#قسمت_اول
ازدواجی نبودم، شایدم بودم!
تو تصور #شغل و #فعالیتهای آینده اما، همیشه به زندگی متاهلیم فکر میکردم. شاید برای همین پزشکی رو از گزینههام کنار گذاشته بودم.
سوم دبیرستان بودم اما دقیقا نمیدونستم چی رو بذارم تو اولویت🤔
یه دوست خوب تو دبیرستان باعث شد کمی به چشم اندازهای دورتر نگاه کنم.
یه روز که سر کلاس المپیاد شیمی، درختِ تویِ حیاط رو از پنجره نگاه میکردم، فهمیدم این روح بیقرار برای یک عمر وقت گذاشتن رو مولکولها نیست.
اون روزا صحبتهای آقای خامنهای در مورد علوم انسانی اسلامی هم ذهنمو قلقلک میداد.😅 شایدم دلم شغلی از جنس انسان، با سوالای سخت و باز-پاسخ میخواست.
این شد که پیشدانشگاهی از فرزانگان زدم بیرون و رفتم به سوی #انسانی، سال بعدش هم شدم دانشجوی روانشناسی بالینی دانشگاه تهران 💪🏻، صندلی بغلی همون دوست دبیرستانم.
میدونستم تو دورهی دبیرستانم، چند نفری ما رو از خانواده خواستگاری کردن🙈 (چنننند البته نه😄، خیلی کم)، ولی انقدر برامون بدیهی بود الان وقت فکر کردن به این چیزا نیست، که کلا صحبتی سرش نبود.😜
تا روزي كه موبايلم زنگ خورد و صدای بمی گفت: از سازمان #سنجش تماس میگيرم😁
و یهو همه یادشون افتاد فلانی چه دختر خوبیه!
خلاصه ترم ۱ و ۲ دانشگاه به بررسی خواستگارها گذشت. مثل یک تیم تحقیقاتی حرفه ای عمل می کردیم🔍 و بالاخره کیس مد نظر خودش رو اسفند ماه نمایان کرد.
البته با تفاوتهای قومی، فرهنگی، زبانی، ولییی با نزدیکیهای اعتقادی، دغدغهای، #فکری و #اخلاقی...
بابام روحانیه، از اون خیلی خوش اخلاقا،
برای #مهریه گفتن برین دو تایی تو اتاق، صحبت کنید و مهریه رو تعیین کنید. ولی بگم طبق آیه فلان و ... (یه منبر بیست دقیقهای در لغتشناسی و معنای مهریه... که خودش پستی جداگونه میطلبه😉)
ما هم رفتیم و با 5 تا سکه اومدیم بیرون.😄
آقاجون خندید و مبارک شدیم❤️ .
6 ماه بعد هم با ماشین گل زدهی آقاجون رفتیم خونه آرزوهامون❤️، با فاصله ای حدود 18 منطقهی تهران برای من و 16 تا پله بالاتر برای همسرجان
زندگی متاهلی-دانشجویی و درس و مشق نوشتنهای دو نفری شروع شد.
من دانشجوی ترم دوم #کارشناسی بودم (اونم یه رشته علوم انسانی که به گواه شاهدان عینی، بخور بخواب حساب میشه😏😄) و همسر جان دانشجوی ترم 4 دکترای #شریف (این هم ربط ما به اسم پیجتون)، در هول و ولای آزمون و نوشتن پروپوزال و البته شغل!😵
خونهمون شبیه خونه عروسها نبود، دو تا لپتاپ وسط💻، خوراکیا به ردیف دورشون.
میزهای عسلی همزمان هم تخمهها هم کتابا رو پناه داده بودن.😁
الان که فکر میکنم با دو تا بچه👶🏻 و درس📚 و کار، نسبت به اون موقع، خیلی عروس-طور تر شدیم.
دو طرف به هم راحت میگرفتیم.
سفر میرفتیم با کوله پشتی🎒، با نقشه دنبال اتوبوسهای شرکت واحد شهر مقصد.
عروس-طوری نبود؟😉
از بند مقایسه آزاد بودیم، پس همه شیرینیها شیرین بود. مثل سال ۹۲، سفر #پیادهروی اربعینی که ماه عسل نبود، احلی من العسل بود.
بیرون بودن از تور "مقایسه" و نسخههای "زن خوب باید" و "مرد خوب یعنی" ، حقیقتا معنای اصیلِ زندگیِ متاهلیِ دانشجویی بود و سپرمون مقابل سختیهاش.
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif