eitaa logo
🧕🏻مامان‌ باید‌ شاد‌ باشه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2هزار ویدیو
65 فایل
. 🌻﷽🌻 اینجا مادران میدان دار عرصه تربیت اند. استفاده از مطالب کانال با ذکر سه صلوات بر محمد و آل محمد آزاد است. با احترام تبادل و تبلیغات نداریم 💌ارتباط با ما: @ShiraziSNSF @madarane96
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات ۸۴ در بازارچه... اوایل ازدواجمون بود. برای خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه. در بین راه با پدر و مادرِ آقا سید برخورد کردیم. سید مجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدر و مادرش اینطور فروتن بود و احترام آنها را تا حد بالایی نگه می‌داشت... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 🇮🇷"مامان باید شهید پرور باشه"🇮🇷
خاطرات ۸۶ رفیق... مونده بودیم وسط میدون مین. همه مجروح بودن و خسته. یه رزمنده زخمی چند متر اونطرف‌تر از من افتاده بود که انگار درد شدیدی داشت. دیدم با آرنج خودش رو کشید جلوتر و داشت از من دور میشد. فکر‌ کردم می‌خواد از میدونِ مین خارج بشه. بهش‌گفتم: با اینهمه درد چرا اینقدر به خودت فشار میاری؟ گفت: چند تا مجروحِ دیگه اون طرف هستن، من چند دقیقه بیشتر زنده نیستم، می خوام قمقمه‌ی آبم رو برسونم به اونا ... هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۸۷ همسایه... ما طبقۀ پایین زندگی می‌کردیم و آقای کلاهدوز طبقۀ بالا. هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشان نشدم. یه شب اتفاقی در رو بازکردم، دیدم آقای‌کلاهدوز پوتین‌هاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پله‌ها میره بالا. طوری رفت و آمد می‌کرد که مزاحمِ همسایه‌ ها نشه. صبح‌ ها هم چون زود می‌رفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِکوچه هُل می‌داد و اونجا روشن می‌کرد تا واسه همسایه‌ها مزاحمت ایجاد نشه 📌خاطره ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۸۸ از خودگذشتگی... چند تا بسیجی توی جیپ بودن. یهو دشمن شیمیایی زد و بسیجی ها باید ماسک می‌زدن. اما یه ماسک کم بود. به همین دلیل هیچکی راضی نمیشد ماسک بزنه. تا اینکه یک نفر از اونا، بقیه رو قانع کرد. لحظاتی بعد در حالیکه اون بنده‌ی خدا شدیداً سرفه می کرد ، دوستاش بهش نگاه می‌کردند و از زیر ماسک اشک می‌ریختن. هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۸۹ نماز اول وقت... سر تا پاش خاکی، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود. از چهره‌اش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره؛ اما رفت وضوگرفت تا نماز بخونه. گفتم: شما حالت خوب نیست، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم... کنارش ایستادم. حس می‌کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. واسه همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش. محمد ابراهیم حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده... 📌خاطره ای از زندگی سردار شهید محمّد ابراهیم همّت هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۰ امروز دو تا خاطره زیبا از زندگیِ سردار شهید یوسف سجودی داریم. یکی‌اش مخصوصِ خانومهاست و یکی‌اش مخصوصِ آقایون... خاطره ویژه خانومها: همسر شهید میگه: زندگی‌مون باکمک‌خرجِ پدرش و درآمدِ ناچیزِ حوزه به سختی می‌گذشت. یه شب نون هم واسه خوردن نداشتیم. بهش گفتم که چیزی نداریم. اونقدر این پا و اون پا کرد که فهمیدم پولش ته کشیده. حرفی نزدم و رفتم سراغِ کارهام... وقتی برگشتم ، دیدم یوسف نشسته پایِ سفره... داشت گوشه‌هایِ خشک و دور ریزِ نون رو که از چند روز پیش مونده بود، می‌خورد... بهم گفت: بیا خانوم ! اینم از شامِ امشب... خانوما دقت کنیم: از همسر این شهید یاد بگیریم و چیزی رو نخوایم که می‌دونیم همسرمون توانِ مهیا کردنش رو نداره ، با پایین آوردنِ سطح توقعاتمون کاری کنیم که مردمون شرمنده نشه ، تا زندگیمون آرامش داشته باشه... خاطره شهید ویژه آقایون: یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم... مرغ رو خوب شستم و انداختم تویِ روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره. یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمیشد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آب‌پزش می‌کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می‌خندید و می‌گفت: فدای سرت خانوم! آقایون دقت کنید: همسرتون با عشق واستون غذا می پزه و توی خونه زحمت می‌کشه. اگه غذا خوب نبود و یا نقصی دیدین ، نباید به روش بیارین. یادمون نره که گاهی یه تشکر کردن کل خستگیرو از تن همسرمون خارج می‌کنه
خاطرات ۹۰ اسارتِ خنده‌دارِ... دو تا از رزمنده‌ها ، اسیری رو همراه خودشون آورده بودن و داشتن های‌های می‌خندیدن... ازشون پرسیدم: این کیه؟!!! گفتن: عراقیه... گفتم: چطوری اسیرش کردین؟ همونطور‌ که می‌خندیدن، گفتن: از شبِ عملیات قایم شده بوده؛ تا اینکه تشنگی بهش فشار آورده و با لباسِ بسیجیای ما اومده ایستگاه صلواتی؛ وقتی می‌خواسته شربت بگیره ، پول داده و اینجوری لو رفته ... هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۲ اجرای دستور خدا... آقا مهدی زین الدین داشت از قم برمی‌گشت جبهه. وسط راه یادش افتاد که خمس‌اش رو نداده. بلافاصله از همان‌جا برگشت قم. خمس مالش رو پرداخت کرد و باز راه افتاد سمت جبهه ... وقتی هم به شهادت رسید ، از قبضِ خمس‌اش که توی داشبورد ماشین بود ، فهمیدن شهیدمهدی زین الدینه... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهدی زین الدین هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات۹۳ ✍ رازِ دفترچه‌... محمّد علی یه دفترچه کوچیک داشت که همیشه باهاش بود و به هیچکس هم نشونش نمی‌داد. یه بار دفترچه رو برداشتم ببینم چی توش می‌نویسه. فکرش رو می‌کردم. کارهای روزانه‌ی خودش رو نوشته بود. مثلاً نوشته بود: سرِ کی داد زده! چه کسی رو ناراحت کرده! به کی بدهکاره و... همه رو به صورت ریز و درشت نوشته بود تا یادش باشه و توی اولین فرصت صافشون کنه... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید دکتر محمدعلی رهنمون هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۴ نامه‌ی امام حسین(ع)... قبل از اذانِ صبح با حالتِ عجیبی از خواب پرید و گفت: حاجی! خواب دیدم قاصدِ امام حسین(ع) اومد و بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:به زودی به دیدارت خواهم آمد.یه نامه هم از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:چرا این روزها کمتر زیارتِ عاشورا می‌خونی؟ همینجور که داشت حرف میزد، گریه می‌کرد و صورتش شده بود خیسِ اشک. دیگه توی حالِ خودش نبود. چند شب بعد شهید شد. امام حسین(ع) به عهدِ خود وفا کرد... 📌خاطره‌ای از زندگی شهید محمد باقر مؤمنی‌راد هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۵ کمک به فقرا... وقتی شهردارِ ارومیه بود، ۲۸۰۰ تومان حقوق می‌گرفت. یک روز بهم گفت: بیا هر چی توی این ماه خرجی داریم رو بنویسیم، تا اگه چیزی اضافه اومد بدیم به فقرا... همه چیز رو نوشتم. آقامهدی مبلغِ مورد نیازمون رو برداشت، مابقیِ حقوقش رو هم لوازم‌التحریر خرید و داد به یکی از کسانی‌ که از قبل شناسایی کرده بود و می دونست محتاجند. بعد هم گفت: این هم کفاره ی گناهانِ این ماه‌مون.... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید مهندس مهدی باکری هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"
خاطرات ۹۶ محمد رضا آخرِ شب نشسته بود لبِ حوض و داشت وضو می‌گرفت. مادر بهش گفت: پسرم! تو که همیشه نمازت رو اولِ وقت می‌خونی، چی شده که...؟!!! محمد رضا لبخندی زد و بعد از اینکه مسحِ پاش رو کشید، گفت: الهی قربونت برم مادر! نمازم رو که اولِ وقت توی مسجد خوندم. دارم تجدیدِ وضو می‌کنم تا با وضو بخوابم؛ شنیدم که پیامبر (ص) فرمودن هرکس قبل از خواب وضو بگیره و با وضو بخوابه، ملائکه تا صبح براش عبادت می نویسن... 📌خاطره‌ای از زندگی نوجوان شهید محمد رضا میدان‌دار هدیه محضر شهدا و امام شهدا صلوات.🌷 "مامان باید شهید پرور باشه"