#قسمتدوم
و من آماده اتاق عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته میدیدم بسیار غمگین بودم😢
غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات میدهم تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️
در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد وبا او حرف بزنم. در همین لحظه ها همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب خانوم شریفی را به من نشان داد؛
❤️ فقط یک جمله کم و زیاد شدن #ضربان_قلب جنین چیزی #طبیعی است
همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف💪
♦️فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک #تصمیم_مهم کافی بود
و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم💪💪
در این لحظات همراهی همسرم تنها #حمایتگر من برای این تصمیم بود🎈🎈
❌ من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر.
وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند😡
حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. میگفتن ما باید به همه بگیم 🙃
تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند ما ترخیص نمی کنیم🙃
🏃♀🏃♂ میاومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم میرفتیم برای تسویه زنگ میزدن و میگفتن تسویه انجام نشه ترخیص نمیکنیم☹️
🏃♂🏃♀ می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب میرفتیم زنگ میزدن می گفتن از شیراز اجازه ترخیص نمیدن 🤷♂
از شیراز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما میگفت👇
❌ تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری.من بدون رضایت تو میبرمت اتاق عمل❌
💪 منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر🏃♀
با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری🤔🙄
بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم سوند و سرم رو ازم جدا کنند #اعتنا نمی کردند🙄
⁉️ انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل
دیگه بماند که چند نفر از دکتر ها و متخصصین و رئیس بیمارستان و خدمه و .... چند دقیقهای رو مغز من و همسرم کلی کار می کردند که من تن به عمل بدهم؛
🧐حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم😏
پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل #فرار کردیم و به خونه اومدیم🤗😇
❌از ساعت یک نیمه شب تا ساعت سه درگیر این ماجرا بودیم❌
که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم...
اما ما اعتنایی نکردیم. به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇
😳 اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند😳
فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست☹️
همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد
که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند
😱😳😱😳😱😳😱😳😱😳😱😳😱😳😱😳😱
و وقتی زنگ در خونه رو زدن دیگه چاره ای نبود جز باز کردن در.
و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا👺👹 👺
در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم
وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود🤲
از حق در نرویم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد میکردند🤝
#گزارش_زایمان38
@madarane_1 ایتا
t.me/madarane_2 تلگرام