«نوزاد کوچولوی خانه ما»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶ساله، #حسین ۳ساله، و #یحیی ۱.۵ ماهه)
با آغو آغو کردن شیر میخورد. معلوم است بادگلو دارد و شیر نمیخورد.
کمی توی بغل راه میبرم تا بادگلو بزند. در گهواره میگذارمش. آرام میشود، ولی نمیخوابد.😩 یک شب حدود یک ساعت فقط تکانش دادم که بخوابد. ولی نخوابید و متوجه شدم این روش جواب نمیدهد. میدانم گرسنه است و تا وقتی که تا نهایت حدش،😅 شیر نخورد و سیر نشود، نمیخوابد.
شیرش میدهم. هنوز بادگلو دارد. دوباره فرایند تکرار میشود. توی بغلم خوابش میگیرد. اما میدانم تا بخواهم روی زمین بگذارمش، بیدار میشود. چندین بار فریب این خوابیدنش را خوردهام.😉
دوباره شیر میخورد. آنقدر که خوابش میبرد. خدا را شکر.
بادگلویش را میگیرم و درون گهواره میگذارم.
تا بلند شوم و مسواک بزنم، دوباره بیدار میشود.🥲
گاهی با یک جیغ بنفش و گاهی صرفاً با باز کردن چشمانش و زل زدن به سقف.
البته اگر کاری نکنم، به زودی آن هم مرحله به مرحله به گریهٔ شدید تبدیل میشود.🤦🏻♀️
معنای این بیدار شدن را زمان حسین یاد گرفتهام. بچه بادگلو دارد! حتی سر این یکی متوجه شدهام گاهی حتی کامل بیدار هم نمیشود و فقط توی خواب به خودش میپیچد.😓 بغلش میکنم و برای چندمین بار آروغش را میگیرم. اگر شیر کافی خورده باشد به امید خدا این دفعه دیگر میخوابد.
وگرنه این فرایند باید ادامه پیدا کند.
ساعت را نگاه میکنم. ۱۲ شب است.
خدا را شکر امشب زودتر خوابیده است. چند روز قبل تا ۲.۵ نیمه شب بیدار بود.
نگاهی به آشپزخانه میکنم. تعدادی ظرف مانده که دوست داشتم بشورم. ولی فردا هم روز خداست.😅
باید یادم باشد دفعهٔ بعد موهایم را قبل از در آغوش گرفتن نوزاد کوچکم ببندم. از بس لای انگشتان ظریفش گیر کردند که ریزش مو گرفتم. اصلاً فکر میکنم علت ریزش موی بعد زایمان چیزی جز این انگشتای کوچولو نیست.🤓😅
وای خدای من!
گویا دارد دوباره بیدار میشود!😮
خدا را شکر این دفعه با تکانهای گهواره دوباره میخوابد و خوابش سنگین میشود.
الحمدلله که این گهواره را زمان حسین خریدیم. زمان محمد مجبور بودیم روی پا بخوابانیم. گاهی حس میکردم الان است که پاشنههای پایم فرش را سوراخ کند.🥲
الان خدا را شکر محمد و حتی حسین هم میتوانن با این گهواره، یحیی کوچولو را آرام کنند. وقتهایی که دستم بند است، با «آقامحمد تاب تابش بده تا بیام»، نوزاد کوچولوی خانه دوباره خوابیده، یا حداقل تا رسیدن مامان، گریههایش به تعویق افتاده است.
متوجه نشدم کی خوابم برده است.
ناگهان میبینم که یحییبهبغل نشسته خوابیدهام. کمی که فکر میکنم ساعت ۳ برای شیر برداشتمش و بعد از آن دیگر نفهمیدم چه شد. به خاطر نشسته خوابیدن بدنم درد گرفته. پسر کوچولو را زمین میگذارم. بیدار میشود و گریه میکند. دوباره شیرش میدهم و میگذارم بخوابد.
فکر به اینکه که با کمی بزرگتر شدنش، شاید حدود چهار ماهگی، بتوانم همانطور خوابیده شیرش بدهم، لبخند به لبم میآورد.
ساعت را نگاه میکنم.
موقع نماز صبح است....❤️
پ.ن: باید اضافه کنم که الحمدلله بیشتر وقتها از این شرایط اذیت نیستم. برخلاف زمان پسر اولم که خیلی اذیت بودم. حالا یا این بچه کم اذیتتر است، یا من پوست کلفتتر شدهام، نمیدانم.😅
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«اندکی صبر، آشتی نزدیک است😅»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۵ سال و ۸ ماه، #حسین ۲ سال و ۱۰ ماه، #یحیی ۱ ماه)
توی ماشین نشسته بودیم و داشتیم میرفتیم ایستگاه راهآهن.
چند باری توی خونه بحث شده بود که با اتوبوس بریم یا قطار. البته نه از این جهت که برامون سوال باشه کدوم برای بچهدار جماعت راحتتره، بلکه از این جهت که حالا که بلیط قطار نیست، آیا با اتوبوس قراره خیلی اذیت بشیم یا نه.🥴 که الحمدلله خدا بلیط قطار رو جور کرد و راحتمون کرد.😄
و حالا توی ماشین:
حسین: با اتوگوس بریم.😁
من: نه میخوایم با قطار بریم.
- : با اتوگوس بریم.😮 باشه؟
+ : با اتوبوس بریم؟
- : آره. باشه؟
+ : بذار بریم ببینیم چی میشه.
و حالا محمد: نه با قطار میریم.
حسین: نه با اتوگوس میریم.😡
× : با قطار میریم.😈
- : با اتوگوس😡😡😡
× : با قطار😈😈😝
+ : محمد بیخیال شو🥴
- : با اتو...
× : با قطا...
+ : محمممد😭
و اینجا کار به کتککاری کشیده بود. البته فقط حسین میزد؛ و محمد با اینکه میخورد، اما همچنان میخندید و از عصبانی کردن حسین کیف میکرد.🤦🏻♀️😅
میخواستم مثل همهٔ موارد مشابه قبل، شروع کنم به دخالت قاطع و جمع کردن قضیه و گرفته شدن حال خودم و بچهها و تلخ شدن اوقاتمون...
ولی با خودم گفتم: بذار ببینم چی کار میکنن و کار به کجا میرسه...
چند بار که گفتن، خودشون خسته شدن و دست کشیدن.
چند دقیقه بعد:
محمد: با قطار میریم.😝
من با خودم: عجب!😲 بازیشون اینه.🤔😁
حسین با عصبانیت و در حال کتک زدن: نه😤 هزار (هزار بار) گفتم من از قطار میترسم.
محمد: با قطار میریم. من نمیترسم. من قوی ام.
- : نه گفتم من از قطار میترسم.😮
چند دقیقه بعد:
محمد: با قطار میریم، بعدش با اتوبوس. باشه؟
حسین: باشه. من قوی ام. اگه هاپو بیاد اینجوری گلوله میزنم.
و من در کمال تعجب از نتیجهٔ بگومگو.😁😅
کمی بعد که رسیدیم ایستگاه:
حسین: سنگ! سنگ!😥 (منظورش سگه)
بابا بلم (بغلم) کن.
باباشون: نترس. اگه بیاد یه دونه میزنم فرار کنه.
حسین در ترکیبی از خنده و نگرانی: بااشه.😅
و دست ما رو میگیره و میاد.
تو قطار:
حسین با هیجان: چقدر همه چی خووووبه.🥳😍😃
من در خیال خودم: دیدی این بارم چقدر نتیجهٔ خوبی شد؟ فقط با کمی صبر و زود دخالت نکردن!
دیدی چقدر خوب بچهها خودشون با هم کنار اومدن...؟
عکس: خانهٔ پدری در شهرستان.❤️
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«بازی مشقی و کار خونه»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶ساله، #حسین ۳ساله و #یحیی ۶
ماهه)
آقامحمد ما امسال پیشدبستانیه. هر چند روز یکبار معلمشون حروف یا شکلهایی رو سرمشق میده تا تو خونه انجام بدن و مهارت دستشونو بالا ببرن.
اما این پسر ما، هیچ علاقهای به نوشتن مشق نشون نمیداد.🤷🏻♀️
از بیخیالی و تلنبار شدن مشقهای ننوشتهای که هیچ وقتم نوشته نشدن گرفته، تا جدی گرفتن شدید و نشستن بالاسرش که «همین الان باید بنویسی» رو امتحان کردیم و جوابی نگرفتیم.
تا اینکه به الگوی شارژم کن تا کارتو انجام بدم رسیدم.😉
آقامحمد گاهی مثلاً کاغذ یا دفترشو میآورد که توش برام این چیزا رو بنویس. در واقع حرفا و فکراش که دوست داشت نوشته بشن، ولی طبیعتاً خودش بلد نبود.😏
منم همیشه سختم بود بشینم یه جا و دیکته بنویسم.
تا اینکه با این روش شارژم کن، این مشکل منم حل شد.😅😁
به این صورت که هر دومون مداد و کاغذ رو میذاشتیم جلومون، به ازای هر حرفی که آقامحمد مینوشت، من یه کلمه براش مینوشتم و در یک بازی برد-برد هردو به اهدافمون میرسیدیم. هم مشق محمد نوشته میشد و هم حرفایی که میخواست من براش مینوشتم.🥰
مثلاً محمد ۱۰ تا حرف مینوشت.
و من ده کلمه مینوشتم و بعد مداد از دستم میافتاد و میگفتم شارژم تموم شد؛😁
و چقدر محمد از این حرکتم ذوق میکرد.😂
گاهی هم میشد که آقا محمد حرفی نداشت که براش بنویسم.
اینجور مواقع باید ایدههای جدید میزدم.
مثلاً گاهی اگه میخواست کارتون توی گوشی ببینه، میگفتم ۳ خط بنویس، بعد ببین.
و اگه میخواست یکی دیگه ببینه، میگفتم ۳ خط دیگه بنویس، یکی دیگه هم اجازه داری ببینی...
(البته این روش خیلی اتفاق نیفتاد.)
گاهی هم روش شمارش جواب میداد. مثلاً میگفتم تا ۳۰ میشمرم ببینم چند تا دونه مینویسی؟
همهٔ اینها وقتایی که بازی بازی انجام میشن و با تعجب من روبهرو میشه که «چهجوری تونستی به این سرعت و قشنگی بنویسی»، جواب بهتری میده.
یه جورایی بازی مشقی!
پ.ن: حتی مورد داشتیم گفتم مشقاتو بنویس، گفته میخوام کمکت کنم خونه رو جمع کنیم.😁
گفتم پس هر دونه که مینویسی، حق داری یه دونه کار انجام بدی.
بعد مثلاً میگفت الان این کارو کردم، یکیش هدر رفت؟😂
یا مثلاً چند تا کار رو یکی حساب میکرد که بیشتر کار کنه و کمتر مشق بنویسه😂
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مقایسه زندگی خودمون با بقیه!»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶ساله، #حسین ۳.۵ساله و #یحیی ۸ماهه)
هیچوقت زندگیهای بقیه رو با خودمون مقایسه نکنیم، چرا که حتی زندگی یک نفر هم همیشه یه جور نیست!
یه ساعتهایی هست که با بچههای سربهزیر و جمعکنندهٔ خونه و «مامان خیلی دوست دارم» و «واقعاً ازت ممنونم اینهمه زحمت میکشی» و خندهها و غنجهای کوچولوی هفت ماهه سر و کار داری.🥰
و یه وقت هست با جیغها و فریادهای دعوا و «مامان منو زد» و «وایستا منم الان تو رو میزنم🥴» و دوباره جیغهای ممتد و ضربههای تشدیدشوندهٔ پشت سر هم و از اون طرف گریههای ۷ ماهه و گرسنگی بچهها که این جیغها رو تشدید کرده، و «من از این غذا نمیخوام» و «مامان این به غذای من دست زد»، طرفی!
گاهی ساعت ۱۲ شب با التماس میگی «دیگه بسه. بگیرید بخوابید😭» گاهی ساعت ۸ شب میگی «تو رو خدا نخواب، الان غذاتو میارم😫» و گاهی یه نفس آسوده میکشی و به سه تا فرزندت که بعد غذا آروم خوابیدن، نگاه میکنی.☺️
گاهی وقتی یه مامان بهت میگه من این کارها رو کنار بچهها انجام دادم و موفق شدم، فکر میکنی اون چه ابَرمامانیه! و ناامید میشی و افسوس میخوری که هیچوقت به پای اون نمیرسی.🥲
اما خبر نداری همین مامان، الان داره با موهای پریشون، التماس بچهها رو میکنه که فقط همدیگه رو آروم بزنید!😅
همه یه روزای خوب و سرحال دارن
و یه روزای سخت و کمرشکن
و این جورچین زندگیه!
گاهی میبینیم مامانی از موفقیتهاش میگه و تو دلمون میگیم بابا تو دیگه کی هستی؟!😳
ولی اینها هم ابَرمامان نیستن! اینها هم بعد از یه دوره موپریشونی به این چند راهحل رسیدن. تازه فقط در همین چند مشکل محدود! هنوز هم هر روز با کلی مشکل و ماجرای جدید مواجهن...
حتی گاهی در مورد همین راهکارهای قبلی خودشون هم بیتوفیق میشن و دیگه از همون راهکارشون جواب نمیگیرن. اونم درست فردای روزی که به شما در موردش میگن!😅🤷🏻♀
هیچوقت زندگی خودمونو با بقیه مقایسه نکنیم.
شرایط هرکس با بقیه، و شرایط یه نفر تو ساعات مختلف زندگیش با هم فرق میکنه.
فقط راهکارها بشنویم و تفاوتها رو ببینیم.😉
بدونیم که شاید زندگی کسی که داریم حسرتشو میخوریم، حاصل چند سال حرکت در امید و ناامیدی باشه.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«آموزش رنگها»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶، #حسین ۳ ساله و #یحیی ۹ ماهه)
اگه گفتی خیار کدومه؟
موز کدومه؟
دوواره موز کدومه؟
آفرین درست گفتی!
این اولین ارتباط برقرار کردن حسین آقا با رنگها بود؛ وقتی که یه روز صبح، این چند اسباببازی رو آورد پیشم و با اعتماد به نفس، ادای من رو درآورد و ازم رنگهاشونو پرسید.🥹
مدتها بود تلاش میکردم اسم واقعی رنگها رو یادش بدم، اما پسرجان با اسمهای معمول، ارتباط برقرار نمیکرد!
شاید چون با محتوا بیشتر کار داره تا ظواهر.😅
مثلاً شعر هم میخواست بخونه میگفت:
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین و میندازم هوا😅
من این توپو...
مدتی بود پسرجان به رنگ نارنجی میگفت پرتلا! اون موقع هنوز نمیتونست پرتقال رو خوب تلفظ کنه.
و من همهش میگفتم نه نارنجی!!🤦🏻♀️
مدتها طول کشید خودم رو قانع کنم، ولی بعد، منم تصمیم گرفتم از همین روش استفاده کنم.
از اسامی با مسما!😅
سبز: خیار
آبی: آسمون
صورتی و بنفش: گل (هنوز تفاوتی قائل نیست بین اینها)
نارنجی: پرتقال
زرد: موز
قرمز: گوجهای و سس (این دو اسم داره😅)
سفید: دستمال کاغذی
الحمدلله سیاه و قهوهای رو با نامهای کلیشهای😅 خودش یاد گرفته بود.
حالا خوشحالم وقتی بهش میگم برو لباس موزیت رو بپوش میتونه بره و برداره.😇
و حرفهای بامزهٔ دیگهش...:
مامان گوجهای چشمم خوب شده!
خیار رو بده (تسبیح سبز رو بده)
آسمون مال منه! (توپ آبی مال منه)
پس منم دستمال کاغذی میشم! (تو شطرنج، من مهرهٔ سفید رو انتخاب میکنم)
و این سوال و جواب خندهدار:
حسین آقا گوجه سبز چه رنگیه؟
خیار!😂
پ.ن: تازگیها شروع کردم گاهی موقع گفتن رنگها، اسم واقعیشون رو هم میگم، به امید اینکه کمکم یاد بگیره.
این موز زرده
این سس قرمزه
این آسمون آبیه و...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ببین بزرگ شدی!»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶، #حسین ۳ ساله و #یحیی ۹ ماهه)
داشتم به یحیی غذا میدادم که حسین گفت منم گشنهمه.
از اونجایی که ساعتی قبل غذا خورده بود، گفتم حتماً الکی میگه🫢😏
یکی دو بار دیگه هم گفت.
گفتم خودت پاشو بیار😌
گفت من نمیتونم!😶🌫
گفتم میتونی! دیگه بزرگ شدی!
گفت نه کوچیکم.😇
گفتم دستتو ببر بالا.
دستشو بالا برد:
ببین بزرگ شدی!😉
گفت آره...😃 بزرگ شدم.
و رفت و خودش زیرانداز انداخت و سفره باز کرد و سیبزمینی تخممرغی که از قبل تو یخچال بود، رو آورد و هم خودش خورد و هم داداش بزرگترش.😅
به همین راحتی میشه به بچهها اعتماد کرد و اعتماد به نفس داد!
خیلی کارها هست که میدونیم بچهها میتونن انجام بدن، ولی اعتماد به نفسشو ندارن...
میشه با چیزهای ساده، این اعتماد رو بهشون برگردوند!😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🌼 یک کار جذابتر هم میشه کرد!
این که همین کوکوی نون رو، به عنوان خمیر پیتزا در نظر بگیریم!😍
روش مواد پیتزا و پنیر بریزیم و مدت کمی بذاریم تو فر و بیاریم جلوی خانواده😎
و به قول همسرم، میشه #تبدیل_تهدید_به_فرصت!😅
✍🏻 #ه_محمدی
(مامان #محمد ۶.۵، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«یک راهکار خوب برای مشکل سروصدای بچهها و همسایه پایینی»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
من حدود دو سال پیش، این پست رو نوشتم.
در مورد مشکل بدوبدوی بچهها و ایجاد مزاحمت برای همسایه پایینی.
الان اومدم بعد ۲ سال استفاده موفقیت آمیز😜 از این «فومهای پلیاتیلین ۱ سانتی» دوباره گزارشش رو بدم.
تو پست گفته بودم که بعد ۴۰ روز، یک بار هم تذکر نگرفتیم. الان باید بگم الحمدلله بعد ۲ سال، باز هم حتی یک بار تذکر نگرفتیم.🤲🏻😀
چند بار حتی در موقعیتهای مختلف، سر بحث رو باهاشون باز کردیم که ببخشید بالاخره بچه ها سر و صدا میکنن. سر و صداشون اذیتتون نمیکنه؟ و گفتن که نه. خیلی خوبه... و پیش اومده بگن که نه بابا، بچهن دیگه. چیزی بهشون نگو. بذار راحت باشن.
از روی حرفشون احتمال میدم کمی صدا میره پایین. ولی مزاحمتآمیز نیست انشاالله.
مسئلهی بعدی که میخواستم بگم در مورد ماندگاری و دوام اینهاست.
اگه روشون چیزی انداخته نشه، خیلی زود کثیف و حتی پاره میشن.
ما برای همین کل خونه رو با فرش و موکت و پتو و روفرشی و گلیم پوشوندیم. البته موکت مخصوصا اگه نازک باشه، یه مقدار خش خش میکنه. ولی گلیم و فرش و پتو، نه.
یه جایی از خونه، که از قضا دم در ورودی خونه هم هست، به خاطر اینکه موقع باز شدن در، بهش گیر میکرد، نشد چیزی روی فوم بندازیم. بعد مدت کوتاهی، اونجا کثیف شده بود و خوب زشت دیده میشد. البته از اولشم، فوم کلا چیز خوشگلی نبود. برای همین از این برچسب کابینتا گرفتیم و چسبوندیم روی فومهای این بخش. هم خوشگل شد، هم تمیز و هم مستحکمتر.
فومهای زیر مبلهای یک و دو نفره هم، چون بچهها هی تکونشون میدادن، بعد مدتی کلا پاره پوره شد و دیگه بریدیم و انداختیم دور. و اونجا تنها جای بدون فوم هالمونه.
آشپزخونه و اتاقا هم کماکان بدون فومه و مشکلی نبوده.
آهان!
و اما بهترین نکته داستان!
دیدید بچهها وقتی تازه میخوان بشینن یا نوپان، هی میخورن زمین😢
بندگان خدا بچههای اول و دومم خیلی اوخ شدن بابت این قضیه
ولی شکر خدا سومی که کلا تو این خونه فوم شده بزرگ شد، خیلی از این بابت راحت بود. بارها شد زمین بخوره، ولی اصلا دردش نیومد؛ به خاطر نرمی و انعطاف زمین. حتی چندین بار شده لیوانم زمین افتاده و نشکسته.
البته که بیشتر لیوانها، تو آشپزخونه (که فوم نداره) زمین خوردن و خرد شدن😅
#سروصدای_بچهها
#همسایه_پایینی
#خانم_چه_خبرتونه؟
#نصف_شبم_آسایش_نداریم😩
#زمین_خوردن_کودک_نوپا
#فوم_پلیاتیلن_یک_سانتی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif