«آموزش رنگها»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶، #حسین ۳ ساله و #یحیی ۹ ماهه)
اگه گفتی خیار کدومه؟
موز کدومه؟
دوواره موز کدومه؟
آفرین درست گفتی!
این اولین ارتباط برقرار کردن حسین آقا با رنگها بود؛ وقتی که یه روز صبح، این چند اسباببازی رو آورد پیشم و با اعتماد به نفس، ادای من رو درآورد و ازم رنگهاشونو پرسید.🥹
مدتها بود تلاش میکردم اسم واقعی رنگها رو یادش بدم، اما پسرجان با اسمهای معمول، ارتباط برقرار نمیکرد!
شاید چون با محتوا بیشتر کار داره تا ظواهر.😅
مثلاً شعر هم میخواست بخونه میگفت:
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
میزنم زمین و میندازم هوا😅
من این توپو...
مدتی بود پسرجان به رنگ نارنجی میگفت پرتلا! اون موقع هنوز نمیتونست پرتقال رو خوب تلفظ کنه.
و من همهش میگفتم نه نارنجی!!🤦🏻♀️
مدتها طول کشید خودم رو قانع کنم، ولی بعد، منم تصمیم گرفتم از همین روش استفاده کنم.
از اسامی با مسما!😅
سبز: خیار
آبی: آسمون
صورتی و بنفش: گل (هنوز تفاوتی قائل نیست بین اینها)
نارنجی: پرتقال
زرد: موز
قرمز: گوجهای و سس (این دو اسم داره😅)
سفید: دستمال کاغذی
الحمدلله سیاه و قهوهای رو با نامهای کلیشهای😅 خودش یاد گرفته بود.
حالا خوشحالم وقتی بهش میگم برو لباس موزیت رو بپوش میتونه بره و برداره.😇
و حرفهای بامزهٔ دیگهش...:
مامان گوجهای چشمم خوب شده!
خیار رو بده (تسبیح سبز رو بده)
آسمون مال منه! (توپ آبی مال منه)
پس منم دستمال کاغذی میشم! (تو شطرنج، من مهرهٔ سفید رو انتخاب میکنم)
و این سوال و جواب خندهدار:
حسین آقا گوجه سبز چه رنگیه؟
خیار!😂
پ.ن: تازگیها شروع کردم گاهی موقع گفتن رنگها، اسم واقعیشون رو هم میگم، به امید اینکه کمکم یاد بگیره.
این موز زرده
این سس قرمزه
این آسمون آبیه و...
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«ببین بزرگ شدی!»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۶، #حسین ۳ ساله و #یحیی ۹ ماهه)
داشتم به یحیی غذا میدادم که حسین گفت منم گشنهمه.
از اونجایی که ساعتی قبل غذا خورده بود، گفتم حتماً الکی میگه🫢😏
یکی دو بار دیگه هم گفت.
گفتم خودت پاشو بیار😌
گفت من نمیتونم!😶🌫
گفتم میتونی! دیگه بزرگ شدی!
گفت نه کوچیکم.😇
گفتم دستتو ببر بالا.
دستشو بالا برد:
ببین بزرگ شدی!😉
گفت آره...😃 بزرگ شدم.
و رفت و خودش زیرانداز انداخت و سفره باز کرد و سیبزمینی تخممرغی که از قبل تو یخچال بود، رو آورد و هم خودش خورد و هم داداش بزرگترش.😅
به همین راحتی میشه به بچهها اعتماد کرد و اعتماد به نفس داد!
خیلی کارها هست که میدونیم بچهها میتونن انجام بدن، ولی اعتماد به نفسشو ندارن...
میشه با چیزهای ساده، این اعتماد رو بهشون برگردوند!😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
🌼 یک کار جذابتر هم میشه کرد!
این که همین کوکوی نون رو، به عنوان خمیر پیتزا در نظر بگیریم!😍
روش مواد پیتزا و پنیر بریزیم و مدت کمی بذاریم تو فر و بیاریم جلوی خانواده😎
و به قول همسرم، میشه #تبدیل_تهدید_به_فرصت!😅
✍🏻 #ه_محمدی
(مامان #محمد ۶.۵، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
#ه_محمدی (مامان #محمد ۴سال و ۸ماهه و #حسین ۲۲ماهه) چند روز از اربعین گذشته بود و ساعت نزدیک ۱۰ صبح
«یک راهکار خوب برای مشکل سروصدای بچهها و همسایه پایینی»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
من حدود دو سال پیش، این پست رو نوشتم.
در مورد مشکل بدوبدوی بچهها و ایجاد مزاحمت برای همسایه پایینی.
الان اومدم بعد ۲ سال استفاده موفقیت آمیز😜 از این «فومهای پلیاتیلین ۱ سانتی» دوباره گزارشش رو بدم.
تو پست گفته بودم که بعد ۴۰ روز، یک بار هم تذکر نگرفتیم. الان باید بگم الحمدلله بعد ۲ سال، باز هم حتی یک بار تذکر نگرفتیم.🤲🏻😀
چند بار حتی در موقعیتهای مختلف، سر بحث رو باهاشون باز کردیم که ببخشید بالاخره بچه ها سر و صدا میکنن. سر و صداشون اذیتتون نمیکنه؟ و گفتن که نه. خیلی خوبه... و پیش اومده بگن که نه بابا، بچهن دیگه. چیزی بهشون نگو. بذار راحت باشن.
از روی حرفشون احتمال میدم کمی صدا میره پایین. ولی مزاحمتآمیز نیست انشاالله.
مسئلهی بعدی که میخواستم بگم در مورد ماندگاری و دوام اینهاست.
اگه روشون چیزی انداخته نشه، خیلی زود کثیف و حتی پاره میشن.
ما برای همین کل خونه رو با فرش و موکت و پتو و روفرشی و گلیم پوشوندیم. البته موکت مخصوصا اگه نازک باشه، یه مقدار خش خش میکنه. ولی گلیم و فرش و پتو، نه.
یه جایی از خونه، که از قضا دم در ورودی خونه هم هست، به خاطر اینکه موقع باز شدن در، بهش گیر میکرد، نشد چیزی روی فوم بندازیم. بعد مدت کوتاهی، اونجا کثیف شده بود و خوب زشت دیده میشد. البته از اولشم، فوم کلا چیز خوشگلی نبود. برای همین از این برچسب کابینتا گرفتیم و چسبوندیم روی فومهای این بخش. هم خوشگل شد، هم تمیز و هم مستحکمتر.
فومهای زیر مبلهای یک و دو نفره هم، چون بچهها هی تکونشون میدادن، بعد مدتی کلا پاره پوره شد و دیگه بریدیم و انداختیم دور. و اونجا تنها جای بدون فوم هالمونه.
آشپزخونه و اتاقا هم کماکان بدون فومه و مشکلی نبوده.
آهان!
و اما بهترین نکته داستان!
دیدید بچهها وقتی تازه میخوان بشینن یا نوپان، هی میخورن زمین😢
بندگان خدا بچههای اول و دومم خیلی اوخ شدن بابت این قضیه
ولی شکر خدا سومی که کلا تو این خونه فوم شده بزرگ شد، خیلی از این بابت راحت بود. بارها شد زمین بخوره، ولی اصلا دردش نیومد؛ به خاطر نرمی و انعطاف زمین. حتی چندین بار شده لیوانم زمین افتاده و نشکسته.
البته که بیشتر لیوانها، تو آشپزخونه (که فوم نداره) زمین خوردن و خرد شدن😅
#سروصدای_بچهها
#همسایه_پایینی
#خانم_چه_خبرتونه؟
#نصف_شبم_آسایش_نداریم😩
#زمین_خوردن_کودک_نوپا
#فوم_پلیاتیلن_یک_سانتی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«تجربه میز گفتوگو درباره فلسطین توی پارک»
#ف_حسینی
( مامان #زهرا ۸، #زینب ۶، #مطهره ۴، و #یحیی ۲ ساله)
دوست داشتم به جز کمک مالی برای غزه و لبنان، کاری کنم که مردم اطرافم رو هم بیارم پای کار تا اونا هم متوجه قضیه بشن و روی این موضوع حساسیت پیدا کنن👀.
این شد که با چندتا از دوستان هم محلهای (که عضو مادرانه محله بودیم)، هماهنگ کردیم و رفتیم یکی از بوستانهای شهرمون، قم🌳.
دخترا رو با خودم بردم؛ اما پسرم که کوچیک بود پیش همسرم موند👶.
اول فضاسازی رو انجام دادیم و پذیرایی رو آماده کردیم (پذیراییمون چای و خرما و حلوا بود)☕️.
بعد مداحیهای مربوط به لبنان و فلسطین و ضد اسرائیل رو پخش کردیم و از افرادی که رد میشدن تا وارد پارک بشن، دعوت میکردیم هم پذیرایی بشن و هم یه صحبتی با هم داشته باشیم.😀
یه عده فقط در حد پذیرایی میایستادند و میرفتن😏،
یه عده هم که کاملاً در جبهه خودمون بودن🤝،
گروه سومی هم بودن که مخالف اینکار بودن اما علاقه به صحبت داشتن🗣.
گفتوگو رو با این جمله شروع میکردیم که: ما یه پویشی داریم برای حمایت از جبهه مقاومت و بعد نظر اونها رو میپرسیدیم. اگه مخالف بودن میپرسیدیم چرا دوست ندارن حامی جبهه مقاومت باشن؟ و بعد
دلایل خودشونو میگفتن و گفتوگو شروع میشد😊.
اما پاسخهایی که ما میدادیم:
اولاً اینکه مردم فلسطین هم انسان هستند و خیلی خیلی تنها شدن، به لحاظ انسانی باید به دادشون رسید و ما شیعه امیرالمومنین علیهالسلام هستیم که غم زن یهودی رو هم میخورد.
ثانیاً اسرائیل دشمن مشترکمونه بعد از فلسطین و لبنان و... سراغ کشور ما هم میاد😡.
بعضیها آخرسر، حرف ما رو قبول میکردن،
ولی خب چند نفری هم بودن که اصرار داشتن ما نباید هیچ دخالت و کمکی بهشون کنیم و باید به کشور خودمون فکر کنیم😕.
کارمون صد درصد نتیجه بخش نشد؛ اما از نظر خودمون خداروشکر رضایتبخش بود و
تجربه خوبی شد برامون🥰.
مطمئنیم که جهاد تبیین باید انجام بشه؛ نه فقط یکی دوبار، بلکه بهصورت مداوم و به هر بهانهای... 👊🏻.
ما باید حضور داشته باشیم بین مردم تا هم مردم ما رو جدای از خودشون ندونن و فکر نکنن آدمای عجیب غریبی هستیم😜،
و هم بلاخره یواش یواش به جمع ما بپیوندن و متقاعد بشن که حق چیه و با کیه😇.
انشاءالله بازم ادامه میدیم اینکار رو، مخصوصاً اگه توی یه مکان ثابت باشه که افرادی که در اون مکان رفت و آمد میکنند، متوجه بشن که فلان اتفاقی که تو کشور یا منطقه افتاده، مهمه و باید حساسیت نشون بدیم🥺.
میخوایم که فقط حرف خبرگزاریهای غربی و خارجی براشون آشنا نباشه و صحبتهای ما رو هم بشنون و خودشون تشخیص بدن که حق کجاست و باطل کجا... 🤔.
پ.ن:
کمک مالی آنچنانی نتونستیم جمع کنیم،
چون هم شناخته شده نبودیم که مردم بخوان اعتماد کنن، هم بعضیهاشون میگفتن قبلاً کمک مالی انجام دادن و یا پول نقد همراهشون نبود🤷🏻♀.
#جهاد_تببین
#روایت_پشت_جبهه
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
نوک یکی از مدادهاش از پشتش درمیاد.
میگه مامان هر وقت مدادم، نوکش تموم شد، به کمک این دکمه میتونم دوباره نوک بیارم. دستشون درد نکنه این دکمه رو گذاشتن.😀
#عاشق_صفای_بچههام🥰
#مزه_های_زندگی
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مامان بیا ویژگیهای منو پیدا کن»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
یکی از معماهای مادری، کشف کردن تفاوت بچههاست👧🏻👦🏻.
مثلاً میفهمی یکی قدرت تجزیه و تحلیل و پردازشش بالاست و راحت سوالات ریاضی رو حل میکنه➕🤔➖.
و اون یکی حافظهی خیلی خوبی داره و قرآن و شعر رو زود حفظ میکنه😎.
یا یکی اهل جنگ و بازیهای رزمیه🗡🔫!
و اون یکی آرام و مهربان و حساس👼🏻... با اینکه هر دو پسرن🤭.
و تازه بعد این کشفهاست که تفاوت رفتارهاشون برات جالب میشه😍.
اولی که عاشق بازیهای جنگیه، دوست داره تفنگ دستش بگیره و با بچههای دو سال بزرگتر از خودش کشتی بگیره🤼♂.
و دومی از این حرکت برادر بزرگش، رنجیده میشه و دوست داره با بچههای کوچکتر از خودش، یک جا آروم بشینه، یا نهایت دنبال بازی کنه👦🏻🏃🏻.
اینجاست که میفهمی چرا این دومیِ حساست میگه، مامان بازم اینجا مهمونی بیایم☺️. (چون یک بچه آروم و کوچکتر از خودش دارن که همبازی خوبیه براش)
یا با لبهای آویزان میگه مامان بیا بریم خونه! (چون بچههای بزرگ پر جنب و جوش دارن و بین کشتیهاشون، مشتی هم نثار این پسرکت میکنن😅👊🏻)
#معماهای_مادری
#لذت_کشف_تفاوتها
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«آن سفر جان بخش...»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
#قسمت_اول
ساعت ۸ شب، درحالیکه که از دور، شاید از بلندگوهای ایستگاه راه آهن شهید رئیسی مشهد، صدای «اللهم صل علی علی ابن موسی الرضاالمرتضی...» به گوش میرسید، قطارمون راه افتاد.
«الإمام التقی النقی و حجتک علی من فوق الأرض...»
صدا کم کم محو میشد...
قطار میرفت و با سرعت هرچه تمامتر، من رو از این شهر و از حرم آقا دور میکرد.🚝
باورم نمیشه همین دو سه ساعت پیش، نزدیکترین کس بودم به ضریح مبارک آقا.
وقتی که برای بار آخر، با ۳ تا بچه، و «چرا اینا رو تو این شلوغی آوردی» و «عزیزم بیا این طرف بچهها له نشن» و همراهی مادرم که از پشت بچهها رو اسکورت میکرد، و لطف بعضی زوار که حتی یکیشون پسر وسطیمو بغل کرد، دل و جان رو به این دریا زدیم.
اینقدر که الان دلم برای اون لحظات ضعف میره و چشام رو اشکی میکنه، همون لحظه اینجوری نبودم.
نگرانی از بابت بچهها و زحمت اونها از یه طرف،
و نگرانی از ضیق وقت و نزدیک شدن به زمان حرکت قطار از طرف دیگه، حسابی بهم فشار عصبی آورده بود.
با این حال سعی میکردم حتی شده لحظهای، دلم رو، هرچند با ضعف و ناله متوجه آقا کنم.
«آقا قربونتون برم...
میدونم پر ضعفم...
میبینید حال و روزمو....
آقا میشه دستمونو بگیرید و ببرید و بلند کنید ما رو هم؟
آقا کمکم کنید جوری باشم که خدا و شما ازم راضی باشید...
میشه آقا؟🥺»
قطار میرفت...
یک لحظه چشمم برای بار آخر، حرم و گنبد طلایی مولا رو نوشید.
انگار دنیا برام لحظهای متوقف شد.
چرا قبلا که تو حرم بودم قدرشو نمیدونستم؟
چرا به جای جان دادن از شوق، از بپوش و دربیار کلی رقم لباس گرم برای سه تا بچه خسته و ناراحت بودم؟ چقدر هم هوا این چند روزه کولاک کرده و سرما به جانمون میریخت.
دنیا دوباره به جریان افتاد.🥺
آن یک لحظه چه زود رد شد و رفت
و رفت...
بعد از اون، همه تاریکی شب بود و چراغهایی که هیچ کدوم، چراغ بارگاه مولا نبودن...
ادامه دارد...
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«بازی مشقی و کار خونه» #ه_محمدی (مامان #محمد ۶ساله، #حسین ۳ساله و #یحیی ۶ ماهه) آقامحمد ما امسال پ
پارسال برای اینکه پسرم حوصلهش بکشه تکالیفشو انجام بده، خیلی از این بازی مشقیها میکردیم.
امسال خیلی بهتر شده؛ اما بازم لازمه گاهی.
یه دفتر داره که خیال پردازیهاشو توش مینویسه. یعنی من براش مینویسم.
اما برای نوشتن اونا، باید شارژم کنه.
که شارژ شدنم، با نوشتن مشقاشه.
این روزا که درسا مجازی شده، دوباره نیاز به این بازی مشقی احساس میشه.
چون الان، تکالیفی رو که تو مدرسه انجام میدادن هم باید تو خونه انجام شه؛😵💫
بدون انگیزهی رقابت با دوستان یا تشویق معلمش
دیروز، یه بازی مشقی جدید به ذهنمون رسید.💡
این بازی قدیمی که دو تا دست میکشیدیم و شماره توش مینوشتیم و بعد به نوبت یکیشو میگفتیم و پیدا میکردیم.
اما وسطش، بعد اینکه چند تا شماره پیدا میکردیم، دوتا دونه کلمه هم از تکلیفش مینوشت.
و اینطوری خیلی دلنشین، تکالیفش تموم شد.🥳
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«چالش انتخاب اسم»
#امالبنین
(#محمد ۱۲، #علی ۱۰، #عقیل ۸ و #حنیف ۳ ساله و #یحیی ۱ ماهه)
خانواده دو نفره ما از همان اوایل تشکیل، به یک تصمیم عجیب مغایر با فرهنگ مرسوم رسید و آن هم اینکه در صورت امکان به داشتن یک یا دو فرزند اکتفا نکنیم😍!
به همین دلیل در انتخاب نام بچهها دستمان کمی باز بود🤗!
برای یافتن نام نیکو برای فرزندان که در روایات تاکید زیادی شده ابتدا به سیره معصومین سری زدیم تا بلکه الگویی پیدا کنیم🔍.
به جز اسمهای محمد، علی و فاطمه که اکثر ائمه برای نام فرزندان خود انتخاب کردن، باقی اسامی از الگوریتم خاصی پیروی نمیکردن.
پس به جز این اسامی یک سری قوانین برای انتخاب نام فرزندان قرار دادیم🤔!
1⃣ قانون اول : نام انتخابی مورد توافق هر دو طرف باشد.
2⃣ قانون دوم : اسم انتخابی با هدف نامگذاری که همان شناختهشدن فرد در یک جمع است، همخوانی داشته باشد. یعنی تا حد ممکن جزء اسمهای پرتکرار نباشد.
3⃣ قانون سوم : نام انتخاب شده دارای معنی خوب و با صبغه دینی مذهبی باشد.
به علاوه یک سری خرده قوانین و تبصرههای دیگر😅!
به جز دو پسر اول که بدون بحث و درگیری و خون و خونریزی، محمد و علی بودن، دو پسر دیگه با همین قوانین که مانند قوانین اداری دست و پاگیر شده بودن، به سختی نامهای عقیل و حنیف برگزیده شدن🥳.
اما سر پسر پنجم تا آخر ماه هشتم تقریباً تمام گزینههایی که به عقل جن و انس می رسن، بررسی شده و هر کدام به دلیلی رد شده بودن🧐!
تا روز شهادت یحیی سنوار😭...
همسرم به واسطه شغلش از قبل طوفانالاقصی هم تا حدی سیدهاشمصفیالدین و یحیی سنوار را میشناخت و با شهادت تک تک فرماندهان مقاومت به هم میریخت🇱🇧😢🇵🇸...
اما با شهادت یحیی سنوار حالش خیلی دگرگون بود و در سکوت فرو رفته بود.
آخر شب سکوتش را با این جمله شکست که اسم پسرمون رو یحیی بذاریم!
یحیی را من هم خیلی دوست داشتم،
قوانین اصلی ما را دارا بود🌹.
سر فرزند قبلی به یکی از گزینههای جدیمان تبدیل شده بود ولی به دلیل همان خورده تبصرهها در نهایت حذف شده بود و به همین علت این دفعه بحثی در موردش شکل نگرفته بود👏🏻.
اما فیلم شهادتش که پخش شد دیگر نگران خورده تبصرهها نبودم، دلم میخواست پسرم که بزرگ شد، بگویم من دو یحیی میشناسم که اگر سعی کنی ذرهای به هر کدام شبیه شوی، موجب افتخار منی 😍.
اولی پیامبری که در کودکی به پیامبری رسیده و خیلی مهربان و پاک و پرهیزکار بوده و حتی همین نام یحیی را خود خدا برای اولین بار بر وی نهاده😇...
و دومی کسی که طراح عملیاتی بوده که موجب سرشکستگی اسرائیل شده و شهادتش به گونهای رقم خورد که شجاعت و جهادش زبانزد عام و خاص شود👊🏻🇵🇸.
پ.ن:
از خوشبختی های هر انسانی داشتن دوستانی بهتر از آب روان هست😊
این کیک رو یکی از دوستانم برام آورد که خواهرش زحمتش رو کشیده🌸🌸🌸
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«غربالگریای که نرفتم»
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱ ساله)
تابستون سال ۹۶ بود. تازه دو سه ماهی بود که مادر شده بودم و داشتم با حالم بدهها کنار میومدم.
با «خدایا قراره ۹ ماه اینجوری باشم؟»
و «شیر رو خودت بجوشون، پنجرهی آشپزخونه رو هم باز کن، در اتاقم ببند بو نیاد»
و تازه با زور دمیترون سرپا شده بودم که با بحث جدیدی روبرو شدم
«غربالگری»
دکتر برام نوشت و گفت: همین روبرو سونوگرافی هست. برو امروز همینجا انجام بده،
و رفتم.
پرسیدم، دکتر خانم نداشتن🤦🏻♀.
هوا داشت تاریک میشد. گفتم خب پس یه روز دیگه و یه جای دیگه میرم.
قبلاً از بعضی دوستانم شنیده بودم که میگفتن ما غربالگری رو نرفتیم. چون درمانی نیست و راهکاری جز سقط نداره؛ که اونم بعضی مراجع اجازه سقط نمیدن.
با این حال فرداش بیمارستانی نزدیک خونهمون رفتم. بعد یکی دو ساعتی معطلی بالاخره رفتم که پذیرش بشم.
و تازه با قیمت سرسامآورش روبرو شدم.
قیمتش اندازه نصف اجاره ماهانه خونمون بود😨،
حقیقتاً به حساب و کتاب افتادم.
برگشتم خونه و تصمیم گرفتم با همسرم در این مورد مشورت کنم. در کنارش تحقیقهای لازم رو کردم🧐؛
فقط برای سنجش بیماری سندروم داونه. نه هیچ بیماری دیگه. نه بیماریهای قلبی و کلیوی و...
🍂هیچ درمانی نداره و راهکارش جز سقط نیست که اونم به هیچ وجه دلمون نمیخواست سقط کنیم. مخصوصاً که بعد کلی انتظار و دوا درمون باردار شده بودم. بماند که از نظر مراجع هم نمیشد به این راحتی گفت عزیزم بیا بکشمت..😓😱
و البته درصد خطاش خیلی زیاده و به اصطلاح مثبت کاذب زیادی داره. یعنی خیلی از بچهها سالمن و به اشتباه مشکلدار گزارش میشن.
و باید با صرف هزینههای بیشتر و استرس فراوان، برن سراغ مراحل دوم و آمنیوسنتز. که خودش احتمال سقط جنین رو داره. حتی ممکنه جنینی به خاطر همین آزمایش سقط بشه و بعد نتیجه، مشخص بشه که سالم بوده طفل معصوم 😭😭😭.
خلاصه با همسرم تصمیم گرفتیم تو این راه خطرناک از اول وارد نشیم. بخشی از اون پولی که قرار بود صرف غربالگری کنیم رو صدقه دادیم و از خدا خواستیم خودش فرزند سالم و صالحی بهمون بده و برای سربازی امام زمان، در پناه خودش حفظش کنه.
🪴🪴🪴
برای فرزند دوم و سومم هم از ابتدا و با اطمینان، به دکتر درمورد رفتن به غربالگری جواب «نه» میدادم.
مخصوصاً که با خانم دکتر موحدینیا هم آشنا شده بودم و فهمیده بودم به هیچ وجه غربالگری ضرورتی نداره و خدا خبر داره از گردش مالی مافیای پزشکی که سالها غربالگری رو تو ایران اجباری کرده بودن.
حتی برای فرزند دومم (اون موقع غربالگری اجباری بود) مجبور شدم امضا و اثر انگشتم بدم که اگه خدای نکرده بچهم مشکلدار بود، مسئولیتش پای خودمه😕
و شکر خدا برای فرزند سومم دیگه این اجبار برداشته شده بود. هرچند که بعضی دکترها هنوز هم با ترسوندن مادر، اصرارشون رو دارن🙄🤷🏻♀️.
پینوشت:
دو سه هفته پیش، از طرف خیریه فردای سبز بهم زنگ زدن که یکی از خانوادههای تحت پوششمون که فرزند توراهی دارن، اصرار دارن که غربالگری رو برن و ما رومون نمیشه بهشون توضیح بدیم (آقا هستن مسئول خیریه). اگه میشه شما زنگ بزنید صحبت کنید.
خلاصه زنگ زدم و از تجربیات خودم و دوستانم و نکاتی که از خانم دکتر موحد یاد گرفته بودم، بهشون گفتم. باهاشون همدلی کردم و تا حدودی خیالشونو راحت کردم که نیازی به غربالگری نیست.
چون بندگان خدا، با وجود پولی که نداشتند، به خاطر اصرار دکتر، مونده بودن چیکار کنن. آخر سر گفت باشه اگه دکتر خیلی اصرار نکرد نمیرم.
پینوشت۲:
همین اخیراً خانم موحد پستهایی کامل و جامع در مورد غربالگری گذاشتن. میتونید از اینجا ببینید:
https://eitaa.com/hejrat_kon/5949
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سر صبحونه پسرم میگه مامان شکمم میگه من تن ماهی میخوام!
میگم الان صبحانه میخوریم. تن ماهی باشه برای ناهار
برمیگرده به شکمش دست میکشه و میگه: متاسفم! الان نمیتونی تن ماهی بخوری😅😂
#مزه_های_زندگی
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۷، #حسین ۴ و #یحیی ۱.۵ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif