#ز_م
#قسمت_چهارم
شهریور ۹۶ بود.
قبل رفتن، یه سفر رفتیم #پابوس_امام_رضا
و خاطرات جالب سفر هنوز همراهمه😌
گاهی از محل اسکان تا حرم پیاده میرفتیم🚶🏻♀
با شرایط من نیم ساعت راه بود😉
۷ ماهه بودم و راه رفتن سختتر شده بود.
مثل پنگوئن راه میرفتم🐧
گاهی هم از حال میرفتم.🤪
مدت کوتاهی بعد از سفر مشهد، آقای همسر رفتنی شدن.😥
من رو با اسباب و اثاثیه🧳رسوندن شهرستان و خودشون راهی بلاد فرنگ شدن.😒
دوران فراق شروع شد...😢
هر چند کنار خانوادهی خودم بودم ولی شدیدا دلتنگ همسرم میشدم😭
برای فرار از بیکاری و افسردگی، گاهی به خودم فشار میآوردم تا ذرهای خلاقیت ازم تراوش کنه🤪
از سبدبافی 🧺گرفته تا گل نمدی🏵 و...
هرچند آخرش به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت هنرمند قابلی نمیشم😁
چون این کارها عطش روحیم رو رفع نمیکرد...😩
کمکم پایان بارداری نزدیک و نزدیکتر میشد و من خسته و خستهتر...😩
یه روز وقتی که هنوز دو هفته تا تولدش باقی مونده بود،
به گل پسر گفتم خسته شدم دیگه ... پاشو بیا ببینمت👶🏻
انگار فقط منتظر حرف من بود😅
خیلی حرف گوش کن بود👶🏻😂
گل پسرمون ۳ روزه بود، که گذاشتمش تو #کالسکه و با مامانم به هدف قدم زدن از خونه زدیم بیرون🌳🌴🌲
(کلا هیچوقت آدم خونهنشینی نبودم و تو خونه بند نمیشدم.😁)
زندگی روی خوشش رو نشونمون داده بود،
گل پسر دو ساعت کامل میخوابید، بیدار میشد شیر میخورد و دوباره میخوابید... 👼🏻🍼😴
داشتم فکر میکردم بچهداری به همین شیرینیه که...!!
برای چکاب هفتهی اول رفتیم مرکز بهداشت، و پزشک مرکز مشکوک به #تشنج شد😱
حرکتهای غیر عادی...😥
توی خواب، دو تا دستهاش همزمان بالا میپرید😖
خلاصه بگم که پسر نه روزهم مهمون بخش NICU شد🛏
برای اطمینان و تشخیص منشا تشنج، یه سری آزمایشات 💉🧫🔬🦠🧬 رو باید میفرستادیم آلمان که اومدن جوابش هم دو ماه طول میکشید.😣
لحظهای که گل پسر بستری شد، همزمان شد با #زلزله🏚 وحشتناک کرمانشاه...
شیرش🍼رو کامل قطع کردن...
حال و روزمون دیدنی بود...😩
از شدت فشار عصبی، 😖 در عرض یک روز شیرم خشک شد.
توی شرایطی بودم که احتیاج به حضور همسرم داشتم...
و از اون طرف هم،
همسری که نگران بچشه...
نگران خانوادهایه که تو شهرشون زلزله اومده...
و نه کاری از دستش برمیاد و نه میتونه برگرده...😭😵
توی این شرایط همه سعی میکردیم به هم امید بدیم و #حال_همدیگه_رو_خوب_کنیم😏
و الحق که همسرم🧔🏻توی این #امتحان سربلندتر از من بود...
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهارم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_پنجم
روزهای اولی بود که پسرم بستری شده بود و حالمون خوب نبود.
مادرم تفألی به قرآن زدند.😌
و این آیه جواب حال ما بود:😍
🔸قُل لَّن يُصِيبَنا إِلَّا مَا كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَعَلَى اللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُون🔸
😇 هرچی بهمون میرسه، خدا مقرر کرده❣️
و مومنین باید به خدا #توکل کنند💗😃
پیادهروی🚶🏻♂اربعین تازه تموم شده بود، و هنوز شهر تو همون حال و هوا بود.
جلوی بیمارستان، یه موکب #روضهی_علی_اصغر گذاشته بود.
اولین بار بود که این روضه رو، انقدر از #عمق_جان حس میکردم.😢
یک هفته که گذشت، به من اجازه دادن که برم بیمارستان و بهش شیر بدم😍
حدود ۱۰ تایی مادر توی یک اتاق بودیم.
همه هم بچههایی زیر یک ماه، که هرکدوم به یه دلیلی مهمون NICU شده بودن؛
یکی نارس بود،
یکی ریهش مشکل داشت،
یکی مشکل پوستی داشت،
یکی تشنج کرده بود
و...
یک هفته هم اینطوری گذشت.
دیگه احساس میکردم توانم داره ته میکشه.😫
تا اینکه این بار آقای همسر، از راه دور به قرآن تفألی زدند و انرژی من رو تا پایان راه، تامین کردند.💪🏻
و این بشارت دلم رو آروم کرد😊
🔸يا زكريّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ اسْمُهُ يَحْيَىٰ لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا🔸
دو هفته بیمارستان تموم شد.🤲🏻
با توشهای از مناجات، دعا، عهد، تفکر، رنج و...
گل پسرمون با یه کیسه دارو💊مرخص شد، و منتظر شدیم جواب آزمایشها بیاد...
بیمارستان🏨 که بودیم، صحنههای تلخی دیدم که هیچوقت از ذهنم پاک نمیشن؛
تلاش پرستارهایی که میخواستن از بچهها رگ بگیرن و رگی که پیدا نمیشد،🤦🏻♀
بچههایی که همه جاشون سوراخ سوراخ بود از مچ دست و پا گرفته تا سر تراشیده،
مادری که بچهش رو از دست داده بود،
نوزادی که خون بالا میآورد،
بچهی نارسی که فقط نهصد گرم بود...
بعد دیدن اینها، وقتی که بچه رو برای یه سرما خوردگی ساده🤒🤧، میبرم دکتر، با خودم فکر میکنم ممکن بود الان برای مشکل بزرگتری اینجا باشم...
و وجودم پر از #شکر_خدا میشه، به خاطر امتحان سادهای که توش قرار گرفتم💗🤲🏻
و بعد از رنجهای این چنینی در زندگیم بود که مفهوم #رنج و نقشش در #لذت_بردن_از_زندگی رو حس کردم💗
بالاخره جواب آزمایشها اومد📋
همه چیز عالی بود... خوب خوب...😃
علائم تشنج، به علت عدم تکامل سیستم عصبی نوزاد بود، که خودش در دوران نوزادی کامل میشد...
داروها قطع شد و خیالمون از بابت هر بیماری راحت شد💆🏻♀
گذشت...
#سخت_بود_ولی_گذشت...
همهی اینها برای این بود که توی این یک ماه، کلی #بزرگ_بشیم...💗
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_ششم
بالاخره آقای همسر بعد از چهار ماه تلاش سخت💪🏻 و بی وقفه به وطن🇮🇷 برگشت.
گل پسر دو ماهه بود که برگشتیم تهران سر خونه🏡 زندگی نقلی خودمون.
بعد از چندماه دوری، حالا این کنار هم بودن لذت بیشتری داشت.❤️
اما پسرم، خیلی کم خواب شده بود و صبح تا شب، مثل آبشار اشک میریخت.
کل خواب روزش یک ساعت هم نمیشد، که اونم فقط روی پای من و به شرطی که با سرعت سانتریفیوژ⚛ در حال تکون خوردن باشه🤦🏻♀️ محقق میشد!
آقای همسر هر روز صبح، من رو در حالی که به مبل🛋 تکیه دادم و گل پسر رو روی پام تکون میدم به خدا میسپرد و در اکثر قریب به اتفاق مواقع، وقتی برمیگشت من رو در همون حالت و همون جا مشاهده میکرد🤪
نهایتا در طول روز یک ناهار🍲 میخوردم و نماز میخوندم که تمام این مراحل با جیغ بنفش پسرک همراه بود.
گاهی وقتها برای عوض شدن حال و هوامون، پسری رو میذاشتم تو کالسکه (تنها جایی که واقعا آروم بود) و از خونه میزدم بیرون🌳
و این بهترین لحظاتی بود که اون موقع داشتم.😃
گاهی کالسکه رو بلند میکردم و از پلههای مترو پایین میرفتیم و به کتاب فروشی جذابی که اونجا بود سر میزدیم.📚
گاهیم تو راه برگشت، یه دسته گل💐 از دستفروش کنار خیابون میخریدم😍
گل پسرمون سه ماهه بود که دانشگاه همسرم، اردوی متاهلی مشهد گذاشت...
و آقا ما رو هم طلبید😍
چند روزی که مهمان امام رضا بودیم، پسرم تمام تلاشش رو کرد که سختی زندگی مادرش رو به خوبی به همه نشون بده😂
به طرز عجیبی توی سفر ناآروم شده بود،
پسری که قبلا خیلی راحت توی کالسکه میخوابید، حالا فقط بغل میخواست🤦🏻♀️
شب برگشت هم توی راهرو قطار🚂 ما رو حسابی زابهراه کرد.
ولی در عوض، یه شب، حضرت ما رو مهمون سفره غذای خودشون کردن.
تازهشم به خاطر جیغهای ممتد😱 گل پسر، بدون نوبت و صف، غذا🍲 گرفتیم و البته در محل اسکان بعد از خوابیدن😴 پسری خوردیم😬
ولی جاتون خالی عجب غذای خوشمزه و پربرکتی بود.
فقط دو ماه از برگشت همسرم میگذشت و پسر چهارماهه شده بود، که قرار شد برای دوره سه ساله POSTDOC، دوباره برگردن بلاد کفر😵
باز برای ویزا اقدام کردیم که البته بازهم موفقیت آمیز نبود🤦🏻♀
فراق مجدد تصمیم سختی بود😢
قرار شد آقای همسر مستقر بشن، تا ما هم چند ماه دیگه بعد از اتمام ۲۱ سالگی بهشون بپیوندیم.🏠
همین موقع بود که فهمیدیم خدا هدیهای ارزشمند و غیرمنتظره به ما عطا کرده...
و حالا خانواده ما متشکل از سه نفر و نصفی آدم بود👪👶
#ز_م
#تجرییات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_ششم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_هفتم
وقتی وجود این هدیه ارزشمند👶🏻 رو فهمیدم از خودم میپرسیدم، با وجود یه گل پسر بیقرار، الآن خوشحالی یا ناراحت؟!
(گاهی شبا به خاطر بدقلقیهای پسری گریه میکردم.😢
گاهی از بچهدار شدن پشیمون میشدم؛ ولی هر دفعه، یادم میافتاد که این تصمیم رو فقط به خاطر خدا گرفتم و خدا منو تنها نمیذاره... 💖)
راستش ذوق زده نبودم💆🏻♀ ، ولی اصلا ناراحت نبودم.
وقتی باخودم فکر میکردم چطور انقدر راحت کنار اومدم!؟😬
تنها جوابی که داشتم این بود:
«خدا خودش دلم رو آروم کرده»✨😌
خیلی راحت جاش رو تو دلم باز کرد...
راحتتر از گل پسری که آمادگیشو داشتم...😃
راستش امیدوار بودم دختر باشه😍
(من عاشق دخترم👧🏻)
از همون اول قرار گذاشتم، هرکی ازم پرسید نینیتون مهمون خوندهس یا ناخونده؟🤔
فقط بگم:
هدیه الهی بود✨
و واقعا دخترم هدیه الهی بود...
حالا سوال اصلی این بود؟!
برنامه رفتن جناب همسر تغییر کنه یا نه؟!🤨
هر چی فکر کردیم، دیدیم با وجود یه بچه 5 ماهه و حسابی بیقرار، توی شهر غریب (تهران)، گذروندن بارداری خیلی سخته.
و شاید حتی اگه همسرم🧔🏻 رفتنشون رو کنسل کنند، باز هم من مجبور بشم برم شهرستان🏠...
رسما دوره پستداک همسر هم شروع شده بود و کنسل کردنش کار راحتی نبود.
برگشتم منزل پدری.
دوران فراق دوباره شروع شد و این بار سختتر از قبل.💔
با اینکه سعی میکردم از بودن کنار خانوادم👨👩👧👦 بیشترین بهره رو ببرم، ولی دوری از همسرم آزارم میداد😢
گل پسرمون کمکم بزرگ میشد...
شش ماهه بود و برای نشستن تلاش میکرد😍
بیقراریهاش هم، به طرز قابل توجهی، کم شده بود🤲🏻😊😄
و راحت و آروم میخوابید.
با مامان🧕🏻 و بابا🧔🏻و برادرای👱🏻♂👦🏻 من انس گرفته بود😃
رسما همه کارهاش با مامان و بابام بود...
مامانم پوشکشو عوض میکرد؛
و بابام که عاشق بچهس😍، وقتی خونه بود، بهش غذا میداد🥣 و گاهی هم میخوابوندش...
توی این مدت کلاس رانندگی🚘 رفتم.
و با چند تا از دوستان، #دوره_مطالعاتی کتابهای📚 #من_دیگر_ما رو شروع کردیم.
قبلا کتابها رو خونده بودم📖، و این بار میخوندم تا برای بقیه خلاصه و مطرح کنم؛ و این برای خودم تجربه فوقالعاده ای بود👌و بهتر از همه، توی ذهن خودم موندگار میشد.💯
گل پسر👶🏻، رو هم میبردم جلسه.
مینشست و کنارمون بازی می کرد.
گاهی هم وقتی داشتم حرف میزدم🗣، توی بغل یا روی پام میخوابید😴...
پ.ن: عکس، تولد یک سالگی پسرم، تو شهرستان😍🎂
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجرییات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_هشتم
کمکم به پایان ۲۱ سالگی نزدیک میشدم و برای بار آخر درخواست #ویزا کردم...
هرچند آن هم ماجراهای خودش رو داشت.😒
پایان اعتبار گذرنامهی من،
احتیاج به رضایتنامهی محضری همسر،
و همسری که نبود😥
گم شدن شناسنامهی گل پسر و...
ولی بالاخره بعد از بالا و پایینهای عجیب روزگار، من واقعا رفتنی شدم.🧳
خداحافظی از خانوادهم که در این مدت بیشتر از کل زندگیم، به هم وابسته شده بودیم خیلی سخت بود.😭
پسرم، که جای خالی پدرش رو با پدربزرگش پر کرده بود و انگار داشتم پدر و پسری رو از هم جدا میکردم.👨👦
آقای همسر اومدن دنبالمون...
و روز بعد تهران🇮🇷 رو به مقصد آمستردام🇳🇱 ترک کردیم...🛫
وقتی رسیدیم همه چیز غریب بود.
صف خروج،
صف چک پاسپورت،
پیدا کردن چمدونها🧳
ترس عجیبی از تنهایی و گم شدن داشتم.😟
جایی رو بلد نبودم،🏛
کسی رو نمیشناختم،
حتی اندازه گفتن hello, how are you هم اعتماد به نفس نداشتم.😓
(زبان هلند، داچ هست، ولی تقریبا همهی مردم انگلیسی بلدند)
بالاخره رسیدیم خونمون🏠😃
حالا پسرم👦🏻 یک ساله بود و منتظر دخترم👶🏻 بودیم.💖
دختری که از وقتی اومده بود فقط برکت آورده بود.💕
از بهتر شدن بیقراریهای برادرش بگیر،
تا خونهای که همسرم راحت پیدا کرد.
(توی هلند، خونه چه برای اجاره، و چه خرید، سخت پیدا میشه)
زندگی ما در غربت شروع شد...
اوایل خیلی سخت بود.😩
از بیرون رفتن میترسیدم.😥
از ارتباط گرفتن با بقیه...
کاملا وابسته به همسرم شده بودم و این خیلی سخت بود.
کم کم سعی کردم تنها بیرون برم،
خرید کنم،🛒،
حرف بزنم🗣...
و شرایط خیلی بهتر شد.😏
روزها گل پسر رو برمیداشتم و با کالسکه از خونه میزدیم بیرون.🌳🌳
بیشتر روزها نزدیک خونمون رو میگشتیم،
بعضی روزها هم با اتوبوس🚌 میرفتیم مرکز شهر.
(در هلند، استفاده از
#اتوبوس🚌
#مترو🚅
و #ترم🚉
رو، برای #کالسکه و ویلچر، خیلی آسون کردن؛ و مادران با بچهی کوچیک، خیلی راحت در سطح شهر رفت و آمد میکنند.)
فصل ورود من به هلند زمستون❄ بود.
به خاطر آب و هوای مرطوب، خیلی برف نمیاد⛄
ولی سرده🥶، و همیشه بارونی☔
روزی که بارون نیاد یک اتفاق فوقالعاده محسوب میشه🙃🤗
روز آفتابی🌅 هم که یک اتفاق نادره.
اونقدر نادر که مردم کارشون رو ول میکنن و تو پارکها آفتاب🌞 میگیرن.🙄🤭😂
پ.ن: به خاطر هزینهی زیاد📈 انرژی گرمایشی🔥، خونهها گرم نیست و لازمه در زمستون، داخل منزل، لباس خیلی گرم استفاده بشه.
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجرییات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هشتم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_نهم
تولد گل دختر نزدیک بود که فهمیدیم اصطلاحا بچه #بریچ هست، یعنی نچرخیده.
در ایران در این شرایط، معمولا لازمه #سزارین انجام بشه،
و من از سزارین و عوارضش وحشت داشتم.😱
ولی اینجا بهمون گفتن شما ۳ تا راه دارین:
۱. زایمان طبیعی در همین حالت، که ریسکش زیاده،
۲. سزارین، که به خاطر عوارضش توصیه نمیکنیم،
۳. چرخوندن بچه😬
ما راه سوم رو انتخاب کردیم که توصیه خودشون هم همین بود.
یه روز رفتیم بیمارستان و در عرض نیم ساعت بچه رو توی شکم و به وسیله ماساژ چرخوندن.😄
خودمون هم باورمون نمیشد چرخوندن بچه انقدر ساده باشه.😙
یک هفته مانده به زمان موعود تولد دختری بود، که پسرم سخت سرما خورد.
همه خیلی نگران به دنیا اومدن خانم گل بودیم.😰
اونم توی یه کشور غریب، دست تنها، با یه بچه یک سال و دو ماهه و حالا مریض.
گل پسر توی شب چند بار از شدت سرفه از خواب میپرید و گلاب به روتون...🤮
خواستیم ببریمش اورژانس🚑 که آقای همسر گفتن اینجا با ایران فرق داره🤔
باید برای سرماخوردگی، زنگ بزنیم و از اورژانس وقت بگیریم.😳
به سختی تونستیم اپراتور اورژانس رو راضی کنیم، تا بهمون وقت بده (قبول نمیکردن و میگفتن با شرح حالی که شما میدین بچه مشکل خاصی نداره🤷🏻♀️)
در نهایت برای یک ساعت و نیم بعد يعنی ساعت یازده🕚 شب بهمون وقت دادن.
حالا چجوری باید میرفتیم بیمارستان؟🤨
هلند، خبری از تاکسی خطی و آژانس، به شکلی که توی ایران وجود داره، نیست.😮
اتوبوس🚌 و ترم (قطار شهری)🚉 هست ولی اون ساعت نبود.😩
و تاکسی اینترنتی (اوبر) و تلفنی که ما اون زمان نمیشناختیم.🤷🏻♀️
پیاده راه افتادیم و یک مسیر نیم ساعته رو، با بچه و کالسکه تا به بیمارستان رفتیم.😖
برای برگشت هم ساعت یازده و نیم شب، زیر بارون💦، پیاده روی کردیم تا به خونه رسیدیم🚶🏻♀️🚶🏻♂️🧒🏻
شنیده بودم هر بچهای که بیاد، رزقشم با خودش میاره.😃💕
به خاطر تجربهی اون شب (و سختی بیرون رفتن تو هوای بارونی هلند، اونم با دو تا بچه)،
به لطف خدا، همسرم تونست چند روز قبل از تولد گل دختر، یه ماشین دست دوم بخره.🚗😄
گل دختر منتظر مونده بود، که حال برادرش کمی بهتر بشه بعد تشریف بیاره😉 که استقبال خوبی ازش صورت بگیره🥳
به لطف خدا تولد دختر جون، انقدر راحت و بیدردسر بود که حتی پزشکا و پرستارا هم فقط میگفتن wonderful😎
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_نهم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ های سوره های کوچیک قرآن هم خیلی خوبن😍
با صدای قاری خردسال حنانه خلفی و تصویر سازی های مفهومی و خوب👌
میتونید برای کوچولوها قصه بگید متناسب با محتوای سوره و تصویرها😀
بچه های بالای چهارسال هم میتونن بخونن و تکرار کنن و یاد بگیرن😇
برای دانلود بقیه سوره ها توی سایت آپارت سرچ کنید آموزش قرآن برای کودکان😁
#معرفی_کلیپ_حفظ_قرآن
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه لالایی خوب و قشنگ که از بدو تولد میتونید شعرش رو برای کوچولوهاتون بخونید😇
تصویرسازی هاش برای بچه ها قابل فهم و جالبه👌
بچه ها رو با آهوی داستان همراه میکنه و خیلی خوب محبت و لطف امام رو نشون میده و بچه ها رو علاقه مند میکنه به امام😍😍
#معرفی_لالایی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
محمد آقامون از وقتی هنوز به دنیا نیومده بود، کلی کتاب داشت😄📚.
هر روز براش کتاب میخوندم📖،
شعر و قصه📃
تا گروه سنی ج! 👶🏻👦🏻👨🏻😅
تصاویر کتاب رو هم براش با جزئیات توضیح میدادم😃
بعد تولدش هم اولین جغجغهاش، یه کتاب پارچهای بود که یه لایه پلاستیک داشت، که حین بازی بچه، خش خش میکرد.📖
از همون نوزادی روی پام میخوابوندمش، صفحات کتاب رو نشونش میدادم
و صدای حیوونای تو کتاب رو براش در میآوردم.🐸🐮🐴🐱🐑
وقتی چهار دست و پا رفتن رو یاد گرفت، قفسهی کتاباشو آوردیم روی زمین، که خودش بتونه بره برداره و مطالعه کنه!😁😅
حتی قفسهی پایین کتابخونهی خودمونو تغییر کاربری دادیم!
کتابایی توش چیدیم که روشون حساس نبودیم😉
محمد هم روزی چند بار اونا رو میریخت بیرون و گاها پاره میکرد.
البته یه کتاب قطور نه چندان مهم هم از همون اول گذاشتیم برا پاره کردن.
هروقت تمایل به پاره کردن داشت، اونو براش میآوردیم که بقیه کتابا در امان باشند.😎😆
(اون کتاب هنوزم همین کاربری رو داره و هنوز تموم نشده!)
بعدتر هم که دیگه میبردیمش کتابفروشی تا خودش کتاب بخره،
البته خودمون از پشت صحنه هدایتش میکنیم به سمت کتابی که مورد تاییدمونه!😎😁
خلاصه که هرکاری از دستمون بر میاومد تا حالا انجام دادیم که این بچه با کتاب مأنوس بشه انشاالله!
اما طفلک علی آقا😞
تقریبا هیچکدوم از این اقدامات براش انجام نشد!
جز اینکه از وقتی هنوز بالقوه بود تا همین حالا، ما برای محمد و به انتخاب محمد، کتاب میخونیم و علی کوچولو میشنوه!
ولی نکتهی جالبش اینجاست که علی اگر بیشتر از محمد کتاب دوست نباشه، کمتر نیست!😍
طوریکه میره کتاب میآره و رو زمین میخوابه😅
و با زبان بی زبانی به ما میگه بیاید برام بخونید!
و تا آخر کتاب بیتحرک میمونه!
در حالیکه یک سال و سه ماهشه!
پ.ن۱: این روزها خیلی یاد جملهای که قبل تولد محمد از یه استاد شنیده بودم میافتم؛ که سختترین قسمت تربیت، تربیت بچهی اوله!
اون اگر درست بشه، تربیت بقیهی بچهها تا حد خوبی پیش رفته.😉
پ.ن۲: نمیدونم تمایل بچهها به کتاب دقیقا به چه چیزایی بستگی داره، این راهکارها هم ممکنه موثر باشه، ولی روحیهی بچه هم احتمالا خیلی مهمه!
شما تجربهتون در این مورد چیه؟!
#پ_بهروزی
#کتاب_کودک
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
38.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این خانواده دوازده نفره رو یادتونه؟!😍
این کلیپ ماجرای یه روز متفاوت این خانواده رو نشون میده.
ده ساله که هر دوشنبه این خانواده به دو قسمت نامساوی تقسیم میشن😅
مامان و چهار تا از بچه های بزرگ میرن کلاس👩🏻👱🏻♂👱🏻♀🧑🏻👱🏻♂
بابا و شش تا بچه کوچیک میمونن خونه👨🏻🧑🏻👦🏻🧒🏻👧🏻👦🏻👶🏻
یه روز که استثنائا کلاس دوشنبه تعطیل بوده،مامان خانواده،ماجرای بابا و بچه ها رو به تصویر کشیده.
نظراتتونو در مورد کلیپ، با ما در میون بذارید.😊
و مامان هایی که میشناسید، به کانال دعوت کنید، تا اونها هم کلیپ رو ببینن.
پ ن۱:طبیعتاً همه محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉
پ ن۲:این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده
و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀
ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸
#مادران_شریف
#ا_باغانی
#پ_عارفی
#خانواده_ده_فرزندی
#ترجمه #زیرنویس #کلیپ
☘☘☘
مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
بعد از حدود ۹ ماه و به لطف قرنطینه😅
بالاخره نوبت رسید به مرتب کردن کتابهای کتابخونهای به غایت بینظم!😣😫
که هیچ دو کتاب مرتبطی پیش هم نبودن😩
یه شب که بچهها زود خوابیدن و ما هنوز بیهوش نشده بودیم،
فرصت رو غنیمت شمردیم💪🏻
و با سرعت بالایی طی ۲ ساعت رسیدیم به نظم دلنشینی که با دیدنش به وجد میاومدیم!😍😁
تا اینجا همه چی خوب بود...
اما صبح که محمد بیدار شد،
دیدیم ظاهراً این نظم برای ایشون هم خیلی جذاب بوده و یاد بازی کودکیهاش افتاده😅
یعنی کتاب بازی!
البته در ورژن جدیدتر!😈
قدیما نهایتا یه قفسه رو خالی میکرد و قطارشون میکرد!
اما حالا میخواد با چهارپایه تا جایی که میتونه کتابا رو پیاده کنه و یه آغل بسازه... تا خودش در نقش ببعی بره توش!😨😨
همینطور که مشغول کارهای خونه بودم، بهش گفتم دست به کتابا نزنیا!
تازه مرتب کردیم!😡
برو با اسباببازیات آغل بساز!
هاج و واج نگاهش👀 بین من و کتابا میچرخید،
و نمیفهمید علت نهی من چیه!😕😯📚📗📒📕
دست از کار کشیدم و مستأصل به زحمت دیشبمون فکر کردم که محمد براش نقشه کشیده بود!
جوری نگاه میکرد که مطمئن بودم اگر بهش اجازه ندم، میافته رو فاز لجبازی و...😵😱👿😈
کتاب سوم «من دیگر ما» وارد گود شد!
- نظم کودکانه... نظم بزرگترها!
- نظم بزرگترها رو بچهها میفهمن!؟
- نظم خشک زندگی مدرن، برخلاف طبیعت کودکه!
- همینطور که تربیت جسمی کودک نظم داره،
و مثلا آبگوشت که غذای خوبی هست، برای نوزاد میتونه کشنده باشه؛
نظم هم اگرچه چیز خوبیه، اما برای کودک سه سالهی من هم خوبه؟!
- اصلا آموزش نظم به کودک در چه قالبی باید باشه؟!
- نظم بیرونی یا نظم درونی؟!
کدوم اولویت داره؟
خلاصه که باز هم نویسنده کتاب پیروز شد😅
با خودم گفتم اگر هم کتابهارو پایین بیاره، چون جاشون مشخصه، میشه با کمک خودش تو ده دقیقه دوباره همه جا مرتب بشه!
و من و محمد مشغول خالی کردن کتابها و چیدنشون روی هم شدیم؛
ببعی هم یه نصفه روزی با داداش ببعی مشغول بازی با آغلِ کتابی بودن.
و بعد با کمک محمد همه چی برگشت سرجاش.😍
پ.ن: اینکه مادر بتونه تو چنین شرایطی به خودش مسلط بشه و تصمیم درستی بگیره به عوامل زیادی بستگی داره!
برای من هم بارها پیش اومده که بدترین تصمیم ممکن رو گرفتم😔 و روز خودم و فرشتههامو خراب کردم!😓 واقعا از خدا همیشه میخوام که کمکم کنه و خطاهام کمتر بشه.
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
خونهسازی🏠 جز بازیهاییه که محمد و علی هنوز نمیتونن همزمان مشغولش بشن.
چون علی فقط خرابکاری میکنه و محمد هم شاکی میشه😁
محمد میره تو اتاق و درو میبنده،
من باید علی رو تنهایی سرگرم کنم تا محمد از خونه بازی سیر بشه😋
بعضاً تا یک ساعت طول میکشه😵
و تو این مدت من به فواید محمد بیشتر پی میبرم😆
چند روز پیش علی بیخیال داداش نشد و رفت نشست پشت در و گریهی اساسی😭😭😭
نه محمد راضی میشد که علی رو راه بده،
و نه علی با چیز دیگهای گول میخورد!😕
منم که دیدم تلاشم بی فایدست، بیخیال شدم تا خودشون خسته بشن!
فقط گوشی📱 رو برداشتم تا عکس و فیلم بگیرم و سندی باشه برای سختیهایی که میکشم😅😅😆
یه مدت گذشت که دیدم علی شیشهشو برداشته و میزنه به در و داداش رو صدا میکنه.
فهمیدم میخواد با شیشه داداشو راضی کنه و بره تو.😎
راهکارش جواب داد،👌🏻
محمد شاد و راضی شیشه رو گرفت و علی رو به بازیش راه داد.😆😍😄😀
از تدبیر علی به وجد اومدم،
داشتم از داشتن دو👬 تا وروجک که دارن با هم بزرگ میشن و تعامل با هم رو به خوبی یاد میگیرن، لذت میبردم...
که شیشهی محمد تموم شد😐
-ماااااماااان😠 بیاااا علی رو ببررررررر بییییییرووون😤
من😕😩😶
#پ_بهروزی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯
انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞
کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم:
💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔
یه جستجو در کتابام📚
گشتی در #مادران_شریف...
محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟
طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫
شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗
باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔
تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و...
برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝
اوووه زیادن🤕
نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒
باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰
نگاهی به ساعت میکنم،
#وقت_بیداری بچههاست،
سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️
کاش سبزی تازه داشتم🌿
آخه این خاصیت داره؟!😔
صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️
قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚
با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲
"الان این اخم واسه چیه؟!🤨
ناراحتی؟!
نگرانی؟!
ناراضی؟!
نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏
البته هیچ کاره هم نیستی!😉
همیشه که سبزیهات یخزده نبوده!
به مشکلاتت و راه حلها فکر کن،
#تحقیق کن، 🔎
براشون وقت بذار، ⏳
این راه نشد یه راه دیگه،
یکی دیگه،
#مقاوم باش💪🏻
اگه نشد دوباره تلاش کن!
ولی چرا با ناراحتی؟!🤔
نتیجه که دست تو نیست، هست؟
👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻
ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓
حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊
میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍
تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️
اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃
نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍
صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#توکل
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
✳️عبد باید برنامهی عبادی داشته باشه👌🏻
اما من که نمیدونستم برنامهی عبادی لازمه #ادب_بندگیم و با شرایط من(🧒🏻👦🏻👶🏻) چیه؟
تو همون جعبه هه دنبال دکمه و نگین و... بودم که خداجونم یک تسبیح پر از مهرههای قیمتی نشونم داد🤩
و اون جعبه رو گذاشتم کنار!
هر کدوم از این مهرهها رو که برداریم بقیه مهرهها باهاش میان بالا😇 چون به یه نخ تسبیح بند شدند❗️مهرههای این تسبیح، انواع فضایل و عباداته، نخ تسبیح هم ایمانه👌🏻
پس باید دستی به سر و روی ایمانم میکشیدم تا بقیه فضایل باهاش بیان تو وجودم😍
هدیهای از جانب یه دوست این رو به من فهماند و شروع کردم:
💡کتاب #پله_پله_تا_ملاقات_خدا برای کنار گذاشتن رذایل اخلاقی و تقویت ایمان به خدا👌🏻
این کتاب، با زبان ساده و استفاده از آیات و روایات، عوامل نقصان در ایمان به خدا رو تشریح میکنه
مثلا: غفلت، ناامیدی، حسد، بخل، ریا، پرخوری، تکبر، خشم و...
درمان معنوی و عملی هم میده🤩 اونم طبق توصیهی ائمه هدی(ع) و علمای بزرگ👌🏻
روزی سه الی چهار صفحه! و نه بیشتر❌
کتاب #نگاهی_به_رابطه_عبد_و_مولا از حجتالاسلام علیرضا #پناهیان هم نگرش عمیق و جدیدی بهم داد و انگیزهی تقویت ایمانم رو بیشتر کرد. البته اونم پاره پوره شد تا تموم بشه ولی کوتاه و شیوا و شیرینه😍
همهی اینا کمکم کردن به استقبال #رنج_خوب برم و بیخودی خودمو درگیر #رنج_بد نکنم.☺️
بندگی در همهی ابعاد زندگیم باید نمود داشته باشه👌🏻
✳️میدونستم همسری و مادری بستر فوقالعاده ای برای ظهور #ادب_بندگیه😍
همچنین خدمت، محبت و احترام به والدین👵🏻👴🏻
اما دو نکته:
1⃣ این حقیقت همیشه و هر لحظه یادم نبود❗️
از کجا فهمیدم؟
توقعاتم!
اعتراضاتم!
دلشورههام!
غصههام!
مثل وقتایی که همزمان یکی برای شیر منتظرمه👶🏻 اونیکی برای دستشویی🧒🏻 دیگری برای پاسخ سوال🤔 و غذا هم برای
ته نگرفتن😐
✅سعی کردم دائم به خودم یادآور بشم که «دارم بندگی میکنم»، خوب و مؤدبانه هم بندگی کنم، لبخند بزنم و شکر نعماتش کنم😍
2⃣ این توجه رو باید همراه میکردم با #اصلاح_زیرساختها!
مثلا اصلاح #سبک_تغذیه مطابق طبع و استفاده از تکنیکهای مدون #سبک_مادری و همسری،
نمیشه که هی کاکائو بدم بچهها بعد از در و دیوار برن بالا بریزن بشکنن و من لبخند بزنم بگم دارم مؤدبانه بندگی میکنم☺️
قبلا پراکنده سرچ میکردم یا از #مادران_شریف میپرسیدم😚
✅اما کتاب #خانواده_ام_سالم_اند توصیهی یه دوست خوب از یه عالم روشنفکر و میانه رو برای اصلاح کلی سبک تغذیه یه سر و گردن از این کارهای پراکنده بالاتر بود👌🏻
در کنار این ابعاد از بندگی، یه برنامهی عبادی سبک ولی تضمینی! برای عرض ادب بندگی🤲🏻
پ.ن۱: پله پله تا ملاقات خدا نشر بسیج دانشگاه امام صادق در دو جلد چاپ شده؛ جلد۱: ایمان. جلد۲: حق الناس
پ.ن۲: خانواده ام سالم اند؛ توصیههای اسلامی در تغذیه نوشته محمد علی اخوان. نشر رویش
پ.ن۳: بخشی از نامه ۵۳ حضرت علی (ع) به مالک اشتر: از آنچه موجب قرب تو به خداوند میشود به نحو کامل و بدون کم و کاست انجام ده،
گرچه هرگونه صدمه وفرسایشی به بدنت واردآید.
پ.ن۴: قرار نیست از همون اول در عملی کردن یافتههامون موفق بشیم فقط نباید ناامید بشیم.
پیشنهادات در پست بعد😊
#روزنوشت_های_مادری
#قسمت_سوم
#مادران_شریف_ایران_زمین
#رابطه_عبد_و_مولا
#ادب_بندگی
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif