eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
163 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«تجربه میز گفت‌وگو درباره فلسطین توی پارک» ( مامان ۸، ۶، ۴، و ۲ ساله) دوست داشتم به جز کمک مالی برای غزه و لبنان، کاری کنم که مردم اطرافم رو هم بیارم پای کار تا اونا هم متوجه قضیه بشن و روی این موضوع حساسیت پیدا کنن👀. این شد که با چندتا از دوستان هم محله‌ای (که عضو مادرانه محله بودیم)، هماهنگ کردیم و رفتیم یکی از بوستان‌های شهرمون، قم🌳. دخترا رو با خودم بردم؛ اما پسرم که کوچیک بود پیش همسرم موند👶. اول فضاسازی رو انجام دادیم و پذیرایی رو آماده کردیم (پذیرایی‌مون چای و خرما و حلوا بود)☕️. بعد مداحی‌های مربوط به لبنان و فلسطین و ضد اسرائیل رو پخش کردیم و از افرادی که رد می‌شدن تا وارد پارک بشن، دعوت می‌کردیم هم پذیرایی بشن و هم یه صحبتی با هم داشته باشیم.😀 یه عده فقط در حد پذیرایی می‌ایستادند و می‌رفتن‌😏، یه عده هم که کاملا‌ً در جبهه خودمون بودن🤝، گروه سومی هم بودن که مخالف این‌کار بودن اما علاقه به صحبت داشتن🗣. گفت‌وگو رو با این جمله شروع می‌کردیم که: ما یه پویشی داریم برای حمایت از جبهه مقاومت و بعد نظر اون‌ها رو می‌پرسیدیم. اگه مخالف بودن می‌پرسیدیم چرا دوست ندارن حامی جبهه مقاومت باشن؟ و بعد دلایل خودشونو می‌گفتن و گفت‌وگو شروع می‌شد😊. اما پاسخ‌هایی که ما می‌دادیم: اولاً این‌که مردم فلسطین هم انسان هستند و خیلی خیلی تنها شدن، به لحاظ انسانی باید به دادشون رسید و ما شیعه امیرالمومنین علیه‌السلام هستیم که غم زن یهودی رو هم می‌خورد. ثانیاً اسرائیل دشمن مشترک‌مونه بعد از فلسطین و لبنان و... سراغ کشور ما هم میاد😡. بعضی‌ها آخرسر، حرف ما رو قبول می‌کردن، ولی خب چند نفری هم بودن که اصرار داشتن ما نباید هیچ دخالت و کمکی بهشون کنیم و باید به کشور خودمون فکر کنیم😕. کارمون صد درصد نتیجه بخش نشد؛ اما از نظر خودمون خداروشکر رضایت‌بخش بود و تجربه خوبی شد برامون🥰. مطمئن‌یم که جهاد تبیین باید انجام بشه؛ نه فقط یکی دوبار، بلکه به‌صورت مداوم و به هر بهانه‌ای... 👊🏻. ما باید حضور داشته باشیم بین مردم تا هم مردم ما رو جدای از خودشون ندونن و فکر نکنن آدمای عجیب غریبی هستیم😜، و هم بلاخره یواش یواش به جمع ما بپیوندن و متقاعد بشن که حق چیه و با کیه😇. ان‌شاءالله بازم ادامه می‌دیم این‌کار رو، مخصوصاً اگه توی یه مکان ثابت باشه که افرادی که در اون مکان رفت و آمد می‌کنند،‌ متوجه بشن که فلان اتفاقی که تو کشور یا منطقه افتاده، مهمه و باید حساسیت نشون بدیم🥺. می‌خوایم که فقط حرف خبرگزاری‌های غربی و خارجی براشون آشنا نباشه و صحبت‌های ما رو هم بشنون و خودشون تشخیص بدن که حق کجاست و باطل کجا... 🤔. پ.ن: کمک مالی آن‌چنانی نتونستیم جمع کنیم، چون هم شناخته شده نبودیم که مردم بخوان اعتماد کنن، هم بعضی‌هاشون می‌گفتن قبلاً کمک مالی انجام دادن و یا پول نقد همراهشون نبود🤷🏻‍♀. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«حتی همین یک رستوران نرفتن، به یاد کودکان غزه و لبنان» 🍃🍃🍃 (مامان ۷ و ۶ ساله) از وقتی قضیه کمک به جبهه مقاومت و لبنان جدی شد، با همسرم نیت کردیم سعی کنیم از خرج‌های غیرضروری کم کنیم و اگه بنا بود تفریح پرخرجی داشته باشیم با رضایت بچه‌ها، هزینه‌شو به حساب مقاومت واریز کنیم. در نهایت هم هرچه از حقوق ماه اضافه اومد به حساب مقاومت واریز بشه.🌱 روز تولد همسرم رسید. مادرشوهرم به مناسبت تولدش هزینه ی یک وعده رستوران رفتن رو به حسابش ریخت که به این مناسبت بچه‌ها غذای مورد علاقه‌شونو بخورن و شب شادی رو تجربه کنند.😌 رستوران رفتن اون هم غذای فست‌فودی یکی از تفریحات خیلی خیلی دوست‌داشتنی بچه‌هاست. تفریحی که زیاد هم پیش نمی‌آد.🤭 با بچه ها صحبت کردیم. از شرایط کودکان غزه و لبنان گفتیم... از بمب های اسرائیلی از خونه های خراب شده و بچه‌هایی که نه لباس دارند، نه عروسک و اسباب بازی و نه حتی غذایی برای خوردن...😢 البته که این حرفا براشون جدید نبود و از روز اول طوفان‌الاقصی به فراخور حال و شرایطشون از اوضاع با خبر بودن. این مدت هم به تبع شرکت در مراسم شهید هنیه✊🏻، شادی پس از وعده‌های صادق، شرکت در نمازجمعه تاریخی و... در حال و هوای این روزها قرار داشتن‌. به بچه ها گفتیم: 1⃣ میتونیم رستوران بریم 2⃣ یا پولش رو کمک کنیم به بچه‌هایی که غذا ندارند و ما تو خونه یه غذای خوب بخوریم. چی میگید؟!🙃 خیلی زودتر از انتظارم و با رضایت کامل قبول کردند. جالب‌تر اینکه گل پسر بلند شد و پاکت پول هاش رو آورد (پول هایی که عیدی و هدیه و‌.. می‌گیرند رو نگه میدارن) و یک به قول خودش پول زیاد😅 (تراول ۵۰ تومانی) رو به کودکان غزه داد. هرچی اصرار کردم ۱۰ تومانی کافیه، قبول نکرد🥰 خواهرش هم همون کار رو کرد و این دو تراول و پول غذا، واریز شد به حساب کمک های غزه و لبنان. عوض شام شب تولد هم، ناهار ماهی خوردن که عاشقشن و خوشحال بودن الحمدلله... پ.ن: تا شب هم هرچی میخوردن با خودشون میگفتن آخ بچه های لبنان الان از اینا ندارن...💔 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«مادری به سبک ادویه‌جات!» (مامان ، ، ، ، ) همیشه معتقد بودم از محیط اطرافمون و از تمام مخلوقات خداوند بیشترین عبرت‌ها و درس‌ها رو می‌شه گرفت؛ اگه که با دقت ببینیم و فکر کنیم. مثل همین قضیه سبز و زنده شدن درخت انجیر توی باغچه‌مون توی بهار و برگ‌ریزونش تو پاییز؛ که من و بچه‌ها با دیدنش یاد این می‌افتیم که هوای بهار جان‌بخشه 🍃 ولی باید از هوای پاییزی پرهیز کنیم و لباس گرم بپوشیم؛ چون با جسم ما هم همون کاری رو می‌کنه که با درختان می‌کنه. امروز برای اینکه با بچه‌ها به فکر بیفتیم، ادویه‌هامو گذاشتم توی سینی و با بچه‌ها نشستیم دورش. در قوطی هل رو باز کردم و گرفتم جلوی بینی بچه‌ها و گفتم بو کنید و تک تک بگید یاد چه چیزی می‌افتید؟ _شیرینی🤤 _حلوا😋 _شله زرد😍 _چای نبات 😌 حالا فلفل رو بو کنید و بگید یاد چی می‌افتید؟ هیچ کدوم حاضر نشدن بو کنن😂 یکی گفت وااااای هنوز بو نکرده، عطسم گرفت. من یاد عطسه و خارش بینی می‌افتم🤧 _یاد سوزش دهنم می‌افتم. فلفل خیلیییی می‌سوزونه🥴 _یاد سرفه‌های شبایی که خوراکی تند می‌خوردم و شما میگفتی نخور، شب از سرفه خفه می‌شی می‌افتم. خیلی با سرفه زدن اذیت می‌شدم. گفتم بچه‌ها می‌بینید؟ گاهی با دیدن و بو کردن بعضی از این ادویه‌ها، یاد چیزهای شیرین و خوشمزه می‌‌افتیم و از خاطراتش لذت می‌بریم و گاهی هم یاد خوراکی‌هایی می‌افتیم که باعث آزارمون می‌شن و اصلا دلمون نمی‌خواد دوباره امتحانشون کنیم‌. ما هم برای اطرافیانمون مثل این ادویه‌ها هستیم! وقتی یکی یادمون می‌افته و یا یه جایی ازمون صحبتی میشه، همه یاد ویژگی‌های خوب و بدمون می‌افتن. و چه خوب که از ما به عنوان یه دختر یا پسر مهربون و زرنگ و مؤمن و با ادب و محترم یاد کنن😊 مثل عسل که تا اسمش میاد یاد طعم شیرینش میفتیم و تا اسم لیموترش میاد آب دهن همه راه میفته😜 ان شاءالله جوری باشیم که همه با شنیدن اسممون لبخند بزنن و مشتاق دیدارمون باشن❤️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳. مرداد سال ۹۴ دخترم به دنیا اومد» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) با تولد دخترمون مسئله سربازی همسرم حل شد و شکرخدا تونستن دوباره برن سرکار. از نظر مالی، با تولد دخترم گشایش ایجاد شد برامون. ولی روزای اول بعد از زایمان نگرانی هایی داشتم که به خاطر کم تجربگیم بود. مثلاً من اصلاً خودم رو برای زایمان سزارین آماده نکرده بودم، از اینکه به خاطر موقعیت بچه، نمی‌تونستم طبیعی زایمان کنم خیلی ناراحت بودم. اون موقع دوست داشتم خانواده پرجمعیتی داشته باشم و نگران بودم که نکنه با وجود سزارین شدنم نتونم زیاد بچه داشته باشم😔. یا مثلاً دوست داشتم بچه‌ام فقط شیرمادر بخوره و اصلاً راضی به شیرخشک نبودم. ولی به خاطر زردی بالای بدو تولد اجازه مرخص شدن ندادن و گفتن که نباید شیر مادر بخوره، باید بستری باشه تا زردیش پایین بیاد. من بدون بچه اومدم خونه و ۳۶ ساعت دخترم شیر خشک خورد. چقدر گریه کردم و فکر می‌کردم دیگه نمی‌تونم خودم بهش شیر بدم😢. هرچند خداروشکر بعد از مرخص شدنش دیگه خودم بهش شیر دادم و مشکلی پیش نیومد. از طرفی، برای زایمان رفته بودم رشت پیش مادرم. همسرم نمی‌تونستن زیاد مرخصی بگیرن و فقط دو سه روز پیشمون بودن و بعدش برگشتن تهران سرکار. با اینکه خونه مادرم همه چی فراهم بود و دورم شلوغ، ولی نبود همسرم خیلی آزاردهنده بود. از نظر روحی نیاز به حضورش داشتم و هیچ چیزی جای خالی‌شو پر نمی‌کرد. این بی‌قراری من انگار به دخترم هم منتقل می‌شد و هفته‌های اول خیلی بی‌تابی و گریه داشت😥. همین موضوع باعث شد که خیلی زود، با دخترم و همسرم برگشتم تهران. زینب ده دوازده روزه بود که دیگه صبح تا شب من بودم و نوزادم و کارای خونه و زندگی. همسرم سرشون شلوغ بود ولی شب که میومدن خونه همکاری می‌کردن. نوزادم کولیکی بود و شب تا صبح باید تو وضعیت خاصی نگهش می‌داشتم تا آروم بگیره. تا ۴ صبح من نگهش می‌داشتم، بعد همسرم مراقبش بودن تا من چند ساعتی بخوابم و بتونم دوباره روز رو باهاش بگذرونم😮‍💨. دخترم دوماهه بود که من دوباره باید می‌رفتم دانشگاه. ترم سوم ارشد بودم و در هفته چهار تا کلاس بیشتر نداشتم. مرخصی نگرفتم چون احساس می‌کردم این ترم هنوز بچه‌ام خیلی کوچیکه و می‌تونم باهاش درس بخونم. تو گروه دوستانم پیام گذاشتم که من فلان ساعت دانشکده کلاس دارم، کی می‌تونه بیاد دخترم‌ رو نگه داره تا من می‌رم سر کلاس🤔؟ هر روز بالاخره یک نفر پیدا می‌شد که همون موقع بتونه بیاد کمک. یه اتفاق جالب این بود که همون بازه کلاس‌های من، یه خانوم نابینا هم کلاس داشتن که با مادرشون میومدن دانشگاه. مادر ایشون تو دانشگاه منتظر می‌نشستن تا کلاس دخترشون تموم بشه🥹. وقتی شرایط منو دیدن گفتن سه شنبه‌ها که من اینجا هستم نمی‌خواد کسی بیاد، خودم دخترتو نگه می‌دارم. اگر کار ضروری پیش میومد هم زنگ می‌زدن، خودم می‌رفتم و انجام می‌دادم و دوباره برمی‌گشتم سر کلاس. اون ترم دیگه به جز کلاس و درس هیچ فعالیت دیگه‌ای تو دانشگاه نداشتم. سعی می‌کردم تو کلاس مطلب رو خوب یاد بگیرم چون می‌دونستم که وقتی میام خونه فرصت درس خوندن ندارم🤦🏻‍♀. ترم بعدش که دیگه پایان نامه داشتم و باید مدت زیادی تو خونه و پای لب تاپ وقت می‌ذاشتم و از طرفی دخترم هم بزرگتر شده بود و کار کردن کنارش سخت تر شده بود، مرخصی گرفتم👩🏻‍💻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۴. صبر بر سختی‌ها به نتیجه‌اش می‌ارزید» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) اون موقع هنوز زایمان ویبک خیلی مطرح نبود و من فکر می‌کردم ناچار به تکرار سزارین هستم و نباید با فاصله کم بچه‌دار بشم. محرم سالی که دخترم یک‌ ساله بود، تو هیئت با خانومی آشنا شدم که با فاصله کم از سزارین اولش، طبیعی زایمان کرده بود، انگار روزنه امیدی جلوم روشن شد😍. شروع کردم به تحقیق و با دکتر ایشون مشورت کردم. دیدم ظاهراً اتفاق نشدنی‌ای نیست. با همسرم مطرح کردم و تصمیم گرفتیم کار رو بسپریم به خدا تا هرچی خیرمون هست مقدر بشه🤲🏻. زینب یک سال و چهارماهه بود که باردار شدم.تا چهارماهگی بارداریم به زینب شیر دادم. ۲۱ ماه قمری کامل شیر خورد و بعد از شیر گرفتمش. هنوز زهرا بدنیا نیومده بود که خونه دار شدیم، تو شرایطی که واقعاً فکرشو نمی‌کردیم. خونه‌ای که خریدیم کرج بود، اجاره دادیمش و خودمون همچنان تهران مستأجر بودیم. این ماجرای رزق‌های مادی و معنوی که با تولد هربچه بهمون می‌رسید، خودش چندین جلد کتابه. زینب دو سال و چهل روزش بود که دختر دومم بدنیا اومد، تهران و با زایمان ویبک. همین باعث شد کمتر نیاز به کمک داشته باشم . ۵_۴ روز بعد از زایمان دیگه خودم خونه تنها بودم با دو تا دخترا😍. درسته که از نظر جسمی مادر بعد از زایمان نیاز به رسیدگی و مراقبت‌های زیادی داره که شاید به تنهایی و خصوصا‌ً با وجود دو تا بچه نتونه انجام بده، ولی من ترجیح می‌دم اوایل زایمان تنها باشم. به نظرم چالش‌های روحیش برام کمتره و حال بهتری دارم. یه دلیل عمده‌اش هم مدیریت روابط بین بچه‌هاست. معمولاً مادربزرگ‌ها یا خاله و عمه و... از سر دلسوزی سعی می‌کنن بچه‌های بزرگتر رو هم از مادر دور کنن و هم از نوزاد و این ناخودآگاه برای بچه احساس بدی ایجاد می‌کنه و عواقبش برای وقتی که همه می‌رن و مادر می‌مونه با دو تا بچه کوچیک که رابطه عاطفی‌شون از اول مخدوش شده😢. سر تولد بچه دومم که خیلی زود با بچه‌ها تنها شدم، اجازه می‌دادم که دخترم با خواهر کوچولوش بازی کنه، لمسش کنه، وقتی به نوزاد شیر می‌دادم، زینب هم بغل می‌گرفتم که حس نکنه آبجی اومده و مامانشو ازش دور کرده. خداروشکر دخترم هم حساسیتی نسبت به خواهرش نداشت و خیلی بهش محبت می‌کرد🥰. همون ایام جمعی از خانومای دوستان همسرم شکل گرفته بود. دختر دومم ۶ ماهه بود که با اون جمع تصمیم گرفتیم قرآن حفظ کنیم. یکی از خانوما مربی حفظ قرآن بودن. همه هم بچه کوچیک داشتیم. یک نفر تصمیم گرفت بچه‌ها رو تو یه اتاق دیگه نگه داره و بقیه سر کلاس‌ بریم. بچه‌های کوچکتر هم پیش خودمون بودن. خیلی برام خوب بود و تقریباً دو سالی با قرآن مانوس بودم و چند جز حفظ کردم. همون ایام یه مجوز محدود برای انجام کارهای وکالتی هم گرفته بودم و گاهی برای آشناها کاری انجام می‌دادم. با جمع دوستان کلاس قرآن، تصمیم گرفتیم یه فضای مهدکودک جدی‌تری ایجاد کنیم. منم به این‌فضا علاقه‌مند بودم و وارد کار شدم. یه جورایی مدیر فنی مهد بودم و برای مربی‌ها محتوا آماده می‌کردم. از همون دوران دانشجویی که کار تربیتی می‌کردیم، به این نتیجه رسیده‌ بودم که کار تربیتی رو باید از سنین خیلی کمتر شروع کرد. به همین خاطر دغدغه کار با کودک برام پر‌ رنگ بود و تصمیم گرفتم دوره‌های مربی گری مهد کودک و تاسیس مهد رو‌ بگذرونم. از اونجایی که از فاصله بین اولی و دومی راضی بودیم، تصمیم گرفته بودیم بازم زود بچه‌دار بشیم. دومی یک سال و نیمه بود که برای سومین بار باردار شدم. تو همون ایام و با یه بچه بغل و یکی به دست و یکی تو شکم، با مترو می‌رفتم کلاس😊. هم کلاس حفظ قرآن بود و هم دوره‌های مربی‌گری مهد. رفت و آمد برام خیلی سخت بود. تو سرما و گرما، کلی وقت تو مترو و خط عوض کردن و... ولی چاره‌ای نبود. خودم نمی‌تونستم رانندگی کنم و از طرفی کاری که انجام می‌دادم برام شیرین بود. وقتی به نتیجه‌اش فکر می‌کردم، می‌دیدم به‌ سختی‌هاش می‌ارزه. چون همسرم هم موافق بودن با این فعالیت ها، شرایط رو درک می‌کردن و همراهم بودن. با هر سختی‌ای تونستم مجوز تأسیس مهد رو خودم بگیرم🥳. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. چالش‌های کرونا با ۳ تا بچه و یه تو راهی» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ ۳ ساله و ۳ ماهه) محمد حسین هنوز به دنیا نیومده بود که تونستیم خونه کرج رو بفروشیم و با وام و قرض، تهران یه خونه بخریم. پسرم ۳۶ هفته بدنیا اومد، دقیقاً همون روزی که دو سال پیشش خواهرش به‌دنیا اومده بود. ولی خداروشکر بدون مشکل مرخص شدیم و روزهای شیرین فرزند سوم شروع شد😍. اینو از خیلی مامان‌ها شنیده بودم که لذت بچه‌داری تازه از فرزند سوم شروع می‌شه. واقعاً هم همین‌طور بود. سر بچه اول بی‌تجربگی‌ها زیاده و ترس و ناراحتی مادر بابت موضوعات مختلف در کنار لذت مادری هست. سر بچه دوم هم، مادر برای اولین بار با چالش‌های داشتن دو تا بچه کوچیک مواجه می‌شه، مدیریت روابط یه بچه که تا الان تک فرزند بوده با نوزاد تازه وارد و رفع نیازهای دو تا بچه خیلی کوچیک و وابسته🤦🏻‍♀. ولی به سومی که می‌رسی، هم تجربه‌ات زیاده، هم دو تا بزرگه با هم مشغولن و حتی خودشونم می‌تونن تو کارها کمک کنن. پسرم هم شکرخدا نوزاد آرومی بود🤲🏻. همکاری همسرم هم با تولد فرزند سوم بیشتر شد. مثلاً تقریباً هر شب محمدحسین با پدرش می‌خوابید. چون دخترها دوست داشتن با من بخوابن، پسرم رو شیر می‌دادم و تحویل پدرش می‌دادم تا آروغش رو بگیرن و با پستونک بخوابوننش. یه کم که از نوزادی در اومد، شستن و حموم کردنش هم با پدرش بود، البته وقتی که ایشون خونه بودن. همسرم معتقدن آقایونی که می‌گن مرد تو خونه نباید کار کنه و بچه‌داری از مرد برنمیاد و... به خاطر اینه که تو شرایطش قرار نگرفتن! و گرنه وقتی می‌بینن مادر داره به یه بچه شیر می‌ده و اون یکی چیزی نیاز داره، خب پدر باید آرومش کنه👨🏻‍🍼. یا وقتی مادر داره بچه رو عوض می‌کنه یا دستشویی می‌بره و خلاصه دستش بنده، یکی باید به آشپزخونه رسیدگی کنه، ظرفی بشوره، غذایی داغ کنه و... این اجباریه که شرایط زندگی چندفرزندی ایجاب می‌کنه و وقتی تکرار می‌شه تبدیل می‌شه به عادت زندگی😇. محمدحسین ۵_۴ ماهه بود، کلاس قرآنم رو همچنان می‌رفتم. من که از بچگی ورزش برنامه ثابت زندگیم بود، حالا مدتی بود که مشغله‌های زندگی منو از ورزش غافل کرده بود. هم برای روحیه‌ام و هم بازیابی بدنم، احساس کردم نیاز به ورزش دارم، کلاس پیلاتس ثبت نام کردم ولی هنوز مدت زیادی نگذشته بود که داستان‌های کرونا شروع شد و خونه‌ نشین شدیم😷. من که هنوز پایان نامه ارشدم رو تموم نکرده بودم، از تعطیلی‌ها و خونه نشینی‌های ایام کرونایی استفاده کردم تا بتونم بعد از چند سال پرونده ارشدم رو ببندم و دفاع کنم. همه این سال‌ها دغدغه پایان نامه‌ام رو داشتم، ولی بدون کمک دیگران، خودم با سرعت خیلی کمی پیش می‌بردم. ولی حضور همسرم تو خونه باعث شد که بتونم وقت متمرکز و بیشتری بذارم و کار رو تموم کنم. گفته بودم که از فاصله بین بچه‌هام راضی بودیم، از طرفی دو تا خواهرا حسابی با هم جور بودن و دوست داشتم محمدحسین هم چنین تجربه‌ای با خواهر یا برادر کوچکتر خودش داشته باشه👦🏻. زندگی با محدودیت‌های کرونایی هم سخت بود و هم مزایایی داشت. دخترم کلاس اولی شده بود و منم مثل بقیه مامان‌ها، معلم خصوصی‌ش بودم تو خونه! یکی از سخت‌ترین سال‌های زندگیم همون روزهای کلاس اول کرونایی دخترم بود. درحالی‌که یه دختر ۴ ساله، یه پسر ۲ ساله و یه تو راهی هم داشتم😍! یه اتفاق جالب اون سال این بود که دختر دومی و حتی پسر دو ساله‌ام پا به پای خواهرشون، حروف الفبا و اعداد و خیلی مفاهیم کلاس اول رو یاد گرفتن! سر بارداری چهارم واقعاً افت بدنم رو حس کردم. بیشتر احساس ضعف و خستگی داشتم و درگیر کمردرد هم شدم. برای کمردرد باید مراعات می‌کردم و تو موقعیت‌های خاصی می‌خوابیدم😥. سعی کردم از نظر تغذیه هم بیشتر مراقب خودم باشم. البته که شرایط خاص کرونا و کلاس اول و دو سه تا بچه هم انرژی خیلی زیادی از آدم می‌گرفت😫. اون روزها هم گذشت و بالاخره موعد تولد فرزند چهارمم شد.زایمان سخت ولی سریعی بود‌.تا رسیدیم بیمارستان بدنیا اومد🥳. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۶. با بارداری پنجم دوباره شدم یه مامانِ فقط خونه‌دار» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) محمدمهدی از اول که بدنیا اومد، سه تا مامان داشت! من و دو تا خواهراش😁! گاهی که من و همسرم نمی‌تونستیم بخوابونیمش، زینب، داداشی رو می‌ذاشت روی پاهای کوچکش و روش دولا می‌شد تا دستاشو تکون نده و همین باعث می‌شد زود بخوابه. انگار هم تو بغل زینب بود و هم روی پاهاش تکون می‌خورد. محمدحسین هم حسابی با آبجیا مشغول بازی بود و چالش خاصی با نوزاد نداشت👼🏻. من همیشه می‌گم وقتی تعداد بچه‌ها زیاد می‌شه، با اینکه حجم کار مادر بیشتر می‌شه، ولی نسبت به وقتی که یک یا دو تا بچه تو خونه هست، فرصت بیشتری هم داره مادر. وقتی فقط زینب رو داشتم، از من توقع داشت که ۲۴ ساعته پیشش پاشم و خب این باعث می‌شد که خیلی درگیر بچه باشم و گاهی یه دستشویی رفتن هم کار سختی به نظر می‌رسید🤦🏻‍♀! ولی وقتی دو تا و سه تا و چهار تا شدن، خودشون وقت همدیگه رو پر می‌کنن، نیازهای هم رو برطرف می‌کنن و من زمان بیشتری دارم تا به کارهای خونه و بچه‌ها و فعالیت‌های دیگه‌ام برسم👏🏻. موقع تولد محمدمهدی هم، مثل بقیه بچه‌ها حواسمون بود که بیشتر خونه خودمون باشیم تا هم خودمون و هم بچه‌ها زودتر با شرایط جدید کنار بیایم. شکرخدا با مسئله حسادت و اذیت کردن بچه‌های کوچیک هیچ وقت مواجه نشدیم🤲🏻. کلاً هم روابطمون با اقوام در حد سر زدن یکی دو ساعته‌‌ است، حتی پدر و مادر همسرم هم که تو یه شهر هستیم. همراهی همسرم تو این زمینه خیلی کمک کننده‌ است به نظرم. رفت و آمد‌های زیاد و طولانی مدت نظم زندگی و عادات رفتاری بچه‌ها رو به هم می‌ریزه و گاهی چالش‌هایی ایجاد می‌کنه که کلی باید وقت گذاشت تا جبران بشه😢. به خاطر کرونا و البته تولد محمد مهدی، تقریباً همه فعالیت‌های بیرون از خونه، از جمله همون مهد کودکی که با دوستانمون راه انداخته بودیم تعطیل شده بود. ولی با بهتر شدن شرایط به فکر راه اندازی مهد مستقل نزدیک خونه خودمون بودم. محمدمهدی پنج ماهه بود که با موافقت یه مسجد، مهد کودکی راه اندازی کردیم. با همه بچه‌ها می‌رفتیم مهد و هم من به کارا می‌رسیدم، هم بچه‌ها تو فضای مهد مشغول بودن. مربی‌ها رو خودم انتخاب کرده بودم، به همین خاطر خیالم راحت بود. برای اولین بار بعد از مادر شدنم، بچه ها رو می‌سپردم به مهد و اگر کاری داشتم می‌رفتم بیرون و انجام می‌دادم. تا قبل از مهد خودمون، خیلی به ندرت پیش میومد که بدون بچه‌ها جایی برم. یا نمی‌رفتم، یا اگر ضرورت داشت که مثلاً آزمایشگاهی دکتری جایی برم، هماهنگ می‌کردیم که همسرم مرخصی ساعتی بگیرن و بیان پیش بچه‌ها🧔🏻‍♂. کار مهد برام خیلی لذت بخش بود. با اینکه برای خودم درآمدی نداشت. پولی که اولیا می‌دادن به مربی‌ها می‌دادم و باقیش اگر چیزی می‌موند هزینه‌های جاری مهد بود. ولی حس می‌کردم کار لازم و مفیدی هست. این اعتقادی بود که از کار تشکیلاتی در دانشگاه برام ایجاد شده بود: اینکه کار تربیتی رو باید از کودکی شروع کنیم👧🏻👦🏻. دختر دومم پیش دبستانی هم همونجا رفت. محمد‌مهدی یک سال و نیمه بود که خونه مون رو عوض کردیم. خونه جدید بزرگتر بود، ولی از مهد دور شده بودیم. مهد تازه تأسیس بود و دلم نیومد رهاش کنم🥲. رفت و آمد برام سخت بود ولی هر روز با بچه‌ها می‌رفتیم و برمی‌گشتیم🚕. مدرسه بچه‌ها هم همون محله قبلی بود. از صبح همه از خونه می‌رفتم بیرون، دخترا مدرسه و من و پسرا مهد می‌رفتیم. از اونجایی که یه کم احساس ضعف می‌کردم، برخلاف دفعات پیش تا پایان شیردهی محمدمهدی باردار نشدم. سعی کردم بیش از قبل مراقب تغذیه‌ام باشم و بدنم رو برای بارداری بعدی آماده کنم. وقتی که محمدمهدی دو سالش تمام شد، من برای پنجمین بار باردار شدم. حالا شرایط بارداری و حضور نوزاد هم برای رفت و آمد به مهد باید در نظر می گرفتم. از طرفی مهد تا حدی جا افتاده بود و می‌تونستم مسئولیتش رو واگذار کنم. این شد که تصمیم گرفتم مهد رو بسپرم به دوستانم. مدرسه بچه‌ها هم اومد تو محله خودمون و من دوباره شدم یه مامانِ فقط خونه دار 😍، این بار با پنج تا بچه که البته یکی بالقوه بود هنوز. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۷. اومدیم پای کار جبهه مقاومت» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) سه چهار ماهی می‌شد که حتی از خونه هم بیرون نمی‌رفتم. چون سه ماهه آخر بارداری‌ام بود و گرمای طاقت فرسای تابستان، خواب درستی هم نداشتم🥱. اوایل مهرماه هوا رو به خنکی رفته بود، دخترا مدرسه می‌رفتن و کم کم اوضاع خوابم بهتر می‌شد که فرزند پنجمم بدنیا اومد. دوباره وارد دنیای نوزاد داری شدم👶🏻. برای اولین بار نوزادم آلرژی داشت و رژیم غذایی سفت و سختی رو مجبور بودم رعایت کنم. تو همین حال و احوال بودیم که هر روز اخبار غم‌بارتری از وضعیت شیعیان لبنان به گوشمون می‌رسید. از اینکه هیچ کاری نمی‌تونستم بکنم براشون خیلی اذیت می‌شدم😭. وقتی شنیدیم که کمک مالی به جبهه مقاومت یکی از کارهایی هست که خیلی لازم و ضروریه بسم الله گفتیم و مجموعه مردمی کوچکی رو با دوستانمون راه اندازی کردیم. داغدار شهید سید حسن نصرالله بودیم و اسم مجموعه رو گذاشتیم نصرا🇱🇧🌹. یه بخش کارمون تولیدیه، یه بخش آشپزخونه و خیاط خونه. می‌پزیم و می‌دوزیم و تو کانال نصرا برای فروش می‌ذاریم. بازارچه‌های حضوری هم رفتیم و محصولاتمون رو هم برای فروش گذاشتیم: انواع ترشی، شور، مربا، چای به و... و انواع چادرها. اکثراً مادر هستیم و هر کدوم چند تا بچه کوچیک‌ داریم، به همین خاطر فضا رو طوری انتخاب کردیم که امکان حضور بچه‌ها هم باشه. اسباب بازی می‌بریم و بچه‌ها با هم مشغول بازی می‌شن و خانوم‌ها مشغول کار و جلسه و هماهنگی‌ها و تبلیغات و خلاصه هرکاری که لازمه. یکی از روش‌های تربیتی که من و همسرم از اول سعی می‌کردیم رعایت کنیم آموزش عملی بود. به تجربه دیدیم که بچه‌ها اون چیزی که می‌بینن از ما رو یاد می‌گیرن و تکرار می‌کنن، ولی با گفتن و امر و نهی نتیجه‌ای نمی‌گیریم. حالا و با شرایط پیش اومده در جبهه مقاومت بهترین موقعیته تا بچه‌ها ببینن که نباید بی‌تفاوت باشیم. حتی اگر مظلومی کیلومترها از ما دوره و حتی اگر شخصاً نمی‌تونیم کمکی کنیم، نباید کوتاه بیایم، بگردیم و بالاخره راهشو پیدا کنیم👊🏻. از وقتی مادر شدم همیشه فعالیت‌هایی رو برای انجام دادن کنار بچه‌ها انتخاب می‌کردم که برای اون‌ها هم مفید باشه. همون موقع که مهد می‌رفتیم هم همین‌طور بود. حلقه اولی که از اون فضا بهره می‌بردن خودم و بچه‌هام بودیم. همین باعث شده بود هیچ‌وقت احساس عذاب وجدان نداشته باشم که نکنه دارم کوتاهی در حق بچه‌ها می‌کنم. همیشه تا وقتی کوچیک بودن و به حضور من نیاز داشتن به اندازه نیازشون پیششون بودم. وقتی بزرگتر شدن هم باز متناسب با نیاز یا استعدادشون کلاس‌ها و فضاهایی که دوست داشتن رو می‌رفتن. مثلاً یه بازه‌ای تابستون‌ها دخترا کلاس اسکیت می‌رفتن. مربی‌شون کی بود؟ خودم😎! من که از ۸ سالگی اسکیت کار کرده بودم می‌تونستم به بچه‌ها آموزش هم بدم. هم برای خودم تفریح بود هم به دخترام و دوستاشون اسکیت یاد می‌دادم🛼. یا مثلاً وقتی دیدم به حفظ قرآن علاقه دارن، با مسجد فعالی که نزدیکمون بود مرتبط شون کردم. کلاس‌های مسجد رو شرکت می‌کنن. دوستای مسجدی هم برای بچه‌ها غنیمته و خوشحالم که چنین فضایی رو تجربه می‌کنن🥰. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۸. مدیریت هزینه‌ها با صرفه جویی در مصرف» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) با حساب کتاب مادی و دو دو تا چهار تا، طبیعیه که اضافه شدن هر بچه کلی هزینه به زندگی اضافه کنه و تو این اوضاع اقتصادی و گرونی حسابی به خانواده فشار بیاره. ولی ما هم مثل خیلی از خانواده‌های پر جمعیت امروزی، این سنت الهی رو با همه وجود چشیدیم که هر بچه رزق ویژه‌ای همراه خودش میاره🤲🏻. تو همین شرایط اقتصادی روز به روز پیشرفت کردیم. با بچه اول، همسرم رفت سرکار، با دومی خونه خریدیم، با سومی خونه رو بزرگتر کردیم، چهارمی هم که در دولت شهید رئیسی بود و وام فرزندآوری هم گرفتیم و با فروش ماشین باز هم تونستیم خونه رو بزرگتر کنیم، این فقط یه مثال بود. موارد متعدد دیگه هم تو این ده سال زندگی مشترک و بچه‌داری برامون اتفاق افتاد که اون عبارت معروف "رزق بچه با خودش میاد" برامون تبدیل به یه ایمان قلبی شده و موقع تصمیم برای بچه‌دار شدن به تنها چیزی که فکر نمی‌کنیم هزینه هاشه. سطح درآمدمون هم معمولیه. همسرم تامین کننده نیاز خانواده هستن. منم اشتغالم چون جهادیه، هیچ‌وقت مستقیم آورده مالی نداشته برامون. هرچند می‌دونم برکت فعالیت‌های جهادی کم نیست و شاید متوجه‌ش نشیم😇. نیازهای اساسی و ضروری رو می‌تونیم تامین کنیم. اهل ولخرجی و خرید لوازم غیرضروری نیستیم. ولی چیزی که کاربردی باشه و بهش نیاز داشته باشیم، سعی می‌کنیم بخریم. اهل تعویض بی‌دلیل وسایل هم نیستیم. هنوز عمده وسایل آشپزخانه‌ام همون چیزاییه که ده سال پیش روی جهازم خریدم. از طرف خانواده‌ها هم گاهی در قالب هدیه بعضی چیزا بهمون می‌رسه. مثل برنج و چای که بعضاً از شمال برامون می‌فرستن🥰. برای رفع نیاز بچه‌ها راحت‌تر از خودمون هزینه می‌کنیم. معمولاً نسبت به بچه‌های دور و بر خودشون احساس کمبودی ندارن. لوازم تحریر، اسباب بازی و پوشاکی که لازم دارن رو براشون تهیه می‌کنیم. البته گاهی تقاضاهای سنگین و غیرضروری دارن که بهشون می‌گیم فلان وسیله ضرورتی نداره که آن‌قدر بخوایم براش هزینه کنیم. گاهی از خریدهای خودمون می‌زنیم ولی برای بچه‌ها خرید می‌کنیم. لباس و وسایل بچه‌های قبلی به بچه‌های بعدی ارث می‌رسه. این فرهنگ تبادل وسایل رو نه تنها تو خانواده خودمون، که بین دوستانمون هم داریم. لباس و وسایل رو دست به دست به همدیگه می‌دیم.‌ دلیلی نمی‌بینیم تا وقتی یه وسیله قابل استفاده هست، هزینه کنیم و نو بخریم🪑. سعی می‌کنیم هزینه انرژی هم حتی المقدور کاهش بدیم، نه فقط به خاطر بحث مالی، بلکه دوست داریم بچه‌ها مدیریت انرژی هم یاد بگیرند. مثلاً ماشین لباسشویی و ظرفشویی معمولاً آخرشب یا صبح خیلی زود روشن می‌شه. کلاً تو ساعات اوج مصرف وسایل برقی استفاده نمی‌کنیم، مصرف آب و گازمون هم همین‌طوره. طوری‌که با وجود چهار تا بچه و خونه سه خوابه و کلی وسیله برقی، همیشه جزو مشترکین کم مصرف هستیم و تقریباً هرماه بخشودگی بهمون می‌خوره. یعنی یا هزینه‌ای نمی‌دیم یا خیلی قبض انرژی‌مون کم می‌شه📉. همسرم مطالعات طب سنتی داشتن و سعی می‌کنیم سبک تغذیه سالمی داشته باشیم. البته خیلی سخت نمی‌گیریم ولی رب و روغن و نمک و مرغ و تخم‌مرغ و بعضی چیزای این‌جوری رو غیر صنعتی تهیه می‌کنیم. گاهی هزینه بیشتری هم داره برامون ولی سلامت جسمی خودمون و بچه‌ها ارزش داره که براش هزینه کنیم. از اون‌طرف هزینه خوراکی های صنعتی کمتر می‌کنیم و فکر می‌کنیم که هزینه دارو و درمان هم کمتر لازم میشه انشاالله🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۹. گفتگو، تکنیک حل مسائل زندگی‌مون» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) انتخاب‌هایی که تو زندگی داشتیم، همه با هم‌فکری و موافقت هر دومون بوده. این توافق از قبل ازدواجمون شکل گرفته بود! اینو همون جلسات اول خواستگاری از تشابه کتابای کتاب‌خونه دوران مجردی مون متوجه شدیم📚. هدف جفتمون قرار گرفتن تو مسیر رشد بود، نه یه رشد فردی صرفاً. نسبت به همه افرادی که به نوعی باهاشون در ارتباطیم احساس مسئولیت می‌کردیم. این رشد جمعی در شرایط مختلف شکل‌های مختلفی به خودش می‌گرفت. یه مدت، همسرم مطالعات طب و تغذیه داشتن، به همین خاطر کمک به حفظ سلامتی خودمون و اطرافیانمون رو تو مسیر همین هدف مشترک می‌دیدیم. معمولاً همراهی لازم رو از همسرم دریافت می‌کردم. شاید به خاطر مشغله‌هاشون حضور فیزیکی کمی دارن تو خونه، ولی شرایط رو درک می‌کنن و هرجا هم که بتونن کمک می‌کنن😇. منم سعی می‌کنم متوجه نیازهاشون باشم، ازاوایل ازدواج و وقتی هنوز بچه نداشتیم، تلاش می‌کردم ویژگی‌ها و تمایلات و حساسیت‌هاشون رو بشناسم و متناسب با این شناخت رفتار کنم باهاشون🧔🏻‍♂. بعد هم با تولد بچه‌ها حواسم به همسرم بود. خصوصاً تولد بچه اول برای مرد یه اتفاق پیچیده است. ما معمولاً فکر می‌کنیم سختی بچه‌دار شدن برای مادره! بارداری و زایمان و شیردهی و شب بیداری و... ولی بخوایم دقیق باشیم پدر شدن هم برای مرد سخته! شب می‌خوابن و صبح پا می‌شن یک دفعه با موجود کوچیک و عجیب و غریبی مواجه می‌شن که بچه شونه! بدون این‌که از نظر جسمی یا روانی تغییر خاصی براشون اتفاق افتاده باشه تا برای این مواجهه، آماده بشن👨‍👧‍👦. مادر از نظر روحی طی بارداری و بعد هم زایمان آماده می‌شه برای مادر شدن، ولی این پروسه برای پدر وجود نداره. یکهو بچه میاد و تمام وقت و انرژی همسرشون رو مصادره می‌کنه🤦🏻‍♀! تجربه من این بود که بعد از تولد هر بچه، هرچه زودتر تنها بشیم، راحت‌تر با شرایط جدید کنار میایم و همسر هم می‌تونه نقش پدرانه خودش رو پیدا کنه و انجام بده. اگر هم نیازی به کمک هست، طوری باشه که خلوت خونه به هم نخوره. طبیعیه که گاهی اوضاع به هم می‌ریزه! مثلاً وقتی من باردارم، بچه شیرخوار هم دارم و در همون حال یه بچه پوشکی و یکی هم مدرسه‌ای! قاعدتاً زمان و انرژی زیادی برای امورات بچه‌ها باید صرف کنم. ولی اولاً همین وقت گذاشتن برای بچه‌ها هم در واقع برای هدفی هست که هر دو انتخاب کردیم👊🏻. در عین حال باید نیازهای روحی شخصی‌مون هم متقابلاً پاسخ بدیم. هم من حواسم به همسرم باشه و هم همسرم حواسش به حال و هوای من باشه. این‌جوری می‌شه که خانواده با اضافه شدن بچه، نه تنها آسیب نمی‌بینه که حتی رشد هم می‌کنه و روابط و عواطف عمیق‌تر می‌شه. این‌ها رو سعی می‌کنیم با گفتگو به هم یادآوری کنیم🗣. گفتگو یکی از مهم‌ترین تکنیک‌های ما برای حل مسائل بوده. حتی با بچه‌ها! راجع به مسائل مختلف باهاشون صحبت می‌کنیم. حرفشون رو می‌شنویم و خودمون‌ هم لابه‌لای حرف‌ها از قصه و تجربه‌های خودمون‌ و دیگران براشون می‌گیم. ممکنه در لحظه نتیجه نگیریم، ولی بارها شده که یه مدت بعد از گفتگو تغییر رفتاری که به دنبالش بودیم، الحمدلله اتفاق افتاده🤲🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۰. خیرات و برکات هیئت‌های هفتگی» (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) ممکنه کسی که منو می‌بینه، به خاطر حجم مشغله‌های خونه و بچه‌ها و فعالیت‌های اجتماعی، فکر کنه هیچ وقتی برای خودم نمی‌ذارم! ولی همین‌ وقت گذاشتن برای هم‌نوع، ارتباط با آدم‌های مختلف و گفتگو باهاشون، برای من مثل تفریح می‌مونه. بهم نشاط می‌ده و خستگی‌مو در می‌کنه. گاهی که شرایط فراهمه، با مطالعه و شرکت تو دوره‌های مطالعاتی که دوسشون دارم برای خودم لحظات فراغت و حال خوب کن ایجاد می‌کنم. گاهی هم نوشتن و سرودن تنها چیزیه که بهم آرامش می‌ده و انرژی از دست رفته‌مو جبران می‌کنه. همیشه سعی کردم متناسب با شرایط خودم و خانواده، کاری رو انتخاب کنم که روحیه‌ مو‌ بسازه و منو برای مادری برای بچه‌هام پر انرژی‌تر کنه. چون معتقدم همین همسرداری و خانه‌داری و تربیت نسل، مطمئن‌ترین راه برای عاقبت بخیریه. ولی به جرات می‌تونم بگم با برکت‌ترین اتفاقی که تو این ده سال زندگی مشترک تجربه کردیم، برگزاری هیئت هفتگی تو خونه مون بود🏴. از اول ازدواجمون بهش فکر می‌کردیم و می‌دونستیم که برکت ذکر دائمی اهل بیت تو خونه،‌ چیزیه که به شدت بهش نیاز داریم. چه برای رشد خودمون و چه تربیت بچه‌ها و رسیدن به هدف مشترک که عاقبت بخیریه. گهگاه تجربه‌ش کرده بودیم. ولی پیوسته نبود. چون دوستا و مهمونامون اکثراً بچه‌دار بودن و به خاطر همین مدیریت فضا با حضور تعداد زیادی بچه و تفکیک خانوما و آقایون تو خونه کار راحتی نبود. سال گذشته که شرایط تعویض خونه برامون پیش اومد، با دیدن خونه جدید، چشمای من و همسرم برق زد. گفتیم این همون خونه‌ای هست که می‌تونیم توش هیئت بگیریم😍. بسم الله گفتیم و همین که نیتش رو کردیم، از جایی که فکرش‌رو نمی‌کردیم، مبلغ خوبی اومد به حساب همسرم! گفتن بابت اضافه کارهای پارسال و حقوق معوقه بوده! دلمون قرص شد که اهل بیت هوامون‌رو دارن همه جوره🥹. از اون موقع تا الان هر هفته توفیق داشتیم در خدمت محبین اهل‌بیت (علیهم‌السلام) باشیم و مجلس روضه یا مولودی بسته به زمان بگیریم و شام مختصری هم داشتیم. تا الان لنگ نموندیم و به روش‌های مختلف رسیده خداروشکر🤲🏻. یکی دیگه از مزایای هیئت هفتگی، این بوده که حداقل هفته‌ای یک‌بار خونه کامل جمع و جور می‌شه. جارو و گردگیری می‌شه و همه جا تمیز و مرتب می‌شه🧼. برای من آشپزی و طبخ غذای متنوع و سالم، نسبت به مرتب و تمیز بودن خونه اولویت داره. حجم به هم ریختگی خونه بچه‌دار هم طوریه که نمی‌شه توقع مرتب بودن دائمی داشت. واقعیت اینه که معمولاً خونه نامرتبه. البته که برای سرپا موندن آشپزخونه و پخت و پز، تقریباً هر شب با کمک همسرم آشپزخونه رو جمع و جور می‌کنیم و ظرفا رو می‌شوریم. حالا یک‌ساله که حداقل هفته‌ای یک‌بار خونه مثل دسته گل می‌شه😍. از برکات مادیش بگذریم، تو فضای هیئت بچه‌ها با دوستای خوبی که سرمایه عظیمی هستن ارتباط می‌گیرن. اعتقادی به ایزوله کردن فضای تربیتی بچه‌ها نداریم. معتقدیم بچه‌ها کم کم باید با فضای واقعی جامعه مرتبط بشن و یاد بگیرن چطور باید تو جوی که همه جور آدمی هست وارد بشن و حتی اثرگذار باشن. ولی مهمه که دایره افراد نزدیک و اثرگذار بچه‌ها آدم‌های سالمی باشن. دوست داشتیم بچه‌هامون چنین فضای رفاقتی داشته باشن که الحمدلله تو هیئت هفتگی این فضا فراهم شد🤲🏻. از طرفی هیئت بستری شده برای ارتباطمون با همسایه‌ها و هم محله‌ای‌ها، از حال و احوال هم باخبر می‌شیم و کاری از دستمون بر بیاد برای همدیگه انجام می‌دیم. چیزی که تو شهرای بزرگ فراموش شده و واقعاً خسارت‌های جبران ناپذیری داره😔. خلاصه که گفتن از خیرات و برکات مجلس ذکر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) تمومی نداره و امیدوارم این توفیق برای همه شیعیان امیرالمومنین مستدام باشه🍀🏴. هر چه خیر و برکت از بالا به ماها می‌رسد ابتدا از زیر دست تو به امضا می‌رسد کم اگر آید به درگاهت زیادش می‌کنند قطره دریا می‌شود وقتی به دریا می‌رسد 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«۱۰. خیرات و برکات هیئت‌های هفتگی» #ف_رجا (مامان #زینب ۹.۵، #زهرا ۷.۵، #محمدحسین ۵.۵ و #محمدمهدی ۳
برای کم کردن چالش اسباب‌بازی من برای این‌که کمترین چالش پیش بیاد، وقتی که دختر دوم به دنیا اومد، سعی می‌کردم اسباب بازی که می‌خرم، از یک مدل دوتا بخرم تا این مشکل به حداقل برسه. و اگر چیز تک و خاص و دعواخیزی هست کلاً از مدار اسباب‌بازی‌ها خارجش کنم. گاهی دعوا سر مالکیته. اسباب بازی مال یکیشونه و اون یکی داره میگیردش. اینجا سعی می‌کنم که با اونی که مالک نیست مذاکره کنم.🤝 اگرم اسباب بازی حالت جمعی داره، مثل اسباب بازی‌های خونه‌سازی مالکیتی برای کسی قرار نمی‌دیم، همه با هم بازی می‌کنیم و خودمم می‌رم داخل بازی و بین‌شون این تفاهمه رو ایجاد می‌کنم👏🏻 با این حال اصل کلی اینه که بچه‌ها خودشون مسائل‌شون رو حل کنن و تا حد ممکن خودمو قاطی نکنم. هرچند در عمل خیلی وقتا نمیشه و نمیشه انتظار داشت مادر یه گوشه وایسه و ببینه، هیچ دخالتی نکنه، اعصابشم خرد نشه و دادم نزنه.😢. این مسائل تو همه خونه‌ها وجود داره یعنی اینجوری نیست که فکر کنم که من تنها مادری‌ام که با این مسائل درگیرم. بچه‌ها ۴ تا ۵ تا هم که باشند فرقی نداره ما همین مسائل رو داریم چیز عجیبی هم نیست. از نظر من حتی وقتی بزرگتر هم می‌شن، سر اسباب بازی هم که نباشه سر چیزای مختلف این بحثا رو خواهند داشت.🤕. یه جاهایی ما باید خودمون رو بکشیم کنار یه جاهایی هم باید یاد بدیم که طرفین هر دفعه یکیشون خودشون بکشه کنار.🤌🏻 (مامان ۹.۵، ۷.۵، ۵.۵ و ۳ ساله، ۳ ماهه) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif