#زندگیبهطعمعسل
چه بسیار روزه دارانی که از روزه خود، جز گرسنگی و تشنگی بهرهای نمی برند
و چه بسیار شب زنده دارانی که از قیام شبانه خود، جز بی خوابی و خستگی ثمرهای نمی گیرند.
آفرین بر خواب هوشمندان و افطارشان.
اقتباسی از حکمت ۱۴۵ نهج البلاغه
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خـدای مهربون..
⭐️توی سختی های زندگی
💫دستمون رو بگیـر
⭐️که سخت محتـاج
💫نگاهت هستیم
⭐️شبتـ بخیر بانو🧕🏻
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#فانوس
آقا میگن:
🔸 مردم قدر سردار شهید قاسم سلیمانی را دانستند و این ناشی از اخلاص است.
یک اخلاص بزرگی در آن مرد وجود داشت.
۹۸/۱۰/۱۳
#مرد_میدان
#به_وقت_حاج_قاسم
#ما_ملت_امام_حسینیم
هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷
"مامان باید شهید پرور باشه"
@madaranee96
هر ڪَس ڪه راهِ ڪربُبَلا شد طریقہ اش
بوےِ حُسیْن مےچڪد، از هر دقیقہ اش
دردانہے خداسٺ حُسیْن بن فاطمہ
احسنٺ و آفرین بہ خُدا و سلیقہ اش
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله🌷
#شبجمعه🌙
بفرمایید هیئت
👇🏻👇🏻👇🏻
مداحی آنلاین - یاران ناب - استاد عالی.mp3
1.43M
یاران ناب
🎤حجت الاسلام عالی
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
34.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃دور از تو با اینکه ضرر کردم
🍃تو راهُ نشون دادی، که برگردم
🎤محمدحسین پویانفر
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بانو🧕🏻
🌷صبح آدینهت بخیر و شادی خانومی 🌷
💐 با امید به خدای مهربون،
🌸 واست روزی پر از خیر و برکت و
💐 پر از امید و شادی
🌸 و دلی بی کینه و غم
💐 و تنی سالم
🌸رو از خدا میخوام
حاضری که بریم واسه ساختن یه روز عااااالی
با قرارهایی که دیروز گذاشتیم؟
بزن بریم😉
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#چی_بپزیم
#_هویج_پلو
موادلازم📝
هویج متوسط ۳عدد و رنده شده
سینه مرغ خرد شده مکعبی یا انگشتی(منظور باریک برش خورده باشه)
زرشک_پیاز
خلال پسته
نمک و فلفل و زعفران و زردچوبه
✍طرزتهيه:
پیاز را نگینی خرد کرده و داخل تابه کمی روغن ریخته و سرخ میکنیم،مرغ ها رو اضافه میکنیم و زردچوبه و فلفل میزنیم و در تابه رو میزاریم تا هم پخته و سرخ بشه. حالا مرغ ها از داخل تابه به ظرف دیگه منتقل میدیم و دوباره داخل تابه کمی روغن میریزیم و هویج ها رو تفت میدیم و کمی زعفران هم میزنیم.حالا زرشک رو اضافه میکنیم و کمی تفت میدیم، مرغ ها رو به تابه انتقال داده و با هویج مخلوط کرده خلال پسته هم اضافه میکنیم.
برای ته چین هم،یک عدد تخم مرغ و یک عدد زرده رو باچنگال میزنیم تا از لختگی دربیاد،پنج الی شش قاشق ماست اضافه میکنیم و نمک و فلفل و زعفران زیاد و غلیظ و کمی گلاب و کمی روغن اضافه و مخلوط میکنیم.برنج رو که آبکش کردیم،دو کفگیر برنج به مواد تخم مرغی اضافه میکنیم و آروم مخلوط میکنیم و داخل قابلمه روغن میریزیم و برنج زعفرونی رو داخلش ریخته و مابقی برنج رو روی برنج زعفرونی ریخته و با پشت قاشق فشار میدیم تا کاملا بچسبه،دم کنی میزاریم و دم میکنیم
#ناهار_خوشمزه
@madaranee96☘
بزرگترین نشانه خدا
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#پند_استاد
آدمیزاد قبل از به دنیا آمدن عاشق همه خوبیهاست؛ بعد همه را فراموش می کند و به دنیا می آید. بناست کمکم با مواجهه با آیات و نشانههای خدا تمام علاقههای فراموش شده خود را بیاد بیاورد. بزرگترین نشانه خدا که میتواند ما را به یاد عالیترین دوستداشتنیهای خوبمان بیندازد، حضرت علی علیه السلام است.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#یک_نکته_برای_زندگی
⭕️ روز دوم:
تئوری درماندگی آموختهشده
توی این پروژه، میخوایم یه سری نظریه های روانشناختی خیلی جالب رو با هم مرور کنیم و ببنیم که با دونستن و آگاهی از اونا چه اتفاقاتی از زندگی واسمون قابل پیش بینی هستن و می تونیم اونا رو تغییر بدیم.
همین طور متوجه میشیم خیلی از کارهای ما روی دیگران چه تاثیری میتونه داشته باشه.
خیلی رفتارها ممکنه از نظر ما عجیب باشن، اما توی گروه همین داستان های از پیش نوشته شده قرار میگیرن 🍃
روی عکس بزن تا کامل و بزرگ ببینیش😊
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مهربانو😊
بریم سراغ گلبول قرمز؟❤️
وقتشه که اکسیژنِ عشقِ خونِمون بره بالا...
حاضری که گلبول بفرستیم واسه آقای همسر؟
دلبری کن❤️
👇🏻👇🏻👇🏻
#گلبول_قرمز 💕✨
عشقت
به دل خريدم؛
حقا كه سود كردم...❤️
#عاشقانه_ای_برای_همسرم
"مامان باید عاشق باشه"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃خیبر خیبر یا صهیون
🍃جیش محمد قادمون
🎤 مهدیرسولی
#القدساقرب🇵🇸🇮🇷
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
متن دعای هفتم صحیفه سجادیه
دعا یادت نره مامان جون🤲🏻
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب
🌮🥗 سفره ی نو
✍ نویسنده: کلر ژوبرت
👇🏻👇🏻👇🏻
1_546527367.mp3
2.32M
🎀 قصه های خاله یاس
#سفره_ی_نو
⏰ 2:24 دقیقه
@yekiboodyekinabood
"مامان باید قصهگو باشه "
🧕🏻 🏴مامان باید شاد باشه 🇱🇧🇮🇷🇵🇸
مامان جون، اهل رمان خوندن هستی؟📚 #فرنگیس رو خوندی؟ میای با هم این رمان عالی رو بخونیم؟🤓 هر شب یه تک
#فرنگیس
قسمت شصت و نهم
یکروز رحیم و ابراهیم و چند تا از مرد های ده، سرچشمه جمع شدند. همه را خبر کردند و جمع شدیم. انگار خبری بود.
مردها شروع کردند به چوب و سنگ و خاک آوردن. از رحیم پرسیدم:《 چه خبر است؟ می خواهید چه کار کنید؟》
لبخندی زد و گفت:《 میخواهیم برای مردم ده سنگر درست کنیم.》
پرسیدم:《 اینجا؟! کنار چشمه؟》
یکی از پاسدار هایی که مشغول به کار بود، گفت:《 برای اینکه کنار چشمه بهتر است. تازگیها این خدانشناسها بمب شیمیایی میاندازند. مردم باید موقع بمباران شیمیایی خودشان را به آب چشمه برسانند. گازهای تاولزا میزنند و باید زود شستوشو کرد. به همین خاطر، اینجا بهتر است.》
اول چالهای بزرگ کندند و بعد روی آن را با آهن و ایرانیت پوشاندند. سنگر را خوب استتار کردند، طوری که دیده نشود. آخرسر، وقتی وارد سنگر شدیم، از چیزی که مردها ساخته بودند، حیرت کردیم. جای خیلی خوبی درست کرده بودند. سنگر، جای هشتاد نفر را داشت و مردم همه میتوانستند داخل آن بروند. حالا دیگر خیال مردم ده راحت بود.
وقتی بمباران میشد، همه به طرف سنگر کنار چشمه می دویدند. وقتی توی سنگر بودیم و بیرون بمباران میشد، سنگر میلرزید، اما مردها میگفتند این سنگر بهتر از بیرون است که بیپناه باشیم. هواپیماها طوری میآمدند و بمباران میکردند و میرفتند که یک نفر زنده نماند، اما سنگر چشمه باعث می شد که زنده بمانیم.
دیگر به این که هر روز هواپیماها بیایند و بمباران کنند، عادت کرده بودیم. اول هواپیماهای سفید می آمدند. توی آسمان چرخ میزدند و میرفتند. اینجور وقتها رو به زنها میکردم و میگفتم:《 خیر به دنبالش است!》 یعنی موشک به دنبالش است.
میدانستیم بعد از آمدن هواپیماهای سفید، موشک می آید. بعد از هواپیماهای سفید، گاهی هم هواپیماهای سیاه می آمدند که غرش میکردند و ما جیغ میزدیم و دستمان را روی گوشمان می گذاشتیم و فکر میکردیم کاغذ می ریزند، اما بمب خوشهای میریختند. بیشتر، بمبهای خوشه ای میانداختند. بمبهایی که اول بزرگ بود و از آسمان که پایین میآمد، نزدیک زمین مثل چتر باز می شد و دهها بمب از آن به زمین می ریخت. بعد خدانشناسها با تیربارشان مردم را تیرباران میکردند.
یک روز که میخواستیم درو کنیم، هواپیماها آمدند. خوب که نگاه کردم، دیدم آن طرفتر را کوبیدند. نزدیک روستای دیره بود. یک ربع ساعت نگذشته بود که خبر آمد روستای دیره را شیمیایی کردهاند. جیغ و شیون و واویلا بلند شد. بعضیها فامیلهاشان توی روستای دیره بودند.
روی جاده، ماشینها میآمدند و میرفتند. همه میگفتند بمباران شیمیایی شده. رحیم و ابراهیم با عجله به روستا آمدند و گفتند چند روزی بیرون بروید، اینجا خطرناک است. عجله کنید.
بعد از بمباران دیره، همهاش نگران بودیم که روستای ما هم شیمیایی شود. مردها میگفتند:《 اگر بمباران شد، به کوه بزنید یا همگی نزدیک چشمه باشید تا اگر شیمیایی زدند، بتوانید داخل آب بروید.》
پیرزنی بود به نام کوکب میری که وقتی هواپیماها میآمدند و ما فرار میکردیم، روی سنگی کنار خانهاش مینشست و تکان نمیخورد. ما از ترس بمبهای شیمیایی، خودمان را توی چشمه میانداختیم. وقتی بمباران تمام میشد و بر میگشتیم، میدیدیم کوکب همانطور روی سنگ نشسته و به ما میخندد. می پرسیدیم:《 چرا نیامدی توی چشمه؟》میخندید و میگفت:《 این خلبان که سوار هواپیماست، همقطار پسرم است و رفیق علیشاه! هر وقت برای بمباران میآید، میگوید همان جا که هستی، بنشین و نترس؛ کاری به تو ندارم. تو را نمیخواهیم بزنیم. من میخواهم آنهایی را که به چشمه میروند، بمباران کنم و بکشم!》
بچهها که حرف او را میشنیدند، باور می کردند و میپرسیدند:《راست میگوید؟!》
آنقدر جدی حرف میزد که بچهها حرفش را باور میکردند. من میگفتم:《 نه، شوخی می کند.》
طوری بمباران را مسخره میکرد که آدم دلش قرص میشد. او میخواست به ما بگوید عمر دست خداست و تصمیم گرفته بود خودش را به خدا بسپارد.
#ادامه_دارد
"مامان باید شهید پرور باشه "
@madaranee96