«۲۷. هدایت بچهها دست خداست، نه دست ما یا مدرسه.»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
معتقدم خدا روزی رسونه و خیلی هم روزی این بچهها پر برکته😍، ولی به قناعت و خرید با فکر و اسراف نکردن اعتقاد شدید دارم؛ این ویژگی به بچهها هم رسیده. اما گاهی میگم نکنه این بالا پایین کردنها باعث بشه بچه ها خسیس بشن! چون میدیدم بچهها هر رفتاری رو از ما میبینن، دوست دارن شدیدتر انجامش بدن🥴.
سعی میکنم باهاشون حرف بزنم و بگم گاهی هم گشایش لازمه😉 و لازم نیست همیشه کلی حساب کتاب کنید. اگر چیزی رو لازم دارید یا خیلی دوست دارید، میتونید بخرید و اشکالی نداره. ولی نباید توی خرید زیادهروی کنیم.
خداروشکر به برکت رزق بچهها، وضعیت مالی خوبی داریم. متوسط یه کمی رو به بالا. با شرایطی که توی بچگیم داشتیم و پدرم کارگر بودن، کاملاً شرایط اقتصادی ضعیف رو درک کرده بودم. وقتی تو دانشگاه میدیدم که بعضی از دوستام که مناطق بالای شهر زندگی میکردن، از نداشتن صحبت میکردن، توی دل خودم میخندیدم که چه میفهمید نداری یعنی چی؟!😏🥲
همین باعث شده که توی هر مرحله از زندگیمون، خدا رو برای همه نعمتهایی که بهمون داده، شکر کنم.
موقعی که پسر اولم مدرسهای شد، به خاطر قسطهای خرید خونه شرایط مالیمون خیلی خوب نبود ولی یه مقدار که حساب کتاب کردیم، دیدیم میتونیم محمدعلی رو بفرستیم مدرسه غیرانتفاعی.
دو تا رویکرد برای انتخاب مدرسه وجود داشت؛
اولی این بود که بچه رو توی یه محیط عمومی بفرستیم که همه مدل آدمی رو ببینه و خودش گلیمشو از آب بکشه. و اگه محیطش ایزوله باشه، نمیتونه توی جامعه دووم بیاره.
دومی هم این بود که بچه رو توی یه محیط مناسب، اول از نظر اعتقادی و مذهبی قوی کنیم تا شخصیتش به خوبی شکل بگیره، بعد وارد جامعه بشه.
دومی رو قبول داشتم. همسرم مخالف بودن. خودشون تمام مقطع رو مدرسه دولتی بودن و میگفتن مشکلی پیش نمیاد😉. اما قانعشون کردم که اینطوری بهتره. معتقد بودم هدایت دست خداست و "لیس للانسان الا ما سعی ".
میگفتم اگه از نظر مالی امکانش رو نداشتیم که غیرانتفاعی بذاریمش، اشکال نداشت و اصلاً هم نگران این نبودم که بچهم بیتربیت میشه و عذاب وجدان نمیگرفتم که کاش میفرستادم غیر انتفاعی تا هدایت بشه!
اما حالا که میتونیم هزینه کنیم، انجام بدیم که بعداً نگیم ما همهٔ تلاشمونو نکردیم! اینطوری اگه خدای نکرده راه درست نره، بعداً حسرت نمیخوریم که کاش مدرسهٔ خوب میذاشتیمش و پیش دوستا و معلما و همنشینهای خوبی بود😞 تا اینطوری نمیشد! یا کاش بهمون فشار مالی میاومد، ولی اینجوری نمیشد!
از همون اول قرار گذاشتیم تا وقتی پسرمون اونجا بمونه که از نظر مالی میتونیم تامین کنیم و شرایط اقتصادی خانواده کشش داره😉 و اگه سختمون بود، بیاد بیرون👌🏻☺️.
دو سال بعد از مدرسه رفتن محمدعلی، نوبت محمدحسین بود که بره پیشدبستانی. همونجا ثبتنامش کردیم که برای کلاس اول هم همون مدرسه بمونه. بعد از اونا هم نوبت محمدمهدی شد. اما با افزایش عجیب هزینهها🫢🙄، دیگه از پس هزینهٔ مدرسهٔ غیر انتفاعی برای سه تا محصل بر نمیاومدیم. رفتم و به مدرسه اطلاع دادم که بعد این سه تا یه پسر دیگهمون هم باید بره مدرسه و مدیریت هزینهها برامون سخته🥺 و خواستم که پروندههاشونو بگیرم.
اما خدا کمک کرد و روزی بچهها بود که خودشون گفتن ما نمیخوایم خونوادهای مثل شما رو از دست بدیم و بهتون تخفیف ویژه میدیم😍. پس موندگار شدن بچهها.
گاهی تو بحثهای دوستانه تو گروههامون میدیدم بعضیها میگفتن چون نمیتونیم هزینهٔ مدرسهٔ غیرانتفاعی رو تامین کنیم، بچه بیشتر نمیاریم🥴. مثلاً همین دو تا بسه. من واقعاً تعجب میکردم که این چه منطقیه!🤨 چرا بچههای مذهبی و ولایی، فکر میکنن هدایت بچه کاملاً دست خودشونه و اگه بچه غیر انتفاعی نره تربیت نمیشه؟! هدایت بچهها کاملاً دست خداست و ماها فقط وسیلهایم و در حد توانمون شرایط رو فراهم میکنیم☺️. هرجا هم در توانمون نبود، قطعاً خدا خودش به بهترین شکل جبران میکنه.
خلاصه؛ با اینکه فکرشو نمیکردیم، ولی لطف خدا رو دیدیم. دوستی داشتم که میگفت بچهها رزق فرهنگی هم دارن و این تخفیف همون رزقه. برای مدرسهٔ محمدهادی هم باهاشون طی کردیم و گفتن اونو هم با همین شرایط قبول میکنیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۲۸. آموزش نماز و قرآن به بچهها برامون خیلی مهمه.»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
برای درس محمدعلی از همون کلاس اول خیلی وقت میذاشتم و تا کلاس پنجم هم همچنان کمکش میکردم و پیگیر درسهاش بودم ولی از ششم به بعد خداروشکر مستقل شد.
کلاس اول محمدحسین همزمان شد با دوران کرونا و کلا مدرسهشون مجازی شد. خیلی بهش فشار میآوردم🤭 که کارهای مدرسهش رو کامل انجام بده و از بقیه عقب نمونه. البته الان پشیمونم. به خودم و بچهم سخت گذشت🥲.
وقتی با محمدعلی کار میکردم، محمدحسین بعضی مطالبو یاد گرفته بود و به خیر گذشت😅 اون سال و درسهاش خوب پیش رفت.
محمدمهدی هم دیگه همه آموزشهای دو تا برادر رو گذشته بود توی جیبش😜 و خداروشکر معلمش ازش خیلی راضی بود.
بچهها عشق پدرشون به درس و یادگیری و پیگیریهای منو که میدیدن، خیلی برای درس خوندن انگیزه میگرفتن.
نماز خون شدن بچهها خیلی برامون مهمه. من و همسرم هم سعی میکنیم نمازمون رو اول وقت بخونیم که بچهها اهمیتش رو ببینن😉.
بچهها که کوچیکتر بودن و همسرم زودتر میاومدن خونه، تابستونا برای نماز مغرب و عشا میرفتن مسجد و قبل مسجد توی پارک بازی میکردن و بعدشم بستنی میخوردن. همین باعث شد به مسجد علاقهمند بشن🥰.
محمدعلی که هفت ساله شد، روز تولدش براش جشن نماز گرفتیم. از قبل هم بهش گفته بودم که «وقتی هفت ساله بشی یعنی خیلی بزرگ شدی😍 و خدا روت یه حساب دیگهای میکنه و کادوت هم کادوی نماز خوندنه.»
اون موقع پیشدبستانی بود و بعدازظهری. برای اینکه بعد مدرسه نماز خوندن سختش نشه و براش جا بیفته، به معلمشون گفتم که حتماً میخوام نماز رو قبل کلاس بخونه☺️، بعدش خسته میشه. معلمشون بنده خدا هضم نمیکرد😄، اما قبول کرد. ما دو تایی میرفتیم توی نمازخونه و با هم نماز می خوندیم. بعدش میرفت سر کلاس.
البته بعداً فهمیدم که سختگیری داشتم🤭 و بیتجربه بودم، اما به لطف خدا بچهٔ همراهی بود و الانم نمازهاشو کامل میخونه، دو سالی هم هست که میگه برای نماز صبح بیدارش کنیم. اگه همین کارا رو اگه با محمدحسین انجام میدادم، اصلاً جواب نمیداد چون روحیهش متفاوته.
دیگه برای دو تای بعدی سختگیریم کمتر شد وسعی کردم آروم آروم امر به نمازشون بکنم.
چند ماه مونده به محرمها بچهها مدام میپرسن هیئتمون کی شروع میشه؟ دوست دارن محرم برسه و توی سیاهی زدن به خونه و پخت نذریها کمک کنن. آخر مجلس هم بلندگو دست میگیرن و مداحی یا شعری اگه آماده کردن، برامون میخونن.
اینجوری بچهها تو هیئت رفتن و دورهمی و پارک کلی با هم خوشن😍 و لازم نیست مثل زمان پسر اولم زمان خیلی زیاد برای سرگرم کردنشون بذارم😉.
با فاطمه و محمدهادی که کوچیکترن بیشتر وقت میگذرونم. قلقلکبازی و بدو بدو و بازیهای مناسب سنشون. همسرم هم با پسر بزرگا میرن فوتبال و استخر؛ و چون توی شنا تخصصی کار کردن، بهشون آموزش هم میدن. گاهی هم تفنگ ساچمهای برمیدارن و مسابقه تیراندازی راه میندازن توی یه محیط مناسب😇.
یکی از دغدغههامون آموزش قرآن به بچهها بود. با اینکه مدرسهشون قرآنیه ولی روی روخوانی بچهها کار نکرده بودن و ضعیف بودن. محمدعلی رو فرستادیم جامعهالقرآن یه ترمی، که هم روخوانیش خوب شد، هم به کلاس اولش کمک کرد و الفبا رو زودتر یادگرفت. بعدترها هم خیلی گشتم که اطرافمون کلاسی پیدا کنم که بچهها باهم برن، ولی اکثراً فقط حفظ داشتن.
یه سالیه که خودم باهاشون کار میکنم. بعد از نماز ظهر و عصر میشینیم و با هم تمرین میکنیم. همین ارتباطمون شده موقعیتی برای اینکه بچهها سوالهاشونو ازم بپرسن☺️. موقع آشپزی و دورهم نشستنهامون، در مورد یکی از خانوادههای نزدیکمون که دچار چالشهای اعتقادی آخرالزمانی شدن، خیلی سوال دارن. خصوصاً که ناراحتی و دعا و گریههای منو میبینن. به همین خاطر مجبوریم خیلی از مسائلی که جلوتر از سنشونه رو باهاشون حل کنیم و امیدوارم براشون خیر باشه😥.
توی مناسبتهای مذهبی سعی میکنم با بچهها صحبت کنم که توی چه ایامی هستیم و عباداتش چیاست و چه کارایی خوبه انجام بدیم. مثلاً چله کلیمیه رو با محمدعلی هر روز زیارت عاشورا خوندیم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
اگه گفتید دیمزن یعنی چی؟
اگه می خواهید از دنیای یک مادر زائر نویسنده سر دربیارید....
اگه می خواهید هر روز یه تلنگر از یه آیه قران به گوشتون بخوره
اگه می خواهید هرازچندگاه درباره رویدادهای مختلف یک روایت جدی یا طنز بخوانید
اگه می خواهید از رویدادهای کتابخوانی و کتابهای یک نویسنده که از قضا اسمش فائضه غفارحدادی است، سر دربیارید
به جمع مخاطبان دیمزن دعوتید👇🏻
eitaa.com/dimzan
مادران شریف ایران زمین
اگه گفتید دیمزن یعنی چی؟ اگه می خواهید از دنیای یک مادر زائر نویسنده سر دربیارید.... اگه می خواهید ه
کانال خانم غفارحدادی نویسنده کتابهایی مثل خط مقدم، یک محسن عزیز و...😃
«۲۹. بچهها با وجود دعواهاشون، بیرون خونه پشت هم درمیان.»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
ما تلویزیون نداریم، بچهها با لپتاپ و تلوبیون مشغول میشن، اما وقتی از پاش بلند شن، تحت تاثیر چیزایی که دیدن یا مدتی که یکجا نشستن و انرژیشون تخیله نشده🥴، به طرز محسوسی بد اخلاق میشن و اوضاع بدجور بهم میریزه. شروع میکنن به زد و خورد. یکی این لگد میزنه، دو تا اون مشت میزنه و با وجود تذکر های من که این بازی به گریه ختم میشه ادامه میدن و بالاخره کار به دعوا میرسه🫣.
توی دعواهاشون اما چیزی که برامون خیلی مهمه اینه که بچهها احترام همو نگه دارن. سعی کردیم بینشون جا بندازیم که بزرگتر باید هوای کوچیکترا رو داشته باشه و کوچیکتر هم احترام بزرگترو😉. مثلاً دعواشون که میشه، میان میگن مامان این با من بد برخورد کرده، مگه نگفتی باید با من مهربون برخورد کنه؟ اون بزرگتره هم میگه این به من بیاحترامی کرده.
همچنین دوست دارم بچهها بیرون خونه پشت هم در بیان و از هم حمایت کنن. حتی اگه توی خونه کارد و پنیر باشن، که خیلی وقتها هستن!🤭
برای بچهها جا انداختم بیرون خونه حق ندارن پشت همو خالی کنن😏. مثلاً فوتبال که بازی میکنن، نباید داداشا تو دو تا گروه مقابل هم بازی کنن و رقیب بشن و برای هم کری بخونن! کلی هم این قضیه رو سفت میگیرم و گفتم اگه بشنوم هوای همو نداشتین، حسابی حالتونو میگیرم تا حساب کار دستشون بیاد.
گاهی میان از فلان داداشا که خیلی بد باهم دعوا میکنن میگن و من میگم: اونا براشون جا نیفتاده! برادری خیلی مهمه، تو فرهنگ ادبیات دینی و ایرانیمون وقتی میخوان بگن دو نفر خیلی بهم نزدیکن، میگن مثل برادر میمونن. اصلاً عقد برادری داریم. پیامبرمون (صلواتاللهعلیهوآله) به حضرت علی (علیهالسلام) میگفتن «تو مثل برادر منی». اینقدر این واژهٔ برادر و نقش برادری مهمه، اما اون بچهها شاید اهمیتشو نفهمیدن و به همین خاطر اینطوری جلوی بقیه باهم دعوا میکنن🥲.
خداروشکر با همهٔ چالشهایی که بچهها با هم دارن، به هم حسادت نمیکنن، با اینکه خودم توی بچگی حسود بودم.
سر محمدهادی یه کم ترس داشتم، که این الان توی باداریم میبینه من بچهٔ دیگهای رو بغل میکنم انقدر حساسه، برای فاطمه میخواد چیکار کنه؟😶🤐 ولی خداروشکر محبتش به خواهرش خیلی عجیبه. مثل یه بابا باهاش برخورد میکنه و با اینکه خودش هم کوچولوئه، برای هر حرکت جذاب و غیر جذاب فاطمه، کلی ذوق نشون میده🥰 و تحویلش میگیره.
بچهها که کوچیکتر بودن، دوستی داشتم که یه تکدختر داشت (الان سه تا داره)، کمالگرا بود و مدام میبردش کلاسهای مختلف. از این کلاس به اون کلاس. از این کارگاه مادر و کودک، به اون کلاس طبیعت گردی. وقتی دومیش به دنیا اومد، اوایل عذاب وجدان داشت که نمیتونه مثل قبل به دخترش و کلاسهاش رسیدگی کنه و نکنه کم بذاره و فلان! به منم میگفت چطوری انقدر خیالت راحته؟ میگفتم من همینقدر ازم برمیاد☺️. بچهٔ کوچیک دارم. شرایط مالیمون به دائم تاکسی گرفتن و شهریههای سنگین، نمیخوره (همون بازهای بود که برای خرید خونه تحت فشار مالی بودیم). توانم همینه و به جاش دارم براش برادر میارم😉. درسته اولش دست و پام گیره، اما بعداً همبازی میشن. من کاری که ازم برمیاد انجام میدم و بقیهشو میسپارم به خدا. این آرامشم خداروشکر کیفیت کارمو بالا میبره، به جای اینکه بخوام هی عذاب وجدان و اضطراب بگیرم🙄 که نتونستم بچه رو فلان کلاس ببرم.
البته بعدها که بچهها بزرگتر شدن و واقعاً لازم بود برن یه کلاسهایی، دیدم نمیشه همهش با آژانس با چند تا بچه بیرون رفت، این شد که رفتم توی هفت ماهگی بارداری محمدمهدی گواهینامهمو گرفتم و دست و بالم برای بردن و آوردنشون بازتر شد☺️.
من همهٔ تلاشمو برای مادری کردن و تربیت بچه ها میکردم و خدا هم برکت میداد. فامیل هم ممکن بود توی ذهنشون بگن این همه درس خونده و نشسته داره بچهداری میکنه😏، البته که هیچوقت همچین چیزی رو به روی من نیاوردن😉😬 شاید حاضر جواب بودن منم بیتاثیر نبود😅 و حتی به خاطر استقلال و انگیزهای که توی بچهداری داشتم، یه جورایی الگو شده بودم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«۳۰. با همسرم خیلی بحث نمیکنم، مخصوصاً جلوی بچهها.»
#ز_متقیان
(مامان #محمدعلی ۱۳، #محمدحسین ۱۰.۵، #محمدمهدی ۷.۵، #محمدهادی ۴ و #فاطمه ۲ ساله)
برام خیلی مهمه احترام همسرم توی خونه حفظ بشه☺️. خودمم تلاشمو میکنم همسر خوبی باشم و فکر میکنم تا حدی موفق بودم🤭😉. نمیدونم خودخواهانه است یا خود خوبپنداریه. گاهی دعوامون میشه همسرم میگن: ببین تو که بهترین زنی، خیر الموجوداتی اینی، حالا ببین بقیه چیان؟!😅
گفته بودم که از دورهٔ عقدمون، به خاطر اختلافات فرهنگی، خیلی تلاش میکردم حرفهامو سنجیده بزنم و قبلش فکر کرده باشم که این چه عواقبی میتونه داشته باشه و چه اتفاقایی پشت این حرف ممکنه بیفته؟ حتی در لحظه میخواستم حرفی بزنم، یه دقیقه صبر میکردم، بعد صحبت میکردم. یهویی و لحظهای و از روی هیجانات آنی حرف نمیزدم☺️.
همیشه سعی کردم روی عصبانیتم کنترل داشته باشم و خیلی وقتها هم عصبانیتم ساختگیه😅. با خودم میگم، برای فلان چیز میخوای عصبانی بشی، یا فلان حرفو بزنی، این به خاطر خودته یا به خاطر زندگی؟ فلان انتقادو میخوای بکنی، خودت موضوعیت داری یا فکر میکنی بهتره همینجا جلوش گرفته بشه، چون اگه این موضوع ادامه دار بشه، بعداً تاثیر اساسی و ضربهٔ بیشتری به زندگی میزنه؟!🧐 خداروشکر در گذر زمان هر دومون کمی از مواضعمون کوتاه اومدیم و تغییر کردیم و الان اختلافاتمون خیلی کمتره.
سر همین احترام و دقتی که نسبت به همسرم قائلم، به بچهها هم اجازه نمیدم به پدرشون بیاحترامی کنن یا حتی کاری کنن که باعث ناراحتی باباشون بشه. الان که محمدعلی نوجوون شده، با اینکه بچهٔ قانونمند و سر به راهی هم هست، اما گاهی اختلاف نظرهایی بینشون پیش میاد، ولی بهش تاکید میکنم که «در هیچ شرایطی نه تنها حق نداری جواب بابا رو بدی و پررو بازی در بیاری، بلکه حق هم نداری ناراحتش کنی. تو که میدونی بابا از فلان کار خوشش میاد و از فلان کار بدش میاد؛ اگه میخوای عاقبت به خیر بشی، باید همونجوری عمل کنی».
بهشون میگم حتی اگه حق با شما باشه، ولی به خاطر امر خدا، احترام پدر و مادرو نگه دارین و علاوه بر اون، بهشون محبت کنین، خدا هم براتون جبران میکنه. جبرانی هم که خدا بکنه، خیلی بالاتر از کاریه که میخواستین انجام بدین و رضایت پدر و مادر توش نبود😇.
خودم و همسرم هم خیلی باهمدیگه بحث نمیکنیم. با اینکه دوست دارم طبق روحیهٔ زنانهم🤭 در مورد موضوعات صحبت کنم تا رفعش کنیم و دیگه تکرار نشه، ولی همسرم میگن ولش کن، گذشته و حرفشو نزنیم! منم میگم چشم! ولی بعداً توی موقعیت مناسب حرفشو پیش میکشم😉. اون اوایل نامه هم مینوشتم. به نظرم اینطوری هم من فکرم متمرکزتره، هم ایشون با آرامش و تمرکز میخونن. اما چند ساله دیگه فرصت نمیکنم.
یه بدی این مدل رابطهمون اینه که اگه قهر کنیم، فقط جفتمون میدونیم قهریم🥺. حرف میزنیم، سلام علیک و رفتوآمد داریم؛ ولی سرسنگینیم و خنده و شوخی نداریم و خیلی با هم خوش نمیگذرونیم. این باعث میشه قهرهامون طولانی بشه🥲 و شده یه هفته با هم سرسنگین بودیم. شاید اگه قهرمون تو ظاهرمون نمود بیشتری داشت، مدتش کمتر طول میکشید و زودتر آشتی میکردیم.
خوبیش هم اینه که چون بچهها متوجه قهر ما نمیشن، زندگی معمولیمونو پیش میبریم و بهشون استرس و ناراحتی هم وارد نمیشه.
با وجود احترامی که برای همسرم قائلم، اما الان نیاز بچهها به من بیشتره و بیشتر وقتم رو برای اونا میذارم و همسرم هم از این موضوع خیلی استقبال میکنن. خودشون هم به زیاد بودن تعداد بچههامون از اول راضی بودن و اصلاً جذابیت خانواده رو به تعداد بچه بالا میدونن😍، اما تصمیمگیری دربارهٔ زمانشو به من سپردن.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان🌱
مادر نیازمندی هست که فرزند سومش رو بارداره. یه پسر کلاس پنجم و یه دختر کلاس اولم داره.
همسرش یه مقدار اعتیاد داره. تصمیم داشت فرزند خودش رو سقط کنه که بحمدلله با تلاش و صحبت یکی از خیرین، منصرف شده.
برای تأمین هزینههای بارداری و زایمان و وسایل کودک، و همینطور تهیه عینک برای مادر (چشماش به طور خاصی ضعیفه)، میخوایم با همکاری خیریه فردای سبز، مبلغ ۱۵ میلیون تومن جمع کنیم.
لطفاً هر مبلغی که تمایل دارید، از طریق این لینک واریز کنید👇🏻
(مبلغ تأمین و لینک حذف شد)
(با تأمین این مبلغ، کمک شما صرف دیگر نیازهای اضطراری نیازمندان تحت پوشش خیریه فردای سبز میشه.)
🍀🍀🍀
کانال فردای سبز
@fardayesabz
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif