 هرچند حالا مثل دوران مجردی نمی‌تونم با تمرکز و تنهایی هیئت برم، ولی عوضش سه تا بچههٔ سینه‌زن رو با خودم می‌برم روضه و هر کدومشون رو می‌سپرم به یکی از بچه‌های خردسال اباعبدالله (علیه‌السلام) که دستشون رو بگیرن و بیمه‌شون کنن که تا آخر عمر سینه‌زن و عاشق این خاندان باقی بمونن و عاشورایی باشن.🙏🏻 فکر می‌کنم خدا هم به خاطر این بچه‌های معصوم مشکی پوش، خودش برام جبران می‌کنه همهٔ کم و کاستی‌های حضورم در هیئت رو… پ.ن.۱: اخیراً از استادی شنیدم که بچه‌ها رو خوبه با خودمون همراه کنیم توی مجلس روضه. طوری که کنار خودمون باشن، نه اینکه برن یه جایی جدای از هئیت مشغول بازی بشن. دیدن عزاداری پدر و مادر توسط بچه‌ها از نزدیک و سینه زدن همراهشون، باعث یک ارتباط میان‌نسلی قوی می‌شه و سنت عزاداری و تعظیم شعائر مذهبی رو مستقیم از والدین به بچه‌ها منتقل می‌کنه. به همین خاطر با وجود اینکه اوایل مراسم، خانومای خادم اومدن گفتن مهد شروع شده و می‌تونید بچه‌هاتون رو ببرید، نبردمشون. سعی کردم پیش خودم باشن و بازی کنن و باهم سینه بزنیم و دم بگیریم. پ.ن.۲: همون اولی که رسیدیم و هنوز مسجد خلوت بود، عباس و فاطمه با ذوق پا شدن به بدو بدو و چرخیدن، و دو دقیقه بعد با گریه برگشتن! گفتن اون خانومی که چوب‌پر سبز داره بهمون گفت ندویید، برید پیش مامانتون بشینید! زینب رو بغل کردم و رفتم خانوم خادم رو پیدا کردم و براشون توضیح دادم که اقتضای سن بچه، همینه و نمی‌شه توقع داشت کل مدت بشینه. بچه‌ها اصلاً مایه نزول رحمت و برکت به هیئت هستن و ما باید کاری کنیم که خاطرهٔ شیرینی از هئیت امام حسین (علیه‌السلام) توی ذهنشون حک بشه. ایشون تقریباً نپذیرفتن و گفتن نذارید بچه‌ها با گریه، ازتون حمایت بگیرن! منم وقتی حس کردم بحث بی‌فایده ست فقط گفتم لطفاً حداقل با بچه‌های دیگه اینطوری برخورد نکنید. تبعات منفی این ناراحت کردن بچه‌ها و ایجاد خاطرهٔ تلخ از هیئت توی ذهنشون، اون دنیا گریبان‌گیرتون می‌شه. (شایدم کمی تند رفتم!) القصه… چند دقیقه بعد که من مشغول نماز بودم و بچه‌ها پکر و مظلوم نشسته بودن با اسباب‌بازی‌هاشون بازی می‌کردن، خانوم خادم اومد نشست پیششون و یه مقداری باهاشون حرف زد و سعی کرد خوشحالشون کنه. بعد نماز، براش دعای خیر کردم که اینقدر با معرفت و شجاع بود و پذیرفت و اومد جبران کرد.🧡 کاش همه‌مون سعی کنیم با هر بچه‌ای که توی هیئت می‌بینیم مهربون‌تر از همیشه باشیم و در حد خودمون ولو با دادن یه خوراکی یا یه لبخند و نوازش، خاطرهٔ شیرینی براشون خلق کنیم. اگرم جایی رفتار نامناسبی دیدیم سعی کنیم تذکر بدیم تا محیط هیئت‌ هرچه بیشتر کودک‌دوست و خانواده‌دوست بشه.😊 پ.ن.۳: یه بخش از کتاب دریادل (خاطرات همسر شهید رفیعی) توی ذهنم حک شده. ایشون همیشه چهار تا بچههٔ شهید رو دست تنها و با هر سختی که بود، می‌بردن هیئت و معتقد بودن «این بچه‌ها باید توی دم و دستگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) باشن تا عاقبت به خیر بشن و منم هر سختی لازم باشه به جون می‌خرم واسه هیئت بردنشون.» با خودم فکر می‌کنم که شاید خیلی جاها توی تربیت بچه‌ها کم گذاشتم، ولی امید دارم بچه‌ها رو بیارم هیئت و بسپرم دست خود اهل بیت (علیهم‌السلام) تا هدایت و عاقبت بخیری بچه‌هام رو ضمانت کنن ان‌شاءالله… 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«اسباب‌کشی و بحران‌های عجیب و غریب» (مامان ۶، ۴.۵ و ۱.۵ ساله) حدود دو ماه پیش، اسباب‌کشی داشتیم. مامانم از شهرستان اومده بودن پیشمون. شب قبل از اسباب‌کشی با همسرم تصمیم گرفتیم صبح زود مامانم و سه تا بچه‌ها رو با اسنپ بفرستیم خونهٔ جدید که راحت باشن و وسط اسباب‌کشی اذیت نشن و بچه‌ها توی دست و پا نباشن. صبح فرستادیمشون و با خیال راحت رفتیم سراغ اسباب‌کشی و بعد از یک ساعت همه چی بار زده شد و عازم خونهٔ جدید شدیم و خوشحال بودیم از خوب پیش رفتن کارها.🥲 به مامانم زنگ زدم که خبر بگیرم از حال بچه‌ها، بعد از دوسه بار بالاخره جواب دادن. صداشون نگران بود و بلافاصله پرسیدن: «کی میاید؟ زودتر بیاید…» ترسیدم و پرسیدم چی شده؟ بعد از کلی اصرار، مامانم گفتن: «بچه‌ها رفتن توی آشپزخونه دست‌هاشون رو بشورن تا صبحانه بخوریم، ولی یهو زینب زد زیر گریه، بغلش کردم و بعد از چند دقیقه دیدم روی پاش و زیر انگشت‌هاش داره قرمز می‌شه و می‌سوزه. فاطمه هم کمی روی یک پاش و چشم‌هاش سوخته و سه تایی دارن از ترس و درد گریه می‌کنن.»😱 من و همسرم نفهمیدیم چطور خودمون رو رسوندیم خونه. کامیون و کارگرها رو سپردیم به پدرشوهر و مادرشوهرم، زینب و فاطمه رو بغل کردیم و دویدیم سمت بیمارستان نزدیک خونه. بچه‌ها به شدت ترسیده بودن و گریه می‌کردن. فاطمه چشم‌هاش می‌سوخت و زینب روی دو تا پاهاش و بخشی از صورت و دست‌هاش سوخته و زخم شده بود… بیمارستان شستشوی اولیه داد. چشم‌هاشون رو (وسطش کلی گریه کردن هر دوشون و دل ما آب شد…) معاینه کرد و گفت خداروشکر آسیبی به چشم‌هاشون نرسیده. با قطره و پماد خوب می‌شه. سوختگی پای فاطمه خیلی سطحی بود و جای نگرانی نداشت. ولی برای سوختگی پای زینب که عمیق و نوع دو بود باید می‌رفتیم بیمارستان سوانح سوختگی.😓 اونجا فهمیدیم به خاطر نوع سوختگی که عمیق بود، احتمالاً با اسید لوله‌بازکن سوخته پاش. پانسمان کردن و قرار شد هر دو روز یک‌بار ببریم برای تعویض پانسمان. قضیه از این قرار بود که کارگری که برای نظافت خونه اومد، بی‌دقتی کرده بود و مواد شوینده رو توی کابینت پایین گذاشته بود.🤦🏻‍♀️ اسید لوله‌بازکن چپه شده بود و چون درش شل بود، قطره قطره ریخته بود کف کابینت و وقتی بچه‌ها رفتن نزدیک کابینت، ریخته روی پای زینب و... بحران خیلی خیلی سختی بود برامون… توی روزهای بعد که برای پانسمان می‌رفتیم بیمارستان، صحنه‌های دلخراش زیادی دیدم. بچه‌هایی که کل بدنشون یا دست‌هاشون سوخته بود و مرد و زن‌هایی که هر کدوم به نحوی دچار سوختگی شده بودن، پا، دست، سر و صورت، کمر و...😓 دیدن اون صحنه‌ها خیلی خیلی دردناک بود و اشک می‌ریختم و براشون حمد شفا می‌خوندم و فقط خداروشکر می‌کردم که سوختگی پای زینب محدود بود نسبت به مواردی که دیدیم. توی روزهای بعد از اسباب‌کشی هم باز یه سری بحران داشتیم! کارگر کف خونه رو وایتکس ریخته بود. ولی چون خوب نشسته بود، راه رفتن روی کف خونه باعث سوزش و خوردگی کف پاها می‌شد! مجبور شدیم دو سه بار بشوریم تا کامل تمیز بشه.🤦🏻‍♀️ موقع تعمیرات آشپزخونه، شیشهٔ قفسهٔ بالایی در فاصلهٔ چند سانتی‌متری از سر و گردن همسرم، از بالا افتاد روی زمین و خرد شد و ما همه متحیر بودیم که چطور هیچی‌شون نشد. واقعاً خداروشکر می‌کردیم که چیزی نشد، حتی فکر کردن بهش هم ترسناک بود.😞 بعد از چند روز رفتیم سفر تا کمی حال و هوامون عوض بشه. وقتی برگشتیم دیدیم آشپزخونه و بخشی از پذیرایی‌مون رو آب برداشته به خاطر نشتی یکی از لوله‌های ماشین ظرفشویی و دوباره افتادیم به شستن خونه و فرش‌ها و جمع و پهن کردن وسایل...🫠 خلاصه روزهای خیلی سختی داشتیم طوری که اون موقع فکر می‌کردم دیگه هیچ‌وقت اون سختی‌ها تموم نمی‌شه و روی آرامش رو نمی‌بینیم. از همهٔ کارهام و مطالعه و برنامه‌های شخصی‌م هم عقب‌مونده بودم و ناامید از اینکه بتونم روزی برسم به کارهای عقب افتاده.😓 حالا بعد از دو ماه، خداروشکر دست و صورت زینب کامل خوب شده و رد سوختگی نمونده، زخم روی پاش هم خوب شده هر چند علائم سوختگی هنوز روی پاش هست و داریم پماد ترمیم‌کننده می‌زنیم.👌🏻 مشکلات و کارهای خونهٔ جدید تموم شده و به روزهای خوش و آروم زندگی رسیدیم. بعضی از کارهای عقب‌مونده رو انجام دادم و بقیه رو هم کم‌کم پیش می‌برم و همه‌مون خونهٔ جدید رو خیلی دوست داریم خداروشکر. البته هنوز نمی‌دونم چه حکمتی بود که اون اتفاقات پشت سرهم افتاد و حتی به شوهرم به شوخی می‌گفتم احتمالاً این خونه طلسم شده!! شاید حکمتش این بود که قدر همین روزهای آروم و زندگی روزمره در کنار بچه‌ها و قدر سلامتی‌شون رو بیشتر از قبل بدونم و صبورتر بشم در برابر بحران‌ها. الله اعلم. خداروشکر در همهٔ احوال. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«تفریح بی‌بچه‌ای که خیلی بهش نیاز داشتم.» (مامان ۶، ۴.۵ و ۱.۵ ساله) دو هفته‌ای می‌شه که مامان و بابام از مشهد اومدن خونه‌مون، تهران. و خداروشکر من توی همین مدت به کلی کار و برنامهٔ عقب مونده‌م رسیدم.😍 بینایی‌سنجی بچه‌ها و گرفتن عینک برای عباس،‌ ویزیت دکتر متخصص برای سرفه‌های فاطمه، کارهای دندون پزشکی خودم و... همین انجام کارهای عقب مونده‌ای که همیشه روی ذهنم سنگینی می‌کرد، حس خیلی خوبی بهم می‌ده. و از همه مهم‌تر اینکه با حضور مامان و بابام، اوقات فراغت بیشتری دارم و می‌تونم به تفریح فکر کنم.😁 البته قبلاً هم تفریح‌هایی در حد بخور و نمیر🤪 داشتم.‌ مثلاً همسرم به جای ۸ شب، یکی دو روز در هفته ۷ شب می‌اومدن خونه و بچه‌ها رو یک ساعتی نگه می‌داشتن و من یه سر تا پارک سر کوچه و کتابفروشی می‌رفتم و نفسی تازه می‌کردم. توی این دو هفته که تونستم به تفریحات بدون بچه‌ها فکر کنم، تازه فهمیدم که با بحران تفریح مواجهم!🤦🏻‍♀️ یعنی دقیقاً نمی‌دونم از چه کاری بیشتر لذت می‌برم و این زمان محدود تنها و بی‌بچه بودنم رو صرف چه تفریحی کنم برام بهتره.🙃 چند باری طبق معمول رفتم سراغ راستهٔ کتابفروشی‌های خیابون انقلاب و کتاب‌گردی با خیال راحت و بدون محدودیت زمانی.🤓 البته چون کتابِ نخونده زیاد دارم، چند وقتیه که سعی می‌کنم کتاب جدیدی نگیرم و کتاب‌گردی‌م در حد دیدن کتاب‌ها و عکس گرفتن از کتاب‌های تازه چاپ شده ست و معمولاً بدون خرید، برمی‌گردم و خیلی لذت خاصی نمی‌برم! چند روز پیش بعد از یک سال و نیم، رفتم پارک بانوان، برای اسکیت سواری! اینم جالب و لذت بخش بود. فقط از قضا همون روز هوا سرد و باد و بارونی بود و خیلی نتونستم بمونم و زود برگشتم.😬 اما جذاب‌ترین تفریحم که فکر نمی‌کردم اینقدر برام لذت بخش باشه و خیلی وقت بود تجربه‌ش نکرده بودم،‌ زیارت گلزار شهدای بهشت زهرا بود.😍 چقدر دلم برای فضای معنوی گلزار و برای تک تک شهدایی که می‌شناختمشون، تنگ شده بود و چقدر یادم نبود که به این تفریح نیاز دارم.🥺 آرمان علی وردی، علی بلورچی،‌ سید حسن کریمیان، علی صیاد شیرازی، منصور ستاری، سید مرتضی آوینی، روح الله قربانی، غلامرضا رضایی، محسن وزوایی، محمد بروجردی، مصطفی چمران، حسن باقری، علی خلیلی، حسن طهرانی مقدم، عبدالحمید دیالمه، محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر و سید محمد حسینی بهشتی... همین نفس کشیدن توی فضای معنوی این بهشت زمینی کلی حال خوب برام داشت. و بهم انرژی داد برای مادر بودن، به امید روزی که تک تک این شهدا دست بچه‌هامونو بگیرن و به سمت مسیر مستقیم خودشون هدایت کنن و همون طوری که توی دنیا از زیارت مزارشون لذت بردیم، توی آخرت هم از هم‌نشینی و دیدارشون بهره‌مند بشیم. یه تابلوی رومیزی عکس آرمان عزیز رو هم یادگاری گرفتم و آوردم گذاشتم جلوی چشمم که یادم نره چقدر به این تفریح محتاجم و هر چند وقت یک بار باید تجدیدش کنم.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«بهشتی که هر چی بخوایم، داره.»😍 (مامان ۶سال و ۳ماهه، ۴سال و ۹ماهه، ۱سال و ۷ماهه) بچه‌ها سه تایی توی هال مشغول تماشای شبکه پویا بودن و منم اومدم توی اتاقم. در رو قفل کردم تا چند دقیقه‌ای برای خودم داشته باشم.😉 بیشتر روزها در حد دو سه بار، ده دقیقه یا یه ربع زینب هم با عباس و فاطمه مشغول بازی می‌شه و من می‌تونم تنهایی توی اتاق به کارای خودم برسم. گاهی هم دو سه روز یه بار یه ساعتی شبکه پویا می‌بینن و زینب هم یه ربعی می‌شینه می‌بینه و بعدم سراغ منو می‌گیره و میاد در می‌زنه.👶🏻 توی زمان خلوتی‌ای که پیدا کرده بودم، دفترم رو برداشتم و محاسبهٔ کارهای دیروزم و یه مقداری هم کارهای امروزم رو نوشتم و بعدش شروع کردم به قرآن خوندن. سورهٔ طور، آیات جذابی، دربارهٔ توصیف بهشتی که به متقین وعده داده شده و… وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ ﴿۲۱﴾ «کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان اختیار کردند، فرزندانشان را (در بهشت) به آنان ملحق می‌کنیم؛ و از (پاداش) عملشان چیزی نمی‌کاهیم؛ و هر کس در گرو اعمال خویش است.» به اینجا که رسیدم، گفتم خدایا یعنی می‌شه من و بچه‌هام و خانواده‌م هم همگی جمع بشیم توی بهشت؟🥲 بعد یهو یاد صحبت‌های دیشب فاطمه، قبل خواب افتادم! داشت می‌گفت که دوست داره وقتی رفت بهشت چه چیزایی برای خودش داشته باشه (قبلاً به بچه‌ها گفته بودم که هر کی توی این دنیا به حرفای خدا گوش بده و آدم خوبی باشه، می‌تونه بره بهشت و توی بهشت هر چیزی که دلش بخواد، هست.😍) می‌گفت: «مامان دوست دارم یه انبار پر از شیرینی داشته باشم و بتونم کلی شیرینی بخورم به جای صبحانه، خوراکی‌های خوشمزهٔ میان‌وعده رو بخورم و هر وقت هر غذایی دوست داشتم بخورم.😅 کلی شکلات بخورم و لازم نباشه مسواک بزنم و دندونامم خراب نشه.🤭 اتاقم یه دکمه داشته باشه که وقتی می‌زنمش، یهو کل اتاق مرتب بشه و لازم نباشه خودم مرتبش کنم.😍 یه کاری کنم که اژدهاها از دهنشون به جای آتیش، گل بیاد بیرون، بعد یه اژدها بیارم توی اتاقم تا همه جا رو پر از گل کنه. دوست دارم هزار تا صورتی داشته باشم و شبا موقع خواب بغلشون کنم. (صورتی اسم عروسک خرگوشی‌شه🐰) دوست دارم برم پیش حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) که اسمم شبیه‌شونه و بعدشم به خدا بگم که حاج قاسم و آقا رو بیاره پیشم تا از نزدیک ببینمشون... و یه خونهٔ دیگه هم کنار خونهٔ خودم بسازم که تو و بابا و عباس و زینب هم بیاید اونجا و پیشم باشید.🥰» گفتم: - آره قربونت برم، توی بهشت همهٔ این‌ها رو خدا بهت می‌ده❤️ فقط باید توی این دنیا به حرفای خدا گوش بدی و کارای خوبی بکنی. + چطور حرفای خدا رو بشنوم و بفهمم چیکار کنم؟ - خدا همهٔ حرفاش رو توی یه کتاب برامون فرستاده و می‌تونیم بخونیم و بفهمیم چیکار باید کنیم، می‌دونی اسمش چیه؟ + نه! - قرآن دیگه، مثلاً همین سورهٔ توحیدی که شبا قبل خواب می‌خونی، یه سوره از قرآنه. + پس مامان از فردا وقتی قرآن می‌خونی، بلند بخون و به منم بگو خدا چی می‌گه.🥰 بالاخره بعد از چند تا آروزی دیگه که هر بار می‌گفت این دیگه آخریه، راضی شد که بخوابه و زینب هم خوابید. (عباس جاش توی این گفتگوی باحال خالی بود البته. چون اتاق‌هامون کوچیکه و نمی‌تونیم همگی توی یک اتاق بخوابیم و هالمون هم خیلی سرده،❄️ به خاطر همین، شبا برای خواب، عباس با باباش توی یه اتاق می‌خوابن، من و فاطمه و زینب هم توی اون یکی اتاق.) داشتم فکر می‌کردم چقدر زندگی قشنگ می‌شه با این نگاه😍 و چقدر توصیف‌های خدا از بهشت توی قرآن قشنگه. حتی تصورش هم حال آدم رو خوب می‌کنه. منم مثل فاطمه، گاهی می‌شینم به سختی‌ها و محدودیت‌های این روزهای زندگی‌م فکر می‌کنم و به کارایی که دوست دارم بکنم ولی یا فرصت نمی‌شه،😰 یا شرایطش نیست و… و توی دلم می‌گم: خدایا یعنی می‌شه سختی‌های این روزای بچه‌داری رو ازم قبول کنی🥹 و اون دنیا بهم توفیق ورود به بهشت و هم‌نشینی با انبیاء و ائمه و شهدا رو بدی؟ می‌شه هر چی دوست دارم توی بهشت بهم بدی؟ می‌شه کمکم کنی آدم خوبی باشم و به حرفات گوش بدم تا بیام بهشت؟!... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«چطوری جزءخوانی کنیم؟» (مامان ۶.۵، ۵ و ۱ سال و ۸ ماهه) توی ماه رمضون‌های بعد از مادر شدنم، شرایط مختلفی داشتم هر سال. گاهی روزه می‌تونستم بگیرم و اکثراً هم به خاطر بارداری یا شیردهی نمی‌تونستم روزه بگیرم. یه سال‌هایی سرم خلوت‌تر بود و می‌تونستم توی ماه رمضون روزی یک جزء قرآن رو بخونم و یه سال‌هایی ختم قرآنم نصفه می‌موند و کامل نمی‌شد.😥 داشتم امسال فکر می‌کردم که چیکار کنم بتونم با وجود مشغله‌های سه تا بچهٔ کوچیک و آشپزی و روزه‌داری و مهمونی و… روزانه یک جزء رو بخونم و ختم قرآن این ماه رمضان رو کامل کنم. یه سری نکات و راه‌حل‌ها به ذهنم رسید: تلاوت یک جزء قرآن حدود ۳۵ دقیقه زمان می‌خواد. صوت‌های تحدیر (تندخوانی) جزء به جزء قرآن هم توی اینترنت هست و می‌شه همراه با اون‌ها تلاوت کرد.‌ که اونم حدود نیم ساعت زمان می‌بره. البته من دوست دارم بدون گوش دادن صوت، خودم از روی متن قرآن بخونم و حس می‌کنم این‌طوری تمرکز و دقتم به معنی آیات بیشتره و همه‌ش نگران این نیستم که طبق سرعت قاری پیش برم و بهش برسم.😅 می‌دونم در طول روز این نیم ساعت زمان خالی رو دارم و چه بسا روزی بیشتر از نیم ساعت هم توی گوشی‌م مشغول سر زدن به فضای مجازی هستم. پس مشکلم کمبود زمان نیست.🤭 سعی می‌کنم اول صبح بعد از نماز، که بچه‌ها خوابن و خونه ساکته، قرآن بخونم. هم تمرکزم بیشتره و هم هنوز گرسنه و تشنه نشدم و سرحالم. کلا بهتره که همیشه مهم‌ترین کار روزانه‌مون رو توی همون ساعت‌های اول صبح انجام بدیم که خیالمون راحت بشه.☺️ می‌دونم که اگر بخوام یک‌باره کل یک جزء رو بخونم (یعنی ۳۵ دقیقه پشت سرهم بخونم) ممکنه خوابم بگیره و خسته بشم و تمرکز و حوصلهٔ کافی رو نداشته باشم و لذت نبرم از خوندن قرآن و هی منتظر باشم که زودتر تموم بشه و صفحه‌های باقی مونده رو بشمرم و… پس به جاش یک جزء رو توی ۳ یا ۴ نوبت می‌خونم.👌🏻 گوشی‌م رو به اندازهٔ ۱۰ دقیقه کوک می‌کنم و همون مقدار قرآن می‌خونم و بعدش پا می‌شم یه کار دیگه انجام می‌دم. چند دقیقه‌ای رو به خودم استراحت می‌دم و دوباره برمی‌گردم. (مثل روش پومودورو‌ که چهار تا ۲۵ دقیقه کار با فواصل ۵ دقیقه‌ای استراحت داره) ترجیح می‌دم از روی مصحف (قرآن چاپی) با اندازهٔ بزرگ بخونم که تمرکزم بیشتر باشه.‌ اگر قرآن دم دستم نبود، از روی گوشی هم می‌خونم یا اگر بیرون برم، قرآن جیبی‌م رو می‌برم تا از فرصت‌هایی که پیش میاد استفاده کنم و بخونم. نکتهٔ مهم اینه که قرآن رو جلوی چشمم و روی میز بذارم که هر وقت دیدم یادم بیفته بخونم در طول روز.😉 اگر بعدازظهر بشه و هنوز جزء رو نخونده باشم، سعی می‌کنم از هر روش و فرصتی استفاده کنم تا بخونم.‌ فرصت‌های کوتاه ۵‌ دقیقه‌ای که بچه‌ها با هم مشغول بازی می‌شن، وقتی که زینب می‌خوابه،‌ حتی آخر شب موقع شیردادن به زینب و در حالت دراز کشیده.😅 طبق تجربهٔ سال‌های قبل می‌دونم که اگر یک روز از جزء خوانی عقب بمونم، جبرانش توی روز بعد سخت می‌شه.‌ پس سعی می‌کنم روزانه یک جزء رو تموم کنم. اگر هم قسمتی از جزء موند، فرداش بیشتر وقت بذارم و جبران کنم و نذارم بمونه. بهتره که برای قرآن خوندن یه زمان مشخص اختصاص بدیم که فراموش نکنیم. مثلاً بعد از نماز صبح یا بعد از نماز ظهر یا هر ساعتی از روز که سرمون خلوت تره. می‌شه ساعت کوک کرد که سر ساعت خاصی روزانه بهمون یادآوری کنه برای قرآن خوندن. پ.ن: جزء خوانی و ختم قرآن توی ماه رمضان سنت و فرصت خیلی خوبیه که بتونیم یک دور کلام وحی رو بخونیم و مرور کنیم و بهره ببریم. ولی ممکنه شرایطش رو نداشته باشیم و نتونیم روزی یک جزء بخونیم. پس به جاش هر چقدر که می‌تونیم بخونیم. نصف جزء، یک حزب، دو صفحه، یک صفحه یا نصف صفحه. مهم اینه که توی این ماه عزیز، بیشتر از قبل برای انس با قرآن و تلاوت و تدبر تلاش کنیم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«دو تا واکسن و سنجش کلاس اول» (مامان ۶.۵، ۵ و ۱ سال و ۹ ماهه) کلی کار بیرون از خونهٔ عقب مونده داشتیم تا اینکه مامانم هفتهٔ پیش از مشهد اومدن خونه‌مون و بالاخره فرصت و فراغت پیدا کردیم که انجامشون بدیم.👌🏻 دوشنبه صبح، عباس و فاطمه رو سپردم به مامانم و زینب رو بردم برای واکسن ۱۸ ماهگی، البته با سه ماه تاخیر. چند باری مریض شد و بعدم به خاطر عید و ماه رمضون نشد ببریمش. توی کل مراحل اندازه‌گیری قد و وزن و دور سر، گریه کرد.😥 همینطور موقع خوردن قطرهٔ واکسن خوراکی فلج اطفال، واکسن تزریقی سرخک و سرخچه توی بازوی دست راست و واکسن سه‌گانهٔ دردناک توی عضلهٔ پای چپ کلی گریه کرد.😢 از دوستام شنیدن بودم که اگر بعد واکسن بچه راه بره و تحرک زیادی داشته باشه، کمتر پاش درد می‌گیره و زودتر دارو پخش و جذب می‌شه. به همین خاطر بعد واکسن، با زینب رفتیم دو تا پارک نزدیک خونه و توی مسیر هم خودش راه رفت و خوراکی گرفتیم و نهایتاً بعد از ۱.۵ ساعت پیاده‌روی برگشتیم خونه. توی خونه هم بازی‌های حرکتی و بدو بدویی انجام دادیم. هر چند وسطش پاش درد می‌گرفت گاهی و با گریه می‌گفت: خانومه… (برای ابراز ناراحتی از دست خانومی که واکسن زد🥹) نتیجه این شد که روز اول و دوم بعد واکسن می‌تونست راه بره، فقط موقع نشستن و پا شدن درد داشت و گریه می‌کرد. یادمه موقع واکسن ۱۸ ماهگی عباس و فاطمه، طفلی‌ها یک روز و نیم نمی‌تونستن راه برن و یک گوشه دراز می‌کشیدن و درد داشتن. سه‌شنبه صبح، عباس رو بردم برای واکسن ۶ سالگی. قطرهٔ خوراکی فلج اطفال و واکسن سه‌گانهٔ تزریقی توی دست راست. همون لحظهٔ تزریق، یه مقدار بغض کرد ولی گریه‌ش رو خورد و فهمیدم چقدر بزرگ شده که سعی می‌کنه گریه نکنه موقع آمپول زدن.🥲 بعدش با عباس رفتیم پارک و بستنی خریدیم و دوتایی خوردیم. به دو تا مدرسهٔ دولتی اطرافمون هم سر زدیم تا شرایط ثبت‌نام و محیط مدرسه رو بررسی کنیم. اولی خوشگل و تمیز با محیط مناسب و بچه‌های لباس فرم پوشیده و مرتب😍، ولی حیاط کوچیک.😞 دومی در و دیوار داغون و رنگ و رو رفته و حیاط کثیف و لباس فرم نامرتب بچه‌ها🤦🏻‍♀️ در عوض حیاطش بزرگتر بود و چند تا از بچه‌ها مشغول فوتبال بودن.👌🏻 برام جالب بود که عباس از مدرسهٔ دومی بیشتر خوشش اومد! به خاطر حیاط بزرگش. البته هر دو مدرسه گفتن باید تا اوایل خرداد صبر کنید تا بخشنامهٔ آموزش و پرورش بیاد برای نحوهٔ ثبت‌نام و محدودهٔ آدرس‌ها. و تصمیم گرفتم توی این مدت مدرسه‌های دیگه رو هم ببینیم تا یه مدرسهٔ تر و تمیز و با حیاط بزرگ و کادر خوب و خوش اخلاق پیدا کنیم. تقریباً دو روز و نیم دست عباس خیلی درد داشت😢 و نمی‌تونست حرکتش بده یا بازی کنه و بیشتر روز جلوی تلویزیون بود. بعدش خوب شد.☺️ چهارشنبه صبح با عباس رفتیم برای سنجش بدو ورود به کلاس اول. از قبل توی سایت ثبت‌نام کرده بودیم و نوبتمون چهارشنبه ۸:۳۰ صبح بود. خانوم مسئول به من گفتن بیرون اتاق باشم تا تنهایی با عباس صحبت کنن و سوالات رو بپرسن. ته دلم نگران بودم که اگر عباس باهاش حرف نزنه و جواب نده چی می‌شه؟🫠 (چون معمولاً با غریبه‌ها حرف نمی‌زنه و به حرفاشون جواب نمی‌ده و پیش‌دبستانی هم نرفته) ولی خداروشکر سوالا رو کامل جواب داد و خوب بود. یک سری نقاشی نشون داده بودن تا توضیح بده چی می‌بینه. شمارش اشیاء تا ده، لی لی و چند تا فعالیت ساده. بعد هم بینایی‌سنجی و شنوایی‌سنجی. توی راهروی مرکز سنجش، پسر بچه‌ای که همراه باباش اومده بود، دائم داشت گریه می‌کرد و قبول نمی‌کرد بره توی اتاق برای سنجش. باباش گفت دوستای پیش‌دبستانی‌ش ترسوندنش و گفتن باید بری توی اتاق، درو می‌بندن و چراغارو خاموش می‌کنن و...😈 طفل معصوم خیلی ترسیده بود و تا موقعی که کارمون تموم شد و برگشتیم، هنوز راضی نشده بود بره سنجش. نهایتاً ظهر همون روز با فاطمه دوتایی رفتیم شیشه‌های عینک خودم رو تحویل بگیریم و به این بهونه، قدم بزنیم و خوراکی بخوریم و پارک بریم و صحبت کنیم. چون با عباس و زینب تنهایی بیرون رفته بودم، حس کردم که فاطمه هم دلش می‌خواد یه بار تنهایی بیرون بریم باهم. خوشحال و راضی شد و برگشتیم خونه. و اینطوری چند تا کار مهمی که به نظرم خیلی سخت می‌اومد رو با کمک مامانم انجام دادیم خداروشکر. پ.ن: اگر فرزند شما هم امسال می‌ره کلاس اول و تا مهر، ۶ سالش تموم می‌شه، تا ۳۱ اردیبهشت فرصت دارید که توی سایت برای سنجش بدو ورود به مدرسه ثبت‌نام کنید و نوبت بگیرید. توی همین سایت فیلم آموزشی هم هست و مراحل ثبت‌نام رو توضیح می‌ده: my.medu.ir 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
خیلی گرسنه شده بودیم. من و همه بچه ها، به جز علی که زیر سرم بود و پدرش پیشش بود، رفتیم که از مغازه نزدیک درمانگاه یه چیزی برای خوردن بگیریم. به محمد گفتم برو بگو چهار تا فلافل می‌خوایم. رفت و گفت چهار تا فلافل با سه تا نوشابه.😐 همون موقع چیزی نگفتم ولی تو ذهنم داشتم بالا پایین میکردم که چطور بهش تذکر بدم، هم ضرر نوشابه رو، و هم اینکه نباید از دستوری که بهش دادم تخطی میکرد. با سه تا نوشابه نارنجی اومد بیرون. گفتم چرا همش نارنجی حالا؟مگه مشکی دوست نداشتی؟ گفت مشکی هاش همونی بود که از اسراییل حمایت می‌کرد. نگرفتم. سرک کشیدم دیدم مشکی ها همه پپسی بود! بدون هیچ تذکری، بوسیدمش و گفتم کار خوبی کردی😍 ( ۸ ساله، ۶ ساله، ۲ ساله، ۲ ماهه) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«پسرکی در گوشهٔ تمام عکس‌ها» (مامان ۱۰، ۷، ۴ و ۱.۵ ساله) امسال یک معصومه‌زهرای کلاس‌اولی داریم که باید همراه مامان تو جشن شکوفه‌ها شرکت می‌کرد🥰. ولی خب یه فاطمه کلاس چهارمی هم داریم که همیشه دوست داره جانشین مامان بشه و هی اشاره می‌کنه که من و معصومه‌زهرا رو برسونید مدرسه، خودتون برگردید من اونجا تو جشن پیشش هستم!😅 یه رقیه چهار ساله هم داریم که عمرا دلش نمی‌خواد از خواهراش عقب بمونه، لذا پا می‌کوبه که منم باید بیام مدرسه!🥴 یه عباس ۱۸ ماهه هم داریم که نیازی نیست چیزی بگه، هر جا بریم خودبه‌خود باهامون هست😉. این‌طور بود که پنج‌تایی راه افتادیم و درحالی‌که بیشتر به کاروان خرید عروسی شباهت داشتیم، راهی جشن شکوفه‌ها شدیم. به نظر من بعیده که رئیس‌جمهور هم در سفرش به سازمان ملل چنین هیئت همراه پر و پیمانی داشتن!😂 به محض ورود به مدرسه برادر نوپا مشغول بازدید میدانی👀 و متر کردن سالن مدرسه و ارتفاع‌سنجی پله‌ها شد و بنده هم در رکاب ایشان بودم، تیم رسانه‌ای هم خواهر کلاس اولی رو همراهی می‌کردن و به تهیهٔ عکس و فیلم و خبر (دقیق‌تر بگم، به جر و بحث بر سر تهیهٔ عکس و فیلم و خبر😅🤷🏻‍♀) مشغول بودن. حاصل تلاش‌های خواهر بزرگتر یه سری عکسه که به دلیل قاپیده شدن گوشی توسط کوچیکه در همون لحظهٔ عکسبرداری، چندان با تصاویر ثبت شده از گردبادهای ایالات غربی آمریکا فرقی نداره🤭😂. خواهر کوچیک‌تر هم با قد یک متری‌ش چند تا عکس نابِ از گردن به پایین از کلاس اولی‌مون گرفته! کیفیت فیلم‌هاش البته خوبن، فقط مشکلشون اینجاست که اشخاص رو باید از روی کفش‌هاشون تشخیص بدیم🤪، در عوض پایه‌های میز و نیمکت و موزائیک‌های کف کلاس به خوبی مشخصن🥲. البته منم این وسط دستی به دوربین رسوندم و سعی کردم چند تا عکس دسته‌جمعی از این اکیپ پرحاشیه بگیرم. برادر مربوطه بعد از یکی دو تلاش، از جمع اخراج شد😏. چون وقتی می‌رفت بغل خواهرش به جای اینکه افتخار کنه در این لحظهٔ تاریخی کنار خواهراش حضور داره، متأسفانه موقعیت رو برای کندن شرشره و بادکنک‌های دیوار😩 مغتنم می‌شمرد. لذا ولش کردیم و خواهرها سه‌نفری برای عکس گرفتن ژست می‌گرفتن. و در گوشهٔ تمام این عکس‌ها پسرک وروجکی هست که داره تقلا می‌کنه از یه چیزی بره بالا!😇 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ماجرای گفتگوی توی تاکسی درباره کمک به فلسطین!» (مامان ۷، ۵.۵، ۲.۵ ساله) سه‌شنبه هفته پیش بود که با بچه‌ها رفتیم گردهمایی میدون فلسطین. عباس رو به سختی راضی کردم، به بهونهٔ اینکه بیاد خیابون ده بیست متری از گل‌هایی که مردم به یاد سید حسن نصرالله هدیه کردن، رو ببینه. البته وقتی رفتیم متوجه شدیم گل‌ها جمع شده و اون برنامه مال چند روز قبل بوده🥲. معمولاً عباس دوست نداره جایی بریم، مخصوصاً جاهای شلوغ، و می‌خواد بمونه خونه! هر چند فاطمه و زینب به شدت پایهٔ هر مدل بیرون رفتنی هستن😉. (یکی از جاهایی که عباس بدون هیچ چون و چرایی سریع حاضر شد بریم، نماز جمعهٔ ۱۳ مهر بود، چون فهمید خیلی مهمه که خود آقا قراره بیان😍) بعد از همایش، بابای بچه‌ها اومد میدون فلسطین و بچه‌ها رو برد خونه. سه تاشون راضی شدن برن مشروط به اینکه باباشون از کنار میدون براشون بادکنک بخره.🎈 من هم تنهایی راهی کتابخونهٔ پارک شهر شدم تا یکی دو ساعتی آخر شبی بتونم در سکوت کتاب بخونم. با تاکسی رفتم همین‌که سوار شدم، سه مسافر قبلی و راننده بحث قبلی‌شون رو ادامه دادن دربارهٔ مشکلات اقتصادی و آخرش خانم کم حجاب کناری‌م گفت همه‌ش تقصیر این‌هاست که همهٔ پول ما مردم رو دارن می‌دن به فلسطین و لبنان🥴. در حالی‌که این‌قدر خودمون فقیر داریم و مشکل داریم و... بقیه هم حرفش رو تایید کردن و در عرض یکی دو دقیقه، به این نتیجه رسیدن که مشکلات اقتصادی ناشی از کمک ایران به کشورهای منطقه‌ست!😶‍🌫 👆🏻 ادامه دارد ... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif