eitaa logo
پویش‌کتاب‌‌مادران‌شریف
2.1هزار دنبال‌کننده
457 عکس
36 ویدیو
35 فایل
مهلت شرکت در پویش کتاب «هواتو دارم» و «بیست سال و سه روز» از ۱ تا ۳۰ آذر 🏆۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی به قید قرعه🏆 نذر فرهنگی کتاب: 6104338631010747 به نام زهرا سلیمانی ارتباط با ما: @Z_Soleimani تبلیغات: @xahra_rezaei23
مشاهده در ایتا
دانلود
جذاب‌ترین موضوع در خواندن و معرفی کردن این کتاب، خود نویسنده‌ی کتاب است. این کتاب کوتاه و جذاب؛ خاطراتی از ابرقهرمان ملی ماست که با قلم خود ایشان نگاشته شده است. ساده، صمیمی و برآمده از دل است که لاجرم نیز بر دل می‌نشیند و بعد از اتمامش حسرتی عجیب به دل خواننده می‌اندازد که کاش زودتر دست بر قلم می‌بردند تا بیشتر برایمان بنویسند. اما حیف ...‌ آنچه که تناسب بیشتر انتخاب این کتاب در روزهای پیش رو جهت هم‌خوانی را نشان می‌دهد؛ بستر زمانی کتاب است که به سال‌های پیش از انقلاب و وضعیت اجتماعی آن دوران می‌پردازد، به گونه‌ای که روایتی شفاهی از زمان شاه محسوب می‌شود که در خلال خواندن آن حقیقت‌های تاریخی نیز پرده گشایی می‌شود. ❇️ متن تقریظ رهبری بر کتاب از چیزی نمی ترسیدم: «یاد او را اگر چه خداوند در اوج برجستگی قرار داد و بدین گونه پاداش دنیائی اخلاص و عمل صالح او را بدو هدیه کرد، ولی ما هم هرکدام وظیفه‌ای داریم. کتاب حاضر را هنوز نخوانده‌ام، اما ظاهراً م‌تواند گامی در این راه باشد.» رزقناالله ما رزقه من فضله سیّد علی خامنه‌ای ۹۹/۱۰/۷ 📚 کتاب را میتوانید در نسخه‌های الکترونیک، صوتی و چاپی از طریق لینک زیر با تخفیف ۲۰ درصد تهیه کنید: 👇 🔗http://www.faraketab.ir/b/24561?u=82039 🟡 گروه همخوانی کتاب از چیزی نمی‌ترسیدم (ویژه‌ی خانم‌ها): 👇 🔗https://eitaa.com/joinchat/1525285531C364768bc8d 🌺کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام و رحمت 🌹 ما از امروز دو همخوانی جدید رو شروع کردیم. ❇️ کتاب در این گروه: 🔗 https://eitaa.com/joinchat/2514682549C0635df33b2 و ❇️ کتاب در این‌جا: 🔗https://eitaa.com/joinchat/1525285531C364768bc8d برای شروع اصلا دیر نشده 😉 خوشحال میشیم تشریف بیارین 🥰 ❗️❗️❗️ هر دو گروه همخوانی مختص‌ خانم‌هاست ❗️❗️❗️ 🌺کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
📙📙📙 من به‌دلیل عدم تجربه و نشاط جوانی و روحیه‌ی ورزشی و سلحشوریِ عشایری که ذاتیِ من بود، بی‌پروا حرف می‌زدم و از شاه و خانواده‌ٔ او بد می‌گفتم. شب‌ها تا صبح، به اتفاق برادری به نام واعظی، احمد و تعدادی از جوان‌های کرمان بر دیوارها شعارنویسی می‌کردیم. عمدهٔ شعارها «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» بود. عکس خمینی آینهٔ روزانهٔ من بود: روزی چندبار به عکس او می‌نگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جَنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود. اواخر سال ۵۶ بود. مدت‌ها امتحان برای گواهی‌نامهٔ رانندگی می‌دادم. قبول شده بودم. به مرکز راهنمایی‌و‌رانندگی برای گرفتن گواهینامهٔ خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذری‌نسب. گفت: «بیا تو. اتفاقاً گواهی‌نامه‌ت رو خمینی امضا کرده! آماده است تحویل بگیری.» من از طعنهٔ او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجه‌دارِ دیگر هم وارد شدند و شروع به دادنِ فحش‌های رکیک کردند. من در محاصره‌‍ٔ آن‌ها قرار داشتم و هیچ راه گریزی نبود. آن‌ها با سیلی و لگد و ناسزای غیر قابل بیان می‌گفتند: «تو شب‌ها می‌روی دیوارنویسی می‌کنی!؟» آن‌قدر مرا زدند که بی‌حال روی زمین افتادم. از بینی و صورتم خون جاری بود. یکی از آن‌ها با پوتین روی شکمم ایستاد و آن‌چنان ضربه‌ای به شکمم زد که احساس کردم همه‌ٔ اَحشای درونم نابود شد. به رغم ورزشکار بودن و تمرینات سختی که در ورزشِ کاراته و زورخانه می‌کردم، توانم تمام شد و بیهوش شدم. 📚 کتاب زندگی‌نامهٔ خودنوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 💔 صفحهٔ ۶۵ و ۶۶ 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab