eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
193 ویدیو
37 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«۲. صبح‌ها دونفری از خانه می‌رفتیم.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) کنکور سختی دادم؛ من آدم این‌همه درس خواندن نبودم🤦🏻‍♀️؛ درسم در مدرسه انصافاً خوب بود. سرکلاس متمرکز بودم روی تدریس معلم ولی حوصله‌ام اصلاً یاری نمی‌کرد ساعت‌ها دوباره همهٔ درس‌ها را بخوانم و تست بزنم و... اما با هر جان کندنی بود کنکور دادم و فیزیک دانشگاه تهران قبول شدم. (هم‌زمان کنکور دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) را هم داده بودم و حقوق قبول شده بودم) درحالی‌که من واقعاً عاشق مهندسی معماری و برق بودم ولی قبول نشدم😓 و با بی‌علاقگی و از روی اجبار در رشتهٔ فیزیک شروع به تحصیل کردم... یک ترم گذشت که فهمیدم فیزیک اصلاً رشتهٔ مورد علاقهٔ من نیست! انصراف دادم و با پیگیری فراوان تحصیل در رشتهٔ حقوق دانشگاه امام صادق (علیه‌السلام) را انتخاب کردم و تا همیشه از این انتخاب راضی‌ام.😍 ترم دوم دانشگاه به واسطهٔ یکی از دوستان عضو جامعه اسلامی دانشجویان شدم و فعالیت تشکیلاتی را در آنجا شروع کردم و این مسیر خیلی من را رشد داد. دانشگاه ما هیچ تشکل دانشجویی نداشت و من عضو دفتر مرکزی جامعه اسلامی شدم و آن‌جا فعالیت می‌کردم، فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی. سال ۱۳۸۱ ازدواج کردم، اولین دیدار ما برمی‌گردد به برنامهٔ کوهنوردی که من به دعوت برادرم شرکت کرده بودم...‌ بعد از آن هم در چند برنامهٔ دیگر گروه‌ کوهنوردی دانشگاه تهران شرکت کردم و این برنامه‌ها زمینهٔ آشنایی ما را فراهم کرد.🤭 مراسم ازدواجمان یک مراسم دانشجویی ساده بود. سالن عروسی، سلف سرویس دانشگاه بود و ما تمام تلاشمان را برای کم هزینه شدن مراسم کردیم درحالی‌که باید استانداردهای خانواده‌ها در مراسم را رعایت می‌کردیم و البته همسر اصرار داشتند خودشان هزینه‌ها را بپردازدند و این کار را سخت‌تر می‌کرد.🫣 هیچ‌وقت حس‌نکردم ازدواج هدفم را تغییر داده یا تحصیل را برایم سخت‌تر کرده. صبح با همسر از منزل خارج می‌شدیم، او به طرف محل کار و من به طرف دانشگاه. عصرها هم من زودتر از او برمی‌گشتم و بساط شام را آماده می‌کردم. خودم دوست داشتم حتماً قبل از همسر خانه باشم. و این باعث شد از بعضی فعالیت‌های جانبی‌ام کم کنم. اما همچنان درس می‌خواندم و کار تشکیلاتی را تا جایی که وقتم اجازه می‌داد پیش می‌بردم.👌🏻 زمان امتحان‌ها کمی کار سخت می‌شد که آن هم وقتی هر دو دانشجو بودیم و یکدیگر را درک می‌کردیم، با تدابیر ساده حل می‌شد. بعد از اتمام کارشناسی کنکور کارشناسی ارشد دادم و دانشگاه قم قبول شدم. هر هفته یک روز تا قم می‌رفتم و برمی‌گشتم و روزهای دیگر را شغل پاره‌وقت مطالعاتی تحقیقاتی داشتم. هنوز پایان‌نامه را دفاع نکرده بودم که استخدام یک سازمان دولتی شدم، کار تمام وقت!☝🏻 تا قبل بچه‌دار شدن هم حس نکردم کار لطمه‌ای به خانواده و روابط همسری بزند؛ تدابیر مختلف باعث می‌شد خستگی کار سایه روی تکالیف و‌ وظایف خانواده نیندازد.☺️ همیشه سعی می‌کردم قبل از همسر خانه باشم و این خودش عامل موثری در حفظ و تحکیم روابطمان بود. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
🌪 طوفان آمده، بپاخیز...🗣 🔥کونا لِلظّالِمِ خَصماً وَ لِلمَظلومِ عَوناً🤝 2️⃣خیزش دوم مادران و بانوان ایرانی🧕🧕 همراه با آینده‌سازان جهان بدون اسرائیل 😔اگه نمیتونیم بریم غزه و کمک کنیم، با این قیام✊ به مادران و کودکان فلسطینی کنیم.💞 🇵🇸راهپیمایی کالسکه‌ای مادران با کودکان🇵🇸 🔴در یوم‌الله ۱۳ آبان و روز ملی مبارزه با استکبار جهانی🇺🇸 🇲🇫 📣وعده ما راس ساعت۸:۴۵ صبح میدان فلسطین🇵🇸 💚هر کی حاضره این بار هم با ما بیاد سر قرار عاشقی بسم الله ✌ 🇮🇷 نهضت مادری و امهات القدس اینجاست: ╭┅──==───┅╮ ↪ https://ble.ir/ommahatalqods@nehzatemadari ╰┅──==───┅╯ 🌟 این شناسه شما رو به محله هاتون وصل میکنه 👇🏻 @maman_e_hosein
«۳. از مادرم، پرستار و مهد کمک گرفتم.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) هفت سال بعد از ازدواج من برای اولین بار مادر شدم.😍 قبل از آن اصلاً قصد بچه‌دار شدن نداشتم، مشغول کار و تحصیل و‌ پایان‌نامه و فعالیت‌های اجتماعی بودم. و حالا که به عقب نگاه‌ می‌کنم چقدر بابت این تصمیم و تأخیر در فرزند دار شدن پشیمانم😓 اما زمان هیچ‌وقت به عقب برنمی‌گردد. بارداری و زایمان راحتی داشتم. زمانی که محمدعلی دنیا آمد، من شاغل تمام‌وقت یک سازمان دولتی بودم با ردهٔ شغلی خوب و حقوق عالی. شش ماه اول مادر شدنم رویایی گذشت؛ یک نوزاد آرام و دوست‌داشتنی، روزهای مادرانهٔ پر از شگفتی! مادر شدن یک بخش کشف نشده از وجودم را بر ملا کرده بود که دیدنش برایم لذت‌بخش بود.😅 من مادر بی‌تجربه‌ای بودم ولی نوزادی آرام و بی‌دردسر محمدعلی، و کمک‌های جدی همسر، من را آرام آرام با ناشناخته‌های دنیای مادری آشنا کرد. پدری که خیلی ترس و نگرانی از بغل کردن و حمام و بیرون بردن بچه نداشت و من هم برایش محدودیتی قائل نبودم.☺️ شش ماه خیلی زود گذشت. مرخصی زایمانم که تمام شد، یک تکه از قلبم را گذاشتم پیش مادرم و روزهای شاغلانه را دوباره از سر گرفتم؛ کارم را دوست داشتم و از آن انرژی می‌گرفتم؛ از همان ابتدا خیلی محکم به مدیر گفتم که من دیگر مادر شده‌ام و حتی یک دقیقه هم نمی‌توانم اضافه‌کار بمانم. با احتساب ساعت شیر؛ ۲ بعد‌ازظهر می‌رسیدم به محمدعلی.🥺 یک استراحت کوتاه داشتم و روزم با پسرک از ساعت چهار عصر شروع می‌شد تا شب؛ سعی می‌کردم جبران ساعت‌های نبودنم را بکنم؛ خستگی سر جایش بود و بازی و آغوش و تفریح هم سر جایش. ولی درون‌من غوغای بدی بود. خیلی‌ها می‌گفتند مادر باید کنار کودکش باشد، بچه تا دو سال اگر مادرش نباشد ال می‌شود و فلان و بهمان و... این حرف‌ها اذیت‌کننده بود برای من که مادری‌ام را ناقص نمی‌دیدم و کارم را دوست داشتم.🤭 به این حرف‌ها بها نمی‌دادم ولی شنیدنش اذیتم می‌کرد. سعی می‌کردم دائم مادری خودم را پایش کنم و بسنجم که آیا مادرم آن شخص امنی که بچهٔ کوچک باید به او پناه ببرد هستند یا نه؟ همیشه جوابم مثبت بود و خیالم راحت می‌شد ولی دعوای🤦🏻‍♀️ مادران شاغل و مادران خانه‌دار همواره ادامه داشت و‌ این من بودم که برای آرامش‌ خودم باید پایم را از این دعوا بیرون می‌کشیدم. تا یک سالگی، محمدعلی پیش مادرم بود و بعد از آن به خاطر بیماری مادرم و پر جنب‌و‌جوش بودن پسرجان پرستار گرفتیم. برای پیدا کردن پرستاری مطمئن و مهربان خیلی دعا و نذر کردم تا اینکه خدا پرستاری با تمام ویژگی‌های مد نظرم جلوی پایم گذاشت.🧡🤲🏻 تا سه سالگی با پرستار بود و بعد هم به سبب نیازی که به هم‌بازی داشت با دقت و بررسی فراوان مهد خوبی پیدا کردیم و خیالم راحت شد. پسرم روحیهٔ مستقلی داشت و هر روز از ۸ صبح تا ۴ عصر همراه با دختر عمه‌اش که با هم پنج ماه اختلاف سنی داشتند، به مهد نزدیک محل کارم می‌ر‌فت و بعضی روزها هم عمهٔ عزیز دنبالش می‌رفتند و می‌بردندش خانهٔ خودشان. اینطور شد که شکر خدا هیچ مشکلی با مهد کودک نداشتیم و همه راضی بودیم.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
اکثر کتاب‌هایی که در مورد خانواده‌های درگیر در جنگ خوانده‌ام، پیرامون شهید و شهادت و اخلاق و مرام شهید بوده است. البته بعضی از کتاب‌ها هم در مورد همسرانی بود که عاشقانه از همسران مجروح خود تا سالیان طولانی بعد از جنگ مراقبت کردند و آن‌ها را تا رسیدن به کاروان جاماندگان بدرقه کردند. اما این بار کتابی خواندم متفاوت، عجیب و پر از اندوخته‌. کتابی که مرا گاهی می‌خنداند و گاهی هم می‌گریاند؛ مادر شهیدی زنده، داستان زندگی خود و پسرش را تعریف می‌کرد، مادری که خود را برای شهادت پسرش آماده کرده بود ولی با پدیده جدیدی روبه‌رو شده بود، چیزی به اسم «قطع نخاع». فکرش هم آدم را به هم می‌ریزد چه برسد به آنکه هفده سال پر از عشق و صبر از شهیدت مراقبت کنی؛ این مادر در این کتاب اسطوره صبر و مقاومت است، صبر و مقاومتی مثال زدنی که ناخودآگاه این فکر را به سر می‌اندازد که شاید رحم نداشته اصلا! شاید منتظر مرگ پسرش بوده اصلا! شاید فقط روزها را سر می‌کرده! شاید ... اما او با پرستاری عاشقانه و صبورانه‌اش جواب تمامی شایدهایم را داد و من را شرمنده خودش کرد. داستان آنجایی جالب‌تر می‌شود که دختری می‌خواهد با این شهید زنده ازدواج کند، ازدواجی عجیب که هیچ کس موافق نبود ولی این هم از عجایب کتاب «تب ناتمام» است که مسیر زندگی شهید را تغییر داد. 🍁🍁🍁 🌺کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام و رحمت 😊 کتابی که ما این ماه در پویش مادران شریف دور هم میخونیم کتاب هست. خاطرات خانم شهلا منزوی مادر جانباز شهید حسین دخانچی یک کتاب بسیار روون و خوش‌خوان که خیلی‌ها نتونستن طاقت بیارن و همون روزی که شروع کردن تا آخرش رفتن 🤓 🎁 این ماه هم ۱۰ تا جایزه‌ی ۱۰۰ هزارتومانی به قید قرعه تقدیم عزیزانی میکنیم که کتاب رو کامل خونده باشن 🤩 ✳️ اگر دوست دارین با ما همراه بشین تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف: 👇 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab داخل کانال در مورد روش‌های تهیه کتاب، شرکت در قرعه کشی، گروه‌ همخوانی کتاب و ... کامل توضیح دادیم. ضمنا چند تا همخوانی کتاب دیگه هم برای سلیقه‌های مختلف داریم که همه در کانال پویش اطلاع‌رسانی میشن ☺️ در خدمتتون هستیم 🤗: 👇 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«۴. قرار شد دیگر سر کار نروم!» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) بیماری بچه‌ها همیشه جزء روزهای سخت مادرانه است. برای همهٔ مادران سخت است تب و بی‌حالی جگر گوشه‌شان؛ بد قلقی‌های بیماری و درد سر دکتر و دارو و...😢 ولی برای مادران شاغل این مسئله چند برابر سخت‌تر است؛ کارفرمایانی که درکی از مسئولیت مادری ندارند؛ بیماری خودت را با گوشهٔ چشم نازک کردن مجبورند بپذیرند ولی مریضی فرزندت را نه! چیزی از عمر مادرانگی‌هایم نگذشته بود که فهمیدم مادرهای شاغل مرخصی‌هایشان را برای بیماری بچه باید نگه دارند و با دقت از مرخصی استفاده کنند. بچه‌دار شدن برای ما شگفتانه‌ای بود که زندگی را از روزمرگی درآورد و زحمت چندانی برایمان نداشت؛ پسری که خیلی بابایی بود و پدری که برای پسر وقت می‌گذاشتند؛ اما زندگی همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد.😔 محمدعلی دو ساله بود که ما قصد کردیم فرزندی دیگری به خانواده اضافه‌کنیم. اما دریغ از اینکه قصد ما همیشه با قصد پروردگار هم‌پوشانی ندارد، ما تدبیر کردیم و خدا تقدیر نفرمود... تا اینکه در چهارسالگی محمدعلی بشارت وجود فرزندی دیگر را به من دادند. بارداری سخت ولی شیرین؛ شیرین برای انتظاری که کشیدم و سخت بخاطر شرایط جسمی و وضعیت شغلی همسر و پسری بسیار پر جنب‌وجوش و شغل خودم که هر روز یک ورق تازه برایم رو می‌کرد...🤦🏻‍♀️ در ابتدای بارداری تصمیم گرفتم که با تولد فرزند دوم دیگر سرکار نروم و یک‌ مادر خانه‌دار بمانم؛ از فکر کردن به آن پشتم یخ می‌کرد؛ من که از ۶ سالگی که روانهٔ مدرسه شده بودم هیچ‌وقت یک سال پشت سر هم در خانه نمانده بودم؛ چطور می‌توانستم؟! اصلاً من مهارت خانه ماندن را بلد نبودم؛😶 به خودم‌ دلداری می‌دادم و می‌گفتم:«سخت‌تر از کار در نقطهٔ حساس سازمان که نیست، تو یک زنی، زن‌ها با خانه که مأنوس شوند خانه‌داری و خانه‌مانی را هم یاد می‌گیرند. تو فقط کافی‌ست با خانه‌ات انس بگیری...» آن سال‌ها با اینکه در شرایط گشایش مالی نبودیم، تصمیم گرفتم نه ماهی که تا پایان بارداری مانده را از حقوقم استفاده نکنم، تا کم‌کم عادت کنم به نداشتن استقلال مالی؛ سخت بود و برای کسی که از دوران دانشجویی کار کرده و درآمد داشته است انتخاب آسانی نبود!🤷🏻‍♀️ ولی من مصمم بودم بر این تصمیم...😉 روزهای بارداری تمام شد و محمدحسن کوچک مامانی ما به دنیا آمد؛ نوزادی که همهٔ ما را غافلگیر کرد؛😢 وابسته و ناآرام با دل‌دردهای شبانه و رفلاکس روزانه و گریه‌های دائمی که فقط با آغوش مادر آرام‌ می‌گرفت. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۵. نقطه عطف مادری‌ام، آشنایی با گروه مادرانه بود.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) پسر دوم ما هنوز بیست روزه نشده بود که همسر عازم سفر حج شدند و من ماندم و دو کودک و دست تنها! فکر می‌کردم روزهای سختی بر ما بگذرد ولی چنین نشد و خدا ما را در آغوش امن خود نگه داشت تا پایان سفر ایشان...🧡 روزهایی که سخت بود ولی سخت نگذشت، بعضی اتفاق‌ها سخت هستند ولی خدا قدرتی به آدم‌ می‌دهد که سخت نمی‌گذرد. من حالا با دو‌ کودک خانه‌دار شده بودم و این پدیده برای من دو وجه داشت؛ وجه آرامش‌بخش ماجرا که هیچ اجبار بیرونی من را از کودکانم جدا نمی‌کرد و آن روی سکه حس هدر رفتن توانمندی‌ها و وقت‌های خالی که در خلال بچه‌داری برایم می‌ماند؛ هیچ‌وقت نگذاشتم نقش مادری‌ام آنقدر فربه شود که همهٔ وقت و توانم را به خود اختصاص دهد. در این برهه دوستی عزیز به داد من رسید و با توصیهٔ ایشان شروع کردم به شرکت در دوره‌ها و کلاس‌های مهارتی و معرفتی... با یک نوزاد کمی سخت به نظر می‌رسید، ولی برای من که خلأ کاری غیر از مادری وجودم را آزار می‌داد، شیرین شیرین بود. محمدحسن دو ساله بود که با گروه مادرانه آشنا شدم. اگر بخواهم بگویم چه اتفاقی نقطه عطف مادری من بود باید بگم آشنایی با مادرانه...😍 مادرانه کم‌کم خلأهای اجتماعی من را پوشش می‌داد؛ از فعالیت‌های اجتماعی منعطف دوست‌دار مادر تا درس‌هایی برای بهتر مادری کردن؛ از دوستی‌های ناب و عمیق و جاندار تا مسیری برای رشد عملی و پیاده‌سازی همهٔ معارفی که بلد بودم.☺️ سال‌ها در مادرانه در سطوح سیاست‌گذاری تا اجرایی و عملیاتی و طرح و برنامه فعال بودم و فعالیت اجتماعی در الگوهای مختلف برایم معنا پیدا کرد. سال ۱۳۹۷ به حج مشرف شدم و بعد از آن خدا دختری دوست‌داشتنی به خانوادهٔ ما عطا کرد.💛 کمی بعد از تولد ضحی ویروس کرونا، بسیاری از معادلات اجتماعی ما را بهم ریخت. هر چند برای ما که کارمان در مادرانه مجازی پیش می‌رفت، تغییر چندانی رخ نداد. البته تعطیلی مدارس و خانه‌نشینی‌های طولانی و دلتنگی‌ها اذیت‌کننده🥲 بود ولی وجود نوزادی آرام و شیرین تحمل سختی‌ها را آسان‌تر می‌کرد. برادرها بسیار خواهرشان را دوست داشتند و این برای من که همیشه شاهد مشاجرات و منازعات دو برادر بودم لذتی دو چندان داشت. انگار وجود ضحی پیوند جدیدی بینشان ایجاد کرده بود و آن‌ها سر محبت کردن به خواهر رقابت داشتند.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۷. برای هر بچه، متناسب با نیازش وقت می‌گذارم.» (مامان ۱۴، ۹، ۴ساله) وقتی مامان اولی بودم، با حساب و کتاب مشخص برای پسرم وقت می‌گذاشتم. همه چیز طبق برنامه بود، با گوشی یادآور تنظیم می‌کردم، روی یخچال یادداشت می‌چسباندم که چیزی از قلم نیفتد. روزی یک کتاب، بیست دقیقه بازی، بازی حرکتی، دست‌ورزی و...😅 ولی از فرزند دوم به بعد دیگر حسابش از دستم در رفت. وقت‌های زیادی با بچه‌ها هستم، گاهی همه با هم، گاهی هم دونفری، مادر دختری یا مادر پسری خلوت می‌کنیم.😉 ولی دیگر آن‌طور مثل روزهای نومادرانگی‌ام دقیق و طبق برنامه نیست. هر بچه‌ای نیاز به نوع و‌ میزان متفاوتی وقت‌گذاری دارد؛ نوجوان یک‌طور و بچهٔ ۳ساله طور دیگر. ولی سعی می‌کنم برای شنیدن حرف‌هایشان؛ برای بغل کردن و قصه گفتن و خاطره شنیدن و... وقت بگذارم؛ یا اگر دنبال هم‌بازی بودند، داوطلب شوم. معمولاً برای عصرها هیچ برنامه و کار و‌ کلاسی نمی‌گذارم که وقتی از مدرسه می‌رسند کنار هم باشیم. من با تکالیفشان کاری ندارم؛ حتی این را به مدرسه هم گفته‌ام؛ فقط اگر سوالی داشتند، کمک می‌کنم.👌🏻 ولی حواسم هست که علاقه‌مندی و استعدادهایشان چیست. درباره‌اش با هم حرف می‌زنیم و اگر کلاس، استاد یا وسایل کمکی نیاز داشته باشند تهیه می‌کنیم. خیلی اهل کلاس و دوره بردن بچه‌ها نیستم؛ به نظرم مدرسه و فوق‌برنامه‌هایش کافی‌ست.😉 اما سال‌ها گذشت تا ایمان آوردم که مسجد همان قلب تپندهٔ محله؛ چقدر ظرفیت خوبی‌ست که بچه‌ها در بسترش دین را بیاموزند؛🥰 ارتباط با مسجد را با کلاس رزمی شروع کردیم نه برای اینکه بچه‌ها استعداد خاصی داشتند یا من می‌خواستم ورزشکار حرفه‌ای شوند، بلکه برای آن‌که قلابشان به مسجد گیر کند و وقتی گیر کرد دیگر لازم نیست من کار خاصی برای نماز خوان شدنشان بکنم.☺️ در خانهٔ ما رعایت احترام خیلی مهم است؛ هر چند بچه‌ها گاهی از این قانون پیروی نمی‌کنند و عواقبش را هم می‌چشند؛ احترام به پدر و‌مادر، به بزرگتر، به کوچکتر و... پسرها زیاد با هم دعوا می‌کنند🫣 ولی از آن روز که مشاوری به من گفت این دعواها اگر بی‌احترامی و تحقیر و توهین نداشته باشد، مایهٔ رشد رابطه و قدرت حل مسئله و تعارضات است، دیگر کاری به کارشان ندارم. فقط می‌دانند که نباید کتک‌کاری جدی با هم کنند.🙅🏻‍♀️ بچه‌ها با پدرشان خیلی راحت و صمیمی هستند؛ پدر با اینکه سرشلوغ است ولی خرده‌وقت‌هایی برایشان می‌گذارد، برای نوجوان زمان بیشتر و برای کوچکترها زمان کمتر‌. ولی این کمیت چیزی از شادی و عمق رابطه و کیفیت آن کم‌ نمی‌کند.😉 حضور همسرم در خانه چندان قابل پیش بینی نیست، ولی کمک‌های فکری‌شان همیشه راه‌گشای من و بچه‌ها بوده و هست. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif