#ز_م
#قسمت_ششم
بالاخره آقای همسر بعد از چهار ماه تلاش سخت💪🏻 و بی وقفه به وطن🇮🇷 برگشت.
گل پسر دو ماهه بود که برگشتیم تهران سر خونه🏡 زندگی نقلی خودمون.
بعد از چندماه دوری، حالا این کنار هم بودن لذت بیشتری داشت.❤️
اما پسرم، خیلی کم خواب شده بود و صبح تا شب، مثل آبشار اشک میریخت.
کل خواب روزش یک ساعت هم نمیشد، که اونم فقط روی پای من و به شرطی که با سرعت سانتریفیوژ⚛ در حال تکون خوردن باشه🤦🏻♀️ محقق میشد!
آقای همسر هر روز صبح، من رو در حالی که به مبل🛋 تکیه دادم و گل پسر رو روی پام تکون میدم به خدا میسپرد و در اکثر قریب به اتفاق مواقع، وقتی برمیگشت من رو در همون حالت و همون جا مشاهده میکرد🤪
نهایتا در طول روز یک ناهار🍲 میخوردم و نماز میخوندم که تمام این مراحل با جیغ بنفش پسرک همراه بود.
گاهی وقتها برای عوض شدن حال و هوامون، پسری رو میذاشتم تو کالسکه (تنها جایی که واقعا آروم بود) و از خونه میزدم بیرون🌳
و این بهترین لحظاتی بود که اون موقع داشتم.😃
گاهی کالسکه رو بلند میکردم و از پلههای مترو پایین میرفتیم و به کتاب فروشی جذابی که اونجا بود سر میزدیم.📚
گاهیم تو راه برگشت، یه دسته گل💐 از دستفروش کنار خیابون میخریدم😍
گل پسرمون سه ماهه بود که دانشگاه همسرم، اردوی متاهلی مشهد گذاشت...
و آقا ما رو هم طلبید😍
چند روزی که مهمان امام رضا بودیم، پسرم تمام تلاشش رو کرد که سختی زندگی مادرش رو به خوبی به همه نشون بده😂
به طرز عجیبی توی سفر ناآروم شده بود،
پسری که قبلا خیلی راحت توی کالسکه میخوابید، حالا فقط بغل میخواست🤦🏻♀️
شب برگشت هم توی راهرو قطار🚂 ما رو حسابی زابهراه کرد.
ولی در عوض، یه شب، حضرت ما رو مهمون سفره غذای خودشون کردن.
تازهشم به خاطر جیغهای ممتد😱 گل پسر، بدون نوبت و صف، غذا🍲 گرفتیم و البته در محل اسکان بعد از خوابیدن😴 پسری خوردیم😬
ولی جاتون خالی عجب غذای خوشمزه و پربرکتی بود.
فقط دو ماه از برگشت همسرم میگذشت و پسر چهارماهه شده بود، که قرار شد برای دوره سه ساله POSTDOC، دوباره برگردن بلاد کفر😵
باز برای ویزا اقدام کردیم که البته بازهم موفقیت آمیز نبود🤦🏻♀
فراق مجدد تصمیم سختی بود😢
قرار شد آقای همسر مستقر بشن، تا ما هم چند ماه دیگه بعد از اتمام ۲۱ سالگی بهشون بپیوندیم.🏠
همین موقع بود که فهمیدیم خدا هدیهای ارزشمند و غیرمنتظره به ما عطا کرده...
و حالا خانواده ما متشکل از سه نفر و نصفی آدم بود👪👶
#ز_م
#تجرییات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_ششم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_هفتم
وقتی وجود این هدیه ارزشمند👶🏻 رو فهمیدم از خودم میپرسیدم، با وجود یه گل پسر بیقرار، الآن خوشحالی یا ناراحت؟!
(گاهی شبا به خاطر بدقلقیهای پسری گریه میکردم.😢
گاهی از بچهدار شدن پشیمون میشدم؛ ولی هر دفعه، یادم میافتاد که این تصمیم رو فقط به خاطر خدا گرفتم و خدا منو تنها نمیذاره... 💖)
راستش ذوق زده نبودم💆🏻♀ ، ولی اصلا ناراحت نبودم.
وقتی باخودم فکر میکردم چطور انقدر راحت کنار اومدم!؟😬
تنها جوابی که داشتم این بود:
«خدا خودش دلم رو آروم کرده»✨😌
خیلی راحت جاش رو تو دلم باز کرد...
راحتتر از گل پسری که آمادگیشو داشتم...😃
راستش امیدوار بودم دختر باشه😍
(من عاشق دخترم👧🏻)
از همون اول قرار گذاشتم، هرکی ازم پرسید نینیتون مهمون خوندهس یا ناخونده؟🤔
فقط بگم:
هدیه الهی بود✨
و واقعا دخترم هدیه الهی بود...
حالا سوال اصلی این بود؟!
برنامه رفتن جناب همسر تغییر کنه یا نه؟!🤨
هر چی فکر کردیم، دیدیم با وجود یه بچه 5 ماهه و حسابی بیقرار، توی شهر غریب (تهران)، گذروندن بارداری خیلی سخته.
و شاید حتی اگه همسرم🧔🏻 رفتنشون رو کنسل کنند، باز هم من مجبور بشم برم شهرستان🏠...
رسما دوره پستداک همسر هم شروع شده بود و کنسل کردنش کار راحتی نبود.
برگشتم منزل پدری.
دوران فراق دوباره شروع شد و این بار سختتر از قبل.💔
با اینکه سعی میکردم از بودن کنار خانوادم👨👩👧👦 بیشترین بهره رو ببرم، ولی دوری از همسرم آزارم میداد😢
گل پسرمون کمکم بزرگ میشد...
شش ماهه بود و برای نشستن تلاش میکرد😍
بیقراریهاش هم، به طرز قابل توجهی، کم شده بود🤲🏻😊😄
و راحت و آروم میخوابید.
با مامان🧕🏻 و بابا🧔🏻و برادرای👱🏻♂👦🏻 من انس گرفته بود😃
رسما همه کارهاش با مامان و بابام بود...
مامانم پوشکشو عوض میکرد؛
و بابام که عاشق بچهس😍، وقتی خونه بود، بهش غذا میداد🥣 و گاهی هم میخوابوندش...
توی این مدت کلاس رانندگی🚘 رفتم.
و با چند تا از دوستان، #دوره_مطالعاتی کتابهای📚 #من_دیگر_ما رو شروع کردیم.
قبلا کتابها رو خونده بودم📖، و این بار میخوندم تا برای بقیه خلاصه و مطرح کنم؛ و این برای خودم تجربه فوقالعاده ای بود👌و بهتر از همه، توی ذهن خودم موندگار میشد.💯
گل پسر👶🏻، رو هم میبردم جلسه.
مینشست و کنارمون بازی می کرد.
گاهی هم وقتی داشتم حرف میزدم🗣، توی بغل یا روی پام میخوابید😴...
پ.ن: عکس، تولد یک سالگی پسرم، تو شهرستان😍🎂
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجرییات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هفتم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
#قسمت_هشتم
کمکم به پایان ۲۱ سالگی نزدیک میشدم و برای بار آخر درخواست #ویزا کردم...
هرچند آن هم ماجراهای خودش رو داشت.😒
پایان اعتبار گذرنامهی من،
احتیاج به رضایتنامهی محضری همسر،
و همسری که نبود😥
گم شدن شناسنامهی گل پسر و...
ولی بالاخره بعد از بالا و پایینهای عجیب روزگار، من واقعا رفتنی شدم.🧳
خداحافظی از خانوادهم که در این مدت بیشتر از کل زندگیم، به هم وابسته شده بودیم خیلی سخت بود.😭
پسرم، که جای خالی پدرش رو با پدربزرگش پر کرده بود و انگار داشتم پدر و پسری رو از هم جدا میکردم.👨👦
آقای همسر اومدن دنبالمون...
و روز بعد تهران🇮🇷 رو به مقصد آمستردام🇳🇱 ترک کردیم...🛫
وقتی رسیدیم همه چیز غریب بود.
صف خروج،
صف چک پاسپورت،
پیدا کردن چمدونها🧳
ترس عجیبی از تنهایی و گم شدن داشتم.😟
جایی رو بلد نبودم،🏛
کسی رو نمیشناختم،
حتی اندازه گفتن hello, how are you هم اعتماد به نفس نداشتم.😓
(زبان هلند، داچ هست، ولی تقریبا همهی مردم انگلیسی بلدند)
بالاخره رسیدیم خونمون🏠😃
حالا پسرم👦🏻 یک ساله بود و منتظر دخترم👶🏻 بودیم.💖
دختری که از وقتی اومده بود فقط برکت آورده بود.💕
از بهتر شدن بیقراریهای برادرش بگیر،
تا خونهای که همسرم راحت پیدا کرد.
(توی هلند، خونه چه برای اجاره، و چه خرید، سخت پیدا میشه)
زندگی ما در غربت شروع شد...
اوایل خیلی سخت بود.😩
از بیرون رفتن میترسیدم.😥
از ارتباط گرفتن با بقیه...
کاملا وابسته به همسرم شده بودم و این خیلی سخت بود.
کم کم سعی کردم تنها بیرون برم،
خرید کنم،🛒،
حرف بزنم🗣...
و شرایط خیلی بهتر شد.😏
روزها گل پسر رو برمیداشتم و با کالسکه از خونه میزدیم بیرون.🌳🌳
بیشتر روزها نزدیک خونمون رو میگشتیم،
بعضی روزها هم با اتوبوس🚌 میرفتیم مرکز شهر.
(در هلند، استفاده از
#اتوبوس🚌
#مترو🚅
و #ترم🚉
رو، برای #کالسکه و ویلچر، خیلی آسون کردن؛ و مادران با بچهی کوچیک، خیلی راحت در سطح شهر رفت و آمد میکنند.)
فصل ورود من به هلند زمستون❄ بود.
به خاطر آب و هوای مرطوب، خیلی برف نمیاد⛄
ولی سرده🥶، و همیشه بارونی☔
روزی که بارون نیاد یک اتفاق فوقالعاده محسوب میشه🙃🤗
روز آفتابی🌅 هم که یک اتفاق نادره.
اونقدر نادر که مردم کارشون رو ول میکنن و تو پارکها آفتاب🌞 میگیرن.🙄🤭😂
پ.ن: به خاطر هزینهی زیاد📈 انرژی گرمایشی🔥، خونهها گرم نیست و لازمه در زمستون، داخل منزل، لباس خیلی گرم استفاده بشه.
#ز_م
#فقه_حقوق_امام_صادق
#تجرییات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_هشتم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif