eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.5هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
164 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۳۰. با همسرم خیلی بحث نمی‌کنم، مخصوصاً جلوی بچه‌ها.» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) برام خیلی مهمه احترام همسرم توی خونه حفظ بشه☺️. خودمم تلاشمو می‌کنم همسر خوبی باشم و فکر می‌کنم تا حدی موفق بودم🤭😉. نمی‌دونم خودخواهانه است یا خود خوب‌پنداریه. گاهی دعوامون می‌شه همسرم می‌گن: ببین تو که بهترین زنی، خیر الموجوداتی اینی، حالا ببین بقیه چی‌ان؟!😅 گفته بودم که از دورهٔ عقدمون، به خاطر اختلافات فرهنگی، خیلی تلاش می‌کردم حرف‌هامو سنجیده بزنم و قبلش فکر کرده باشم که این چه عواقبی می‌تونه داشته باشه و چه اتفاقایی پشت این حرف ممکنه بیفته؟ حتی در لحظه می‌خواستم حرفی بزنم، یه دقیقه صبر می‌کردم، بعد صحبت می‌کردم. یهویی و لحظه‌ای و از روی هیجانات آنی حرف نمی‌زدم☺️. همیشه سعی کردم روی عصبانیتم کنترل داشته باشم و خیلی وقت‌ها هم عصبانیتم ساختگیه😅. با خودم می‌گم، برای فلان چیز می‌خوای عصبانی بشی، یا فلان حرفو بزنی، این به خاطر خودته یا به خاطر زندگی؟ فلان انتقادو می‌خوای بکنی، خودت موضوعیت داری یا فکر می‌کنی بهتره همین‌جا جلوش گرفته بشه، چون اگه این موضوع ادامه ‌دار بشه، بعداً تاثیر اساسی و ضربهٔ بیشتری به زندگی می‌زنه؟!🧐 خداروشکر در گذر زمان هر دومون کمی از مواضعمون کوتاه اومدیم و تغییر کردیم و الان اختلافاتمون خیلی کمتره. سر همین احترام و دقتی که نسبت به همسرم قائلم، به بچه‌ها هم اجازه نمی‌دم به پدرشون بی‌احترامی کنن یا حتی کاری کنن که باعث ناراحتی باباشون بشه. الان که محمدعلی نوجوون شده، با اینکه بچهٔ قانون‌مند و سر به راهی هم هست، اما گاهی اختلاف نظرهایی بینشون پیش میاد، ولی بهش تاکید می‌کنم که «در هیچ شرایطی نه تنها حق نداری جواب بابا رو بدی و پررو بازی در بیاری، بلکه حق هم نداری ناراحتش کنی. تو که می‌دونی بابا از فلان کار خوشش میاد و از فلان کار بدش میاد؛ اگه می‌خوای عاقبت به خیر بشی، باید همون‌جوری عمل کنی». بهشون می‌گم حتی اگه حق با شما باشه، ولی به خاطر امر خدا، احترام پدر و مادرو نگه دارین و علاوه بر اون، بهشون محبت کنین، خدا هم براتون جبران می‌کنه. جبرانی هم که خدا بکنه، خیلی بالاتر از کاریه که می‌خواستین انجام بدین و رضایت پدر و مادر توش نبود😇. خودم و همسرم هم خیلی باهم‌دیگه بحث نمی‌کنیم. با اینکه دوست دارم طبق روحیهٔ زنانه‌م🤭 در مورد موضوعات صحبت کنم تا رفعش کنیم و دیگه تکرار نشه، ولی همسرم می‌گن ولش کن، گذشته و حرفشو نزنیم! منم می‌گم چشم! ولی بعداً توی موقعیت مناسب حرفشو پیش می‌کشم😉. اون اوایل نامه هم می‌نوشتم. به نظرم این‌طوری هم من فکرم متمرکزتره، هم ایشون با آرامش و تمرکز می‌خونن. اما چند ساله دیگه فرصت نمی‌کنم. یه بدی این مدل رابطه‌مون اینه که اگه قهر کنیم، فقط جفتمون می‌دونیم قهریم🥺. حرف می‌زنیم، سلام علیک و رفت‌وآمد داریم؛ ولی سرسنگینیم و خنده و شوخی نداریم و خیلی با هم خوش نمی‌گذرونیم. این باعث می‌شه قهرهامون طولانی بشه🥲 و شده یه هفته با هم سرسنگین بودیم. شاید اگه قهرمون تو ظاهرمون نمود بیشتری داشت، مدتش کمتر طول می‌کشید و زودتر آشتی می‌کردیم. خوبی‌ش هم اینه که چون بچه‌ها متوجه قهر ما نمی‌شن، زندگی معمولی‌مونو پیش می‌بریم و بهشون استرس و ناراحتی هم وارد نمی‌شه. با وجود احترامی که برای همسرم قائلم، اما الان نیاز بچه‌ها به من بیشتره و بیشتر وقتم رو برای اونا می‌ذارم و همسرم هم از این موضوع خیلی استقبال می‌کنن. خودشون هم به زیاد بودن تعداد بچه‌هامون از اول راضی بودن و اصلاً جذابیت خانواده رو به تعداد بچه بالا می‌دونن😍، اما تصمیم‌گیری دربارهٔ زمانشو به من سپردن. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام دوستان🌱 مادر نیازمندی هست که فرزند سومش رو بارداره. یه پسر کلاس پنجم و یه دختر کلاس اولم داره. همسرش یه مقدار اعتیاد داره. تصمیم داشت فرزند خودش رو سقط کنه که بحمدلله با تلاش و صحبت یکی از خیرین، منصرف شده. برای تأمین هزینه‌های بارداری و زایمان و وسایل کودک، و همینطور تهیه عینک برای مادر (چشماش به طور خاصی ضعیفه)، میخوایم با همکاری خیریه فردای سبز، مبلغ ۱۵ میلیون تومن جمع کنیم. لطفاً هر مبلغی که تمایل دارید، از طریق این لینک واریز کنید👇🏻 (مبلغ تأمین و لینک حذف شد) (با تأمین این مبلغ، کمک شما صرف دیگر نیازهای اضطراری نیازمندان تحت پوشش خیریه فردای سبز میشه.) 🍀🍀🍀 کانال فردای سبز @fardayesabz کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۳۱. یکی از چالش‌های خونه‌داری‌م، آشپزیه.» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) کارهای خونه برام خیلی مهمه. روزانه کارهای زیادی باید انجام بدم و خب خیلی خسته می‌شم. به خودم انگیزه و روحیه می‌دم که این بهترین کاریه که می‌تونم انجام بدم و خدا هم راضیه😇. دوست دارم به خودم بگم خب دیگه برای خونه کم نذاشتم و مرتبه! اما الان که بچه‌ها بزرگ شدن، شلختگی‌هاشون اذیتم می‌کنه😥. تا بچه بودن انتظاری نداشتم، اما الان بزرگ شدن و توقع دارم کمک کنن، یا لااقل کمتر بهم بریزن!😏 صبح‌ها برا مرتب کردن خونه، از آشپزخونه شروع می‌کنم. آشپزخونه مون دم در ورودیه و برام خیلی مهمه همیشه تمیز باشه. بعدش سراغ اتاق‌ها می‌رم و تمیز می‌کنم. هم‌زمان باید لباس‌هایی که بچه‌ها از سر خوشی🥲، هی درآوردن و پوشیدن و انداختن کف خونه🤨 رو تفکیک کنم. اگه لازم بود لکه‌گیری کنم و بعدش بندازم ماشین لباسشویی، که قابلیت استفادهٔ مجدد داشته باشه. لباس‌های فاطمه رو هم که کوچیکه، جدای از همهٔ لباس‌ها می‌شورم. حوصلهٔ کار خونه سپردن به بچه‌ها و تذکر دادن، رو ندارم و خیلی هم از من حساب نمی‌برن، اما پدرشون هفته‌ای یکی دو بار پسرا رو به خط می‌کنن و ندای "پاشید خونه جمع کنیم" سر می‌دن و بچه‌ها هم هر کاری دستشون باشه، زمین می‌ذارن و لبیک می‌گن😊. با کمال تعجب در عرض بیست دقیقه کل خونه مرتب می‌شه😳. همسرم هم می‌گن تقصیر خودته که از اینا کار نمی‌خوای!😏 ولی من می‌گم اینا از من به اندازهٔ شما حساب نمی‌برن!😅 توی همین زمان جاروبرقی و گردگیری هم می‌کنن بچه‌ها. هر چند کیفیت کارشون عالی نیست، ولی قابل قبوله. همین باعث می‌شه که خیلی به فکر نیروی خدماتی نباشیم، چون خودمون چهار تا نیروی کار داریم توی خونه، که در حد خودشون می‌تونن خونه رو تمیز کنن. یکی دیگه از چالش‌های خونه‌داری‌م، آشپزیه. بچه‌ها سلیقهٔ غذایی خیلی خاصی دارن و تقریباً تنها غذایی که همه‌شون دوست دارن، کتلته! باید حواسم باشه اگه یه وعده غذایی گذاشتم که یکی از بچه‌ها دوست نداشت، غذای بعدی مورد علاقهٔ اون بچه باشه. غذای بیرون رو همسرم قبول ندارن و غذای حاضری رو هم اصلاً غذا نمی‌دونن!🥲 روی کیفیت غذا خیلی حساسیم و بخش زیادی از هزینهٔ ماهانه‌مون برای خوراکه. سعی می‌کنیم این هزینه رو برای غذای سالم بذاریم تا ان‌شاءالله برای مریضی و دکتر هزینه نکنیم. غذای بازاری و کارخانه‌ای رو هم حذف کردیم و هزینه‌ش رو گذاشتیم برای غذاهای سالم. روغن بازاری استفاده نمی‌کنیم و تخم‌مرغ هم رسمی می‌گیریم. گوشت گوسفند می‌خوریم و گوشت گوساله تقریباً استفاده نمی‌کنیم و مرغ هم خیلی کم. بچه‌ها خیلی عسل می‌خورن. وعده غذایی کسی که از غذای سفره نمی‌خوره، عسل و نون و کره ست. اگه کیک هم بخوام برای مدرسه‌شون بذارم، حتماً باید خودم درست کنم☺️. علاوه بر وعده‌های اصلی و میان‌وعده‌های خونه، توی سال تحصیلی، چون ساعت مدرسه‌شون طولانیه و زنگ ناهار ندارن، باید برای ظهرشون هم یه غذای سبک مثل لقمه و ساندویچ تدارک ببینم. گاهی مجبورم ۵ صبح بیدار شم😩 و این وعده رو بپزم. این کارا بهم خیلی فشار میاره ولی دیگه سبک زندگی‌مون شده و معلوم نیست کی بشه تغییرش داد. از طرفی این هزینه‌ای که برای خوراک سالم می‌کنیم، خداروشکر باعث شده هزینهٔ کمتری برای درمان بدیم و به ندرت گذرمون به دکتر و آنتی‌بیوتیک خوردن بیفته. سعی می‌کنم با روغن مالی و استراحت و دمنوش حالشون رو بهتر کنم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادر نیازمندی هست که فرزند سومش رو بارداره. یه پسر کلاس پنجم و یه دختر کلاس اولم داره.
تا الان ۵.۵ میلیون از جمع ما مادران شریف ایران زمین، و ۳ تومن هم از طریق خود خیریه فردای سبز جمع شده. یعنی در مجموع ۸.۵ میلیون تا الان تأمین شده
«۳۲. فاطمه شش ماهه بود که آزمون استخدامی آموزگاری دادم.» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) فکر می‌کنم دو تا شغل هست که برای خانم‌ها مناسب‌تره، که هم مورد نیاز جامعهٔ اسلامیه هم اگه خانومی توی این مشاغل باشه و فرزندآوری‌ش کمتر باشه، اشکال نداره و انگار با خدا معامله کرده😉. اون دوشغل پزشکی و معلمی هستن. پزشکی رو که مادرم اجازه ندادن برم و بعداً هم بنده خدا پشیمون شده بودن. اما من راضی بودم. جو دانشگاه شریف رو دوست داشتم. معلمی هم دیگه امیدی نداشتم برم. سال ۹۲ که برگشتیم، برای آزمون آموزش پرورش ثبت‌نام کردم و هزینه‌شو دادم. اما اشتباه کردم و دفترچه رو کامل نخوندم🥲. سن من برای معلم شدن، چند ماهی زیاد بود! نتونستم برم و حسرتش باهام بود. موقع تعطیل شدن مدرسه‌ای که روبه‌روی خونه‌مون بود، می‌دیدم معلم‌ها با مانتوهای اداری تنگ و ناخن کاشت و لاک‌زده بیرون میان. با خودم می‌گفتم خدایا اینا می‌خوان به بچه‌های ما چی یاد بدن؟! مادرم که اوایل انقلاب معلم بودن، می‌گفتن مدیرمون به دکمهٔ طلایی مانتومون هم گیر می‌داد😅 که مناسب نیست، اما حالا این‌جوری از این‌طرف بوم افتادیم! دخترا از معلمشون الگو می‌گیرن، این بچه‌ها هم توی قر و فر و آرایش از معلم‌شون یاد می‌گیرن! اتفاقات پاییز سال ۱۴۰۱ هم که افتاد، توی کلیپ‌های مختلف می‌دیدم اوضاع مدارس خیلی بحرانیه. حس می‌کردم آموزش و پروش، متولیان فرهنگی و مسئولین خیلی کم گذاشتن که بچه‌ها ان‌قدر راحت درگیر این چالش‌ها می‌شن. مردم از هم فاصله گرفته بودن🥺. نیروهای انقلابی هم توی بیان و تبیین مواضع و حضور فیزیکی موثر توی جامعه خیلی دستشون خالی بود. می‌دیدم درسته این ارزش‌ها بین خودمون و قشر نزدیک بهمون، دست به دست می‌شه، ولی به بیرون درز پیدا نمی‌کنه! خب کم‌کم خدای نکرده تحلیل می‌ره و فرهنگ غالب جامعه عوض می‌شه. فاطمه شش ماهش بود و داشتم کل تابستون رو می‌رفتم باشگاه برای ورزش، تا اینکه یه روز یکی از دوستام پیام داد که من آزمون آموزش پرورش رو دادم و قبول شدم. تعجب کردم! اونم ۵ تا بچه داشت. گفتم چه جوری مدیریت می‌کنی؟🤔 نمی‌شه که! گفت بشین بخون، قبول می‌شی، خدا به نیتت برکت می‌ده☺️. گفتم من اصلاً وقت ندارم، چه جوری بخونم؟ خصوصاً که منابع هم تخصصی‌تر شده. شروع کردم به خوندن. یک ماه و نیم وقت داشتم! صبح‌ها که بچه‌ها می‌رفتن مدرسه، قبل از اینکه دو تای دیگه بیدار بشن، دو سه ساعتی می‌خوندم، شبا هم یکی دو ساعتی. موقع کارای خونه هم فایل صوتی کتاب‌ها رو می‌ذاشتم و گوش می‌دادم. حس خوبی داشتم😍. این همون وقتی بود که به طور ویژه برای خودم اختصاص می‌دادم و تا بیکار می‌شدم، سریع می‌رفتم سراغ فایل‌هام که یا خلاصه کتاب بخونم یا تست بزنم. هفته آخر به همسرم گفتم خیلی با من همکاری کن و سه روز آخر رو بکوب نشستم خوندم. خداروشکر قبول شدم. مراحل مصاحبه رو پشت سر گذاشتم. کارمون که تموم شد، مصاحبه‌گر گفت حرف دیگه‌ای نداری بزنی؟ گفتم یه چیزی بگم، نمی‌خندید؟ من احساس می‌کنم آموزش و پرورش به من خیلی احتیاج داره، منم به آموزش و پرورش نیاز دارم چون معلمی رو خیلی دوست دارم. یه قسمتی هم بود که توانایی بحث کردن و اقناع‌سازی رو می‌سنجیدن. یه جلسه‌ای با پنج نفر دیگه و چند ارزیاب، ترتیب دادن و شروع کردیم به صحبت کردن در مورد موضوع جهاد. منم که قبلاً توی دوره دانشجویی سردبیر بودم و مدیریت جلسه بلد بودم، جلسه رو دست گرفتم. یه جایی موضوع رفت سمت جهاد فرزندآوری. اینا متوجه شده بودن که من پنج تا بچه دارم و اینو مطرح کردن. جلسه که تموم شد، ارزیاب گفتن حالا این پنج تا بچه فیلمتون بود یا واقعی بود؟😅 گفتم بله من پنج فرزند دارم. تعجب کردن و گفتن با پنج تا چرا اومدی استخدامی پس؟! گفتم تازه جا داره دو تا دیگه هم بیارم😉. خانوم ارزیاب پیگیر بود و خطاب به بقیه می‌گفت اینا رو ول کنید، بیاید ببینیم ایشون با چه انگیزه‌ای بچه آورده و چه جوری پاشده اومده آموزش و پرورش کار کنه.🤭 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادر نیازمندی هست که فرزند سومش رو بارداره. یه پسر کلاس پنجم و یه دختر کلاس اولم داره.
تا الان ۹.۹ میلیون از جمع ما، و ۳.۹ میلیون از طریق خود خیریه جمع شده. یعنی در مجموع ۱۳.۸ میلیون
امام حسن عسکری (علیه السلام): كَفَاكَ أَدَباً تَجَنُّبُكَ مَا تَكْرَهُ مِنْ غَيْرِكَ. در ادب تو همين بس كه پرهيز كنى از آنچه از ديگران خوشت نمى‌آيد. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام ج ۷۵، ص ۳۷۷ شهادت ایشون رو تسلیت عرض میکنیم.
«۳۳. دبیر شدن برای شرایط من مطلوب‌تر بود، اما...» (مامان ۱۳، ۱۰.۵، ۷.۵، ۴ و ۲ ساله) جواب مصاحبه آموزش و پروش اومد و قبول شدم. اما کی؟!😏 شب اول مهر بود! مدرسه‌ای که باید میرفتم خیلی دور بود و من به امید اینکه همین اطراف خونه شاغل بشم، تو آزمون شرکت کرده بودم. با محمدهادی و فاطمه اول رفتیم آموزش پرورش منطقه و بعد اداره کل محمدهادی داشت با تفنگش بازی می‌کرد که رفتیم توی اتاق. به محض ورودمون، مسئول مربوطه گفت که یا اباالفضل، این خانوم با تفنگ اومده، دیگه کارشو باید راه بندازیم😅. شناسنامه‌مو نشون دادم، گفتم من ۵ تا بچه دارم، نشسته بودم بچه داری‌مو می‌کردم، تا اینکه آموزش پرورش گفت همه جا نیرو می‌خواد و مدرسهٔ نزدیک هم می‌اندازه. اینه که امتحان دادم و قبول شدم، ولی خانواده‌م اولویت دارن و ولشون نمی‌کنم برم یه جای دیگه درس بدم☺️. خداروشکر راضی شدن برم منطقهٔ خودمون و شدم معلم چهارم ابتدایی مدرسه‌ای با یه خیابون فاصله از خونه‌مون. بچه‌ها ساعت ۷ از خونه می‌رفتن و من ده دقیقه به ۸، این خیلی خوب بود که مجبور نبودم زودتر از بچه‌ها از خونه بزنم بیرون😉. به خاطر دیر اومدن نتایج نهایی، برای نگه‌داری محمدهادی و فاطمه فکری نداشتم. مادرشوهرم، باوجود پادرد شدیدی که داشتن، پیشنهاد دادن فعلاً بیان و از بچه‌ها مراقبت کنن. صبح‌ها براشون تاکسی می‌گرفتیم و می‌اومدن پیش بچه‌ها. پیششون می‌خوابیدن تا ۹:۳۰ ۱۰ که بچه‌ها بیدار بشن. حدود دو ساعتی با صبحونه و ... وقت می‌گذروندن تا من برسم و عملاً خیلی نبود منو حس نمی‌کردن🥰. ظهر هم که برمی‌گشتم، براشون تاکسی می‌گرفتم برن خونه. حضور مادرشوهرم برای ما و خودشون خیلی خوب بود💛. لازم نبود کلهٔ صبح بچه‌ها رو ببرم مهد. خودشونم که سال‌ها تو خونه بودن و رفت‌و‌آمد محدودی داشتن یه مقدار حالت افسردگی پیدا کرده بودن😓 و خداروشکر این رفت‌و‌آمدها باعث شد روحیه‌شون خیلی بهتر بشه. ولی چون ۵ روز در هفته بهشون فشار می‌آورد، قصد دارم به امید خدا سال بعد دو سه روزی بچه‌ها رو ببرم مهد☺️. بعد شاغل شدن، کار من خیلی زیاد شده بود. به خونه که برمی‌گشتم تا شب کار داشتم و بیشتر وقتم توی آشپزخونه بودم. آخر هفته‌ها هم به نظافت اساسی می‌گذشت. بقیه که منو با این همه جنب و جوش می‌دیدن، می‌گفتن "خسته نمی‌شی؟!😅😫 بالاخره همهٔ خانوما مشکل پا، کمر، کم‌خونی، بی‌اعصابی و کم‌تحملی و... تا حدی دارن." من یه اعتقاد و شعاری داشتم، می‌گفتم من حقیقتا متوجه یه نکتهٔ اساسی شدم: "این روحه که جسم رو همراه خودش می‌کنه". من همون دختر ضعیف و بی‌جون خونهٔ بابام بودم. بعضی وقت‌ها برادرم به شوخی می‌گفت خواستگار برات بیاد به خاطر اینکه غش در معامله نکرده باشیم، همهٔ ایرادهاتو می‌گیم که بدونه چی داریم دستش می‌دیم😂 تا الان هم با اینکه همچنان کم‌خونم، الحمدلله ۷ تا بارداری داشتم (و دو تا سقط) و برای دو تا بچهٔ دیگه هم برنامه دارم ان‌شالله😉😍. واقعاً خدا خودش منو تا اینجا رسونده. علتش هم همونه که از نظر روحی، می‌دونم الان وظیفه‌مه بچه بیارم و این‌جوری جسمم هم یاری‌م می‌کنه💛. همینطور میدونم حضورم تو جامعه و کار تربیتی در مدرسه چقدر لازمه. بین دبیری دبیرستان و آموزش ابتدایی، اولی شرایطش برام خیلی بهتر بود ولی آزمون ابتدایی رو دادم. علاوه بر اینکه قبول شدنش آسونتر از دبیری بود و ظرفیت پذیرشش چند برابر بود، دوست داشتم با دانش‌آموزها ارتباط پیوسته داشته باشم. به نظرم بچه‌های ابتدایی که هنوز وارد دورهٔ بلوغ نشدن و معلم رو الگو میدونن، بهتر اثر می‌گیرن☺️. به جز اون معلم ابتدایی خیلی می‌تونه روی خانواده‌ها اثر بذاره و بیشتر از بچه‌ها، خانواده‌ها وابستهٔ معلم هستن و به حرفاش دقت دارن. اما توی دبیرستان والدین چندان با معلم کاری ندارن و زیاد اهمیت نداره معلم شیمی دو روز توی هفته به بچه‌شون چیا می‌گه🥲! توی جلسه‌هامون خیلی با مامانا صحبت می‌کنم، در مورد مسائل درسی، تربیتی و اجتماعی و... نمی‌دونم خدا تاثیر می‌ذاره توی کلام، یا خانواده‌ها حرمت ما رو نگه می‌دارن؛ خداروشکر خیلی پذیرش دارن. جلسه‌ای که با خانواده‌ها باید صحبت می‌کردم، گفتم: "من خودم ۵ تا بچه دارم، هم‌سن بچه‌های شما. نمی‌گم بچه‌های شما رو مثل بچه‌های خودم دوست دارم، اما به اندازهٔ اونا نسبت بهشون احساس مسئولیت می‌کنم☺️. اگه اومدم و معلمشون شدم، واقعاً انگیزه دارم که زمینهٔ رشدشون رو فراهم کنم. با اینکه از قبل به این موضوع فکر نکرده بودم ادامه دادم: «ما امام غایبی داریم که منتظر ماست. باید ما آماده بشیم تا ایشون بیان. من همهٔ تلاشمو می‌کنم از بین این ۳۸ تا بچه، چند نفرشون ظرفیت سرباز امام زمان شدن رو پیدا کنن🥺 و توی این مسیر بیفتن.» خیلی‌ها بعد این حرف‌ها، اشکشون جاری شده بود 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین