آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود، به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد، طناب را بکشد.»
رفتم روی کرسی؛ اما مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم. اول طناب را چند بار کشیدم، اما انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندند و می رقصیدند.
مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صدایش کن.» به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...»
خودم لرزش صدایم را می شنیدم. از خجالت، تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!»
قلبم تالاپ تولوپ می کرد و نفسم بند آمده بود.
صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره مهربان، تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید.
دوستان صمد، روی پشت بام دست می زدند و پا می کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند.
بعد از شام، خانواده ها، درباره مراسم عقد و عروسی صحبت کردند.
فردای آن روز، مادر صمد به خانه ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: «قدم جان! برو و به خواهرها و زن داداشهایت بگو فردا، گلین خانم همهشان را دعوت کرده.»
چادرم را سرکردم و به طرف خانه خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: «سلام.» برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار.
خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: «به خواهرها و زن داداشها هم بگو.» بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می دانستم صمد الان توی کوچه ها دنبالم می گردد. می خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه، دایی ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: «چی شده قدم؟! چرا رنگت پریده؟!»
گفتم: «چیزی نیست. عجله دارم، می خواهم بروم خانه.» دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: «پس بیا برسانمت.» از خدا خواسته ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می کرد.
مهمانبازی های بین دو خانواده، شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می خواست ادا کند. مادرم، خانواده صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینیبوس گذاشتیم تا برویم امامزاده ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینهکش کوه بالا می رفت.
راننده گفت: «ماشین نمی کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند.» من و خواهرها و زن برادرهایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت در این فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می افتادم و یا می رفتم وسط خواهرهایم می ایستادم و با زن برادرهایم صحبت می کردم. آه از نهاد صمد درآمده بود.
#ادامه_دارد....
"مامان باید شهید پرور باشه "
@madaranee96
☀️#تا_طلوع
مناجات سوم: راز و نياز ترسیدگان
اي كاش مي دانستم كه آيا مادرم مرا براي بدبختي به دنيا آورده، يا براي رنج كشيدن و زحمت پرورانده است، اگر چنين است كاش مرا نزاده و نپرورانده بود.
و اي كاش آگاه بودم كه آيا مرا از اهل سعادت قرار داده و به قرب و جوارت اختصاص داده اي تا به اين سبب چشمم روشن و جانم آرام گيرد؟
جرعه ای از مناجات خمس عشره
(مناجاتهایپانزدهگانه مولاي ما علي بن الحسين عليهما السلام).
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
14000129-06-hale-khoob-low.mp3
9.7M
🔉 #حال_خوب(۶)
📅 جلسه ششم| ۱۴۰۰/۰۱/۲۹
استاد پناهیان
#هیئت_مجازی_مادرانه 🌴🌴
بخوای، میشه
#فانوس
آقا میگن :
چنانچه دختری مثلا مایل است پزشک شود، یا فعالیت اقتصادی کند یا در رشتههای علمی کار کند، یا در دانشگاه تدریس کند، یا در کارهای سیاسی وارد شود، یا روزنامهنگار شود، برای او میدانها باز است.
۱۳۷۵/۲/۲۰
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه بیشتر به خدا اعتماد کنی،
بیشتر شگفتزدهات میکنه !
🌸سلاااام خانومی 🧕🏻
💖صبح زیبـات بخیر
🌸امیدوارم امـروز
💖یکی از بـهترین
🌸روزهای زندگیت باشه
💖پر از شادی ،آرامش ،خوشبختی
بیا قدر لحظههای زندگی و خوشبختی و داشتههامون رو بدونیم❤️
زندگی،همین ثانیههاست.
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#بازی_بازوی_تربیت
🍃🍂بچه ها برای بنده شدن نیاز به بازی دارند 🍂🍃
🍃بچهها برای بنده شدن، نیاز به بازی دارند.
ما میخواهیم بچهها را نشناخته تربیت کنیم
همان طور که نشناخته
هوای تربیت خویش را در سر پروراندیم
اما تنها چیزی که عایدمان نشد
تربیت بود
🍂اصلاً مشکل ما این است
که فکر میکنیم انسان را شناختهایم
و میپنداریم
که میشود انسان را بدون تو شناخت
و هنوز اندر خم کوچۀ جهالتهایمان
داریم دور خودمان چرخ میزنیم .
🍃تو بیواسطه متصلی به خدا
به خود خدا.
علم تو
علم خداست.
خدا سینۀ تو را
خزانۀ علم خودش کرده
🍂هر چه بیشتر پیش رفتیم
بر جهلمان افزوده شد
و هنوز هم گمان میکنیم
بی تو میشود راه معرفت را پیمود.
این، مصیبت عظمای زندگی ماست .
🍃تو دست انسان را میگیری
تا برسانی به مقصد خلقت
که عبودیت است و بندگی
هرچه تجویز میکنی برایش
از همان بدو تولد تا دم مرگ
برای رساندن او به این مقصد است .
🍂حکم تو به بازی با کودکان
هموار کردن راه بندگی است برای آنان.
تو بازی را در متن زندگیشان قرار میدهی
ولی ما آن را حاشیۀ زندگیشان میدانیم .
🍃ما نام بندگی را که میشنویم
جز خم و راست شدن
و زبان جنباندن
مگر چیز دیگری هم به ذهنمان میرسد؟
وقتی میخواهیم بچههایمان را
به سوی بندگی ببریم
یا افسار زور را دور گردنشان میاندازیم
یا چشم طمعشان را تیز میکنیم .
🍂ما فهم تو را نداریم تا بدانیم
بچهها برای بنده شدن
نیاز به بازی دارند .
📚بازی چه محراب خوبی است برای عبادت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
📚بازی، بازوی تربیت؛ صفحات ۲۵_۲۹
#بازی_بازوی_تربیت
#من_دیگر_ما
@abbasivaladi
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بچه_های_ساختمان_گل_ها
این قسمت: حُسنا کوچولوی تنها
🍃🏡
🏡🍃🏡
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
#غذاهای_کمکی
🍲 آش حبوبات:
۱ قاشق غذاخوري لوبيا و عدس را كه قبلا" خيس كرده ايد، با ۱ قاشق غذاخوري گوشت چرخ كرده گوسفندي و كمي پياز كاملا" بپزيد. بعد ۱ قاشق غذاخوري برنج و ۱ قاشق غذاخوري سبزي ريز شده (جعفري، شويد، گشنيز) را اضافه كنيد تا برنج لعاب بيندازد و در انتها، نصف قاشق مرباخوري كره اضافه كنيد.
در صورت تمايل مي تونيد مقداري ماست نيز به غذا اضافه كنيد.
"دستپخت مامان باید تک باشه"
@madaranee96
نماز یکشنبههای ماه ذیقعده یادت نره خانومی🧕🏻
#به_وقت_عاشقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 اگر دلسوز ایران هستی، بسم الله ...
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#پند_استاد
✊🏻 باید با یک کار مجاهدانه، یأس و ناامیدی که دولت در بین مردم ایجاد کرده را از بین ببریم.
استاد پناهیان
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
🌺 شوخی های مورد پسند همسرتون رو
کشف کنید.
#عاشق_بمونیم
خانم و آقای خونه❣
شوخیهای شما با هم،
توی نگاه خدا،
خیلی میارزه.
اما، باید زیرکانه، شوخیهای مورد پسند همسرتون رو کشف کنین
وگرنه، نتیجه عکس میگیرین!
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96
#من_دیگر_ما
♦️ تفاوت شیوۀ زندگی
✅شیوۀ (سبْک) زندگی، یکی از اصلیترین عوامل تأثیرگذار بر تربیت است.
همۀ ما در این یکی دو دهۀ اخیر، شاهد تغییر دَمادَم و سریع شیوۀ زندگی هستیم؛ امّا روش تربیت را متناسب با تغییر سبْک زندگی، نه تنها تغییر ندادهایم؛ بلکه به گونهای با آن برخورد کردهایم که سبْک جدید زندگی، به شدّت، فرزندان ما را از مسیر تربیت دینی دور کرده است.
📚من دیگر ما، کتاب اول، صفحه ۵۳
#من_دیگر_ما
#کتاب_اول
#مبانی_تربیت_دینی
@abbasivaladi
"مامان باید شاد باشه"
@madaranee96
مهربانو🧕🏻
دهه کرامتِ و همه جا پر از جشن و سرورِ🎉
پر از بوی اسفند و سلام و صلواتِ🌸
ما هم مثل همیشه، جشن مادر کودکی داریم ان شاالله 😍
کی؟
کجا؟
میگیم واستون...
یه کوچولو صبر بفرمایید لطفا...
"مامان باید شاد باشه "
#فرشتههایخونمون
اسامی ارسالی مامانا که با حرف د شروع میشن:
اسامی دختر:
دل آرام .دریا . درسا .
اسامی پسر:؟
داوود ، دلارام
سلام وشادی فراوان
دل آرام
داریوش
درنا
دارا
دلشا
دریا
دردونه
دنیا.دلارام.دینا.دانیال.داوود.دریا.
داریوش.درسا.درنا.دیانا.دانا.دلبر.
دل آرا.
دنیا
دریا
دانیال
درسا
دیبا
داریوش
سلام وقتتون بخیر
اسم دختر با د
دنیا
دیبا
درسا
دریا
اسم پسر با د
دارا
دنیا
دینا
دیانا
درسا
دیبا
دریا
دلسا
دارا
داریوش
دانیال
" مامان باید شاد باشه "
@madaranee96
#فرشتههایخونمون
مامان جون،
اسمهای قشنگ دختر و پسر واسمون بفرست که با حرف ذ شروع میشن.
🆔:
@madarane96
" مامان باید شاد باشه "
@madaranee96
•~
#گلبول_قرمز 💕✨
دوستَت خواهم داشت،
تا زماني که قلبم از تپیدن بایستد!♥️🦋
#عاشقانه_ای_برای_همسرم
"مامان باید عاشق باشه"
@madaranee96