#ز_م
#قسمت_سیزدهم
حالا که دو تا بچه با فاصله یک سال و دوماه🧒🏻👶🏻 داشتیم، برای بیرون بردنشون احتیاج به کالسکه دوقلو پیدا کردم.
اینجا کاربرد کالسکه زیاده.
خیابونا 🛣 جوب ندارن (کانالهای آب زیرزمینی هستن)،
و پیادهروها و ساختمونها🏢 مناسب کالسکه و ویلچر طراحی شدن.
هیچ مغازهای🏩 پله نداره! مگه اینکه سطح شیبدار یا آسانسور داشته باشه.
خیلی دنبال کالسکه خوب گشتم.
بالاخره تونستم یکی با قیمت مناسب💵 پیدا کنم.
(ورژن هلندی سایت دیوار😜)
اینجا خرید جنس دست دوم خیلی رایجه،
مخصوص قشر خاص یا ضعیف هم نیست.
از انواع لباس و کیف و کفش گرفته تا هر وسیلهای که به ذهنتون خطور کنه.
وقتی که میرفتم کالسکه بخرم، کلی تو ذهنم تمرین کرده بودم که وقتی دستشو دراز کرد، با چه جملهای بهش بفهمونم نمیتونم دست بدم😖
و باید اینطوری🙏🏻احترام بذارم؟
Can I respect you like this?
ولی با کمال تعجب دیدم خودش دست نداد😀😎
بعدش فهمیدم اسم پدرش علیه.
خلاصه کلی ذوق کردم که از یه مسلمون خرید کردیم😊😍
بیشتر روزها، هر دو🧒🏻👶🏻 رو سوار کالسکه میکردم و میزدیم بیرون.
از خرید روزانه🛒 گرفته تا پارکهای🎢 🌳🌲کنار خونمون.
حسابی غرق کارهای بچهها و خونه بودم🧒🏻👶🏻🏠🧹🤸🍲🥣🚿🧴🧺
فرصت سر خاروندن هم نداشتم،
کارها هم که تمومی نداشت..🤯
ولی انگار یه چیزی کم بود و آزارم میداد😣
انگار دچار #روزمرگی شده بودم😞
دلم برای مطالعه📖،
درس خوندن📚،
سرکلاس نشستن👩🏻🏫،
حتی شاید باور نکنید، ولی برای امتحان دادنم📝 تنگ شده بود.😬🙈
وقتی بچههای دانشجو👩🏻🎓 رو میدیدم،
یا حتی وقتی با دوستای دانشگاه خودم صحبت میکردم،
بغض می کردم و چشمام پر از اشک🥺 میشد.
دوستام کمکم داشتن فارغالتحصیل میشدن🎓
ولی من هنوز توی مرخصی بودم.😒😢
یک مرخصی که معلوم نبود کی تموم میشه...
برای ۵ ترم از دانشگاه🏫 #امام_صادق(ع) مرخصی گرفته بودم، و ۳ ترمش گذشته بود؛
ولی معلوم نبود کی بتونم برگردم سرکلاس😨
با خودم میگفتم مگه هدفت از دانشگاه رفتن مدرک بوده که الآن اینطوری افسرده شدی؟!😔
ببین توی این مدت چقدر رشد کردی💪🏻
یه مدت خودم رو اینطور آروم کردم، تا اینکه فهمیدم من واقعا به درس خوندن🙇🏻♀️احتیاج دارم؛
وگرنه پژمرده میشم🥀
با هیچ کار و تفریح دیگهای، به اندازهی #مطالعه و #تحقیق 📒📖انرژی نمیگیرم.
و درنهایت باز هم خدا درهای رحمتش رو به وسیلهی آقای همسر🧔🏻مشکلگشا، به روم باز کرد.
#دانشگاه_مجازی_بین_المللی #المصطفی
#ز_م
#تجربیات_مخاطبین
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سیزدهم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
چشامو باز کردم، تو سرم یه دنیا فکر و خیاله🤯
انگار تمام شب رو داشتم فکر میکردم و نخوابیدم😞
کارامو شروع میکنم و باز افکارم رو مرور میکنم:
💭رضا مدتیه بهم وابسته شده باید بررسی کنم این روزا چه اتفاقات جدیدی افتاده🤔
یه جستجو در کتابام📚
گشتی در #مادران_شریف...
محمدم👶🏻 رو میخوام از شیر بگیرم چه کنم دچار #اضطراب_جدایی نشه؟
طاها جدیدا موقع دعوا #کتک کاری میکنه🚫
شاید توجهم بهش کم شده👩👦💗
باید بررسی کنم چه کردم و چه نکردم...🤔
تحقیق در مورد محل زندگی آیندهمون، #مدرسه رضای #کلاس_اولی، تنظیم ارتباطات خانوادگی و...
برای رسیدگی به موقع، در #دفتر_برنامهم ردیفشون میکنم📝
اوووه زیادن🤕
نگاهم میافته به وقت دکتر امروز،🕒
باید تنظیم کنم کارامو دیر نشه!⏰
نگاهی به ساعت میکنم،
#وقت_بیداری بچههاست،
سبزی رو از فریزر میذارم تو یخچال برای ظهر یخش بازشه...❄️
کاش سبزی تازه داشتم🌿
آخه این خاصیت داره؟!😔
صبحانه رو آماده میکنم...🍳🍞☕️
قبل بیداری بچهها، کتابامو میذارم کمد📚
با بسته شدن درب کمد، آینه روی درب به حرف میاوفته!😲
"الان این اخم واسه چیه؟!🤨
ناراحتی؟!
نگرانی؟!
ناراضی؟!
نکنه فکر کردی #همه_کاره ای؟😏
البته هیچ کاره هم نیستی!😉
همیشه که سبزیهات یخزده نبوده!
به مشکلاتت و راه حلها فکر کن،
#تحقیق کن، 🔎
براشون وقت بذار، ⏳
این راه نشد یه راه دیگه،
یکی دیگه،
#مقاوم باش💪🏻
اگه نشد دوباره تلاش کن!
ولی چرا با ناراحتی؟!🤔
نتیجه که دست تو نیست، هست؟
👈🏻مگه خدا نگفته: "و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه"👉🏻
ااااا مگه ذکر بعد نمازت نیست این آیه؟؟ امان از غفلت😓
حواست هست پشتت گرمه؟ محکمه! امنه! پس لبخند بزن👌🏻😊
میگن زن مثل قنده☺️ همیشه شیرینه! پس شیرین باش💖 شاد باش و شادی بخش😍
تلاشتو همراه کن با لبخند رضایت از پیچیدگی زندگی... و بندگی! خیلی قشنگه اگه دقت کنی☺️
اخمهام رو باز میکنم و لبخند میزنم... آینه درست میگفت🤗 چه نعمتیه این آینه!😃
نازگلا! مهربونا! دردونه ها!👶🏻🧒🏻👦🏻 بیدار شید سلام کنید به خورشید🌞😍
صبر کن ببینم نکنه این رفتارهای بچهها هم بازتاب استرس این روزهای منه؟!🤔🧐
#ط_اکبری
#روزنوشت_های_مادری
#توکل
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif